بیانات مقام معظم رهبرى در مورد نهج البلاغه

بیانات مقام معظم رهبرى در مورد نهج البلاغه

نهج‏ البلاغه گنجینه عظیمى است که به این سادگى حتى به موجودیت آن نمى‏ شود دست‏ یافت و آن را فهمید و بعد از اینکه چنین موجودى را شناختیم نوبت کار اصلى یعنى بهره‏ بردارى است . ما هنوز موجودیت نهج ‏البلاغه را هم نشناخته‏ ایم، البته بسیارى از منابع غنى اسلامى نیز همین وضعیت را دارند، اما نهج‏ البلاغه با رتبه و پایه والایى که دارد در حقیقت‏یک استثنا است که باید به صورت یک گنجینه استثنائى با آن برخورد کرد .
اولا این کتاب یک کتاب دست اول اسلامى است و در این شرایط تاریخى ما که با صدر اسلام تقریبا 1400 سال فاصله داریم منابع دست اول و اصیل اهمیت ویژه‏اى دارد، علت این است که با طول زمان میل به تاویل و برداشتهاى تاویل‏گونه افزایش پیدا مى‏کنند و این یکى از آفات تفکرات الهى است، وقتى زمان از منبع جوشش دین قدرى فاصله پیدا مى‏کند، ذهنها، خلاقیتها، و ابتکارات و جوششهاى درونى انسانهاى هوشمند آنها را به استنباطهایى که بیشتر متکى به سلیقه‏هاست‏سوق مى‏دهد، و همین امر به صورتى نامرئى ادیان را منحرف مى‏کند . ادیان گذشته که منحرف شده‏اند یکى از اصلى‏ترین آفات آنها این بوده که متون اولى و اصلى‏شان به طور کامل و سالم باقى نمانده است .
البته ما قرآن را دست‏نخورده داریم، و این خود امتیاز بسیار بزرگى است که موجب شده، محورى براى استنباطهاى گوناگون اسلامى، با همه آفاق وسیع اختلاف سلیقه‏ها، وجود داشته باشد، یعنى بالاخره نقطه‏اى هست که آراء و عقاید مختلف به آن نقطه متکى باشند و آن قرآن است، لکن این کافى
نیست که جلوى تاویل و اظهارنظرها و سلیقه‏گرائیها و احیانا هوى و هوس‏گرائیها را بگیرد . امیرالمؤمنین علیه‏السلام به ابن عباس فرمود:
«لاتخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه‏» . (1)
وقتى که با خوارج مباحثه کنى به قرآن استناد نکن .
راستى آیا با کسانى که «و من الناس من یشرى نفسه ابتغا مرضاه الله‏» . (2) را که درباره امیرالمؤمنین على علیه‏السلام نازل شده با ابن ملجم تطبیق مى‏کنند و این قدر ذهنشان از راه حق منحرف است‏با اینها مى‏شود به قرآن استناد کرد؟ !
ما در زمان خود کسانى را که به آیات قرآن استناد مى‏کردند اما با ابزارى از تاویل مشاهده نمودیم در یک چنین‏شرایطى هر چه متون اسلامى و آثار رسیده از صدر اسلام بیشتر باشد، امکان محققان براى استنباط صحیح دین بیشتر است .
در گذشته «مؤوله‏» و «التقاطیون‏» به روایات و احادیث کارى نداشتند، تا صحبت از حدیث‏به میان مى‏آمد، مى‏گفتند: شما قرآن را قبول ندارید؟ ، مثل اینکه بین اعتقاد به قرآن و استناد به حدیث تعارضى وجود دارد! اوایل ما تعجب مى‏کردیم و خیلى حساس نبودیم بعد که دیدیم اینها با قرآن چه جور معامله مى‏کنند و چه جور حدیث صحیح صریح را رد مى‏کنند، آن وقت فهمیدیم که اینها علت مخالفتشان با حدیث چه بوده . در آنجا هم امیرالمؤمنین به ابن عباس مى‏فرماید: که با خوارج به «سنت‏» احتجاج کن، زیرا که سنت قابل تاویل نیست، روشن است، اگر ما در شرایط کنونى جهان اسلام که مسلمانها اقطار وسیعى از جغرافیاى عالم را گرفته‏اند و آراء و عقاید و نظرات، اجتهادها و مکتب‏هاى گوناگون بر ذهن و روحشان حاکم گشته است، اگر ما امروز بتوانیم متون صدر اسلام را احیا کنیم کمک زیادى به ایجاد یک محور اصلى براى این اجتهادها کرده‏ایم .
به نهج‏البلاغه از این دیدگاه بنگرید، نهج‏البلاغه با این دیدگاه هرگز با کتاب حدیث فلان صحابى یا تابعى که پنجاه سال، شصت‏سال، صد سال، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقایسه نیست . نهج‏البلاغه کلام اولین مؤمن به وحى محمدى (ص) است، و کلام خلیفه پیغمبر، خلیفه‏اى که همه مسلمانان بر او اتفاق نظر دارند، و امامى که به اعتقاد شیعه و بسیارى از اهل سنت افضل صحابه است، یعنى انسانى در این حد از عظمت و اهمیت، سخنانش عینا باقى مانده است و این مى‏تواند نشان‏دهنده متنى عظیم و اصیل از معارف اسلامى باشد، متنى که همه چیز هم در آن وجود دارد نبوت، فلسفه تاریخ، اخلاق، زهد، رهبرى در جامعه، نظام سیاسى، اجتماعى و مسائل عرفانى و . . . و مى‏توان پایه‏هاى اعتقاد کامل و جامع به اسلام را در این کتاب جست .
این کتاب وقتى در کنار قرآن قرار گیرد یقینا تالى قرآن است، یعنى ما دیگر کتابى نداریم که داراى این حد از اعتبار و جامعیت و قدمت‏باشد، لذا احیاى نهج‏البلاغه تنها وظیفه شیعیان نیست، بلکه وظیفه همه مسلمانان است، همه مسلمانان به عنوان احیاى یک میراث بى‏نظیر اسلامى باید نهج‏البلاغه را زنده کنند . و این احیا نه فقط به معناى کثرت چاپ – که خوب زیاد هم چاپ شده – بلکه به معناى تحقیق در آن است، همچنانکه روى قرآن کریم تحقیق شده، تفسیرهاى زیادى نوشته شده است، روى نهج‏البلاغه هم باید این تحقیقات انجام گیرد، همان طورى‏که قرآن خوانده مى‏شود نهج‏البلاغه هم باید خوانده شود چون تالى قرآن است، همان طورى که مسلمانها خودشان را موظف مى‏دانند که با قرآن انس پیدا کنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مى‏شمارند، ندانستن نهج‏البلاغه هم باید نقص به حساب بیاید .
نکته دیگرى که در اینجا فوق‏العاده مهم است و به نظر من تکلیف همه ما است، این است که ما موقعیت صدور این سخنان و احوال گوینده آنها را به خوبى بشناسیم و بدانیم که این آگاهى و شناخت‏براى درمان بسیارى از بیمارى‏هاى جامعه ما شفایى عاجل است زیرا وقتى گوینده این سخن‏ها را مورد مطالعه قرار مى‏دهیم مى‏بینیم یک انسان عادى نیست‏بلکه دو خصوصیت دارد که سخن او را، به اهمیت فوق‏العاده‏اى مى‏رساند . آن دو خصوصیت، حکمت و حاکمیت اوست، على (ع) اولا یک حکیم است از آن کسانى که «یؤتى الحکمه من یشاء» . (3) حکمت الهى به او داده شده، جهان و انسان و حقایق آفرینش و دقایق هستى را مى‏شناسد، حکیم یعنى به حقایق جهان واقف است، حالا به عقیده کسانى که
او را امام معصوم مى‏دانند، به الهام من الله، و به عقیده آنهایى که او را معصوم نمى‏دانند به تعلیم از پیغمبر و از اسلام . بهرحال در اینکه یک انسان بصیر و حکیمى است از نوع حکمت پیغمبران، که به حقایق آفرینش و آنچه در گنجینه‏هاى خداوند است آشنا است کسى تردید ندارد .
ثانیا آن حضرت در زمانى خاص حاکم جامعه اسلامى بود، و مسؤولیت‏حکومت را بعهده داشت . این دو خصوصیت، یعنى حکمت و حاکمیت که در امیرالمؤمنین علیه‏السلام وجود داشته، سخنان او را از یک سخن حکمت‏آمیز معمولى بالاتر مى‏برد، یعنى یک خصوصیت و بعد جدیدى به حرفهاى او مى‏دهد .
اما راستى سخن او چیست؟ امیرالمؤمنین در سخنرانى‏هاى خود چه مى‏گوید؟ این امیرى که هم حاکم جامعه اسلامى است، و هم آنچنان پایه و مایه‏اى از حکمت را دارد چه گفته است؟ بدیهى است که سخن او مطابق با نیازهاست، آن چیزى را که نیاز قطعى آن مرحله از تاریخ اسلام، آن را طلب مى‏کند مى‏گوید، ممکن نیست که آن طبیب حاذق دلسوز نسخه‏اى بنویسد، سخنى بگوید، که بیمار او به آن احتیاج نداشته باشد، بنابراین از نسخه امیرالمؤمنین ما یک چیز دیگر را پیدا مى‏کنیم و آن وضعیت آن روز جامعه اسلامى است .
هیچ تاریخى این قدر گویا نمى‏تواند باشد، هیچ گزارشى این قدر دقیق نمى‏تواند باشد و بگوید که جامعه آن روز در چه شرایطى بوده چنان که على بن‏ابیطالب (ع) آن را بیان کرده است . ما امروز در دورانى زندگى مى‏کنیم که مایلیم آن را به دوران صدر اسلام تشبیه کنیم یعنى ولادت دوباره اسلام . آن روز، روز ولادت نخستین اسلام بود، امروز روز ولادت دوم اسلام . آن روز احکام اسلامى عمل و اجرا شد، امروز هم ما داریم خودمان را به طرف احکام اسلامى مى‏کشانیم، آن روز دشمنان اسلام یعنى دشمنان این معارف و این احکام، با مجتمع نبوى مخالف بودند، و آنهایى هم که با انقلاب ما مخالفت مى‏کنند با واقعیت اسلام مخالفند، و این یک چیز ساده‏اى نیست . آنها حق دارند مخالف باشند، ابرقدرتها، سلطه‏گرها، زورگوها، استثمارگرها، تبعیض‏گرها، تحقیرکنندگان انسان، توطئه‏کنندگان علیه ارزش‏هاى بشرى و انسانى، نفى‏کنندگان ارزش‏هاى الهى، اگر از اسلام، خائف و نگران نباشند جاى تعجب است، چون این ضد همه آن جهت‏گیرى‏ها است، و این خصوصیت آن روز هم وجود داشته است .
خوب ما، (ملت ایران)، به عنوان کسانى که پایه‏هاى این نظام را روى دوشمان گرفته‏ایم اگر به نهج‏البلاغه مراجعه کنیم در آن چیز جالبى خواهیم یافت . بیمارى‏هایى که امروز در این موقعیت ما را تهدید مى‏کند و درمان این بیمارى‏ها . این چیز خیلى جالبى است‏برویم و این درمان‏ها را جستجو کنیم . نمى‏خواهم بگویم صددرصد همه آن حوادثى که در صدر اسلام اتفاق افتاده امروز هم همان‏ها مو به مو اتفاق مى‏افتد، نه، اما جهت‏گیرى‏ها یکى است، دل مؤمنین امروز با دل مؤمنان آن روز است، امید مؤمنین امروز به امید مؤمنان آن روز، تردید منافقین و ضعاف‏الایمان امروز با تردید منافقین و ضعاف‏الایمان آن روز، همدستى مخالفان و توطئه‏گران امروز با همدستى مخالفان و توطئه‏گران آن روز، محورى‏بودن نظام ما و محورى‏بودن نظام صدر اسلام، مردم‏گرایى نظام ما و مردم‏گرایى نظام صدر اسلام، قبول قرآن به عنوان سند اصلى، نسخه کامل و مجسم‏کننده وضعیت آرمانى و ایده‏آل، این‏ها جهت‏گیرى‏هاى کلى است و این جهت‏گیرى‏ها یکى است .@#@ پس طبیعى است اگر ما منتظر بیمارى‏هایى باشیم مشابه بیمارى‏هاى آن روز که اگر آن بیمارى‏ها را از پیش بشناسیم خودمان را براى مقابله با آنها آماده خواهیم کرد . نهج‏البلاغه به ما آن بیمارى‏ها را معرفى مى‏کند . با اینکه على‏الظاهر کتاب گزارش تاریخى نیست، اما سخن امیرالمؤمنین (ع) گزارش تاریخى است .
و اینک چند نمونه از بیمارى‏هاى آن روز را که امیرالمؤمنین در صدد معالجه آنهاست، ذکر مى‏کنم: یکى از این بیمارى‏ها مسئله دنیاست، شما ببینید در نهج‏البلاغه چقدر علیه دنیا و دنیاطلبى و دنیافریفتگى، علیه خطرات و کمین‏هاى دنیا هشدار داده شده است، و زهد در نهج‏البلاغه، یکى از بخش‏هاى مهم نهج‏البلاغه است، این زهد
براى چیست؟ و کدام واقعیت آن دوران را نشان مى‏دهد؟ آن دورانى که پیغمبر مى‏گفت . (الفقر فخرى) و افتخار مى‏کرد که فقیر است، مردمش افتخار مى‏کردند که به مال دنیا آلوده نیستند، ابوذر و سلمانها و عبدالله مسعودها و اصحاب صفه جزو اشراف آن امت‏بودند، و اصلا به دنیا، و طلا و نقره و زر و زیور و زخارف مادى اعتنایى نداشتند، اصلا زخارف مالى در برابر زخارف معنوى چیزى به حساب نمى‏آمد، که پیغمبر (ص) مى‏فرمود:
«اشراف امتی اصحاب اللیل و حمله القرآن‏» . (4)
اشراف امت من، آنهایى هستند که شب با خدا سروکار دارند و خدمت و عبادت مى‏کنند، آنهایى که با قرآن آشنا هستند .
در جامعه اسلامى چه حادثه‏اى روى داده که از صد کلمه سخنان امیرالمومنین تقریبا پنجاه کلمه‏اش درباره زهد است، این که نهج‏البلاغه پر است از زهد و ترغیب به زهد چه چیز را نشان مى‏دهد؟ بله، بیمارى را نشان مى‏دهد، این نسخه امیرالمومنین (ع) که اینقدر راجع به دنیا گرم و پر شور و پرهیجان و زیبا و بلیغ حرف مى‏زند، نشان مى‏دهد که مردم شدیدا گرفتار دنیا شده بودند، که این دست گره‏گشاى سعى مى‏کند گره‏هاى این کمند را از دست و پاى آنها باز کند .
در نهج‏البلاغه وقتى ما به ذکر دنیا مى‏رسیم اوجى مى‏بینیم، احساس مى‏کنیم کلام امیرالمؤمنین (ع) در باب دنیا اصلا یک لحن و لون دیگر است، البته از صدها نمونه که در این زمینه وجود دارد من نتوانستم که این چند سطر را یادداشت نکنم و اینجا نخوانم که بس زیباست،
«فان الدنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها، و یوبق مخبرها، غرور حائل، وضوء آفل، و ظل زائل و سناد مائل، حتى اذا انس نافرها، و اطمان ناکرها، قمصت‏بارجلها و قنصت‏باحبلها، و اقصدت باسهمها، و اعلقت المرء اوهاق المنیه قائده له الى ضنک المضجع و وحشه المرجع‏» . (5)
ببینید چقدر زیباست، البته قابل ترجمه نیست، باید بلغا و شعرا بنشینند و کلمه به کلمه را بسنجند و ترجمه کنند، یعنى آنچنان دنیا با جلوه‏ها و فریبندگى‏هایش خودنمایى مى‏کند که آنان که از دنیا مى‏گریختند و از آن وحشت داشتند به آن انس مى‏گیرند، و آنها که حاضر نبودند به دنیا دست‏بزنند در کنار دنیا احساس آرامش مى‏کنند .
این همان بیمارى است، یعنى همان انسان‏هائى که در دوران پیغمبر (ص) خانه و زندگى و باغ‏هاى مکه و ثروت و تجارت، و حتى زن و بچه را رها کردند و براى اسلام در کنار پیامبر به مدینه آمدند، با گرسنگى ساختند، با سختى ساختند، همین‏ها بعد از بیست و اندى سال هنگامى که از دنیا مى‏روند طلاهائى را که از اینها بر جاى مانده براى تقسیم بین وراث باید با تبر بشکنند، این اوج سخن امیرالمؤمنین است .
یک موضوع دیگر که در نهج‏البلاغه بارها تکرار شده تکبر است، یعنى همان که محور اصلى خطبه قاصعه است، و مسئله تکبر یعنى خود را از دیگران بالاتر دانستن، همان آفتى است که اسلام و نظام سیاسى را منحرف کرد، خلافت را به سلطنت تبدیل مى‏کند، یعنى به کلى نتایج زحمات پیامبر را تقریبا در یک برهه‏اى از زمان از بین برده، این است که امیرالمؤمنین (ع) در نهج‏البلاغه به آن بسیار اهمیت مى‏دهد، در خطبه قاصعه چه زیبا و پر مغز و هشدار دهنده سخن گفته من باز قسمتى از آن خطبه را مى‏خوانم:
«فالله الله فى کبر الحمیه، و فخر الجاهلیه، فانه ملا قح الشنآن، و منافخ الشیطان التى خدع بها الامم الماضیه، و القرون الخالیه، حتى اعنقوا فى حنادس جهالته و مهاوى ضلالته، ذللا عن سیاقه، سلسا فى قیاده . . . الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم الذین تکبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم‏» . (6)
این هشدار امیرالمؤمنین علیه‏السلام است، افراد جامعه را از دو چیز به شدت پرهیز مى‏دهد: یکى از تکبر و خود را برتر از دیگران دانستن، دوم از قبول این تصور غلط از دیگران، نه خودتان را از دیگرى بالاتر بدانید نه این تصور غلط را از طرف دیگرى نسبت‏به خود، قبول کنید، اینها ضامن اجراى اخلاق اسلامى بین مردم در جامعه اسلامى است، امیرالمؤمنین نه خودش کبر مى‏ورزید و نه از کسى کبر را قبول مى‏کرد .
خوب این هم حاکى از این است که آن روز این بیمارى وجود داشته، اتفاقا هر دو وجود داشته است، به تاریخ بنگرید، آنها که به تاریخ آن دوره آشنایند مى‏دانند که سهمگین‏ترین بیمارى مردم آن روز همین دو چیز بوده: عده‏اى خودشان را بالاتر از دیگران مى‏دانستند، قریش از غیر قریش، وابستگان به فلان قبیله عربى از وابستگان به فلان قبیله دیگر، و متاسفانه این بیمارى بعد از پیغمبر (ص) خیلى زود پیدا شد، و نتیجه این حال همان بود که امیرالمؤمنین فرمود: محل ولادت محل رویش اختلاف و جدایى است، وقتى کسى خودش را بالاتر از دیگرى دانست، قشرى خودش را از قشر دیگر بالاتر دانست، آن روز، روز اختلاف و جدایى است .
دومى بیمارى کبرپذیرى، یعنى گروه محکوم قبول کنند که محکومند و باید محکوم باشند، حالا شما به تاریخ آن وقت مراجعه کنید آن قدر نشانه‏هاى ظلم‏پذیرى، کبرپذیرى در زندگى آن مردم، مى‏بینید که واقعا تاسف مى‏خورید، آن مردمى که سرى بلند مى‏کردند و نمى‏پذیرفتند، همیشه مورد تهاجم بودند، یکى از خصوصیات مردم عراق همین بود – البته کوفى‏ها را از قدیم نقل مى‏کردند که بى‏وفایى کرده‏اند –
به هر حال ما در طول حکومت تقریبا ششصدساله بنى‏امیه و بنى‏عباس مشاهده مى‏کنیم که اساسى‏ترین ضربت گاه و نقطه ضعف و آسیب‏پذیرى جامعه اسلامى همین بوده، و از اینجافساد وارد شده است، لذا دستورات امیرالمؤمنین (ع) در موارد بسیارى راجع به مخالفت‏با مسئله تبعیض‏پذیرى یعنى همان کبرپذیرى است .
مسئله دیگر مسئله فتنه است، امیرالمؤمنین (ع) جملات عجیبى در مورد فتنه دارد، به مقدارى این جملات پر مغز، زیبا و جامع‏الاطراف بیان شده است که انسان حیرت مى‏کند که درباره آن چگونه فکر کند!
فتنه یعنى چه؟ یعنى اشتباه و اختلاف صفوف، مخلوط شدن حق و باطل .
«ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولى الشیطان على اولیائه‏» . (7)
مسئله مخلوط شدن حق و باطل، استفاده از شعارهاى حق براى افاده مرام باطل و استفاده از نمادهاى حق براى محکم کردن قواعد و پایه‏هاى باطل، از بلاها و بیمارى‏هائى بود که در روزگار امیرالمؤمنین وجود داشت، لذا آن حضرت افشاگرى مى‏کند .
در باب فتنه، امیرالمومنین در نهج‏البلاغه دو گونه حرف دارند . اولا درباره عنوان فتنه بحث فرموده‏اند، در خطبه دوم، مى‏فرمایند:
«فی فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها، و قامت على سنابکها، فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار، و شر جیران، نومهم سهود و کحلهم دموع‏» . (8)
اسب وحشى فتنه مردم را زیر پاانداخته بود، با لگد آنها را خرد مى‏کرد، با سم سر آنها را مى‏کوبید، بعد با وحشى‏گرى سربلند مى‏کرد، مردم آنجا خوابشان بیدارى و سرمه چشمشان اشک بود . . . .
سخن از فتنه پیش از ظهور پیغمبران است، وضع جوامعى را که انبیاء از آنجا ظهور کرده‏اند و مبعوث شده‏اند بیان مى‏کند و در حقیقت اشاره مى‏کند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهیز مى‏دهد و مى‏ترساند .
در جایى دیگر فتنه مشخصى را ذکر مى‏کند مثل تمام حرف‏هایى که راجع به مخالفین خودش، که آن جنگ‏ها را راه انداختند، بیان فرموده، راجع به معاویه، راجع به طلحه و زبیر، راجع به عایشه، راجع به خوارج، مشخصا آن چیزهایى را بیان فرموده که در دیدگاهش فتنه به حساب مى‏آمده است .
این نوع دوم در حقیقت افشاگرى است، امیرالمؤمنین براى اینکه فتنه را از بین ببرد بر آن است که چهره‏ها را روشن کند، این بهترین راه است، فتنه یعنى چه؟ دو گروه به هم افتاده‏اند، گرد و غبار است، چهره‏ها شناخته نمى‏شود، گاهى انسان به برادر خودش شمشیر مى‏زند، از برادر خودش خنجر مى‏خورد، گاهى هم با یک دشمن در کنار هم راه مى‏روند به او اعتماد مى‏کند، علاج فتنه چیست؟ افشاگرى، اصلا هیچ چیزى مثل افشاگرى فتنه را علاج نمى‏کند و امیرالمؤمنین افشاگرى مى‏کند، این افشاگرى حاکى از وجود این بیمارى در آن روز است . گفتن این حرف‏ها حاکى از آن است که مردم به آن بیمارى مبتلا بوده‏اند و علاجش این توصیه‏ها است، ما بعد از گذشت هزار و سیصد و چند ده سال از آن روز، به نسخه درمان احتیاج داریم، هم براى خود آن درمان و هم براى اینکه بدانیم کدام بیمارى‏ها ما را تهدید مى‏کند .
امروز ما همان طوریم، دنیاطلبى، ما و هم کبر و خودپرستى و تبعیض، و فتنه‏هاى اجتماعى ما را تهدید مى‏کند، بنابراین ما هم به آن درمان‏ها احتیاج داریم، و بیش از همیشه به نهج‏البلاغه احتیاج داریم، مخصوصا از این دیدگاه که دیدگاه جدید است، در آئینه نهج‏البلاغه نگاه کنید و ببینید شما از وضع کنونى خودتان چه چیزى را مى‏بینید، کدام درد و خطر را مى‏بینید؟ کدام هشدار متوجه ماست؟ درمانش در نهج‏البلاغه موجود است، امروز بسیار لازم است که محققان، نهج‏البلاغه را از این جهات تفسیر کنند .
پى نوشت ها:
1 – نهج‏البلاغه پارسى، ن 77 .
2 – بقره، 207 .
3 – بقره، 269 .
4 – بحارالانوار، ج 92 .
5 – نهج‏البلاغه پارسى، خ 82 .
6 – همان، خ 234 .
7 – همان، خ 50 .
8 – همان، خ 2 .
از بیانات مقام معظم رهبرى (مدظله‏العالى) در پنجمین کنگره نهج‏البلاغه (1) – فصل نامه نهج البلاغه – ش2و3

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید