الف) چیستی دروغ
ماهیت کذب در اخلاق و مقامات دین
کذب در اخلاق و مقامات دین، آن است که ادعای صفاتی چند کند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسلیم و رضا و معرفت و زهد و امثال این ها. و اسم آن ها را بر خود ببندد و از حقیقت و آثار آن ها بی خبر باشد و در او از لوازم آن ها اثری نباشد و چنین شخصی نیز کاذب است. مثلا ملاحظه می کنیم که چنانچه کسی از پادشاهی قهار، یا امیری صاحب اقتدار، به جهت خیانتی که از او سر زده یا تقصیری که مرتکب شده خائف شود، چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراک بر او دشوار، و عیش و تنعم بر او ناگوار، خاطر او پریشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان می شود. بلکه باشد که: ترک اهل و عیال و مال و منال خود می کند و در ولایات غربت به تنهایی مشقت می سازد. و این همه از خوف و بیم آن کسی است که از او ترسیده. و این خوف، خوف صادق و صاحب آن خائف است.
اما کسی که دعوی ترس از پروردگار و خوف از کژدم و مار جهنم می کند، هیچ اثری از آن در وجنات (1) احوالش ظاهر نه، بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول و عمر او به عیش و عشرت مصروف، هر ساعتی چندین تقصیر از او صادر می شود و هر روزی معصیتی را مرتکب می گردد و چنین شخصی کاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.
مخفی نماند که: این مقامات و مراتب را با نهایتی متصور نیست تا ممکن باشد احدی به نهایت آن ها برسد. بلکه از آن ها هر کسی را یک نصیبی داده اند.
پس بنده صادق در جمیع مقامات دین عزیز و نایاب است.
و ا ز علامت صدق در این مقام، آن است که همه شداید و مصایب را تحمل نماید. و زبان به اظهار آن ها نگشاید. عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نماید و آن ها را ا خلق بپوشاند.
مروی است که: «به موسی بن عمران وحی رسید که چون من بنده ای از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا می سازم به بلایی که کوه ها توانایی تحمل آن را نداشته باشند، تا بیم در دعوای (2) بندگی و محبت، صادق است یا نه. پس اگر او را صادق و صابر یافتم او را ولی و حبیب خود قرار می دهم. و اگر بی صبر و جزع ناک دیدم، که به هر جا زبان شکوه می گشاید، او را مخذول (3) و منکوب (4) می سازم و هیچ باک ندارم (5) ». (6)
ماهیت کذب در کردار و گفتار
کذب در کردار و اعمال آن است که: در ظاهر اعمالی از او سر زند که دلالت کند بر خوبی در باطن او، و باطن او از آن بی خبر بوده باشد. یعنی باطن او موافق ظاهر نباشد و صدق در آن، این است که باطن و ظاهر یکسان و مطابق بود. یا باطن از ظاهر بهتر و آراسته تر باشد و این مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار است.
از این جهت مکرر سید بشر این مرتبه را از حضرت آفریدگار مسئلت می نمود (7) و در اخبار وارد است که: «چون پنهان و آشکار بنده مؤمن یکسان بوده باشد، خداوند عالم به او بر ملائکه مباهات می کند و می فرماید: بنده ی حق من این است.» (8)
بعضی از اکابر فرموده است: «کیست مرا نشان دهد به شخصی که چشم او در تاریکی شب ها گریان است. و لب او روزها در محافل، خندان باشد». (9)
همچنان که طلای بی غش در بازار، رایج و در عوض آن هر چه خواهی می دهند، و آن چه در آن غش باشد به تو رد می کنند و آرزوی تو از آن بر نمی آید و شکی نیست هر عملی را که در آن غش باشد که ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد رد به تو می شود.
قلب روی اندود (10) نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم (11)
کی دروغی قیمت آرد بی زراست؟!
در دو عالم هر دروغ از راست خاست
راست را دید او رواجی و فروغ
بر امید او روان کرد او دروغ (12)
کذب، چون خس باشد و دل، چون دهان
خس نگردد در دهان، هرگز نهان
تا در او باشد، زبانی می زند
تا بد آتش از هان، بیرون کند (13)
ب) مذمت کذب
مذمت کذب در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و بزرگان دین
گفتار و سوگند دروغ از زشت ترین گناهان و بدترین عیب هاست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خیانت بزرگی است که به برادرت سخن بگویی و او تو را تصدیق کند در حال که تو به دروغ گفته ای». (14)
«ابن مسعود» (15) گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بنده همواره دروغ می گوید و آن را طالب است تا این که نام او در پیشگاه خدا جزء کذاب ها نوشته می شود». (16)
پیامبر صلی الله علیه و آله بر دو مرد گذشت که گوسفندی معامله می کردند و سوگند می خوردند. یکی از آن ها می گفت: «به خدا از این مبلغ کم نمی کند و دیگری می گفت: «به خدا بیشتر از این مبلغ نمی دهم.» سرانجام خریدار گوسفند را خرید پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یکی از آن ها موجب گناه و کفار شده است». (17)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «دروغ روزی را کم می کند». (18)….
و نیز فرمود : «بازرگانان گنه کارند»، عرض شد: «ای رسول خدا! مگر خدا خرید و فروش را حلال نکرده است؟» فرمود: «چرا ولی آن ها سوگند می خورند و گناه می کنند و در سخن دروغ می گویند». (19)
و نیز فرمود: «خدا در روز قیامت با سه نفر سخن نمی گوید و به آنان توجه نمی کند و آنها را پاک نمی گرداند: کسی که بخشش خود منت می گذارد، و آن که کالای خود را با سوگند ترویج می کند و کسی که لباس خود را متکبرانه رها می سازد». (20)
پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: «هر کس به خدا سوگند یاد کند و به اندازه بال پشه ای دروغ در آن داخل کند، تا روز قیامت به صورت نقطه ای در قلبش خواهد بود». (21)
پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: «سه گروه اند که خدا با آنان سخن نمی گوید و در روز قیامت به آن ها توجه نمی کند و آنان را پاک نمی سازد و برای آنان عذاب دردناکی است: پیر زناکار، سلطان کذاب و فقیر متکبر». (22)
«عبدالله بن عامر» (23) گوید: «پیامبر خدا به خانه ما آمد در حالی که من طفلی خردسال بودم پس برای بازی رفتم، مادرم گفت: عبدالله بیا به تو چیزی بدهم، پیامبر فرمود: چه می خواهی به او بدهی؟ مادرم عرض کرد: خرما، پیامبر فرمود: اگر به او خرما ندهی گناه یک دروغ بر تو نوشته می شود». (24)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر خدای متعال به عدد این سنگ ریزه ها به من شتر و گاو و گوسفند بدهد آن ها را میان شما تقسیم می کنم و مرا بخیل، کذاب، ترسو نخواهید یافت». (25)
پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که تکیه کرده بود فرمود: «آیا شما را از بزرگ ترین گناهان کبیره خبر دهم؟ شرک به خدا، نارضایی والدین، آن گا نشست و فرمود: آگاه باشید دیگر از گناهان کبیره گفتار دروغ است». (26)
ابوذر گوید: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سه گروه اند که خدا دوستشان دارد: مردی که در میان گروهی است و خود را برای کشته شدن مهیا می کند تا این که کشته می شود و خدا فتح را نصیب او و یارانش می کند و مردی که همسایه بدی دارد و آزارش می دهد و او بر آزار همسایه صبر می کند تا مرگ یا نقل مکان آن ها را از یکدیگر جدا سازد. و مردی که با گروهی در سفری یا با گروهی جنگجو باشد شب های زیادی راه بروند تا آن جا که دوست بدارند برای استراحت روی زمین بخوابند. پس فرود آیند و از یارانش دور شود و نماز بگزارند تا یارانش برای کوچ کردن بیدار شوند.
سه گروه اند که مورد خشم خدایند: بازرگان و فروشنده ای که بسیار سوگند می خورد و فقیر حلیه گر و بخیلی که بسیار منت می نهد». (27)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وای بر کسی که حرف می زند و برای خندیدن مردم دروغ می گوید. وای بر او وای بر او.» (28) نیز فرمود: «در رؤیا دیدم مردی که نزد من آمد و گفت: برخیز. پس برخاستم. ناگاه دو مرد را دیدم که یکی ایستاده و دیگری نشسته بود. در دست مرد ایستاده آهنی سر خمیده بود که به دهان مرد نشسته فرو می برد. سپس آن را جا به جا می کرد تا به پشت گردنش (شانه اش) می رسید، آن گاه آهن را می کشید و به سمت دیگر دهانش فرو می برد و آن را می کشید و لب دیگر به حال اول باز می گشت. پس به مردی که مرا بر پا داشت گفتم: این چیست؟ گفت: مردی کذاب است که تا روز قیامت در قبرش عذاب می شود». (29)
از جمله خصوصیات فرزند آدم نطق و بیان است و این عین نعمت است و چون کسی به دروغ معروف شود، بر وی اعتماد نکنند و چون اعتماد نکنند، در نطق وی منفعتی نماند و با ستوران (30) دیگر مساوی شود، بلکه بدتر باشد از ستوران دیگر که اگر از ستوران دیگر منفعت نطق نیست، مضرت نطق نیست. و چون بر سخن این دروغ گوی کسی اعتماد کند و آن دروغ باشد ضرر سخن به وی رسد، پس از ستوران بدتر باشد. (31)
از دروغ برکنار باشید که با ایمان فاصله دارد. راستگو در راه نجات و بزرگواری است، اما دروغ بر لب پرتگاه هلاکت و خواری است. (32)
بنده دروغ می گوید و دروغ می گزیند، تا به آنجا رسد که او را به نزدیک خدا «کذاب» گویند، یعنی دروغ او را ملکه شود، آن گاه از آن باز نتواند ایستاد.
دروغ، روزی بکاهاند، وای بر آن که حدیث دروغ می گوید تا قومی را به خنده آورد، وای بر او، وای بر او. (33)
از دروغ بپرهیز، که دروغ نبود إلا از خواری و فرومایگی رأی و جهل به عواقب؛ و مضرت دروغ بر صاحبش است.
هیچ چیز فرومایه تر از دروغ نیست، در دروغ زن هیچ چیز نباشد. (34)
مرد فصیح و با بلاغت کسی بود که همه راست گوید، و دروغ به آن آمیخته نکند. (35)
روایت کردند که سفیان ثوری که گفت: «پیغامبر صلی الله علیه و آله فرمود… هر که دروغی بگفت، دور گردد ازو دو فرشته یک ساله راه و هزارگناه بر وی نویسند».
و نیز فرمود که: «چون مؤمن دروغی بی عذر بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت کنند و گند از دهانش بیرون آید و حمله العرش(36) بر وی لعنت کند و هفتاد زنا بر وی نویسند کمترین چنان که با مادر زنا کند».
و «عبدالله عباس» (37) گفت: «از دروغ زن بوی بهشت نیاید». (38)
گفته اند: چهار سخن مگوی و دیگر هر چه گویی باکی نیست: اول دروغ مگوی، دوم از خدای گله مکن، سیم خود را مستای، چهارم [مردمان] را منکوه (39). (40)
سزاوار است کسی که به سخن شکوفه می آورد، به کردن میوه آورد، یعنی چون بگوید بکند. هیچ عار زشت تر از دروغ نیست. (41)
حکیمی گفت: «پنج چیز پنج چیز را ببرد: خشم، آزرم را ببرد و نیاز، شرم را ببرد و کبر، دین را ببرد و طمع، حمیت(42) را ببرد و دروغ، آبروی را ببرد». (43)
دروغ رسوا کننده بوده، دروغ زن پیوسته به سوگند استشهاد کند تا سخن او باور دارند؛ زبان علم راست گفتن است.
از سوگند به پرهیز در حال راست گفتن! اما دروغ البته خود مگوی در هیچ حال.
گفتی که در آن گفته سوگند بسیار خورند، دلیل بود بر آن که اهل آن گفت، دروغ زن باشند. با دروغ زن راست مگوی که در شک افتد.(44)
از «عبدالله بن جراد» روایت شده از پیامبر صلی الله علیه و اله پرسید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! آیا مؤمن زنا می کند؟ فرمود: گاه ممکن است، عرض کرد: ای رسول خدا! آیا مؤمن دروغ می گوید؟ فرمود نه. آن گاه پیامبر این آیه را آورد: «انما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون». (45)
«ابوسعید» گوید: «شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در دعا عرض می کرد: خدایا! دلم را از نفاق پاک و مرا از زنا و دروغ حفظ کن (46)». (47)
آن از جمله گناهان کبیره، بلکه قبیح ترین گناهان و خبیث ترین آن ها است. صفتی است که آدمی ر در دیده ها خوار و در نظرها بی وقع و بی اعتبار می سازد و سرمایه خجالت و انفعال و باعث دل شکستگی و ملال. سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا و باعث سیاه رویی دنی و عقبی است و آیات در مذمت این صفت بسیار، و اخبار در نکوهش آن بی شمار است.
خداوند کریم می فرماید:
«إنما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون». (48)
یعنی: «این است و جز این نیست که به دروغ، افترا می بندند کسانی که ایمان به خدا ندارند».
[پیامبر خدا] فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگ ترین گناهان کبیره و آن شرک به خدا و عقوق والدین و کذب است». (49)
و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: «بنده ای مزه ایمان را نمی یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد یا از جد».
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: «خدای تعالی از برای بدی، قفل ها قرار داده است، کلید این قفل ها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب».
و فرمود که: «دروغ، خراب کننده بنای ایمان است».
از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که: «جمیع اعمال خبیثه در خانه ای است و کلید آن خانه دروغ است».
مخفی نماند که: بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول و ائمه علیهم السلام است، یعنی کسی مسئله ای گوید که مطابق با واقع نباشد، یا حدیثی دروغ نقل کند و امثال این ها.
و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافی است که: «روزه را باطل می کند و باعث وجوب قضا و کفاره می شود و بنابر اقوی، همچنان که در کتب فقه مسطور است». (50)
موسی علیه السلام گفت: «پروردگارا! کدامین بنده ات از نظر عمل بهتر است؟» فرمود: «کسی که زبانش دروغ نگوید و دلش گناه نکند و فرجش زنا ننماید.»
لقمان به پسرش گفت: «پسرکم! از دروغ بپرهیز چرا که مانند گوشت گنجشک لذیذ است و به زودی صاحب دروغ را کباب می کند».
پیامبر صلی الله علیه و اله در مدح راستگویی گفت: «چهار خصلت است که هر گاه در تو باشد هر چه از دنیا از دست بدهی به تو زیانی نمی رسد: گفتار راست، نگهداری امانت، خوش خویی، رعایت عفت در خوراک». (51)
علی علیه السلام فرمود: « بزرگ ترین گناه در نزد خدا زبانی است که بسیار دروغ بگوید و بدترین پشیمانی ها پشیمانی روز قیامت است».
«مالک بن دینار» (52) گوید: «در یکی از کتاب ها خواندم: خطبه هر خطیبی باید بر کردارش عرضه شود، اگر راستگو بود تصدیق می شود و اگر دروغگو باشد لب هایش با قیچی آتشین بریده می شود، و هر چه بریده شود دوباره گوشت بروید».
«ابن سماک» (53) گوید: «عقیده ندارم که بر دروغ نگفتن پاداش داده شوم؛ زیرا با بی میلی آن را ترک می کنم». (54)
چون حرمت کذب را دانستی، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ایمان به روز جزا داری، باید از آن اجتناب کنی و خود را از آن نگاه داری.
طریقه خلاصی از آن، این است که: پیوسته آیات و اخباری که در مذمت آن رسیده در پیش نظر خود داشته باشی و بدانی که دروغ گفتن، باعث هلاکت ابدی و عذاب اخروی است. پس از آن ملاحظه نمایی، که هر دروغگویی در نظرها ساقط و در دیده ها خوار و بی اعتبار است و احدی اعتناء به سخن او نمی کند. و پست و ذلیل و خوار می گردد.
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند (55)
ج) علاج کذب
عادت نکردن به دروغگویی
علاج کذب آن است که: به دروغ عادت مکن تا وقت مردن دروغ نگویی و آن کفر است و چون دروغ عادت شود، طبع بیش نه اشکیبد (56) و هر روز زیادت گفتن گیرد. و دروغ هر آینه افترا است بر خدای عز و جل. از بهر آن که دروغ صفت اخبار است و از هر چه خبر کند، کعنی آن بود که خداوند تعالی آن چیز را آفریده است یا آفریده باشد، گویند که نه آفریده است. (57)
حفظ زبان از دروغ
زبان را از دروغ گفتن نگاه باید داشت که بسیار کلمات است که زبان بگوید و آدمی به نظر حقارت بدان نگرد و آن کلمه سبب فساد و هلاک بنده گردد در هر دو جهان.
زبان از جهت یاد کردن و قرآن خواندن و علم گفتن و در قرآن چنین فرموده است که: «و قولوا قولا سدیدا» (58) و سید عالم علیه السلام می گوید: هر که به خداوند تعالی و به قیامت ایمان دارد، گو سخن خیر گوی. یعنی ذکر خدای گوی. یا خاموش شود که «من صمت نجا» (59) و آن آفت از زبان خیزد از هیچ آلت دیگر نخیزد که مدار کفر و اسلام در اقرار و انکار بر زبان است و از این جاست که سید عالم علیه السلام گفته است که: هر روز بامداد که آدمی سر از بالین بر گیرد، جمله اعضا و اجزا [ی] او به استعاذت و استغاثت بر زبان گویند: زینهار با [ما] زینهار مخور که ما جمله به تو متعلق ایم و صلاح و فساد ما در تو بسته است. (60)
د) توریه و دروغ مصلحت آمیز
حرمت دروغ
مؤمن، عبادت کننده راستگوی باش. از دروغ نهی کرده اند و حرام است. و هر که دروغ گفته باشد، باید که دیگر باره معاودت (61) نکند و استفغار کند. (62)
جاهایی که توریه جایز است
از علمای گذشته نقل شده که وجود توریه ها، چاره ای برای فرار از دروغ است. از «ابن عباس» و دیگران روایت شده: در توریه ها وسعتی است که انسان را از دروغ بی نیاز می کند. مقصود بزرگان این است که هر گاه آدمی مجبور به دروغ گویی شود، باید از توریه استفاده کند. اما در صورت بی نیاز بودن، نه دروغ آشکار جایز است نه پنهان (توریه).
توریه در جایی است که انسان نیاز به توریه داشته باشد، اما در موردی که نیاز نیست نباید توریه کند. زیرا توریه اگر چه در لفظ دروغ نیست، در معنی دروغ است است و آن در پاره ای از موارد است. چنان که از «عبدالله بن عتبه» روایت شده که گوید: همراه ابوعلی بر «عمر بن عبدالعزیز» (63) و ارد شدم و از آن جا بیرون می آمدم در حالی که جامه ای بر تن داشتم. مردم می گفتند: «این جامه را امیرالمؤمنین بر تن تو پوشانیده» و من می گفتم: «خدا به امیر پاداش خیر دهد» پدرم به من گفت: «پسرکم خود را از دروغ نگاه دار و از دروغ و آن چه به دروغ شبیه است، بپرهیز». علت منع پدرش این بود که گمان مردم را در مورد جامه با گفتار خود تأیید می کرد و هدفش مباهات بود که هدفی باطل بود و فایده ای نداشت. (64)
بدان که در هر مقامی که دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا توانی در آن دروغ صریح مگوی، بلکه توریه (65) کن. یعنی سخنی بگوی که ظاهر معنی آن راست باشد – اگر چه آن چه را شنونده از آن میفهمد دروغ بوده باشد- تا نفس عادت به دروغ نکند.
مثل این که بعد از آن که ظالمی از مکان کسی سؤال کند، بگو: سراغ او را در مسجد بکن، اگر دانی که در مسجد نیست.
و اگر از گناهی که از تو صادر شده ، استفسار کنند، بگو: خدا بهتر می داند که کجاست. یا عالم الغیب خداست. یا بگو: سراغ او را در مسجد بکن، اگر دانی که در مسجد نیست.
و اگر از گناهی که از تو صادر شده، استفسار کنند، بگو: خدا نخواسته باشد یا نخواسته است که من چنین عملی کنم. یا بگو: استغفرالله. یا پناه به خدا اگر چنین کاری کرده باشم.
یا اگر سخنی در حق کسی گفته باشی و خواهی به انکار، رفع ملال او را کنی، بگو:
احترام تو از آن بیشتر است که چنین شخصی سخنی در حق تو تواند گفت و امثال این ها.
و آن چه متعارف است که می گویند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، یا هزار مرتبه فلان عمل را از تو دیدم، یا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم و حال این که این عدد متحقق نشده این دروغ نیست و گناهی بر آن نیست. زیرا این از بابت مبالغه و تأکید است، نه قصد این عدد به خصوص، به شرط آن که امر مکرر واقع شده باشد.
و همچنین جایز است انواع مجازات (65) و استعارات (66) و تشبیهات، که مراد از آن ها، حقیقت آن ها نیست. (67)
آری توریه برای اهدافی مانند خوشدل ساختن دیگران یا شوخی مباح است. مانند فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله که: پیرزن وارد بهشت نمی شود یا در چشم شوهرت سفیدی است و تو را بر فرزند شتر سوار می کنم. اما دروغ آشکار چنان که عادت مردم است تا با نادانان شوخی کنند و فریبشان دهند که زنی به ازدواج با تو مایل است و اگر در این دروغ ضرری باشد که به آزردن دلی بینجامد، حرام است؛ و اگر فقط به قصد شوخی باشد، موجب فسق طرف نمی شود، ولی از درجه ایمان او کاسته می شود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ایمان شخص کامل نمی شود تا برای برادرش دوست بدارد، آن چه را برای خود دوست می دارد و در شوخی خود از دروغ بپرهیزد».
اما مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله از این سخن: مرد برای خندیدن مردم سخنی گوید و به سبب آن سقوط کند بیش از فاصله زمین با ثریا. منظور این است که اگر کسی در شوخی خود غیبت مسلمانی کند، یا دلی را بیازارد، چنین است نه شوخی تنها. (68)
بدان که دروغ از آن حرام است که اندر دل اثر کند و صورت دل کوژ (69) گرداند و تاریک بکند؛ لکن اگر بدان حاجت اوفتد و بر قصد مصلحت گوید و آن را کاره (70) بود، حرام نبود؛ برای آن که چون کاره باشد، دل از وی اثر نپذیرد و کوژ نشود، و چون بر قصد خیر گوید دل تاریک نشود.
شک نیست که اگر مسلمانی از ظالمی بگریزد، نشاید که راست بگوید که وی کجاست، بلکه دروغ این جا واجب بود.
رسول صلی الله علیه و آله اندر دروغ رخصت داده است سه جای: یکی اندر حرب (71) که عزم خویشتن با خصم راست نتوان گفت؛ و دیگر چون میان دو تن صلح می افکنی سخن نیکو گویی از هر یکی فرا دیگری، اگر چه وی نگفته باشد. و دیگر کسی که دو زن دارد که فرا هر یکی گوید تو را دوست تر دارم … .
بدان که بزرگان را چون به دروغ حاجت افتاده است، حیلت کرده اند تا لفظ راست طلب کرده اند. چنان که آن کس چیزی دیگر فهم کند که مقصود بود. و آن را معاریض گویند…
بدان که این نیز آن وقت روا بود که حاجتی باشد؛ اما چون نبود و مردمان را اندر غلط افکند روا نبود، اگر چه لفظ راست باشد… . (72)
مواردی که در آن دروغ جایز یا واجب است
مخفی نماند که در چند موضع، دروغ را تجویز کرده اند:
اول: در جایی که اگر مرتکب دروغ نشود مفسده ای بر آن مترتب شود، یا ضرری به خود برسد، یا باعث قتل مسلمانی یا بر باد رفتن عرض او یا آبروی او یا مال محترم او بشود، که در این صورت جایز، بلکه واجب است. پس اگر ظالمی کسی را بگیرد و از مال او بپرسد، جایز است انکار کند. یا جابری او را بگیرد و از عمل بدی که میان خود و خدا کرده باشد سؤال کند، جایز است که بگوید نکرده ام. و همچنین هر که بپرسد از کسی از معصیتی که از او صادر شده، باید اظهار آن نکند، زیرا اظهار گناه، گناهی دیگر است. و اگر از عیب یا مال مسلمانی از او استفسار کنند، جایز است انکار آن، بلکه در همه این صور واجب است.
دوم: در وقتی که میان دو کس ملال و فسادی باشد جایز است که کسی از برای اصلاح میان ایشان، دروغی از زبان هر یک به دیگری بگوید تا رفع بشود. و همچنین هر گاه از خود شخصی سخنی سر زده یا عملی صادر شده باشد که اگر راست را بگوید باعث فتنه یا عداوت مؤمنی یا فسادی شود، جایز است که آن را انکار کند و اگر کسی مکدر شده باشد، و رفع آن موقوف باشد به انکار سخنی که گفته باشی یا عملی که کره باشی، جایز است انکار آن.
سوم: هر گاه زن، چیزی از شوهر بخواهد که قادر نباشد یا قادر باشد اما بر او واجب نباشد، جایز است به او وعده دهد که: می گیرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگیرد.
و همچنین هر گاه کسی را زنان متعدد باشد، جایز است که به هر یک بگوید: من تو را دوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.
چهارم: هر گاه طفلی را به شغلی مأمور سازی و او رغبت به آن نکند، از مکتب رفتن یا شغلی دیگر، جایز است که او را وعده دهی یا بترسانی که: با تو چنین و چنان خواهم کرد، اگر چه منظور تو کردن آن نباشد.
پنجم: در جهاد و حرب نمودن با اعداء دین اگر به دروغ، خدعه توان نمود که سبب ظفر یافتن بر دشمنان دین شود.
و حاصل کلام آن است که: در هر موضعی که فایده مهمه شرعیه بر آن مترتب شود و تحصیل آن موقوف به کذب باشد، جایز است دروغ گفتن. و اگر بر ترک دروغ، مفسده شریعه مترتب شود واجب می شود و باید از حد ضرورت و احتیاج، تجاوز نکرد. و دروغ گفتن در تحصیل زیادتی مال و منصب و امثال این ها از چیزهائی که آدمی مضطر به آن ها نیست حرام و مرتکب آن آثم و گناهکار است. (73)
دروغ مصلحت آمیز در بیان پیامبر صلی الله علیه و آله
«ام کلثوم» (74) گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که میان دو نفر آشتی دهد که کذاب نیست، پس به قصد اصلاح سخن خیر بگوید یا بر سخن خیر چیزی بیفزاید». (75)
«اسماء» (76) دختر یزید گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر دروغی برای پسر آدم نوشته می شود، مگر مردی که به قصد آشتی دادن دو نفر به آن دو دروغ بگوید». (77)
از «ابوکاهل» روایت شده که گوید: «میان دو مرد از یاران پیامبر سخنی در گرفت تا آن جا که با یکدیگر برخورد و نزاع کردند. من به یکی از آن ها برخوردم و گفتم: چرا با فلانی خوب نیستی؟ شنیدم که تو را به نیکی می ستود و دیگری را دیدم و به او نیز همان سخن را گفتم تا آشتی کردند. آن گاه گفتم: خود را هلاک کردم آن ها را آشتی دادم. پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه شد و فرمود: ای ابو کاهل! میان مردم آشتی برقرار کن. (78) یعنی اگر چه با سخن دروغ باشد مردم را آشتی بده».
«عطاء بن یسار» گوید: «مردی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: به خانواده ام می توانم دروغ بگویم؟ فرمود: خیری در دروغ نیست، گفت: به خانواده ام وعده دروغ می دهم؟ فرمود: بر تو باکی نیست». (79)
از «نواس بن سمعان کلابی» روایت شده که گوید: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شما را نتیجه شده که می بینیم خود را همانند پروانه ها در آتش می افکنید، تمام دروغ ها ناگزیر در نامه عمل نوشته می شود مگر این که شخص در جنگ دروغ بگوید، چرا که نیرنگ است، یا میان دو نفر کینه باشد و شخصی میانشان آشتی دهد، یا به زنش سخن دروغی بگوید که او را خشنود سازد». (80)
هـ) وجوه مختلف دروغ و پیامدهای آن
دروغ های حرامی که مردم در آن ها سهل انگارند
از جمله دروغ هایی که مردم آن را سهل می دانند و در واقع حرام است، آن است که کسی وارد شود بر دیگری که مشغول اکل باشد و او را تکلیف کنند و به خوردن طعام و او گرسنه باشد و بگوید: اشتها ندارم – بدون غرض صحیح شرعی – مثل آن که آن طعام را حرام ماند.
و از جمله دروغ های متعارف که از گناهان شدیده، و غائله آن عظیم است آن است که می گویند: خدا می داند که چنین است. و حال این که می داند که چنین نیست و خدا خلاف آن را می داند.
و از عیسی بن مریم منقول است که: «این اعظم گناهان است در نزد خدا».
و در بعضی روایات رسیده است که: چون بنده، خدا را گواه گیرد بر امر خلاف واقعی، خداوند عالم گوید: «از من ضعیف تری نیافتی که مرا بر این امر دروغ، شاهد آوردی».
و از جمله انواع دروغ، بلکه شدیدترین و بدترین آن ها شهادت دروغ است. و حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسی را که شهادت دروغ بدهد با بت پرست مساوی قرار داد.
و از آن جمله، یاد نمودن قسم دروغ است.
و حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «کسی که متاع خود را به قسم دروغ بفروشد، از جمله کسانی است که خدای تعالی در روز قیامت با او سخن نمی گوید و نظر رحمت بر او نمی افکند و عمل او را قبول نمی کند».
بلکه قسم بسیار خوردن راست مذموم است و نام بزرگ «ملک علام الغیوب» را به سبب هر چیز جزئی حقیر در میان آوردن، سوء ادب است.
و در حدیثی وارد است که: «خدای تعالی فروشنده را که بسیار قسم خورد دشمن دارد».
و از احادیث مستفاد می شود که: قسم بسیار خوردن، باعث تنگی روزی و فقر می گردد.
و از جمله دروغ ها، خلف وعده نمودن است، و آن نیز حرام است. و وفای به شرط و وعده، واجب و لازم است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که ایمان به خدا و روز جزا دارد باید چون وعده نماید، به آن وعده وفا کند».
و آن سرور، کسی را که وعده کند و عزم وفای به آن را نداشته باشد از جمله منافقین شمرده. و از جمله دروغ هایی که اکثر مردمان به آن مبتلا هستند و بدترین انواع دروغ هاست، دروغ گفتن با خداست، که آدمی مطلبی در نماز به خدا، یا مناجات به پروردگار عرض کند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد. مثل این که: چون داخل نماز شود بگوید:
«إنی جهت وجهی للذی فطر السموات و الارض».
یعنی: «متوجه ساختم روی دل خود را به خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید».
و در آن وقت دل او از این مطلب بی خبر باشد. و در کوچه و بازار و حجره و دکان به صد هزار بیهوده مشغول باشد. زیرا در آن وقت آن چته عرض کرده دروغگو است و در خدمت پروردگار و حضور ملائکه کبار به چنین دروغی اقدام نموده.
و همچنین چون می گوید: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» یعنی: «تو را پرستش می کنم، و بس، و یاری و استعانت و مددکاری تو می خواهم و بس» وقتی راست است که دنیا و آخرت در نظر او بی اعتبار، و ذره ای خود را در مقابل همه دنیا ندهد. چون اگر چنین باشد دنیاپرست خواهد بود و بای امید یاری و چشم مددکاری از احدی به جز ذات پاک باری نداشته باشد و الا در عرض این مطلب، کاذب خواهد بود. و چه زشت بنده و قبیح شخصی باشد که در حضور پروردگار خود ایستاده باشد و به دروغگویی مشغول باشد و بداند که او کذب او را می داند. زهی بی شرمی و قباحت و بی حیایی و بی آزرمی. (81)
نتیجه دنیایی دروغ
اغلب اوقات آن است که دروغ گفتن، باعث رسوایی و فضیحت و بازماندن از مقاصد و مطالب می گردد و عزت آدمی تمام می گردد.
در کتاب «حبیب السیر» مسطور است که: «سلطان حسین» میرزای بایقرا که پادشاه خراسان و زابلستان بود، «امیر حسین ابیوردی» را به «ایلچی گری» نزد «سلطان یعقوب میرزا» پادشاه آذربایجان و عراق فرستاد، و امر کرد که سوغات بسیار و هدایای بی شمار با او همراه نمایند. و قرار کرد که از کتاب خانه خاصه، کتب نفیسه به او سپارند که به جهت سلطان یعقوب ببرد. از آن جمله امر کرد که «کلیات جامی» را که در آن وقت، تازه و بسیار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند. در وقتی که «ملا عبدالکریم کتابدار»، کتاب ها را به امیر حسین تسلیم می نمود «فتوحات مکی» را که در حجم و جلد به کلیات مذکور مشابهت داشت، به امیر داد آن کتاب را احتیاط نکرده مضبوط نمود و روانه شد.
چون به تبریز رسیده به حضور سلطان رفت، سلطان تفقد بسیار به او فرمود. از رنج راه پرسید و گفت: «در این مسافت بعیده از طول مسافت ملول گشته خواهی بود.» امیر حسین چون اشتیاق سلطان یعقوب را به کلیات جامی شنیده بود، جواب داد که: «بنده را در راه، مصاحبی بود که در منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت ملالت پیرامون خاطرم نمی گذشت».
سلطان از حقیقت استفسار نمود، جناب امیر گفت: «کلیات مولانا جامی که حضرت سلطان هدیه به جهت سر کار پادشاه فرستاد، چون اندک ملالتی رخ می نمود به مطالعه آن مشغول بودم».
پادشاه از وفور اشتیاق فرمود: «بگو بروند و کلیات را بیاورند».
امیر حسین کسی را فرستاده آن مجلد را آورند. چون گشودن معلوم شد که «فتوحات مکی» است نه «کلیات جامی». و در عرض راه مطلقا مطالعه کلیات جامی اتفاق نیفتاده و به این سبب، امیر، منفعل و شرمسار گردید و از درجه اعتبار افتاد.
بلی به جز راستی هر چه باشد خطاست. (82)
از جمله اسباب رسوایی دروغگو آن است که: خدای تعالی فراموشی را به او مسلط ساخته و به این جهت دروغی را که می گوید فراموش می کند و خلاف آن را می گوید و رسوا می شود.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: «از جمله چیزهایی که خدای تعالی بر دروغ گو گماشته است نیسان است» (83) و از این جهت، مشهور شده است که: دروغ گو حافظه ندارد.
و بعد از ملاحظه این ها، در فواید ضد کذب که صدق باشد تأمل کنی و بعد از این، اگر شمن خود نباشی در هر سخنی که می گویی ابتداء تدبر و تفکر کنی تا دروغی در آن نباشد و از هم نشینی فساق و دروغ گویان، اجتناب کنی تا راست گویی ملکه تو گردد. (84)
«ابن عمر» (85) گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بنده دروغ می گوید و فرشه از بوی بد دروغ او به اندازه یک میل راه از او دور می شود». (86)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که از من حدیثی نقل کند و معتقد باشد که دروغ است، یکی از دروغ گویان است». (87)
و نیز فرمود: «هر کس سوگند دروغ بخورد تا مال مسلمانی را به ناحق مالک شود، خدا را در روز قیامت دیدار کند در حالی که خدا بر او خشمگین باشد». (88)
روایت شده: پیامبر صلی الله علیه و آله شهادت مردی را که دروغ گفته بود نپذیرفت. (89)
و نیز فرمود: «مؤمن بر هر خصلتی خو می گیرد یا نیت آن می کند جز خیانت و دروغ (90)». (91)
پرهیز از دروغ های کوچک
دین داران از چنین دروغ هایی [دروغ های بسیار کوچک] نیز پرهیز می کردند. «لیث بن سعد» (92) گوید: «چشمان «سعید بن مسبب»(93) چرک می داد به حدی که چرک به بیرون چشمانش می رسید. به او می گفتند: این چرک را پاک کن؛ می گفت: پزشک به من گفته است: دست به چشمانت نزن و اگر دست به چشمانم بزنم چگونه بگویم دست نزده ام (دروغ بگویم)؟» این نمونه ای از مواظبت دین داران بر راستگویی است، و هر کس مواظبت نکند زبانش در دروغ گویی از اختیارش بیرون می رود و ندانسته دروغ می گوید.
از «خواتیمی» (94) روایت شده که گوید: خواهر «ربیع بن خثیم»، (95) عائده، نزد پسرکم آمد و خود را بر روی او انداخت و گفت: «پسرکم حالت چطور است؟» پس ربیع نشست و گفت: «خواهرم آیا او را شیر داده ای؟» گفت: «نه.» ربیع گفت: «چه می شد اگر می گفتی پسر برادرم و راست می گفتی».
از جمله عادت هاست که انسان بگوید: خدا می داند، در جایی که خود نمی داند. عیسی علیه السلام گوید: «از بزرگ ترین گناهان در پیشگاه خداست که بنده بگوید: خدا می داند در حالی که خود نمی داند.» و بسا که در نقل کردن خواب دروغ بگوید که گناهش بزرگ است، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «از بزرگ ترین دروغ هاست که شخصی به کسی غیر از پدرش نسبت داده شود، یا آن چه در خواب ندیده ادعا کند که دیده است یا سخنی را که من نگفته ام به من نسبت دهد». (96)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر که در نقل خواب خود دروغ بگوید، روز قیامت مجبور می شود که میان دو دانه جو گره بزند (97)». (98)
عهد و پیمان دروغ
زبان در وعده دادن درنگ نمی کند و بسا که آدمی به وعده وفا نکند و خلف وعده شود که از نشانه های نفاق است… و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «وعده دادن نوعی وام است.» (99) و نیز فرمود: «وعده نوعی بخشش است.» (100) و نیز فرمود: «وعده دادن مانند وام دادن یا برتر است.»…
از طریق شیعه از امام صادق علیه السلام روایت شده: «اسماعیل از آن نظر «صادق الوعد»نامیده شده که در جایی با مردی وعده گذاشت و در آن جا یک سال به انتظارش ماند. پس خدای متعال او را صادق الوعد نامید. آن گاه مرد پس از یک سال آمد. اسماعیل به او گفت: همچنان منتظرت بودم». (101)
ابو حامد گوید: «از عبدالله بن ابی حمساء» روایت شده که گوید: «با پیامبر بیعت کردم و با او وعده گذاشتم که در جای خودش به خدمتش برسم. آن روز و روز بعد فراموش کردم و در روز سوم به خدمتش رسیدم. او را در جای خود دیدم که فرمود: ای جوان! بر من سخت آمد که سه روز است در انتظار توام». (102)
از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که به «ابو الهتیم بن تیهان» غلامی وعده داده بود. پس سه اسیر آوردند و پیامبر دو اسیر را بخشید و یک اسیر باقی ماند. دخترش فاطمه علیهما السلام نزد پدر آمد و از او غلامی خواست در حالی که عرض می کرد: «ای رسول خدا! آیا اثر دستاس را دستم نمی بینی؟» پیامبر صلی الله علیه و آله وعده ای را که به ابوالهیتم داده بود به یاد آورد و می فرمود: «با وعده ای که به ابوالهتیم داده ام چه کنم؟» پس او را بر فاطمه علیهما السلام ترجیح داد، چرا که قبلا به او وعده داده بود، با این که فاطمه علیهما السلام با دست ناتوان خود دستاس می چرخاند. (103)
در مذمت خلف وعده
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر گاه وعده می داد می فرمود: «شاید». (104) «ابن مسعود» هیچ وعده ای نمی داد مگر آن که ان شاء الله می گفت و آن سزاوارتر است. آن گاه اگر معنای حتمی بودن وعده را دریافت، باید وفا کند، مگر این که غیر ممکن باشد؛ ولی اگر در موقع وعده دادن تصمیم به وفا نکردن داشته باشد منافق است.
ابوهریره گوید: «پیامبر خدا فرمود: سه خصلت است که در هر که باشد منافق است اگر چه نماز بگزارد و روزه بگیرد و خود را مسلمان پندارد: هر گاه حرف بزند دروغ بگوید و چون وعده دهد، »وفا نکند و هر گاه امین واقع شود، خیانت کند.(105)
عبدالله بن عمر گوید: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چهار خصلت است که در هر که باشد، منافق است و هر کس که یکی از آن خصلت ها را داشته باشد، بخشی از نفاق دارد تا آن را ترک کند: هر گاه حرف بزند دروغ بگوید و هر گاه وعده دهد، خلاف کند و چون پیمان بندد، خیانت ورزد و هر گاه نزاع کند، مرتکب گناه شود. (106) این حدیث در مورد کسی است که وعده می دهد و قصد خلف وعده داشته باشد؛ اما کسی که تصمیم دارد به وعده وفا کند و به سبب عذری نتواند، منافق نیست. اگر چه به ظاهر حکم نفاق بر او جاری است، لیکن لازم است از ظاهر نفاق نیز بپرهیزد. چنان که از نفاق واقعی دوری می کند و شایسته نیست بدون عذر و مانعی خود را از وفای به وعده معذور بدارد. (107)»
پی نوشت ها:
1- وجنات: رخسار، چهره.
2- دعوا: ادعا.
3- مخذول: خوار، زبون.
4- منکوب: رنج رسیده.
5- احیاء العلوم، ج 4، ص 335؛ محجه البیضاء، ج 8، ص 147.
6- معراج السعاده، صص 564-565.
7- محجه البیضاء، ج 8، ص 145؛ احیاء العلوم، ج 4، ص 334.
8- احیاء العلوم، ج 4، ص 334.
9- همان.
10- سیم و زر قلابی که با فلز روی آمیخته باشد، (کنایه از اعمال ناخالص).
11- معراج السعاده، ص 563.
12- مثنوی معنوی، دفتر ششم، ابیات 2220 و 2221.
13- همان، ابیات 2577-2578.
14- این حدیث را بخاری در الادب المفرد و ابوداود از حدیث سفیان بن اسید روایت کرده اند.
15- ابن مسعود: عبدالله بن مسعود صحابی پیامبر.
16- این حدیث را مسلم در صحیح، ج 8، ص 29 روایت کرده است.
17- عراقی گوید: این حدیث را ابوالفتح ازدی در کتاب الاسماء المفرده از حدیث ناسخ حضرمی روایت کرده است.
18- این حدیث را اصفهانی روایت کرده چنان که در الترغیب، ج 3، ص 596 آمده است.
19- این حدیث را بیهقی در الکبری، ج 5، ص 266، از حدیث «عبدالرحمان بن شبل» روایت کرده است.
20- سنن کبری، ج 6، ص 265 از صحیح مسلم از حدیث «غندر بن شعبه» روایت کرده است.
21- راه روشن، ج 5، صص 326 و 327.
22- این حدیث را مسلم در صحیح، ج 1، ص 72 از ابوهریره روایت کرده است.
23- عبدالله بن عامر: والی بصره در زمان خلافت عثمان و یکی از قراء سبعه.
24- این حدیث را ابوداود در سنن، ج 2، ص 594 روایت کرده است.
25- این حدیث را بخاری در صحیح، ج 4، ص 115 از حدیث «جبیر بن مطعم» روایت کرده است.
26- راه روشن، ج 5، صص 328 و 329.
27- این حدیث را احمد در مسند، ج 5، ص 151 روایت کرده است.
28- این حدیث را ابو داود در سنن، ج 2، ص 594 روایت کرده است.
29- راه روشن، ج 5، صص 327-328.
30- ستور: حیوان چهارپا.
31- مرتع الصالحین، ص 198.
32- نهج البلاغه، خطبه 86.
33- اخلاق محتشمی، ص 220.
34- همان، ص 227.
35- همان، ص 225.
36- حمله العرش: فرشتگان.
37- عبدالله بن عباس: پسر عمو و صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله. در تفسیر قرآن و روایت حدیث مشهور است.
38- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 183.
39- منکوه: نکوهش نکن.
40- همان، ص 186.
41- اخلاق محتشمی، ص 223.
42- حمیت: مردانگی.
43- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 123.
44- اخلاق محتشمی، صص 225-226.
45- سوره نحل، آیه 105: تنها کسانی دروغ می گویند که ایمان ندارند. و حدیث را «خرائطی» در «مساوی الاخلاق» و «ابن عساکر» و «خطیب (بغدادی)» در تاریخ های خود روایت کرده اند چنان که در «الدر المنثور»، ج 4، ص 131 نقل شده است.
46- عراقی گوید در نسخه های «احیاء العلوم» از ابوسعید به همین صورت آمده است فقط راوی «ام معبد» است خطیب در «تاریخ بغداد» نیز چنین روایت کرذهد است ولی جمله «و فرجی من الزنی» را ندارد و این جمله را افزوده است: «و عملی من الریاء و عینی من الخیانه» و سندهایش ضعیف است.
47- راه روشن، ج 5، ص 328.
48- سوره نحل، آیه 105.
49- معراج السعاده، صص 555-557.
50- این حدیث را احمد و ابن ابی الدنیا و طبرانی و بیهقی به سندهایی حسن روایت کرده اند چنان که در الترغیب و الترهیب، ج 3، ص 589 آمده است.
51- مالک بن دینار: راوی تابعی قرن دوم هجری و کاتب قرآن.
52- ابن سماک: قاضی عصر هارون الرشید که مردی فصیح و صاحب مواعظ بسیار بود.
53- راه روشن، ج 5، صص 330 و 331.
54- معراج السعاده، ص 560.
55- مرتع الصالحین، ص 199.
56- سوره احزاب، آیه 70: بگویید گفتنی درست.
57- هر که ساکت شد، نجات یافت.
58- التصفیه، ص 105.
59- معاودت: بازگشت.
60- اخلاق محتشمی، ص 224.
61- عمر بن عبدالعزیز: یکی از پادشاهان اموی.
62- راه روشن، ج 5، صص 336 و 337.
63- توریه: پوشاندن حقیقت، بر خلاف نشان دادن امری را.
64- جمع «مجاز» است، به معنای کلمه ای که در غیر معنی حقیقی خود استعمال شود. و آن معنی از جهتی شباهت به معنی اصلی داشته باشد.
65- جمع «استعاره» است، یعنی استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خودش بر سبیل عاریت، یا آوردن یکی از دو طرف تشبیه (مشبه یا مشبه به) در کلام و ضمیر نگاه داشتن طرف دیگر.
66- معراج السعاده، ص 558.
67- راه روشن، ج 5، ص 338.
68- کوژ: واژگون.
69- کاره: بی میل.
70- حرب: جنگ.
71- کیمیای سعادت، ج 2، صص 82-84.
72- معراج السعاده، صص 557 و 558.
73- ام کلثوم: همسر امام علی ابن ابی طالب علیه السلام.
74- این حدیث را مسلم در صحیح، ج 8ف ص 28 روایت کرده است.
75- اسماء بنت یزید: از زنان دلاور صدر اسلام.
76- این حدیث را احمد در مسند، ج 9، ص 455 با افزودن در آن و اختلاف در لفظ روایت کرده است.
77- این حدیث را طبرانی روایت کرده و آن را صحیح ندانسته چنان که در المغنی آمده است.
78- این حدیث را مالک در الموطا، ج 2، ص 254 از صفوان بن سلیم روایت کرده است.
79- راه روشن، ج 5، ص 332 و 333.
80- معراج السعاده، صص 558-560.
81- معراج السعاده، ص 560.
82- کافی، ج 2، ص 341، ح 15.
83- معراج السعاده، صص 561 و 562.
84- عبدالله بن عمر: از اصحاب رسول خدا.
85- این حدیث را ترمذی در سنن، ج 8، ص 147 روایت کرده و آن را حدیث حسن دانسته است.
86- این حدیث را مسلم در صحیح، ج 1، ص 7 از حدیث سمره بن جندب روایت کرده است.
87- این حدیث را بخاری در صحیح، ج 8، ص 167 از حدیث عبدالله، و مسلم در صحیح، ج 1، ص 85 روایت کرده اند.
88- این حدیث را ابن ابی الدنیا در الصمت از حدیث موسی بن شیبه به صورت مرسل روایت کرده است.
89- این حدیث را ابویعلی و بزاز روایت کرده اند چنان که در الترغیب و الترهیب، ج 3، ص 595 آمده است.
90- راه روشن، ج 5، ص 329.
91- لیث بن سعد: از اصحاب مالک ابن انس و راوی حدیث در قرن دوم هجری.
92- سعید بن مسیب: از تابعین و روات حدیث. یکی از هفت فقیه مدینه در قرن دوم هجری.
93- ابوالعباس خواتیمی: راوی و محدث قرن سوم هجری در بغداد.
94- ربیع بن خثیم: از تابعین و زهاد و یاران امام علی علیه السلام.
95- این حدیث را بخاری در صحیح، ج 9، ص 54 از حدیث ابن عمر روایت کرده است.
96- همان.
97- راه روشن، ج 5، صص 339 و 340.
98- این حدیث را ابن عساکر از حدیث علی در حدیثی روایت کرده و پیش از این نقل شد.
99- این حدیث را ابونعیم در الحلیه از ابن مسعود بن سندی ضعیف روایت کرده چنان که در الجامع الصغیر آمده است.
100- این حدیث را صدوق در علل الشرایع باب 67 از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده است.
101- راه روشن، ج 5، صص 323 و 324.
102- همان. ص 325.
103- عراقی گوید: برای این حدیث، ریشه و مأخذی نیافتم.
104- همان.
105- مسلم این دو حدیث را در صحیح، ج 1، ص 56 روایت کرده است.
106- راه روشن، ج 5، صص 324 و 325.
منبع: کتاب گنجینه 66-67