از دو راه: 1 – عمل به فرامین او 2- دوست داشتن خلق.
1- عمل به فرامین و احکام او:
در طول زندگى بایستى احکام و فرامین او را به جاى آورد.
« اشو » راه رسیدن به حضور حق را در غالب حکایتى چنین مىنگارد:
روزى عارف کبیرى در خانهاش نشسته بود، پیرمردى از روستایى دور به دیدن او آمد و گفت:
« اى قدیس! چه گویم که به خدا برسم و محبوب او شوم ؟! »
عارف نگاهى به او کرد و گفت: « خوش بگذران، با شادىات خدا را نیایش کن! »
لحظاتى بعد مرد جوانى به حضور عارف رسید و گفت: « چه کنم تا به خدا برسم؟ »عارف گفت: « زیاد خوشگذرانى نکن! »
جوان تشکر کرد و رفت. یکى از شاگردانش که آن جا نشسته بود گفت: « استاد بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه! »
عارف گفت: « سیر و سلوک روحانى و رسیدن به حضور حق مانند بندبازى است که چوبى در دست دارد گاهى آن چوب را به طرف راست و گاهى به طرف چپ مىبرد تا تعادل خود را روى بند نگه دارد.
آن چوب را چوب تعادل گویند! »
به خاطر بسپار: تعادل و میانهروى یگانه راه حصول به خلوت حق مىباشد!
« گوراناک » – شاعر ژرفاندیش – در این باره مىسراید:
به قلب خویش بنگر
آنجا « او » سلطان تو، مسکن دارد.
و راه رسیدن به « او » راه عشق است.
به « او » و نه خویش عشق بورز!
همچون « او » اندیشه کن
خواست « او » را بخواه
و آن چنان که « او » فرمان مىدهد، عمل کن.
نفس کوچک خود را رها کن،
و در درگاه نیلوفرین او
کمال سرور را پیدا کن!
زیباترین شکل اطاعت از فرامین خداوند گردن نهادن به خواست اوست همچون : « فضیل عیاض ».
حکایت تبسم « فضیل عیاض »:
گویند سى سال بود که هیچ کس « فضیل عیاض » را خندان ندیده بود، مگر آن روز که پسرش بمرد و او تبسم کرد!
گفتند: اى خواجه! چه وقت این است؟
فضیل گفت: رضا، شادى دل است به تلخى قضا! اکنون دانستم که خداوند راضى بود به مرگ این پسر، من نیز موافقت کردم و رضاى او را تبسم کردم!
آیا ما مىتوانیم این گونه از سر ایمانى لجام گسیخته تن به رضایت حضرت دوست دهیم؟
تکرار مىکنم! همه چیز در جهان دو طرف دارد. اگر ما به فرامین خداوند گوش دهیم، باید مطمئن باشیم که او هم به درخواستهاى ما گوش مىدهد مانند: این دلداده درویش ژنده پوش!
حکایت دلداده درویش ژنده پوش:
« روزى در یک روستا، درویشى در حال گذر بود. در همان حال کودکى بر پشت بام یکى از خانهها بازى مىکرد. به ناگه بر لب بام آمد و در مقابل چشمان وحشت زده اهالى به پایین پرتاب شد. درویش به محض مشاهده صحنه فریاد زد: « او را نگه دار!! » سقوط شتابناک کودک آرام شد. درویش دوید و کودک را در میان زمین و هوا گرفت و در مقابل حیرت اهالى، کودک را سالم به آنان برگرداند!
مردم به دور درویش حلقه زدند و او را از اولیاء الله دانستند و هر یک به تعارف صفت غریبى را به درویش نسبت دادند.
درویش اهالى را ساکت کرد و گفت: اینان که مىگویید، من نیستم!
من فقط بنده معمولى خداوند هستم که به فرامین او گوش جان سپرده و عمل کردهام و لحظهاى که این صحنه را دیدم، گفتم: خدایا، او را نگه دار!
زیرا من با او – منظور خداوند است – دوست هستم و عمرى به دستورات او گوش کردم و عمل نمودم و اینک از او یک درخواست کردم و او اجابت نمود، پس مىبینید که اتفاق مهمى نیفتاده است.
آنگاه درویش کوله پشتى خویش بر دوش گرفت و از مقابل دیدگان متحیر مردم روستا در غبار زمان محو شد.
ببینید چقدر ساده است!
بیایید از همین امروز یک چنین ارتباطى را با حضرت دوست برقرار کنیم اما خطاهاى خود را مانند دوست بهلول توجیه نکنیم!
حکایت بهلول و آب انگور:
روزى یکى از دوستان بهلول گفت: اى بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمرهاى بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتى آن را بنوشیم حرام مىشود؟
بهلول گفت: نگاه کن! من مقدارى آب به صورت تو مىپاشم. آیا دردت مىآید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقدارى خاک نرم بر گونهات مىپاشم. آیا دردت مىآید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلولهاى گلى ساخت و آن را محکم بر پیشانى مرد زد! مرد فریادى کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت : چرا؟ من که کارى نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنى، اما من سرت را شکستم تا تو
دیگر جرأت نکنى احکام خدا را بشکنى !!
2 – دوست داشتن خلق:
« استیفن لوید » مىگوید:
« اگر مرگ شما نزدیک بود و فقط فرصت یک تلفن کردن را داشتید، به چه کسى تلفن مىکردید؟ و چه چیزى مىگفتید؟
« کریستوفر مورلى » در جواب « استیفن لوید » مىگوید:
« اگر دریابیم که فقط پنج دقیقه براى بیان آنچه مىخواهیم بگوییم فرصت داریم، تمام باجههاى تلفن از افرادى پر مىشد که مىخواهند به دیگران بگویید:
آنها را دوست دارند! »
و « هریت بیچر استو » با نگاهى خیس و دلى پر درد به خاطر این نگفتنها! مىسراید:
« تلخترین اشکهایى که بر سر مزار رفتگان ریخته مىشود
به خاطر کلمات ناگفته و کارهاى ناکرده است! »
از « خواجه عبدالله انصارى » پرسیدند: خلوت حق کجاست؟
خواجه گفت: جایى که « من و تو » نباشیم!
توجه کنید! جایى که « من و تو » نباشیم! یعنى، « ما » باشیم!
اما چگونه مىتوان ما شد و در خلوت حق حضور یافت؟
با دوست داشتن خلق! اما تا زمانى که به خود عشق نورزیم، چگونه مىتوانیم به خدا و خلق عشق بورزیم؟
از آنجا که فرمول ( خود مساوى خلق مساوى خدا ) همیشه برقرار است. پس، ابتدا باید خود را دوست داشت.
ما معمولاً به دلیل سر زدن اشتباهاتى، در طول زندگى از خود گلهمند مىباشیم و در نهایت، احساس گناه کرده و در نتیجه خود را به خاطر همین احساس دوست نداریم.
روانشناسان معتقدند: « براى دوست داشتن خود باید ابتدا خویش را ببخشیم و احساس گناه را از خود دور کنیم و باور کنیم که ما به دنیا آمدهایم تا اشتباه کنیم و به خود اجازه بدهیم تا گاهى، کمى سادهدل و ناشى باشیم! »
« امانوئل » گوید: « ویرانگرترین، بىثمرترین و راکدترین نیروها احساس گناه است! »
« احساس گناه یعنى، حذف کردن اراده خداوند در زمین! »
باید بدانیم که ما بدنیا آمدیم تا اشتباه کنیم، زیرا ما تعالى پیدا نخواهیم کرد، مگر آنکه اشتباه کنیم!
بعد از بخشیدن اشتباهات خود قهراً اشتباهات دیگران را هم خواهیم بخشید.
آیا تابحال خود را بخشیدهاید؟
یک آزمایش! روبروى آینه بایستید و تمرکز کنید با دقت به رنگ چشمها، خطوط مورب و موازى صورت خود را نگاه کنید! بعد از چند لحظه تمرکز، احساس مىکنید که سالهاست خود را در آینه به این دقت نگاه نکردهاید. سپس پنج بار با آرامش و از صمیم قلب با ذکر نام کوچک خود به تصویر بگویید:
… جان، دوستت دارم … جان، دوستت دارم. من همه کارهایت را تأیید مىکنم! من بخوبى مىدانم که تو بىگناهى! … جان من خیلى دوستت دارم.
آیا مىتوانید به دفعات یاد شده این کار را انجام دهید؟
اگر توانستید که بسیار خوب به شما تبریک مىگویم! شما خود را دوست دارید، پس دیگران را هم مىتوانید دوست داشته باشید و در نهایت خداوند را و رابطه شما به این شکل مىشود:
( خدا مساوى خلق مساوى خودم ).
اما اگر نتوانستید! نگران نباشید، 98 درصد از مردم نمىتوانند این کار را به خوبى انجام دهند!
برگردید به گذشته، اشتباهات خود را ببخشید و بدانید که اگر اشتباه نبود، هرگز بشر متعالى نمىشد.
آزمایش بعدى ! یک برگ کاغذ بردارید و بالاى آن بنویسید افرادى که به من بدى کردهاند، از جمله: پولم را از بین بردهاند، حقم را ضایع کردهاند، به من توهین کردهاند، عزیزانم را از من گرفتهاند و به هر نحوى عامل رنجش شدید من شدهاند.
نام این افراد را بنویسید: ( به صورت ستونى ) سپس به روى هر اسم خوب تمرکز کنید و چهرهى آن فرد را در نظر بگیرید. لحظاتى بعد، روبروى نامش بنویسید: دوستت دارم، از گناه تو گذشتم!
آیا مىتوانید این کار را بکنید؟ یقین بدانید اگر نتوانید این کار را بکنید و دیگران را ببخشید، هرگز قادر به بخشودن خود نخواهید بود.
یک پیشنهاد!
خود را ارزیابى کنید.
مىپرسید چگونه ؟ ارزیابى یعنى چه؟
به بیانى ساده، ارزیابى یعنى، نگاهى به صفات خوب یا بد خود داشتن؛ به عبارتى، صفات خود را تحلیل کردن و در نهایت، تقویت صفات خوب و تضعیف صفات بد است.
در فصل آتى به مسئلهى ارزیابى مىپردازیم.
چکیده مطالب:
– همه چیز در این جهان دو طرفه است، پس اگر مىخواهید خداوند به سخنان شما گوش فرا دهد، به سخنان او گوش دهید!
– گوش کردن به سخنان خداوند به نوعى، یعنى، دوست داشتن او! پس او را با عمل به فرامینش دوست داشته باشید تا او نیز شما را دوست داشته باشد!
– فراموش نکنید! دوست داشتن خلق مساوى دوست داشتن خالق.
– اگر این نکته را دریابیم که در وجود هر انسانى روح خداوند خانه گزیده، آیا باز هم حاضر مىشویم به کسى توهین کنیم؟
– براى آنکه مردم دوستتان بدارند، باید ابتدا خودتان را دوست بدارید!
– از اشتباهات خود دلگیر نباشید، ما به این جهان آمدهایم تا اشتباه کنیم، اگر اشتباه نمىکردیم، هرگز متعالى نمىشدیم!
– هر اشتباه یعنى، یک تجربه! اما مراقب باشید گاهى یک اشتباه، همه عمر ما را به باد خواهد داد!
– از اشتباه کردن نترسید! ترسوها هرگز پیشرفت نخواهند کرد!
– خود را ببخشید تا بتوانید دیگران را هم ببخشید!
– اطرافیان خویش را دوست بدارید و در هر زمان ممکن به آنها شفاف و روشن بگویید: که دوستشان دارید، قبل از آن که با حسرت و اشک بر سر گور آنان این سخنان را بگویید!
– براى راهیابى به خلوت خاص حق باید ابتدا آغوش خویش را بر روى خلق بگشایید!
جان کلام:
دوست داشتن خلق را از همین امروز تجربه کن تا آثار شگرف دوست داشتن خالق را به تماشا بنشینى!
منبع:کتاب لطفاً گوسفند نباشید