حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر علیه السّلام حکایت فرماید:
روزى از روزها مردى – از آشنایان – به محضر پدرم امام زین العابدین علیه السّلام وارد شد و به آن حضرت عرضه داشت : یاابن رسول اللّه ! همسرت – که از خانواده شیبانى ها است – امام علىّ بن ابى طالب علیه السّلام را دشنام و ناسزا مى گوید و با خوارج هم عقیده است .
او این عقیده را از شما پنهان مى دارد، چنانچه مایل باشید خود را مخفى نمائید تا من با او سخن گویم و متوجّه شوید که چگونه است .
لذا پدرم ، امام زین العابدین علیه السّلام این پیشنهاد را پذیرفت و فرداى آن روز به عنوان این که همانند همیشه از خانه خارج مى گشت ، حرکت کرد و در گوشه اى استراحت نمود.
پس آن مرد آمد و با همسر آن حضرت مشغول صحبت شد و پیرامون امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام مطالبى را مطرح کرد، و زن از روى دشمنى و خباثتى که داشت ، مشغول دشنام گفتن و توهین به آن حضرت شد؛ و پدرم امام سجّاد علیه السّلام سخنانى که بین آن ها ردّ وبدل مى گردید، به طور کامل مى شنید؛ و با این که آن زن بسیار مورد علاقه پدرم بود، چون متوجّه شد که از مخالفین و نواصب است او را طلاق داده و رهایش ساخت .(1)
1- استبصار شیخ طوسى : ج 3، ص 183، ح 666/3.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام سجاد علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی