صداقت و دروغگویی (صدق و راستی)

صداقت و دروغگویی (صدق و راستی)

الف) چیستی صدق
صدق، پاکی احوال باطن است و اعمال که از ظاهر تن در وجود آید، اصل آن اعمال احوال باطن است. چون احوال باطن پاک باشد، اعمال ظاهر نیز پاک باشد و آن گاه صدق کنند بر اعمال ظاهر. (1)
مراد از صدق، فضیلتی است راسخ در نفس آدمی که اقتضای توافق ظاهر و باطن، تطابق سر و علانیت او کند. اقوالش موافق نیات باشند و افعال، مطابق احوال. (2)
صدق، راستی است و نشان راستی، حفظ قول است از دروغ و غیبت و شتم (3) و فحش؛ و اشتغال (مشغول شدن) است به ذکر و قرائت قرآن و نصیحت برادران و گفتن سخنی که ثمره آن قرآن و اخبارست.
صدق در قول آن گاه پدید آید که دل به صدق آراسته شود… چون دل قدر صدق بداند و راست عزم و راست نیت گردد و همیشه صادق الفکر باشد، اثر آن صدق که نور دل است شعاعی بر زبان افکند تا قول زبان موافق نیت دل شود. چنان که رسول صلی الله علیه و آله خبر داده است که: «مؤمن را دل و زبان یکی باشد و در همه چیزها موافق باشد دل مؤمن با زبان». (4)
چون صدق در دل و زبان پدید آید، صدق در افعال پدید آید.
بدان که صدق، خصلتی پسندیده است و حق تعالی، اهل صدق را یاد کرده است و بر ایشان ثنا گفته که: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» (5) و خلایق را فرمود که رغبت نمایند در صحبت اهل صدق که: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین.» (6) و رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته است که: «هیچ نام بر مؤمن نیفتد نیکوتر از صدق، که چون بنده در دنیا بدان نام معروف گشت، حق تعالی نام او در جریده صدیقان ثبت کند و به برکات این نام قربت حق تعالی بیابد».
رسول صلی الله علیه و آله بر هیچ چیز چندان ثنا نگفته است که بر صدق و صدق را قوت خوانده است. امیر المؤمنین علی علیه السلام چنین گفته است که: «برکت صدق مرد را بهتر از مال بسیار است که مال خرج راست، به خرج نیست شود، اما زبان راستگوی هر چه راست می گوید، درجه او در دین زیادت می شود».
صدق در سه چیز پدید آید: در قول و در حال و در عمل. اما ثمره صدق در قول، بهشت است. «فضیل عیاض» (7) گفت: هیچ چیز بر حق تعالی مکرم تر از زبان راستگوی نیست. رسول صلی الله علیه و آله می گوید: «صدق، راهبر است به نیکی و ثمره نیکی بهشت است».
و اما صدق در حال، موافقت حق است به ظاهر و باطن در سر و علانیه. و نشان صدق این بود که در حالی که بود، باز نگردد، و اگر در معرفت بود به وی باز ننگرد. یمن صدق دور داشتن است وی را از گفت دروغ.
صدق در عمل دور داشتن است وی را از ریا، و صدق حال دور داشتن نظر است از صدق در وقت صدق، و این عزیزتر و خاص تر است. حق تعالی نظر متصل دارد به کسی که وی را صدق موافقت کند که گفت: «ان الله مع الصادقین». و صادق کسی بود که بدین موصوف باشد. و صادق ثابت حال نباشد.
«جنید» (8) گفته است: «صادق در یک روز به چهل حال بگردد، و کاذب مرایی (9) در چهل سال بر یک حال بماند. و اختلاف احوال صادق از آن پدید آید که پیوسته مخالف هوی باشد.» «ابراهیم خواص» گوید: «صادق را نیابی مگر اندر گزاردن فریضه یا قضایی که می کند.»
گفته اند: صادق را سه چیز بود: حالت و هیبت و نیکویی. «ذوالنون مصری» (10) گوید: «صدق شمشیر خداست عزوجل، بر هر جای که نهند ببرد».
بزرگ تر اخلاص آن است که به کار مولی عزوجل از خلق ثنا نخواهی و طبع آدمی بر این است که تا از هنر وی آگاه نشوند، حلاوت نیابد. و چون از هنرش آگاه شدند، از هنر بی هنر شد. و محکم صدقی باید تا در وی خاموشی بود.
حقیقت صدق آن بود که فرشته نداند تا ننویسد، و دیو نداند تا تباه نکند، و تن نداند تا معجب نشود. نشان صدق، ترس بی صدق است. (11)
امام جعفر صادق علیه السلام فرموده است: «صدق مجاهده است و آن که بر خدا، غیر خدا را اختیار نکنی، چنان که خداوند غیر تو را بر تو اختیار نکرده و فرموده است: هو اجتباکم». (12)
گفته اند: «خداوند به موسی علیه السلام وحی فرمود که: من هر گاه بنده ای را دوست بدارم، او را به بلایی که کوه یارای تحمل آن را ندارد، گرفتار می کنم. تا بنگرم صدق او چگونه است. اگر او را شکیبا یافتم وی را دوست و حبیب خود می گردانم و اگر او را جزع کننده یابم که نزد خلق من شکایت مرا می کند، او را می گذارم و باک ندارم.» بنابراین از نشانه های صدق، کتمان مصیبت ها و طاعت ها و کراهت آگاه کردن مردم بر آن هاست.
در مصباح الشریعه از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: «هر گاه بخواهی بدانی راستگویی یا دروغگو، به معنای قصد و عمق ادعای خود بنگر و آن ها را در ترازوی حق بسنج و گمان کن که روز قیامت است و خداوند فرموده است: و الوزن یومئذ الحق». (13)
هر گاه مقصود تو با عمق ادعایت برابر باشد، صدق تو ثابت شود و پست ترین حد صدق، آن است که زبان، خلاف دل و دل، خلاف زبان نباشد. مثل صادقی که ما توصیف کرده ایم، مثل کسی است که در حال احتضار و جان دادن است و جز این که جان دهد، چاره ای ندارد. (14)

تعریف صدق و مشتقات آن
صادق نامی است لازم از صدق و صدیق مبالغه است از وی و آن، آن بود که او صدق بسیار بود و غلبه حال او صدق بود و کمترین صدق، راست کردن ظاهر و باطن بودن و صادق، آن بود که سخن راست گوید و صدیق آن بود که اندر جمله افعال و اقوال و احوال صادق بود. (15)
و گفته اند: «صدق آن بود که سر با سخن موافق بود». (16)
«استاد ابو علی [دقاق]» (17) گفت: «صدق آن بود که از خویشتن آن نمایی که باشی یا آن باشی که نمایی». (18)

حقیقت صدق
جنید گوید: «حقیقت صدق این است که راست گویی اندر کاری که اندر آن نجات نیابی مگر به دروغ». (19)
گفته اند: «بر تو بادا به صدق، هر جا که ترس که زیان تو در آن باشد که [صدق] تو را سود دارد و بپرهیز از دروغ هر جا که طمع داری که تو را سود خواهد داشت که آن تو را زیان دارد». (20)

علامت باطنی صدق
پرسیدند که: «علامت صدق چیست؟» فرمودند که: «علامت صدق سه چیز است: یکی آن که محبت دنیا از باطن باید که پاک شود تا صدق راه یابد که تا محبت دنیا در باطن باقی بود، صدق را راه نبود، و هر باطنی را که صدق پیدا شود دو صفت در او پیدا آید: یکی آن که از صحبت خلق گریزان شود، که تحمل صحبت خلق نتواند کردن و دیگر آن که مدح و ذم خلق بر او یکسان بود و باطن او را به این عالم پیوندی نمانده باشد». (21)

فراغ دل، لازمه صدق
صدق را فراغ دل باید و فراغ دل آن بود که بر دل به جز یاد مولا تعالی چیزی دیگر نبود. فارغ بوده اندر فارغ نبود از کار. فارغی از کار نشان کاهلی بود. فارغی اندر کار باید که نشان پسند کاری است و مایه حکمت است. مایه فراغت درویشی است و مایه مشغولی توانگری است و مایه غم آرزوست. (22)

صدق یعنی عمل درست
در کافی از امام صادق علیه السلام روایت شده که درباره آیه ی : «لیبلوکم أیکم أحسن عملا» (23) فرموده است: «مراد عمل بیشترنیست، بلکه عمل درست تر مراد است، چه درستی ترس از خداست و نیت راست حسنه است». (24)
قال الله عزوجل: «فإذا عزم الأمر فلو صدقوا الله لکان خیرا لهم». خداوند عزوجل می فرماید: «و چون تصمیم به جنگ گرفته شد [و فرمان جهاد قطعی شد]، اگر با خدا صداقت ورزند [و از در صدق و صفا در آیند] بر ایشان بهتر است.»
صدق، نامی است برای حصول و وجود حقیقت شیء بعینه. به دیگر سخن: صدق نامی است برای هر حقیقتی که تمام کمالات آن، بالفعل حصول و وجود یافته باشد؛ به گونه ای که حقیقتی تام و کامل به شمار رود. چه اگر حقیقتی چنین نباشد، بعینه آن حقیقت نخواهد بود؛ پس گویا در اخبار از خویش به این که آن حقیقت است، دروغ گفت: و صادق نبوده است. (25)

رابطه صدق و طلب
مر تو را صدق تو طالب کرده بود
مر مرا جد و طلب، صدقی گشود
صدق تو آورد در جستن، تو را
جستنم آورد در صدقی مرا (26)

ب) فضیلت صدق
فضیلت صدق در قرآن (27) و کلام پیامبر و معصومین علیهم السلام
خداوند فرموده است: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» (28) در فضیلت صدق همین بس که صدیق از آن مشتق است و خداوند پیامبران را بدان توصیف کرده و مقام ستایش آنان فرموده است:
«و اذکر فی الکتاب إبراهیم إنه کان صدیقا نبیا». (29)
خداوندگار عالم می فرماید: «اتقوا الله و کونوا مع الصادقین». (30)
یعنی: «بپرهیزید از خدا و با راستگویان بوده باشید»
ضد دروغگویی، صدق است که راستگویی است و آن اشرف صفات نفسانیه و رئیس اخلاق ملکیه است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که: «شش خصلت از برای من قبول کنید تا من بهشت را از برای شما متقبل شوم: هر گاه یکی از شما خبری دهد، دروغ نگوید و چون وعده نماید، تخلف نورزد و چنانچه امانت قبول نماید، خیانت نکند. و چشم های خود را از نامحرم بپوشد و دست های خود را از آن چه نباید به آن دراز کند، نگاه دارد. و فرج خود را محافظت نماید». (31)
و از امامین همامین (32) امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام مروی است که: «به درستی که مرد به واسطه راستگویی به مرتبه صدیقان می رسد». (33)
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هر که زبان او راستگو باشد، عمل او پاکیزه است. و هر که نیت او نیک باشد، روزی او زیاد می شود و هر که با اهل خانه خود نیکویی کند، عمر او دراز می شود». (34)
و فرمود که: «نظر به طول رکوع و سجود کسی نکنید و به آن غره نشوید، زیرا: می شود این امری باشد که به آن معتاد شده باشد، و به این جهت نتواند ترک کند. و لیکن نظر به صدق کلام و امانت داری او کنید، و به این دو صفت، خوبی او را دریابید».
و مخفی نماند که: همچنان که صدق و کذب در سخن و گفتار است، همچنین در کردار و اخلاق نیز یافت می شود. (35)
روایت کردند که خدای عزوجل جبرئیل را به پیغامبر صلی الله علیه و آله فرستاد و گفت: «یا محمد! امت خود را چهار چیز بفرمای: به راست گفتن که درو دروغ نه، و به داد کردن که درو بیداد نه، و به شرم داشتن که درو بی شرمی نه، و به سخاوت کردن که درو بخل نه». (36)
از طریقه خاصه (شیعه) کافی از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرموده است: «همانا مرد پیوسته راست می گوید به حدی که خداوند او را تصدیق می نویسد». (37)
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: «مردم را به غیر از زبانتان (با عمل) به نیکی دعوت کنید تا از شما کوشش و صدق و پارسایی ببینند». (38)
و نیز آن حضرت علیه السلام به یکی از یارانش فرمود: «بنگر علی علیه السلام به چه چیز نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله منزلت یافت؟ همان را ملازم باش. چه علی علیه السلام جایگاه بلندی را که نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله یافت و به سبب صدق گفتار و ادای امانت بود». (39)

فضیلت صدق در گفتار عارفان
صدق و اخلاص دو بال است مرید را که بدان در سیر و طیران (40) آید. ذوالنون گفت: «صدق شمشیر خدای است در زمین و به غایت بران است. بر هر چه زند، میانش به دو نیم کند. و هر کس که دست در این عروه وثقی (41) زد، انقطاع و فترت (42) بدو راه نیابد». (43)
بدان ای رونده راه خدای عزوجل که صدق از ارکان بقای عالم است. اگر صورت بندد که صدق به یک بار از جهان برخیزد، بقای عالم نیز به فنا متبدل شود.
برهان بر این سخن ظاهر است. و صدق اصل همه ستوده هاست و رکن نبوات (44) و مدار رسالات و نتیجه تقوی است.
اگر صدق نبودی، شریعت مندرس (45) شدستی و اگر صدق نبودی پادشاهی و ریاست و امارت (46) و خلافت برانداخته شدستی. میوه درخت انسانیت صدق است و بر ضد این کذب است و تا معنی انسانیت در اندرون مسخ نشود و متبدل نشود زبان به کذب میل نکند. به حکم آن که مشرکان دروغ گویند در اصل دروغ ها ملحق شده اند به بهایم، تا در میان مسلمانان و ایشان مناکحه (47) روا نیست. چنان که با ستوران نیست و بسیار احکام دیگر که به تأمل بیرون آورده شود. (48)
«حارث محاسبی» (49) را پرسیدند از صدق، گفت: «صادق آن است که باک ندارد اگر او را نزدیک خلق هیچ مقدار نباشد از بهر صلاح دل خویش و دوست ندارد که مردمان ذره ای از اعمال او بینند و کراهیت ندارد که سر او مردمان بدانند که کراهیت داشتن آن، دلیل بود بر آن که دوست دارد نزدیک خلق جاه و این خوی صدیقان نباشد». (50)
[جریری (51)] گفت: «بیست سال ببودم که زبان من جز از دل من سخن نگفت، یعنی آنچه بر دل من بود بر زبان راندم تا ظاهرم باطن را مخالف نگشت، تا به نفاق موصوف نگردم.» پس گفت: «و بیست سال بودم که دل من جز از زبان من سخن نشنید؛ یعنی دلم چنان مستوفای حق شد که از هیچ کس خبر نداشتم. اگر پیش من بودند ندیدم، و اگر با من سخن گفتند نشنیدم».
تواند بود که معنی این سخن آن باشد که ظاهر و باطن من هر دو یکی گشت. زبان دل گشت و دل زبان. هر چه گفتم شنیدم و هر چه شنیدم گفتم. مرا میان دل و زبان فرقی نماند. گوشم آن شنید که دل خواست و چشمم آن دید که دل خواست و پایم آن جا رفت که دل خواست. دلم اسیر دوست گشت و جوارح اسیر دل. (52)
«ابن اسباط» (53) گوید: «اگر یک شب با خدای عزوجل بر صدق کاری کنم، دوست تر دارم از آن که اندر سبیل شمشیر زنم».
استاد «ابوعلی دقاق» گفت: «صدق آن بود که از خویشتن آن نمایی که باشی و آن باشی که نمایی».
«ابراهیم رواحه» با «ابراهیم شیبه» به هم در بادیه شدند، ابراهیم شیبه گفت: «علایق که با تو است، همه بینداز.» گفت: «همه بینداختم مگر دیناری.» ابراهیم گفت: «سر مشغول مکن، هر چه داری، همه بینداز». گفت: «مرا یاد آمد که با من دوال های (54) نعلین بود، همه بیفکندم. پس از آن هر گه مرا دوالی بایستی، در پیش خویش یافتمی.» ابراهیم شیبه گفت: «هر که با خدا به صدق رود، چنین باشد».
«سهل بن عبدالله» (55) چنین گفته است که پس هر که با نفس و هوای خود مداهنت (56) کند، هرگز نسیم صدق به مشام او نرسد، و کسی که جمال صدق بدید و مخالف هوای خود گشت، از مرگ نترسد، بلکه پیوسته منتظر عزرائیل باشد. کسی که در کاری صادق گشت، نشان او آن بود که هر چه ضد آن کار است آن خود روا ندارد. و بند علایق همه از خود بردارد، و پیوسته منتظر اجل باشد، و انتظار بدان قوت باشد که صدق بر سر او غالب باشد، داند که چون پرده از احوال او برگیرند، رسوا نخواهد شد. کسی که این صفت یافت، مرگ بر دل او آسان گردد.
«عبدالله ابن المبارک»، (57) «بوعلی ثقفی» (58) را گفت: «یا بوعلی! مرگ را ساخته باش.» عبدالله پای فراز کشید، گفت: «یا بوعلی اینک من ساختم و مردم.» بوعلی از آن باز ماند که عبدالله مجرد و صادق و بوعلی را علایق بود، به ترک آن نمی توانست گفت، خجل گشت.
گویند که «ابوالعباس دینوری» (59) مجلس می داشت، پیرزنی نعره ای بزد. گفت: «بمیر.» پیرزن برخاست و گامی دو سه بنهاد و گفت: «ی جوان مرد! اینک مردم» و افتاد و بمرد. و این نشان صدق باشد در توحید حق تعالی.
حق تعالی به داود علیه السلام وحی فرستاد که هر بنده ای که به شرط، طریق صدق سپرد با من، برهان صدق او به وقت حاجت به خلایق نمایم، تا خجل نشود.
«احمد خضرویه» (60) گفت: «هر که خواهد که خدای تعالی با او بود، بگو صدق را ملازم باش که خدای عزوجل همی گوید: إن الله مع الصادقین». (61)
هر چیزی به عاریت (62) خواهند تا به آن آراسته شوند، جز زبان که آن عاریت نتوان خواست، پس هر کسی راست که زبان خود به راست گفتن و ادب به صلاح آورند.
حکیمی را گفتندی: «سخنی را که گفتی قبول نکردند.» گفت: «من از آن غمگین نیستم که قبول نکردند، غمگین از آن باشم که من نیک نگویم یا راست نگویم». (63)
هر که خوش زبان بود، او را دوستان بسیار باشند. هر که سخن او موافق فعل او نبود خود را سرزنش کرده باشد. (64)
«جنید» گفته است: «هیچ کس چیزی را صادقانه نخواسته و نکوشیده مگر این که آن را یافته و اگر همه آن را در نیافته، پاره ای از آن را گرفته است». (65)
استاد امام [ابوالقاسم قشیری] (66) گوید: «صدق، ستون همه کارها است و تمامی کارها بدوست و نظام کارها ازوست و صدق، دوم درجه است از نبوت. چنان که خدای تبارک و تعالی گوید: «فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین». (67)
از صفات عاقل بود که حدیثی نگوید که او را در آن تکذیب توان کرد. (68)
بر شما باد به راست گفتن، که آن با نیکوکاری به هم در بهشت بود. راست گفتن آرام دل باشد و دروغ گفتن سبب تهمت.
[پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:] «وصیت کنم تو را به پرهیز از خدا و سخن راست گفتن و به عهد وفا کردن، و سلام فاش داشتن و تواضع نمودن.
خدا نزدیک زبان هر گوینده است، یعنی هر چه گوید جواب شنود. بهترین جهاد، سخن حق بود به نزدیک پادشاه ظالم». (69)
دل نیارامد به گفتاری دروغ
آب و روغن، هیچ نفروزد فروغ
در حدیث راست، آرام دل است
راستی ها دانه دام دل است (70)
دل بیارامد به گفتار صواب
آن چنان که تشنه آرامد به آب (71)
چون طمأنینه است، صدق با فروغ
دل نیارامد به گفتار دروغ (72)
صدق عاشق، بر جمادی می تند
چه عجب گر بر دل دانا زند؟
صدق موسی بر عصا و کوه زد
بلکه بر دریای پر اشکوه (73) زد
صدق احمد بر جمال ماه زد
بلکه بر خورشید رخشان راه زد (74)
«سید ابوالقاسم حکیم» گفته است: «هر که نیکو کردا بود، عافیت وی را بس و هر که راست رود، خدای عزوجل وی را بس». (75)

ج) درجات صدق

درجه اول صدق
صدق اول در زبان است و آن در هنگام دادن خبر یا چیزی که متضمن خبر دادن است، تحقق می یابد و خبر یا به گذشته تعلق دارد یا به آینده و در همین جاست که وفای به عهد یا تخلف از آن ظهور می یابد. به هر بنده ای حق است که الفاظ خود را نگه دارد و جز به صدق سخن نگوید. و این مشهورترین و روشن ترین انواع صدق است، و کسی که زبانش را از دادن خبرها ی خلاف واقع باز دارد او صادق است؛ برای این صدق دو مرتبه کمال است:
کمال اول – احتراز از تعریض (76) و کنایه است. گفته اند: در کنایه مجالی است برای گریز از دروغ، و کنایه جانشین دروغ می شود زیرا آن چه باعث ممنوعیت دروغ است، تفهیم چیزی بر خلاف واقع آن است جز این که در برخی حالات بدان نیاز ضروری پیدا می شود. مصلحت اقتضا می کند – از آن جمله در تأدیب کودکان و زنان و کسانی که به منزله ی آن ها هستند، و در احتزاز از ظلمه و ستم پیشگان و پیکار با دشمنان و پرهیز از آگاه شدن آن ها بر اسرار مملکت – کسی که بر چیزی از این ها ناگزیر شود، صدق او در آن به این است که سخنش برای خدا باشد، و آن چه را حق به او دستور می دهد و دین اقتضا می کند، بگوید و اگر چنین کند او صادق خواهد بود، هر چند سخنش چیزی را بر خلاف واقع بفهماند. چه صدق برای ذات آن مطلوب نیست. بلکه به سبب دلالت آن بر حق و دعوت به آن مطلوب می باشد. لذا نباید به صورت ظاهر آن نگریست، بلکه باید به معنای آن توجه داشت. آری در مواردی که ذکر شد و امثال آن ها، چنان چه راهی برایش وجود داشته باشد، به کنایه متوسل شود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که عزم سفر می کرد، آن را پوشیده می داشت (77) تا مبادا به دشمنان برسد و قصد او کنند، و این امر گفتن چیزی به دروغ نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «دروغگو نیست کسی که میان دو تن اصلاح می دهد و خیر می گوید یا خیری را نسبت می دهد. (78)
اجازه داده شده است که در سه مورد سخن بر وفق مصلحت گفته شود: اول آن که کسی بخواهد میان دو تن اصلاح دهد. دوم آن که دو همسر دارد. و سوم کسی که درباره مصالح جنگ اقدام می کند. (79)
صدق در این موارد به نیت برگشت دارد و در آن جز صدق نیت و اراده خیر چیز دیگر رعایت نمی شود. لذا هر گاه قصدش درست و نیتش صحیح و اراده اش صرفا برای کاری نیک باشد، او صادق بوده و به هر لفظ و عبارتی بگوید صدیق است. لیکن کنایه در این موارد سزاوارتر است و راه آن، این است که از یکی از پشینیان نقل شده است که: او را یکی از ظالمان طلبید و او در خانه اش بود. به همسرش گفت: «با انگشت خود دایره ای رسم کن و انگشت خود را بر آن بگذار و بگو در اینجا نیست.» او بدان وسیله از دروغ دوری جست و ستمکار را از خود دور کرد و گفتار او راست بود، ضمن آن که به ستمکار فهمانید وی در خانه نیست. بنابراین کمال اول آن است که از دروغ در صریح الفاظ و از کنایه نیز جز به هنگام ضرورت بپرهیزد.
کمال دوم – آن است که در مناجات با خدا معنای صدق در الفاظ را رعایت کند، مانند این که می گوید: «وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض»، (80) چه اگر روی دلش از خدا منصرف و به آرزوهای دنیا و شهوت های آن مشغول باشد، او دروغگوست. همچنین در گفتن «ایاک نعبد» (تنها تو را می پرستیم) و قول او که من بنده خدا هستم، چنانچه به حقیقت عبودیت متصف نباشد و خواستی غیر از خدا داشته باشد، گفتار او از صداقت بی بهره است و اگر روز قیامت صدق او را در گفتن این که من بنده خدایم از او مطالبه کنند، از اثبات آن ناتوان خواهد بود. چه اگر بنده نفس خویش یا بنده دنیا و یا بنده شهوت های خود باشد در گفتارش صادق نخواهد بود. انسان بنده هر چیزی است که بدان پایبند است. چنان که عیسی علیه السلام در خطاب به مردم گفته است: «ای بندگان دنیا» و پیامبر ما صلی الله علیه و آله فرموده است: «هلاک شده بنده دینار و درهم و بنده جامه و لباس نقش دار»، (81) آنان هر کس را که دلش وابسته به چیزی است بنده آن نامیده اند و بنده حق تعالی کسی است که نخست خود را از غیر او آزاد کند تا آزاده ای مطلق گردد. هنگامی که این آزادگی حاصل شود، دل فارغ و آماده می شود تا بندگی خداوند در آن جای گیرد. این بندگی او را به خدا و محبت او مشغول می کند و باطن و ظاهر او را به طاعت او پاینده می سازد و او مراد و مقصودی جز خداوند نخواهد داشت.
سپس هر گاه از این حد بگذرد، به مقامی عالی تر که آن را حریت (82) می نامند می رسد و در این مقام از خودی خود و اراده و خواست هایش در برابر خداوند آزاد می شود و در آن چه حق تعالی برای او می خواهد، اعم از آن که تقربش دهد یا دورش کند، قانع و اراده اش در اراده خداوند فانی می شود. او بنده ای خواهد بود که از غیر خدا آزاد و حر گردیده. پس بازگشته و از نفس خویش نیز آزاد شده و از آن حریت یافته و در نتیجه برای نفس خود مفقود و برای آقا و مولای خود موجود شده است. اگر او را حرکت دهد، به حرکت می آید و اگر او را ساکن گرداند ساکن می شود؛ اگر او را گرفتار کند راضی است و در او امکانی برای طلب و خواهش یا اعتراض باقی نیست. بلکه او در برابر خداوند مانند مرده در برابر غسال (83) است، و این منتهای صدق در عبودیت است.
بنابراین بنده حق، کسی است که وجودش برای مولایش باشد نه برای نفسش و این درجه صدیقان است؛ اما حریت از غیر خدا درجه صادقان می باشد و پس از احرار این درجات است که عبودیت برای خدا تحقق می یابد و آن چه بیش از این است صاحب آن، شایستگی ندارد که صادق یا صدیق گفته شود؛ و معنای صدق در قول همین است. (84)

درجه دوم صدق
صدق دوم در نیت و اراده است و آن به اخلاص بازگشت دارد. کسی که دارای این درجه از صدق است در همه حرکات و سکنات خویش جز خداوند انگیزه ای ندارد، و اگر شایبه ای از لذت های نفسانی با نیت و اراده او آمیخته شود، صدق نیتش باطل می شود و راست که چنین کسی کاذب گفته شود؛ از عالم می پرسند: «که در آن چه دانستی چه کردی؟» پاسخ می دهد: «فلان کار و فلان کار را انجام دادم»، خداوند می فرماید: «دروغ گفتی چه تو خواستی که بگویند فلان کار و فلان کار را انجام دادم» خداوند، عالم را تکذیب نکرده و به او نفرموده است که به دانش خدا عمل نکردی بلکه اراده و نیت او را تکذیب کرده است.
یکی از پیشینیان گفته است: صدق عبارت است از صحت توحید در قصد است، از این رو خداوند متعال فرموده است: «و الله یشهد إن المنافقین لکاذبون». (85) در حالی که آن ها گفتند: «إنک لرسول الله» (86) و این سخنی راست است، لیکن خداوند آن ها را تکذیب کرد و این از جهت آن چه به زبان جاری کردند نبود بلکه حق تعالی چیزی را که منافقان در دل داشتند تکذیب کرد. (87)

درجه سوم صدق
صدق سوم صدق در عزم است، زیرا آدمی پس از عمل عزم می کند و در پیش خود می گوید: اگر خداوند مالی روزی ام فرماید، همه یا نیم آن را صدقه خواهم داد. همچنین اگر در طریق حق با دشمنی برخورد کردم، با او پیکار خواهم کرد و باک ندارم که در این راه کشته شوم و نیز اگر خداوند به من حاکمیتی عطا کند، در آن به عدالت رفتار خواهم کرد و با گرایش به اشخاص و ستمگری مرتکب گناه نخواهم شد. این عزم و تصمیم که در نفس ملاحظه می شود، گاهی قاطع و صادق است و زمانی در آن انحراف و تردید و ضعف وجود دارد که در این صورت با صدق در عزم تضاد خواهد داشت. چه صدق در اینجا عبارت از کمال و قوت است چنان که مثلا گفته می شود: فلانی دارای شهوتی صادق است، و یا این شهوتش کاذب است و این را به هنگامی می گویند که شهوتش ناشی از سببی ثابت و قوی نبوده و یا ضعیف باشد.
بنابراین مراد از اطلاق در اینجا همین معناست و صادق و صدیق کسی است که عزم خود را در همه امور خیر قوی و کامل یابد به طوری که هیچ گونه انحراف و ضعف و تردید در آن وجود نداشته بلکه نفس او همیشه قاطعانه مصمم به انجام دادن امور خیر باشد. (88)

درجه چهارم صدق
صدق چهارم در وفای به عزم است و عزم در حال مستلزم داشتن سخاوت نفس است. چه در عزم و وعده به آینده مشقتی نیست و زحمت آن سبک و ناچیز می باشد، هنگامی که وعده فرا می رسد و تمکن حاصل می گردد، شهوت ها برانگیخته می شود و عزم از میان می رود و شهوت غالب می شود و در نتیجه وفای به عهد صورت نمی گیرد. و این نیز ضد صدیق است. از این رو خداوند فرموده است: «رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه». (89)

درجه پنجم صدق
صدق پنجم در اعمال است و آن عبارت از این است که: بکوشد اعمال ظاهری او بر امری باطنی که وی بدان متصف نیست دلالت نداشته باشد و این کوشش نباید او را وادار سازد که اعمال را ترک کند. بلکه باید باطن را به سمت تصدیق ظاهر سوق دهد. و این خلاف چیزی است که ما درباره ترک ریا ذکر کردیم. چه ریا کننده، کسی که به او می نگرد او را در حضور خداوند ایستاده می بیند، ولی او در باطن میان بازار در حضور یکی از شهوت هایش ایستاده است. این ها کارهایی است که به زبان حال گویای خبرهایی از باطن است که او در آن ها کاذب می باشد. در حالی که از او صدق در اعمال مطالبه خواهد شد.
همچنین گاهی دیده می شود که انسانی با سکون و وقار در حرکت است در حالی که باطن او به این صفت ها موصوف نیست، لذا او در عملش صادق نمی باشد. هر چند توجهی به خلق ندارد و قصدش ریا و خودنمایی نیست. بنابراین راه نجات از این خطرات آن است که نهان و آشکار انسان یکسان باشد باطنش را مانند ظاهرش یا بهتر از آن کند. چه اگر ظاهرش خلاف باطنش باشد، و به عمد این کار را مرتکب گردد عمل او ریا گفته می شود و فاقد اخلاص است و اگر بدون قصد باشد صدق در عمل را از دست داده است. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است: «بار خدایا! نهانم را بهتر از آشکارم قرار ده و آشکارم را شایسته گردان». گفته اند: «اگر آشکارش بهتر از نهانش باشد ستم است» لذا یکسان بودن ظاهر و باطن یکی از انواع صدق می باشد. (90)

درجه ششم صدق
صدق ششم، این عالی ترین درجات صدق و کمیاب ترین آن و عبارت است از: صدق در مقامات دین مانند صدق در خوف، رجا، (91) تعظیم، زهد، رضا، محبت، توکل و امور دیگر از این قبیل. چه این ها را مبادی و اصولی است که این اسامی به مظاهر آن ها اطلاق می شود، آن ها را نتایج و حقایقی است. صادق حقیقی کسی است که به حقیقت آن ها دست یابد؛ و هر گاه چیزی بر وجود انسان غالب و حقیقت آن در او کامل شد، او در آن چیز صادق می نامند، چنان که می گویند: فلانی در جنگ صادق است، یا این خوفی صادق است، و یا این شهوتی صادق است. خداوند فرموده است: «إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا… اولئک هم الصادقون» (92) نیز «و لکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر» سپس فرموده است: «و الصابرین فی البأساء و الضرآء… اولئک الذین صدقوا». (93)
از «ابوذر» درباره ایمان پرسیدند، همین آیه را تلاوت کرد، به او گفتند: «ما از تو درباره ایمان می پرسیم» گفت: «من از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خصوص ایمان پرسیدم همین آیه را قرائت فرمود». (94)
برای خوف مثالی می آوریم: هیچ بنده ای نیست که به خدا ایمان داشته باشد جز این که از او ترسان است، و این ترسی است که می توان نام خوف بر آن نهاد. لیکن خوفی صادق نیست. چه به درجه حقیقت نرسیده است. آیا نمی بینی که هر گاه کسی از حاکمی یا از راهزنی در سفر بترسد، چگونه رنگ رویش زرد می شود و لرزه بر اندامش می افتد و زندگانی اش منقرض می شود و خورد و خواب بر او دشوار و فکرش پریشان می گردد. به طوری که کسانش از وجود او بهره نمی برند و ممکن است در وطنش آرام نگیرد و انس را به وحشت و راحت را به رنج و مشقت بدل کند و خود را در معرض خطرهای بسیار قرار دهد.
همه این ها از بیم چیزی است که از آن می ترسد. آن گاه از آتش دوزخ بیمناک است، لیکن هنگامی که گناهی از او سر می زند، چیزی از این حالات در او ظاهر نمی شود. از این رو پیامبر خداصلی الله علیه و آله فرموده است: «همچون گریزنده از آتش گریزنده ای ندیدم که بخوابد، و مانند جوینده بهشت جوینده ای ندیدم که به خواب رود». (95)
تحقیق در این امور بسیار ارزشمند است و برای این مقامات نهایتی نیست تا بتوان به آن دست یافت. لیکن برای هر بنده ای بر حسب حالش، چه قوی یا ضعیف بهره ای است و هر گاه در آن قوی گردد صادق گفته می شود…
بنابراین صادق در همه این مقامات عزیز و ارزشمند و درجات صدق نیز بی نهایت است. ممکن است بنده در برخی امور دارای صدق بوده و در بعضی نباشد، لیکن اگر در همه کارها صادق باشد به راستی صدیق است.
«سعد بن معاذ» (96) گفته است: «سه چیز است که من در آن قوی و در غیر ضعیفم: از آن گاه که مسلمان شدم. هیچ نمازی نگزاردم جز آن که به خود گفتم زنده نمی مانم تا از آن فارغ شوم، و هیچ جنازه ای را تشییع نکردم جز آنکه به نفس خود همان را گفتم که او می گوید و به او می گویند تا آن گاه که از دفن او فراغت حاصل شد. و از پیامبر صلی الله علیه و آله سخنی نشنیدم جز آن که دانستم که آن حق است».
«ابن مسیب» گفته است: «هنگامی که این حدیث را شنیدم گمان بردم که این خصلت ها جز در پیامبر صلی الله علیه و آله جمع نمی شود؛ و همین صدق در این امور است، زیرا چه بسیاری از صحابه که نماز گزاردند و جنازه ها را تشییع کردند، لیکن به این درجه نرسیدند». (97)

درجات سه گانه صدق
صدق سه درجه دارد: درجه نخست، آن است که قصد و نیت بنده، صادق باشد؛ به این که قلب او کاملا به سوی حق تعالی متوجه و از هر چه غیر اوست روی گردان باشد؛ و با صدق نیت است که ورود در این شأن [= طلب حق و حرکت در راه او] درست می آید و با صدق نیت، هر گونه کوتاهی و تقصیری تلافی می گردد… .
نشانه این بنده صادق در صدق نیتش آن است که هیچ دعوتی را که او را به سوی نقض عهد می خواند، تحمل نمی کند و بر صحت و هم نشینی ضد (98) شکیبایی نشان نمی دهد. و در هیچ حال از تلاش باز نمی ایستد.
درجه دوم، آن است که بنده، زندگی و حیات را جز برای خدمت و عبادت و بندگی حق تعالی نخواهد. و از خودش جز اثر و نشان نقصان و کمبود نبیند… .
درجه سوم، آن است که بنده در معرفت و شناخت صدق صادق باشد؛ یعنی شناختی که از صدق دارد با واقع مطابق افتد. چه، صدق در علم خاصه (99) تنها با یک سخن راست می آید؛ و آن این که: رضای حق به عمل بنده یا به حال بنده و یا به وقت بنده، با فعل بنده و قصد او، موافق و سازگار افتد.(100)

د) آثار و ثمرات صدق

آثار دنیایی صدق
روایت کردند که مردی بگذشت بر «لقمان حکیم». او را دید مجلسی ساخته و مردمان بسیار بروگرد آمده. او را گفت: «تو بنده ای؛ تو را چه رسانید بدین جایگاه؟» گفتا: «تقدیر خدای عزوجل». گفتا: «حکمت چیست؟» گفت: «سه چیز است: اول راستی در سخن، دوم گزاردن امانت، سوم دست بداشتن از چیزی که تو را به کار نیاید». (101)
روایت کردند از «عبدالله بن دینار» که گفت: «بیرون شدم از مکه با «عبدالله بن عمر» اندر منزلی فرود آمدیم. شبانی از کوه فرو آمد. عبدالله او را گفت: گوسفندی از رمه به ما فروش. گفتا: من راعیم. (102) گفت: خداوند رمه را بگو که گرگ بخورد. گفتا: پس خداوند خداوند رمه کو؟ عبدالله بگریست. پس آن غلام را بخرید و آزاد کرد و گفت: تو را این سخن به آزادی آورد درین جهان، امیدوارم که در آن جهانت نیز آزاد گرداند». (103)
«ابو عمرو زجاجی» (104) گوید: «مادرم بمرد. سرایی [میراث] یافتم از وی. به پنجاه دینار فروختم. و به حج شدم. چون به بابل رسیدم یکی پیش من آمد و گفت: چه داری؟ با خویشتن گفتم: صادق بهتر. گفتم: پنجاه دینار دارم، گفت: فرا من ده، صره (105) به وی دادم، بشمرد، پنجاه بود گفت: بگیر این صدق تو مرا فرا گرفت.» (106)
«فتح موصلی» (107) را پرسیدند از صدق، دست اندر کارگاه آهنگری کرد، پاره آهن سرخ بیرون آورد و بر دست نهاد سرخ شده و گفت: «صدق این باشد». (108)
گفته اند: «چون خدای تعالی را به صدق طلب کنی، آینه ای دهد تو را که عجایب های دنیا و آخرت اندرو بینی». (109)
«جنید بغدادی» گوید: «شبی ابلیس را – علیه اللعنه – به خواب دیدم. می آمد برهنه در بازار. گفتم: ای ملعون، از مردمان شرم نداری؟ گفت: ای جنید، تو ایشان را مردم می گویی و به مردم می شمری که من روز و شب همچون کودکان که در کوی بازی کنند، من برایشان بازی کنم. پس گفتم: مردم که باشند؟ [گفت]: آن که در مسجد شونیزیه (110) باشد که من شب و روز در رنج ایشان گرفتارم و از حسرت ایشان بگداختم و دلم خون گرفت. جنید گوید، که: چون از خواب بیدار شدم، آمدم تا به در مسجد شونیزیه، و هنوز نیمه شب بود سه تن از درویشان دیدم نشسته و سرها در مرقع (111) فرو برده. چون در مسجد شدم، یکی از ایشان سر بر آورد و گفت: یا ابوالقاسم، هر چه آن ملعون تو را گفت، نگر تا آن را استوار نداری که او دروغ زن است». (112)
«ابن سیرین» (113) گوید که: «سخن فراخ تر از آن است که کسی را به دروغ حاجت بود. گویند: هیچ بازرگان که به صدق کار فرماید در معامله هرگز درویش نشود». (114)
و روایت کردند از «خالد بن ولید» (115) که گفت: «مردی از اهل یمن به نزدیک پیغامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله! آمده ام تا مرا بیاموزی همه چیزها از آن چه تو را بپرسم، تا خدای تعالی مرا منفعت رساند. گفتا بپرس آن چه خواهی… گفت: دوست دارم که از راستگویان باشم. گفتا دور باش از دروغ گفتن که دروغ به فجور (116) خواند و فجور به آتش خواند، و بر تو باد راست گفتن که راستی به هدی خواند و هدی به بهشت خواند، و کردار نیکوکاران است، نگه دار که سرانجام نیکویی است و توفیق از خدای است. (117)

نشانه روحی صدق در افراد
«عبدالواحد بن زید» اندر غلامی نگریست از شاگردان خویش سخت گداخته. گفت: «یا غلام! دائم به روزه باشی؟» گفت: «نه و نه نیز دائم روزه گشاده باشم.» گفت: «قیام شب تو مگر به پای داری؟» گفت: «نه و نه نیز دائم خفته باشم.» گفت: «پس چیست که چنین گداخته شده ای؟» گفت: «دوستی دائم و پنهان داشتن دائم» عبدالواحد گفت: «ای غلام! چه دلیری تو.» غلام برخاست و یک دو گام برفت و گفت: «یا رب! اگر دانی که در این گفت صادقم جان من بردار.» بیفتاد و جان تسلیم کرد. (118)
«سهل بن عبدالله» گوید: «اول خیانت صدیقان حدیث ایشان بود با نفس». (119)
از دانایی پرسیده شد: «نشانه صادق چیست؟» گفت: «کتمان عبادت ها». (120)
در جمله [فرد صادق] باید که احوال ظاهراو موافق احوال باطن او باشد، که هر چه اهل تصوف کنند در ظاهر از باطن خود نشان دهند… پس باید که صوفی هر چه در ظاهر کند مصداق آن از باطن طلب کند تا صادق باشد نه کاذب، و موافق باشد نه منافق، و مخلص بود نه مرایی، (121) و محقق (122) بود نه مدعی. (123)

نشانه ی فقیر صادق
از «جنید» حکایت شده است که گفت: «نشانه فقیر صادق آن است که نه می خواهد و نه در جایگاه طلب قرار می گیرد و اگر در چنین جایی قرار گرفت: خاموش می نشیند.» چنان که از «سهل بن عبدالله» حکایت شده که از او معنای فقیر صادق را پرسیدند. گفت: «نه می خواهد، نه بر می گرداند و نه چیزی نگاه می دارد.» (124)

صدق در گفته های نماز و ادای درست نماز
پیدا کردن حقیقت قرائت و اذکار نماز: بدان که هر کلمه ای را که اندر نماز بباید گفت، حقیقتی است که باید معلوم بود و باید که گوینده بدان صفت باشد تا صادق بود. مثلا معنی «الله اکبر» آن است که «خدای بزرگ تر» اگر این معنی را نداند جاعل بود، و اگر داند و لیکن اندر دل وی چیزی بود بزرگ تر از حق تعالی صادق نباشد. با وی گویند: «این سخن راست است، و تو دروغ می گویی.» و هر گاه که چیزی دیگر را مطیع تر بود از حق تعالی، آن چیز نزدیک وی بزرگ تر است و معبود و اله وی آن است که وی مطیع اوست.
چنانکه خدای تعالی می گوید: «أفرءیت من اتخذ إلهه هوئه»(125) و چون گفت: «و جهت وجهی للذی فطر السموات و الارض» (126) معنی آن است که روی دل از همه عالم بگردانیدم و به حق تعالی آوردم. اگر دل وی در این وقت به چیزی دیگر نگران است؛ این سخن دروغ است، و چون اول سخن در مناجات با حق تعالی دروغ بود، خطر آن معلوم باشد. و چون گفت: «حنیفا مسلما»، دعوی مسلمانی کرد. و رسول صلی الله علیه و آله گفت: «مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان وی رسته باشند.» باید که بر این صفت بود یا عزم کند که چنین کند.
و چون «الحمدلله» گوید، باید که نعمت های حق تعالی بر دل تازه کند و همه دل وی به صفت شکر گردد، که این کلمه شکر است، و شکر به دل بود. و چون «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گوید، باید که حقیقت اخلاص بر دل وی تازه گردد.
و چون «اهدنا» گوید باید که دل وی به صفت تضرع و زاری شود، که سؤال هدایت می کند. و اندر هر کلمه ای از تسبیح و تهلیل و قرائت همین باید که باشد، چنان که می داند و دل وی به صفت آن معنی همی گردد و شرح آن دراز باشد.
اگر می باید که از حقیقت نماز نصیبی یابد، چنین باید که باشد، و اگر نه به صورت بی معنی قناعت کرده باشد.
بدان که غفلت دل اندر نماز از دو سبب باشد: یکی از ظاهر بود و یکی از باطن.
اما آن چه ظاهر بود آن باشد که نماز جایی کند که چیزی همی بیند یا همی شنود که دل بدان مشغول همی شود و دل تبع چشم و گوش باشد و علاج این، آن باشد که نماز جایی کند که هیچ آواز نشنود و اگر جایی تاریک بود بهتر باشد. یا چشم بر هم نهد و بیشتر عابدان عبادت را خانه ای ساخته اند خرد و تاریک که اندر جای فراخ، دل پراکنده تر باشد. «ابن عمر» هر گاه که نماز کردی، شمشیر و کتاب و هر قماشی که بودی از پیش برگرفتی تا چشم بدان مشغول نشدی.
سبب دوم از باطن بود و آن اندیشه و خاطر پراکنده باشد و این دشوارتر و صعب تر است و این از دو گونه باشد:
یکی کاری بود که وقتی دل مشغول دارد و تدبیر آن بود که پیش تر آن کار تمام کند و دل فارغ گرداند، آن گاه نماز کند و برای این رسول صلی الله علیه و آله گفت: «اذا حضر العشاء و العشاء فابدؤا بالعشاء»، «چون طعام و نماز فراهم رسند، پیش تر طعام بخورید» و همچنین اگر با کسی سخنی دارد باید که پیشتر سخن بگوید و دل از آن اندیشه خالی کند.
دیگر نوع اندیشه کاری باشد که به یک ساعت تمام نشود، یا خود اندیشه پراکنده باشد که بر دل وی غالب شده است به عادت؛ و علاج این آن بود که دل به معنای ذکر و قرآن که می خواند همی دارد، و معنی آن همی اندیشد تا بدین اندیشه، آن را دفع کند و این تسکین کند اندیشه را، اگر سخت غالب نبود و شهوت آن کار قوی نباشد. اما اگر شهوت قوی باشد، اندیشه آن بدین دفع نیفتد. تدبیر کند تا مسهلی (127) خورد تا مادت علت را از باطن قمع کند و این مسهل آن بود که به ترک آن چیز که اندیشه از آن است بگوید، تا برهد و اگر نتواند، هرگز از این اندیشه نرهد و نماز وی همیشه آمیخته بود با حدیث نفس؛ و مثل وی چون کسی باشد که اندر زیر درختی بنشیند و خواهد که مشغله بنجشکان (128) نشنود، چوبی بر گیرد و ایشان را همی راند، و اندر حال باز همی آیند. اگر خواهد که برهد، تدبیر آن بود که درخت از اصل بر کند. چه تا درخت باشد، نشیمن بنجشکان باشد. همچنین تا شهوت کاری بر دل وی مستولی بود، اندیشه پراکنده به ضرورت با وی همی باشد.
و از این بود که رسول صلی الله علیه و آله را جامه ای نیکو آورده بودند به هدیه و علمی(129) نیکو داشت. چشم وی بر آن علم افتاد اندر نماز. چون نماز بگزارد آن جامه را با خداوند جامعه داد و جامه کهنه اندر پوشید. (130)

پی نوشت ها:

1- مرتع الصالحین، ص 93.
2- مصباح الهدایه، ص 240.
3- شتم: دشنام و ناسزاگویی.
4- التصفیه، ص 120.
5- سوره ی احزاب، آیه 23: از مؤمنان مردانی اند که راست کردند آن چه عهد کردند با خدای.
6- سوره توبه، آیه 119: ای آنان که بگرویدید! بترسید از خدای و باشید با راستگویان.
7- فضیل عیاض: از عارفان و محدثان معروف قرن دوم هجری که در سمرقند تولد یافت و در مکه درگذشت.
8- جنید بغدادی: ابوالقاسم جنید بغدادی از عارفان صاحب نام بغداد در قرن سوم هجری که تأثیر زیادی نیز بر عارفان بعد از خود نیز نهاد.
9- مرایی: ریاکار.
10- ذوالنون مصری: از عرفای معروف و مشهور قرن ششم هجری.
11- مرتع الصالحین، ص 94.
12- سوره حج، آیه 78: او شما را برگزید.
13- سوره اعراف، آیه 8: سنجش (اعمال و تعیین ارزش آن ها) در آن روز حق است.
14- راه روشن، ج 8، صص 180-181.
15- ترجمه رساله قشیریه، ص 328.
16- همان، ص 328.
17- ابوعلی دقاق: عالم و عارف قرن چهارم هجری.
18- همان، ص 331.
19- همان، ص 330.
20- همان، ص 332.
21- مقاصد السالکین، ص 460.
22- مرتع الصالحین، ص 233.
23- سوره ملک، آیه 2: «تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل می کنید».
24- راه روشن، ج 8، ص 158.
25- شرح منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری، صص 123 و 124. این توضیح در مورد صدق ناظر به تعریف صدق به این شکل است: صدق، اخباری است که مطابق با واقع باشد.
26- مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات 3006-3007.
27- راه روشن، ج 8، صص 171-172.
28- سوره احزاب، آیه 23: … مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بسته اند صادقانه ایستاده اند.
29- سوره مریم، آیه 41: در این کتاب از ابراهیم یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر خدا بود.
30- سوره توبه، آیه 119.
31- بحارالانوار، ج 75، ص 94.
32- همام: پادشاه بلند همت.
33- کافی، ج 2، ص 105، ح 8.
34- همان، ح 11.
35- معراج السعاده، صص 562 و 563.
36- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 29.
37- کافی، ج 2، ص 105.
38- همان، ج 2، ص 105.
39- راه روشن، ج 8، صص 172 و 173.
40- طیران: پرواز.
41- عروه الوثقی: دستاویز محکم و استوار.
42- فترت: سستی.
43- عوارف المعارف، ص 196.
44- نبوات: دین ها.
45- مندرس: کهنه و پاره.
46- امارت: حکومت.
47- مناکحه: ازدواج.
48- مرتع الصالحین، ص 197.
49- حارث محاسبی: از بزرگان صوفیه در قرن چهارم و پیشوای طریقت محاسبیه.
50- ترجمه رساله قشیریه، ص 332.
51- ابومحمد جریری: عارف معروف بصره در قرن سوم و چهارم هجری.
52- شرح التعریف، ج 4، ص 1755.
53- علی بن اسباط کوفی: محدث شیعی نیمه ی قرن سوم هجری.
54- دوال: چرم، بند چرمی.
55- سهل بن عبدالله: سهل بن عبدالله تستری از عرفای قرن سوم هجری و شاگرد ذوالنون مصری.
56- مداهنت: چرب زبانی، ظاهر کردن چیزی خلاف آنچه در دل است.
57- عبدالله بن مبارک: از محدثین تابعی قرن دوم هجری، سخنان حکمت آمیز او در کتب عرفانی فراوان آمده است.
58- ابوعلی ثقفی: عطار گوید: «امام وقت بود و عزیز روزگار. در علوم شرعی کمال داشت و در هر فنی مقدم بود».
59- ابوالعباس دینوری: از مشایخ صوفیه قرن سوم هجری.
60- احمد خضرویه: از مشایخ تصوف خراسان و معاصر با یزید بسطامی در قرن نهم هجری.
61- ترجمه رساله قشیریه، ص 328.
62- عاریت: زینت، تجمل و تکلف.
63- اخلاق محتشمی، ص 224.
64- همان، ص 226.
65- اللمع فی التصرف، ص 255.
66- ابوالقاسم قشیری، از بزرگان عرفان در قرن چهارم هجری.
67- ترجمه رساله قشیریه، ص 327. سوره نساء، آیه 69 «همراه با کسانی خواهند بود که خدا نعمتشان داده چون پیامبران و صدیقان».
68- اخلاق محتشمی، ص 228.
69- همان، ص 219.
70- مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات 2735-2736.
71- همان، دفتر ششم، بیت4276.
72- همان، دفتر ششم، بیت 2576.
73- اشکوه: شکوه.
74- مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ابیات 2774-2776.
75- مرتع الصالحین، ص 244.
76- تعریض: گوشه و کنایه زدن.
77- بخاری و مسلم از حدیث کعب بن مالک.
78- صحیح بخاری، ج 3، ص 227.
79- صحیح مسلم، ج 8، ص 28؛ کافی کلینی نظیر آن از امام صادق علیه السلام، ج 2، ص 342.
80- سوره انعام، آیه 79: من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفریده است.
81- صحیح بخاری از حدیث ابی هریره و پیش از این ذکر کرده است.
82- حریت: آزادگی.
83- غسال: مرده شوی.
84- راه روشن، ج 8، صص 173-175.
85- سوره منافقون، آیه 1: … لیکن خداوند گواهی می دهد که منافقان دروغگویند.
86- سوره منافقون، آیه 1: … (ما گواهی می دهیم) به یقین تو پیامبر خدایی.
87- راه روشن، ج 8، صص 175و 176.
88- همان، ص 176.
89- سوره احزاب، آیه 23: … مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند.
90- راه روشن، ج 8، ص 177.
91- رجا: امید.
92- سوره حجرات آیه 15: مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند، سپس هرگز شک و تردیدی به خود راه نداده اند.
93- سوره بقره، آیه 177: … لیکن نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده اند… و در سختی ها و بیماری ها شکیبایند…آن ها کسانی هستند که راست می گویند.
94- مستند اسحاق بن راهویه، عبد بن حمید، مردویه از قاسم بن عبدالرحمان، الدر المنثور، ج 1، ص 169.
95- صحیح ترمذی، ج 10، ص 65، از حدیث ابی هریره؛ الاوسط طبرانی از حدیث انس.
96- سعد بن معاذ: یکی از اصحاب پیامبر (ص)
97- راه روشن، ج 8، صص 178-180.
98- ضد: کسی که حال او در تقابل و تناقض با حال صادق است.
99- در اصطلاح خواص.
100- شرح منازل السائرین، صص 124-126.
101- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 65.
102- راعی: چوپان.
103- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 63.
104- ابوعمرو زجاجی: از مشایخ متصوفه قرن چهارم هجری. اهل نیشابور بود و در مکه می زیست.
105- صره: کیسه پول.
106- ترجمه رساله قشیریه، ص 330.
107- فتح موصلی: از متقدمان و بزرگان مشایخ موصل در قرن سوم و معاصر «بشر حافی».
108- ترجمه رسال قشیریه، ص 331.
109- همان، ص 332.
110- مسجد شونیزیه: مسجد جامع بغداد.
111- مرقع: لباس وصله دار.
112- پند پیران، ص 85.
113- ابن سیرین: محمد از تابعین است و در خوابگزاری و تعبیر سرآمد می باشد و از معاصرین حسن بصری (قرن دوم هجری) است.
114- ترجمه رساله قشیریه، ص 333.
115- خالد بن ولید: از اصحاب رسول خدا.
116- فجور: تبهکار، فسق.
117- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 135-137.
118- ترجمه رساله قشیریه، ص 329.
119- همان، ص 331.
120- اللمع، ص 255.
121- مرایی: ریاکار.
122- محقق: آن که حقیقت بر او کشف شده.
123- آداب الصوفیه، ص 31.
124- اللمع فی التصوف، ص 102.
125- سوره جاثیه، آیه 23: دیدی آن را که گرفت خدای خود، هوایش را.
126- سوره انعام، آیه 79.
127- مسهل: دارویی که معده و روده را تطهیر کند.
128- بنجشکان: گنجشکان.
129- علم: نشان.
130- کیمیای سعادت، ج 1، صص 170 و 171.
منبع: کتاب گنجینه برگزیده متون کهن ، صداقت و اخلاص از دیدگاه عالمان و عارفان مسلمان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید