چون روز هفتم تولد حضرت سیدالشهداء (ع ) شد، حضرت رسول (ص ) تشریف آوردند و فرمودند: فرزندم را نزدم بیاور. قنداقه حضرت را به دست حضرت رسول (ص )دادند و حضرت گوسفند سیاه و سفیدى براى امام عقیقه کرد و یک رانش را بقابله داد و سر مبارک حضرت حسین (ع ) را تراشید و بوزن موى حضرتش نقره تصدق کرده و خلوق بر سر مبارکش مالید سپس او را بر دامن خود گذاشت و گریه زیادى کردند و فرمود: اى اباعبدالله خیلى بر من گرانست کشتن تو.
اسماء مى گوید: گفتم پدر و مادرم فداى شما باشد این چه خبرى است که شما مى فرمائید؟ و عوض شادى گریه مى کنید؟!
حضرت رسول (ص )فرمود:
گریه ام براى این فرزند دلبندم است که گروهى کافر و ستمکار از بنى امیه او را خواهند کُشت و خدا شفاعت مرا به آنها نمى رساند، و آنها رخنه در دین خواهند کرد، خداوندا از تو مسئلت میکنم آنچه را که حضرت ابراهیم در حق فرزندان وذریه اش از تو در خواست کرد، خداوندا دوست بدار دوستان او را و لعنت کن دشمنان آنها را لعنتى که آسمان و زمین را پر کند… (1)
چشم گریان چشمه فیض خداست
هم پشیمانى از جرم و گناهست
گریه کن از ترس و از خوف خدا
گریه بر هر درد بى درمان دواست
در قیامت چشمها گریان بود
جز همان چشمى که گریان از خوف خداست
دیگر آن چشمى که شادان باشد او
آن عزادار حسین مصطفى است
دیگر آن چشمى که شاد و خرم است
آن چشمى که از حرام پوشاست
گریه کن بهر حسین شاه شهید
اشک چشم تو شفاى دردهاست
هر کسى کوثر ببیند خرم است
کوثر هم شاد از عزادار حسین مرتضى است (2)
1- جلاءالعیون ، 436
2- گلهاى باغ محمدى ، ج 2، ص 165
منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام،تالیف علی میر خلف زاده