مناظره امام صادق با عبدالملک زندیق

مناظره امام صادق با عبدالملک زندیق

نویسنده: دکتر سید احمد صفایی

«ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی» (1) در کتاب مستطاب «اصول کافی» بسند خود از «هشام بن الحکم» روایتی آورده که ما ترجمه ی آن را برای خوانندگان محترم ذکر می کنیم:
«زندیقی» که نامش «عبدالملک» و کنیه اش «ابوعبدالله» بود و در مصر سکونت داشت، مراتب فضل و دانش امام ششم را شنید. به سوی مدینه حرکت کرد که با وی ملاقات و مناظره نماید، ورودش به مدینه مصادف شد با تشرف امام به مکه، برای انجام مراسم حج. به منظور ملاقات امام عازم مکه شد، هشام می گوید هنگامی که ما با امام اشتغال به طواف داشتیم مرد مصری امام را ملاقات نموده شانه به شانه ی امام زد، حضرتش متوجه او شد فرمود نامت چیست؟ عرض کرد: نامم عبدالملک است. فرمود: کنیه ات چیست؟ عرض کرد: ابوعبدالله. فرمود: آن پادشاهی که توبنده اش هستی کیست آیا از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟ و فرزندت بنده ی خدای آسمان است یا خدای زمین؟ پاسخ پرسش های مرا بیان کن تا به گفتار خودت محکوم گردی.
«هشام بن الحکم» می گوید: به وی گفتم چرا پاسخ نمی دهی؟ ! مرا به این گفتارم نکوهش کرد. «امام» به وی فرمود: پس از فراغ از طواف نزد ما آی. طبق دستور امام پس از فراغ از طواف شرفیاب شده مقابل حضرت نشست. ما هم پیرامون حضرت نشسته بودیم.
«امام» بزندیق فرمود: آیا می دانی که زمین را زیر و زبری است؟
«زندیق»: آری
«امام»: آیا زیرزمین رفته ای؟
«زندیق»: خیر.
«امام»: پس چه می دانی که در زیر زمین چیست؟
«زندیق»: نمی دانم الاّ اینکه گمان می کنم زیرزمین چیزی نیست.
«امام»: گمان به چیزی دلیل عجز از تحصیل یقین نسبت به اوست (اگر بطور قطع اطلاع از وضعت زیرزمین داشتی به گمان تکیه نمی کردی سپس فرمود: آیا به آسمانها صعود کرده ای؟
«زندیق»: خیر.
«امام»: آیا از محتویات آسمانها خبر داری؟
«زندیق»: خیر.
«امام»: جای تعجب است که به مشرق و مغرب دنیا نرفته و زیرزمین را ندیده و به آسمانها مسافرت نکرده و از آنها نگذشته ای تا از ماوراء آسمانها اطلاع داشته باشی مع الوصف وجود موجودی را در آنها انکار میکنی. آیا خردمند به خود اجازه می دهد که چیزی را که نمی داند و نمی شناسد انکار کند؟
«زندیق»: تاکنون کسی جز شما با من این طور سخن نگفته بود.
«امام»: پس نسبت به وجود خدا تردید داری شاید در جهان هستی خدایی باشد شاید نباشد (و قاطع به نبود خدا نیستی و شاید در منطقه ای که خارج از احساس است خدایی وجود داشته باشد)
«زندیق»: شاید چنین باشد.
«امام»: نادان حق اعتراض بر دانا ندارد و برای نادان دلیلی نیست. ای برادر مصری بفهم چه می گویم. ما هرگز در وجود خدا تردید نداریم (اینک برای تو برهان اقامه می کنیم.)
آیا نمی بینی آفتاب و ماه چگونه از مشرق خود به مغرب سیر می کنند و از چشم پنهان می شوند؟! سپس بر میگردند و از مشرق طلوع می کنند و هیچگاه از مسیر و مدار خود خارج نمی شوند؟! و همچنین روز و شب جای یکدیگر را می گیرند؟! این غروب و طلوع و تعاقب روز و شب دلیل این است که حرکت آفتاب و ماه و تعاقب روز و شب اضطراری و جبری است. و اگر حرکت آفتاب و ماه به اختیار خودشان بود و می توانستند در نقطه ی مغرب توقف کنند چرا بر نمی گشتند (و بعد از غروب مجدداً طلوع می کردند) و نیز اگر به اختیار خود حرکت می کردند چرا همیشه از خاور به باختر حرکت می کردند؛ و ممکن بود به عکس حرکت کنند یعنی از باختر به خاور حرکت کنند؛ و اگر روز و شب آزاد و مختار بودند چرا شب روز و روز شب نمی شد.
ای برادر مصری به خدا سوگند از حرکت یکنواخت ناگزیرند. و همین اضطرار دلیل وجود قدرتی است که آنها را طبق مصلحت و حکمت با نظم و ترتیب مخصوصی حرکت می دهد. و آن قدرت بزرگ تر و محکم تر از آفتاب و ماه و شب و روز است.
ای برادر مذهب شما که گمان می کنید دهر (طبیعت) موجودات را می برد و می آورد، یعنی ایجاد می کند و معدوم می سازد صحیح نیست؛ چه اگر فاعل طبیعت است با آنکه نسبت وجود و عدم بطبایع ممکنات مساوی است چرا به جای وجود عدم و به جای عدم وجود را انتخاب نمی کند؟! اگر طبیعت مردم را می برد چرا بر نمی گرداند و اگر او بر می گرداند چرا نمی برد؟! پس طبایع مردم مجبور و مضطرند.
ای برادر مصری چرا آسمان در بلندی و زمین در پستی قرار گرفته است؟! چرا آسمان بر زمین فرود نمیاید؟! چرا زمین با حرکت مستقیمه بر زیر طبقات آسمان نمی رود؟! چرا آسمان و زمین و موجودات آنها به یکدیگر متصل نمی شوند؟!
«زندیق»: آسمان و زمین را پروردگارشان نگاه داشته. سپس زندیق به دست امام صادق (علیه السلام) ایمان آورد.
حمران بن اعین عرض کرد قربانت اگر زندیقها به دست شما ایمان آورند عجبی نیست؛ چه کفار به دست پدرت ایمان اختیار کرده اند. سپس زندیق تازه مسلمان عرض کرد مرا به شاگردی خود مفتخر فرمائید.
«امام» به هشام فرمود: این تازه مسلمان را در ظلّ تعلیم و تربیت خود قرار ده.
«هشام» آن مرد را تحت تعلیم و تربیت قرار داد. و او معلم ایمان اهل مصر و شام بود و در اثر تربیت هشام چنان از عقاید باطله و اخلاق رذیله پاک و پاکیزه شد که موجب خوشنودی امام صادق (علیه السلام) گردید.
«بیان»: مرحوم «فیض» (2) در کتاب «وافقی» می گوید استاد ما «صدرالمحققین» (3) طاب ثراء فرموده: «امام صادق به منظور هدایت تدریجی مرد طبیعی در این مناظره راه های سه گانه استدلال را که عبارت از جدل و خطابه و برهان باشد پیموده و مطابق دستور خداوند جهان در قرآن (ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم باللتی هی احسن) رفتار فرموده است» :
او از راه مجادله ی به وجه احسن فرمود: نامت چیست و کنیه ات چیست؟ وجه مجادله مبتنی بر این است که مشهور نزد مردم چنین است که اسم باید بامسمی مطابق باشد.
مرحوم «مجلسی» اعلی الله مقامه اضافه بر این توجیه، دو معنی دیگر هم احتمال می دهد:
1- ممکن است این جمله مزاج و مطایبه باشد و منظور از این مزاج فهماندن این معنی به زندیق باشد که کسی که در فهم مطالب روشن اظهار عجز کند و از ردّ سست ترین شبهات وامانده شود چگونه از عهده ی مناظره و پاسخ شبهات بزرگ بر می آید.
2- ممکن است منظور از این بیان اشاره به این باشد که ایمان به وجود خدا مرتکز اذهان و عقول است. گو اینکه به زبان و ظاهر برای اغراض فاسده یا عناد با حق انکار وجودش نمایند؛ چه هر کس که خود را از اغراض فاسد و وسوسه ی شیطان تهی سازد می فهمد که در جهان هستی موجودی است که انسان هنگام شدت و گرفتاری به او پناهده می شود و بدو اعتماد می نماید و در مصائب و رنج ها از ناحیه ی او انتظار نجات دارد و هم او صانع و آفریننده ی او و آسمان و زمین است و این نام گذاری هم براساس فطرت و ارتکاز بوده است.
سپس از راه خطابه استدلال فرموده به این جمله: آیا می دانی که زمین و آسمان زیر و زبری دارند؟ تا آنجا که می فرماید «آیا خردمند به خود اجازه می دهد چیزی را که نمی داند و نمی شناسد انکار نماید» و منظور از این بیان آن است که خصم را از مقام انکار بیرون آورده و به مرحله ی شک و تردید آورد تا آماده ی قبول حق گردد. و خلاصه ی استدلال این است که تو برای اینکه آفریننده ی جهان را ندیده ای او را انکار می کنی و اگر دیده بودی انکار نمی کردی مگر تو احاطه ی به تمام جهان داری و تمام عوالم را دیده ای، شاید در مقامی که تو ندیده ای خدا وجود داشته باشد، اینکه میگوئی گمان می کنم در ماوراء آسمانها نباشد، دلیل عجز تو است؛ چون یقین به نبود خدا نداری. و اگر قادر بر تحصیل یقین بودی اینطور تعبیر نمی کردی و عاقل چیزی را که دلیل بر نفی آن ندارد انکار نمی کند. در نتیجه زندیق فهمید که زشت است انسان خردمند، بدون دلیل قاطع، چیزی را انکار کند و اقرار کند که من در وجود خدا شک و تردید دارم. شاید باشد، شاید نباشد.
اما تقریر برهان به این بیان است: که حرکت یکنواخت آفتاب و ماه و آمد و شد یکنواخت شب و روز دلیل بر اضطرار آنها و مسخر بودنشان به نیروی دیگر است؛ زیرا اگر به اختیار خود حرکت می کردند حرکتشان یکنواخت و به یک جهت نبود؛ چه بدیهی است چنانکه حرکت از مشرق به مغرب ممکن است، عکسش یعنی حرکت از مغرب به مشرق هم ممکن است، و انتخاب این جهت یعنی حرکت از مشرق به مغرب، اگر با رعایت مصلحت باشد، معلوم می شود که محرک آنها نیروی با ادراک و اراده است، و ما همان را خدا می نمامیم، و اگر شما او را دهر بنامید واقع و حقیقت منقلب نمی شود.
و اگر انتخاب این جهت بدون رعایت مصلحت باشد ترجیح بلامرجح لازم آید و ترجیح بلامرجح محال و مستلزم ترجح بلامرجح است و استحاله ی آن اساس و پایه ی قانون علیت است.
بیان کامل این برهان به این نحو است: که هر چیزی که ذاتاً ممکن باشد یعنی وقوع و لا وقوع او روا باشد، وقوعش نیازمند به عامل مرجح می باشد چون ترجح بلامرجح محال است. و اگر فاعل امری بدون شعور و اراده باشد، وقوع امر ممکن از آن فاعل دلالت بر مجبور بودن او در آن امر می نماید، مگر اینکه فاعل دارای حکمت و ادراک باشد و حکمت هم عین ذاتش باشد. و اگر طرف این فرض را قبول کند خدا را قبول کرده است.
پس ازاین مقدمه می گوئیم در اینکه آفتاب و ماه با حرکت خاصه ی خود در مسیر و مداری که برای آنها معین شده در نقاط معینی وارد می شوند از آن نقاط بیرون می آیند، به عبارت دیگر طلوع و غروب می کنند، تردیدی نیست اگر قادرند غروب کنند و بر نگردند، یعنی طلوع نداشته باشند، باید این معنی در آنها محقق شود، چه همان طوری که طلوع و غروب هر دو جایز و ممکن است، طلوع بدون غروب و غروب بدون طلوع نیز جایز می باشد. حال که همیشه به یک منوال حرکت می کنند معلوم می شود ناچار از حرکت یکنواخت می باشند و نیروی قادر و غالبی آنها را مجبور به این حرکت یکنواخت کرده و آن خداست؛ زیرا که ممکن نیست محرک آنها به این طریق مخصوص، دهر و طبیعت باشد، یعنی طبیعت یکی از دو شق را با تساوی نسبت انتخاب کند. همچنین بلندی آسمان و پستی زمین و بقاء آن به یک حال بدون سقوط آسمان و صعود زمین با آنکه خلاف این ثبات و بقاء نیز جایز است، دلیل این است که نیروئی آنها را مسخر و مقهور به این وضع ثابت نموده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. «محمد بن یعقوب بن اسحق الکلینی الرازی» از دانشمندان ونویسندگان بزرگ جهان تشیع و استاد فقها و دانشمندان زمان خود و مجدد مذهب در قرن سوم هجری بوده است و از نظر وثاقت ملقب ثقه الاسلام گردیده.
مرحوم کلینی دارای تصنیفات عدیده مانند کتاب رسائل ائمه – رد بر قرامطه – تعبیر رؤیا – اشعاری که درباره ی ائمه گفته شده می باشد. مهمترین تصنیفات وی کتاب مستطاب کافی است که مدت بیست سال در نگارش این کتاب کوشش نموده و مشتمل بر کتابهای متعددی است که نجاشی آنها را از کتاب عقل تا کتاب روضه ی کافی شمرده است.
مجلسی اول – در شرح خود بر اصول کافی که به فارسی نوشته می گوید «نظر به اینکه در گذشت ثقهالاسلام کلینی مقارن وفات «علی بن محمد سیمری» که یکی از نواب ویژه ی چهار گانه ی امام زمان است واقع شده هر حدیثی که به عنوان (و قد قال العالم) یا (وفی حدیث اخر) یا امثال این ذکر شده از امام عصر عجل الله فرجه میباشد».
«محدث جزایری» می فرماید بعضی از معاصرین ما عقیده دارند که کتاب کافی به امام زمان عرضه شده است؛ زیرا که نگارش این کتاب در زمان غیبت صغری و هنگامی بوده که امام بوسیله ی نواب خاصه با شیعیان مکاتبه داشته و شیعیان می توانستند در اکثر اوقات به وسیله ی نواب به امام زمان مراجعه نمایند، چگونه ممکن است که ثقه الاسلام کلینی برای کشف اعتبار اخبار مرویه ی در کافی به امام زمان مراجعه نکرده باشد.
به هر جهت در جلالت قدر ثقه الاسلام کلینی و وثاقت کتاب کافی تردیدی نیست و مشهور است که می گویند کتاب کافی به امام زمان عرضه شده و فرموده است (الکافی کاف لشیعتنا) کتاب کافی شیعیان ما را کفایت می کند.
وفات این بزرگوار در سال 339 هجری که معروف به سال تناثر نجوم است اتفاق افتاده، قبرش در بغداد شرقی دست چپ جسر واقع است و مزاری است که شیعه به آن تبرک می جویند.
از «کتاب روضه العارفین» نقل شده که یکی از حکام بغداد پرسید این قبری که جمعی بزیارتش می روند از کی است؟ گفتند قبر یکی از شیعیان آل محمد است. امر کرد قبر را خراب کنند. قبر را ویران کرده و بدن محروم کلینی را بیرون آوردند، بدن را با کفن تر و تازه دیدند در اثر دیدن این کرامت امر کرد بدن را مجدداً دفن کردند و بقعه ای بر آن نبا نمودند.
بعضی سبب نبش قبر کلینی را چنین بیان کرده اند که چون فرماندار بغداد دید مردم به زیارت قبر، موسی بن جعفر (علیه السلام) می روند. عداوت با اهل بیت پیغمبر او را وادار کرد که تصمیم به نبش قبر «موسی بن جعفر» (علیه السلام) بگیرد و گفت جماعت شیعه معتقدند که بدن ائمه ی آنان نمی پوسد من می خواهم با این عمل دروغ این عقیده را ثابت کنم. معاونش گفت شیعیان همین عقیده را درباره ی علمای خود نیز دارند، برای تکذیب عملی ادعای ایشان خوب است امر به نبش قبر کلینی که از علماء شیعه است بفرمائید اگر ادعای شیعه راجع به علمای خود درست باشد، می دانیم که راجع به امامان نیز راست می گویند، لذا امر به نبش قبر کلینی کرد، چون بدن را تر و تازه دید از تصمیم نبش قبر «موسی بن جعفر» علیه السلام منصرف شد .
2. «محسن بن مرتضی ملقب به فیض کاشانی» از دانشمندان به نام شیعه است و در قرن یازدهم هجری می زیسته. صاحب کتاب «امل الامل» او را به این بیان معرفی کرده:
«عالم، فاضل، ماهر، حکیم، متکلم، فقه، محدث، شاعر، ادیب، خوش تصنیف، از معاصرین است کتابهائی دارد از آن جمله کتاب وافی است که در آن اخبار کتب اربعه را اضافه بر شرح احادیث مشکله گردآورده است، الا اینکه در وی میلی به بعضی از طریقه های صوفیه بوده همچنین جمله ای از کتبش».
«جامع الروات» در وصفش گفته: محقق مدقق جلیل القدر عظیم الشأن رفیع المنزله فاضل کامل، ادیب متبحر در تمام علوم بوده. قریب صد تألیف از خود به یادگار گذاشته از آن جمله «تفسیر صافی» «کتاب وافی» ملخص صافی، کتاب محجه البیضاء فی احیاء الاحیاء کتاب حقایق ملخص محجه البیضاء، کتاب مفاتیح الشرایع، کتاب علم الیقین، کتاب عین الیقین و جز اینها.
3. «مولی صدری» حکیم متاله شیرازی صاحب اسفار اربعه و شرح کافی و تفسیر بعضی از سور قرانیه که به سال 1050 در بصره در سفر حج درگذشته است. «حاج میرزا حسین نوری» (ره) در کتاب مستدرک در صفحه 422 در مقام تعداد مشایخ مرحوم فیض قدس سره می گوید هفتمین استاد مرحوم فیض حکیم متاله فاضل محمد بن ابراهیم شیرازی شهیر به ملا صدری می باشد وی محقق مطالب حکمت و مروج کامل دعاوی صوفیه و صاحب تصانیفی است که شایع بین مردم می باشد کسانی که به افکار او ایمان و به آراء او اذعان دارند عکوف بر آن کتب و اعتماد بدانها دارند در کتبش طعن بسیار بر فقیهان زده و آنان را جاهل و از زمره ی دانشمندان خارج شمرده ولی بالعکس نسبت به ابن العربی صاحب فتوحات تجلیل و مدح و ثناء کرده و او را به صفاتی ستوده که جز برای یکانه ی علماء راسخین شایسته نیست با اینکه در بین علماء عامه و فرقه ی ناصبیان ناصبی تر از او دیده نشده آیا او در فتوحات در حال بعضی از اقطاب صوفیه این عبارت را نگفته بعضی از آنان چنانکه مقام خلافت باطنی را حیازت کرده اند حایز مقام خلافت ظاهری نیز می گردند مانند «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» و «علی» و «حسن» و «معویه بن یزید» و «عمربن عبدالعزیز» و «متوکل» و همین متوکلی که او را از اقطاب و حایزین مقام خلافت ظاهری و باطنی شمرده کسی است که سیوطی که او نیز از متعصبین است در تاریخ الخلفای خود می نویسد که او در سال یکصد و سی و شش امر کرد قبر «حسین بن علی» علیه السلام را با خانه هایی که در اطراف آن بود خراب کنند و زمینش را زراعت نمایند، و مردم را از زیارت قبرش منع کرد، و به امرش قبر را ویران کردند و به صورت صحرا مدتی باقی ماند و مسلمانان از این عمل متوکل متأثر شدند. و اهل بغداد بر دیوارهای بغداد دشنامش را نوشتند. و شعرا در هجای او اشعاری انشاء کردند. از آن جمله این اشعار است: تالله ان کانت امیه قداتت، قتل ابن بنت نبیها مظلوماً، فلقد اتاه بنو امیه بمثلها هذا العمری قبره مهدوماً، اسفو علی ان لا یکونو شارکوا فی قتله فتبتعوه رمیما.
و نیز در همان کتاب فتوحات تصریح کرده که اصل و ریشه ی گمراهیها از شیعه است.
و در مسامره ی ابرار تصریح کرده به اینکه رجبیون ریاضتی دارند که از آثار آن ریاضت این است که روافض (شیعه) را به صورت خوک می بینند.
در فتوحات به عصمت خلیفه ی دوم تصریح کرده.
این مطالب و جز این دلیل روشنی است بر اینکه وی از نواصب بوده. و تصریحش به اینکه مهدی موعود همان حجه بن الحسن العسکری است چنانکه امامیه می گویند: منافات بانصب ندارد تا چه رسد بتسنن، چنان که در کتاب نجم الثاقب توضیح داده ایم و در این اعتقاد جمعی از علماء عامه با وی شرکت دارند و نامهای آنان را در کتاب مذکور یاد کرده ایم.
با این کلماتی که از ابن عربی شنیدی چگونه شخص امامی درباره ی او می گوید که او محقق عارف بالله است و گزافه گوئی نمی کند…
مرحوم صدر المتالهین از شیخ بهائی و محقق داماد روایت می کند:
در نخبه المقال راجع به تاریخ وفاتش شعری نوشته و آن شعر این است:
ثم ابن ابراهیم صدر الاجل، فی سفرالحج مریضاً ارتحل، قدوه اهل العلم و الصفاء – یروی عن الداماد و البهائی.
منبع مقاله:
صفایی، سید احمد؛ (1383)، هشام بن الحکم، تهران، مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید