گریختن ازدست شیطان

گریختن ازدست شیطان

شیطان ، برای گمراه کردن انسان از یک شیوه ثابت استفاده نمی کند، بلکه برای هر کسی شیوه مخصوص به خود آن را به کار می برد تا موفق شود. برای هر کسی راه و روشی جداگانه دارد. یکی از راه های مؤ ثر و موفق آن ملعون ، عبادت نمودن و نماز خواندن او است . برای منحرف کردن نمازگزاران از حربه نماز استفاده می کند؛ زیرا اگر کسی که راضی نیست خود را به هر گناهی بیالاید و نمازهایش پشتوانه معنوی او است ، هیچ گاه به فرمان او در نمی آید که شب بخورد یا آدم بکشد تا دزدی کند. مسلما به فرمان او گردن نمی نهد ناگزیر، باید راهی بیابد که بتواند آرام آرام او را منحرف کند و به مقصود خویش راهنمایی نماید و آن ، هم دردی و هم راهی با او در لباس نماز خوان و عابد است . از امام صادق علیه السلام نقل شده : در بنی اسرائیل ، عابدی بود که در غار کوه مدت ها خدا را عبادت کرده و همیشه مشغول نماز بود. شیطان هر چه خواست او را فریب دهد، نتوانست . از هر راهی که وارد شد مؤ ثر نیفتاد، تا آن که روزی بالای بلندی رفت و با صدای بلند فریاد کشید به طوری که همه لشکریانش دورش جمع شدند و گفتند: ای سید و بزرگ ما! چه روی داده که این قدر ناراحتی و فریاد می کشی . گفت : از دست این عابد. او مرا بیچاره و حیران نموده ، از هر راهی خواستم او را فریب دهم نتوانستم . آیا کسی هست که او را فریب دهد؟ یکی از آن میان برخاست و گفت : من او را فریب می دهم . شیطان گفت : از چه راهی ؟ جواب داد: از راه دنیا، و سرخوشی های آن . آنها را برای او زینت می دهم . گفت : بنشین تو مرد میدان او نیستی ؛ زیرا او علاقه به دنیا ندارد و لذت دنیا را نچشیده است . دیگری برخاست و گفت : من می روم و او را فریب می دهم . گفت : از چه راهی ؟ گفت : از راه شهوت و زنان ، گفت : تو هم بنشین که مرد میدان او نیستی ؛ زیرا او از شهوت به زنان آگاهی ندارد و تا حال لذتی از زن ها نبرده است که به این وسیله فریب بخورد. سومی برخاست و گفت : اگر اجازه دهی من می روم و او را فریب می دهم . گفت : از چه راهی ؟ جواب داد، از راه عبادت و نماز. گفت : برو، چون تو مرد میدان او هستی . آن ملعون صبر کرد تا شب فرا رسید و هوا تاریک شد، خود را به صورت یکی از عابدان درآورد. آمد صومعه آن عابد و گفت : ای عابد! من غریبم منزلی ندارم ، حیرانم ، مرا امشب میهمان کن و در صومعه خود پناهم بده . عابد هم او را پذیرفت . شیطان از اول شب تا صبح عبادت کرد و روز هم پیوسته مشغول نماز بود. نه غذا می خورد، نه استراحت می نمود و نه می خوابید؛ در حالی که عابد گاهی خسته می شد ولی ابلیس خسته نمی شد. او می خوابید و غذا می خورد ولی شیطان مدام نماز می خواند. عابد پیش او رفت و گفت : اجازه می دهی سؤالی از تو بکنم . گفت : فعلا وقت ندارم ، بگذار نماز بخوانم ، با اصرار زیاد اجازه گرفت و گفت : ای بنده خدا! من عابدی مثل تو ندیده ام که این قدر عبادت کند، و نماز بخواند. تو چه کرده ای که این قدر عاشق عبادتی ؟ به طوری که نه می خوری نه می خوابی و نه آرام داری و خسته نمی شوی ؛ در حالی که من چنین نیستم . گفت : علتش این است که من مرتکب گناهی شده ام و هر وقت به فکر آن گناه می افتم از ترس خدا بر خود می لرزم ، خورد و خواب از من سلب می شود و مشغول نماز و عبادت می گردم ، ولی تو تا به حال گناه و معصیتی انجام ندادی و ترس از خدا در دل تو نیست از این رو، در عبادت سست هستی و از آن خسته می شوی و گاهی استراحت می کنی و می خوابی . عابد گفت: چه کرده ای و گناه توچه بوده که این قدر از خدا می ترسی و عبادت می کنی ؟ گفت : من زنا کرده ام وقتی به فکر آن می افتم ، قدرت عبادتم بیشتر می شود. تو هم اگر می خواهی مانند من حال عبادت پیدا کنی ، باید ولو یک مرتبه زنا کنی . عابد گفت : من کسی را نمی شناسم که با او زنا کنم وانگهی ، این کار خرج دارد و احتیاج به پول است ؛ در حالی که من ندارم و کسی به من پول نمی دهد. شیطان گفت : من به تو کمک می کنم و راهنمایی ات می نمایم . دست برد زیر سجاده و چهار درهم بیرون آورد به عابد داد و گفت : این پولها را بگیر و داخل شهر شو. سراغ خانه فلان زن فاحشه را بگیر و با او زنا کن ، بعد از آن دیگر از نماز خسته نمی شوی . عابد پول را گرفت و روانه شهر شد و سراغ خانه فلان زن فاحشه را گرفت . مردم خوشحال شدند و گفتند: عابد آمده که او را توبه دهد و از گناه منع کند. خانه را به او نشان دادند. با همان لباس وقیافه ای که داشت داخل شد و گفت : ای زن ! این پول را بگیر و زود آماده شو که وقت نماز نگذرد. زن نگاهی به او کرد و لباس و قیافه او را که دید دریافت وی از مشتریان او نیست والا سر و وضع خود را تغییر می داد و این قدر عجله نداشت . او اهل فسق و فجور نیست . ماجرا را از عابد پرسید: او هم تمام سرگذشت آن کسی که میهمان او شده و عبادت او را تا آخر برای زن نقل کرد. زن فهمید که آن شخص شیطان بوده است . گفت : ای بنده خدا! او شیطان بوده و با نماز می خواسته تو را فریب دهد! برگرد و از این عمل منصرف شو که گناه نکردن بهتر از گناه کردن و بعد توبه نمودن است ؛ زیرا شاید توبه قبول نشود یا عمر تمام شود؛ و در حالی بمیری که توبه نکرده باشی . ای عابد برگرد، اگر آن شخص هنوز مشغول نماز است بدان او انسانی بوده و اگر رفته بدان شیطان بوده ، عابد وقتی برگشت کسی را ندید. اتفاقا آن زن همان شب از دنیا رفت . صبح که شد، دیدند بر در خانه او نوشته شده ، ای مردم ! جمع شوید فلان زن را دفع کنید که از اهل بهشت است ! مردم به شک افتادند، در کفن و دفن او حیران شدند! و سه روز دفن او را به تاخیر انداختند. خداوند به حضرت موسی علیه السلام خطاب کرد که : برو و مردم را خبر کن ، جنازه اش را غسل دهند و بر وی نماز بخوانند و در قبرستان مسلمانان دفن کنند. من به خاطر این که یکی از بندگان ما را از گناه منصرف کرد، او را بخشیدم و از گناهان او صرف نظر کردم و او را از اهل بهشت قرار دادم.
شیطان در کمین گاه/نعمت الله صالحی حاجی آبادی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید