مرحوم محدث نورى رحمه اللّه علیه در دار السلام جلد دوم صفحه سیصدو سى وسه نقل نموده از على بن عبدالحمید در کتاب انوار المضیئه که سید جعفر بن على از عمویش نقل کرده که باجماعتى به خانه خدا رفتیم در این بین فقیه بن ثویره سوراوى متولى و معلم و راهنماى حج واحرام مابود، در آنجا با مردى که از اهل یمن بود با ما دوست شد و پیشنهاد کرد که به منزل او در مکه برویم ما هم پذیرفتیم و با او حرکت کردیم و به منزلش رفتیم او غلامها وتجملات و ثروت زیادى داشت و براى ما غذائى حاضر کرد وپذیرائى گرمى از ما شد بعد از صرف غذا آماده مراجعه شدیم ، فقیه را نگه داشت و گفت با تو کارى دارم ما حرکت کردیم قبل از اینکه به منزل خود برسیم فقیه بما ملحق شد سپس همگى باهم بطرف ابطح براه افتادیم چون شب از نیمه گذشت ناگهان دیدیم فقیه از خواب بیدار شده و گریه مى کند و کلمه لااله الااللّه میگوید ما را قسم مى داد که برگردیم و در همان نیمه شب خود را به خانه اسعد بن اسد برسانیم هر چه عذر آوردیم که خطر جانى داردزیرا دزدان وراهزنان در آنجا زیاد هستند قبول نکرد و به اصرار و التماس ماهم با او همراهى کردیم تا به در سراى اسعد بن اسد رسیده و دق الباب کردیم پشت در آمد خود را معرفى کردیم گفت در این وقت ساعت از شب میترسم در را بروى شما بازکنم زیاد مبالغه نمودیم تا در را باز کرد و فقیه محرمانه با او به گفتگو پرداخت و او را قسم میداد و او هم میگفت هرگز اینکار را نخواهم کرد. پرسیدم قضیه چیست ؟ اسعد گفت روز قبل من به ایشان گفتم تو بکربلا نزدیکى و زیاد بزیارت حضرت سید الشهداء ع مى روى ولى من از کربلا دور هستم و توفیق زیارت آن حضرت را ندارم ولى من بزیارت بیت اللّه الحرام و حج زیاد رفتم ، از تو یک تقاضا و خواهشى دارم و آن اینکه یکى از زیارتهائى که کربلا رفتى بمن بفروشى بیک حج ، قبول نکرد تا بالاخره راضى شدم نه حج و چهار مثقال طلاى سرخ باو بدهم و او هم یک زیارت کربلا در مقابل بمن واگذارد راضى شد و الحال بمن میگوید معامله را فسخ کن سبب فسخ را هم نمى گوید و من هم حاضر نیستم این معامله را بهم بزنم . ما به فقیه گفتیم چرا قبول نمى کنى ؟ جوابى نداد تا اینکه اصرار زیاد کردیم تاجریان را به این نحو نقل کرد، که امشب در عالم رؤ یا دیدم قیامت برپاشده و مردم بطرف بهشت و جهنم روانه هستند منهم روانه بهشت شدم تا بحوض کوثر رسیدم و از مولا حضرت امیرالمؤ منین ع تقاضاى آب کردم حضرت فرمود برو از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آب بگیر متوجه شدم که حضرت زهرا سلام اللّه علیها لب حوض کوثر نشسته سلام کردم صورت مبارک را از من برگردانید و اعتنایى بمن نفرمود، عرضکردم بى بى من یکى از موالیان و دوستان و از شیعیان شما وفرزندان شما هستم فرمود: تو به ساحت مقدس فرزندم اهانت کردى و ارزش زیارت فرزندم حسین ع را پائین آوردى و در آنچه گرفته اى خداوند بتو برکت ندهد، با کمال ترس و وحشت از خواب برخاستم حالا هرچه الحاح میکنم این شخص نمى پذیرد اسعد تا این قضیه را شنید گفت حالا که اینطور است اگر تمام کوههاى مکه را طلا کنى و به من بدهى معامله را فسخ نخواهم کرد… بعد برگشتیم .
دوسال از این داستان گذشت که فقر و بیچارسگى فقیه را در بر گرفت و کارش بگدائى کشید و میگفت همه این بلاها بواسطه آن نفرین بى بى عالم زهرا سلام اللّه علیها مى باشد.(1)
خاک تو مرا مُهر نماز است حسین جان
سوى تو مرا دست نیاز است حسین جان
کن قسمت من از کرمت کرببلا را
کین دل همه در سوز وگدازاست حسین جان
نزدیکتر از هرکه توئى در دل عشاق
راه حرمت گرچه دراز است حسین جان
نومید نگردد کسى از لطف و عطایت
خوان کرمت برهمه باز است حسین جان
مدح دگران را نکنم غیر تو زیرا
مداح تو درنعمت و نا زاست حسین جان
تا اینکه ز پستى بر هم راه تو پویم
زیرا که رهت راه فراز است حسین جان
1- زندگانى عشق .
منبع: کتاب الکرامات الحسینیه جلد 2، تالیف علی میر خلف زاده