نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(5)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(5)

5) ساده زیستی و مردم دوستی
از درس های مهم نهج البلاغه در مورد عموم مردم، به ویژه زمامداران جامعه ی اسلامی، زندگی ساده و مردم دوستی آنان است. ایشان در مورد اظهار همدردی و همراهی عملی خود با فقرا، در نامه ای به عثمان بن حنیف، استاندار بصره، که در مهمانی اشراف شرکت کرده بود، پس از توبیخ وی می نویسد:
«…ألا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه، ألا و انکم لا تقدرون علی ذلک و لکن اعینونی بروع و اجتهاد و عفه و سداد… أأقنع من نفسی بان یقال هذا امیرالمومنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر او اکون اسوه لهم فی جشوبه العیش فما خلقت یشتغلنی اکل الطیبات کالبهیمه المربوطه همهما علفها» (نهج البلاغه، نامه ی 45)؛ آگاه باش! امام شما از دنیای خود به دو جامه ی فرسوده، و دو قرص نان رضایت داده است، بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید، اما با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی، مرا یاری دهند… آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمومنین خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟ آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد و چونان حیوان پرواری تمام همت او علف باشد.
آن حضرت(ع) در جای دیگر هماهنگی پیشوایان عدالت گستر جامعه با تهیدستان را وظیفه ی الهی شمرده و می فرمایند:
«ان الله فرض علی ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره» (نهج البلاغه، خطبه ی 209)؛ خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند تا فقر و نداری، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.
خداوند بر پیشوایان دادگر واجب فرموده که خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا تهیدستی بر تنگدستان نیاید و رد عهد نامه ی مالک اشتر مهربانی و محبت به مردم به عنوان وظیفه به وی یادآور می شود و می فرماید:
«و اشعر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعاً ضارباً تعتنم الکلهم فانهم صنفان اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق» (نهج البلاغه، نامه ی 53)؛ مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز همچون حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته اند، دسته ای برادر دینی تو و دسته ی دیگر همانند تو در آفرینش می باشند.

6) صداقت و درست کرداری
علی(ع) هم با خود صادق است و هم با مردم با راستی و صراحت سخن می گوید. سیاسی کاری و سیاست بازی، پایمال کردن حقوق فردی و اجتماعی مردم، بذل و بخشش بیت المال به افراد متملق و اطرافیان، در قاموس زندگی ایشان جایگاهی ندارد. این باعث شده است شخصیت و حکومت حضرت(ع) آرمانی و جاودانه بماند و چون خورشید فروزان همه را به خود جذب نماید. در این جمله ی پر قاطعیت و اطمینان ایشان بیندیشیم:« ایها الناس انی والله احثکم علی طاعه الا و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیه الا و اتناهی قبلکم عنها» (نهج البلاغه، خطبه ی 175)؛ ای مردم! سوگند به خدا من شما را به هیچ طاعتی وادار نمی کنم، مگر آن که پیش از شما عمل کرده ام، و از معصیتی شما را بازنمی دارم جز آن که پیش از آن ترک گفته ام.
ایشان شیوه ی حکومتی خود را با نحوه ی حکومت معاویه، که مبتنی بر فریب و مکر و حیله و ظلم است به ظاهر موفقیت هایی به دست آورد، مقایسه نموده و می فرماید:
«والله ما معاویه بادهی منی و لکنه یغدر و یفخر و لولا کراهیه الغدر لکنت من ادهی الناس» (نهج البلاغه، خطبه ی 200)؛ سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما او حیله گر و جنایتکار است، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین افراد بودم.

7) تعقل و خردگرایی
ارزش نهادن به فکر و اندیشه، یکی دیگر از مبانی ارزشی نهج البلاغه است، که همواره به عناوین مختلف و در موارد گوناگون تأکید نموده و سرانجام خردمندی را عامل نجات و رهایی انسان معرفی می کند و می فرماید:
«ما استودع الله امرأ عقلاً الا استنفذه به یوماً ما» (نهج البلاغه، حکمت407)؛ خدا عقل را به انسانی نداد جز آن که روزی او را کمک عقل نجات بخشد.
خداوند عقلی را نزد کسی به ودیعت ننهاده، مگر این که روزی وی را بدان رهایی بخشد.
آن حضرت(ع)، ارزش عبادات و نماز و روزه را تنها به خردمندی می داند و می فرماید:
«کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظماء و کم من قائم لیس له من قیامه الا السهر و العناء، حبذانوم الاکیاس و افطارهم» (نهج البلاغه، حکمت145)؛
بسا شب زنده داری که از شب زنده داری چیزی جز رنج و بی خوابی به دشت نیاورد! خوشا خواب زیرکان و افطارشان.
کم خردان و کم خردی در نهج البلاغه بزرگ ترین آفت فرد و جامعه قلمداد شده است و آن حضرت(ع) از دست آنان به خدا شکوه می کند و می فرماید:«الی الله اشکوا من معشر یعیشون جهالاً و یموتون ضلالاً لیس فیهم سلعه ابور من الکتاب اذا تلی حق تلاوته و لا سلعه انفق بیعاً و لا اغلی ثمناً من الکتاب اذا حرف عن مواضعه و لا عندهم انکر من المعروف و لا اعرف من المنکر» (نهج البلاغه، خطبه ی 17)؛ به خدا شکایت می کنم از مردمی که در جهالت زندگی می کنند و با گمراهی می میرند، در میان آنها کالایی خوارتر از قرآن نیست، اگر آن را آن گونه که باید بخوانند، و متاعی سودآورتر از قرآن نیست، اگر آن را تحریف کنند، و در نزد آنان چیزی زشت تر از معروف و نیکوتر از منکر نمی باشد.
ایشان پیروزی نابخردان بر جامعه و حاکمیت آنان بر سرنوشت مردم را نگران کننده دانسته و می فرماید:«… الیوم انطق لکم العجماء ذات البیان! عزب (غرب) رأی امرأ تخلف عنی ما شککت فی الحق مذاریته، لم یوجس موسی(ع) خیفه علی نفسه بل اشفق غلبه الجهال و دول الضلال الیوم تواقفنا علی سبیل الحق و الباطل من وثق بماءلم یظماً» (نهج البلاغه، خطبه ی4)؛ امروز زبان بسته را به سخن می آورم. دور باد رأی کسی که با من مخالفت کند، از روزی که حق به من نشان داده شده، هرگز در آن شک و تردید نکردم. کناره گیری من همچون حضرت موسی(ع) برابر ساحران است که بر خویش بیمناک نبود و ترس او برای این بود که مبادا جاهلان پیروز شوند و دولت گمراهان حاکم گردند. امروز ما و شما بر سر دو راهی حق و باطل قرار داریم، آن کس که به وجود آب اطمینان دارد تشنه نمی ماند.

8) جمود ستیزی
نقطه ی مقابل تعقل و خردورزی، اصرار بر ظواهر و جمود بر اساس کج فهمی و کج اندیشی است و مبارزه با آن یکی از اهداف علی(ع) است که به جهت جبهه گیری این تفکر خطرناک به صورت جریانی سازمان یافته در مقابل آن حضرت(ع) در برنامه های حکومتی امام قرار گرفت و اواخر عمرشان صرف این مشکل شد. خوارج، با ایجاد ناامنی و هرج و مرج سر دادن شعار «لا حکم الا الله» می خواستند حکومت علوی را غیر اسلامی جلوه دهند، و از این طریق بهترین خدمت را به معاویه انجام دادند. امام علی(ع) در برابر آنان به روشنکری و پرده برداری از چهره ی کریه آنان پرداخت تا جایی که چند خطبه و کلمه ی قصار از نهج البلاغه به این موضوع اختصاص یافته است.
عبادت بدون بینش آنان برخی را به اشتباه می انداخت و خطر اشاعه ی این مرض مسری در جامعه بود. امام علی(ع) به این خطر بیم می داد، آن حضرت(ع) شنید که مردی از خوارج شب بیدار است و به دعا و تلاوت قرآن مشغول است؛ امام فرمودند:« به یقین خفتن به که با دودلی نمازگزاردن» (نهج البلاغه، حکمت97).
شهید مطهری(قدس سره)، در مورد خطر جمود و قشری گری بر جهان اسلام می نویسد:
اگر می خواهید بفهمید جمود با دنیای اسلام چه کرد، همین موضوع را در نظر بگیرید که علی(ع) را چی کشت؟ یک وقت می گوییم علی (ع) را کی کشت؟ البته عبدالرحمان بن ملجم، ولی یک وقت می گوییم علی(ع) را چی کشت؟ در این جا باید بگوییم جمود و خشک مغزی و خشک مقدسی(1) (مطهری، 1368، 167).
امام علی(ع) فرمود:« ایها الناس فانی فقات عین الفتنه و لم یکن لیجتری علیها احد غیری بعد اتن ماج غیهبها (ظلمتها) و اشتدکلبها» (نهج البلاغه، خطبه ی 93)؛ ای مردم من بودم که چشم فتنه را کندم، و جز من کسی جرأت چنین کاری نداشت، آن گاه امواج سیاهی آن بالا گرفت و به آخرین درجه ی شدت خود رسید.

پی نوشت ها :

1- شهید مطهری در جای دیگر می نویسد: خوارج بی شهامت، یعنی مقدس مآبان ترسو، شمشیر را بر کناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منکر صاحبان قدرت که برایشان خطر ایجاد می کرد صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتاده اند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم کردند به طوری که در تاریخ اسلام کم تر صاحب فضیلتی می توان یافت که هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد. یکی را گفتند: منکر خدا، دیگری را گفتند: منکر معاد، سومی را گفتند: منکر معراج، و چهارمی را گفتند: صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همین طور….، به طوری که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم، هیچ وقت دانشمند واقعی مسلمان نبوده است. وقتی علی(ع) تکفیر شود، تکلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض کاشانی، سید جمال الدین اسدآبادی و اخیراً محمد اقبال پاکستانی از کسانی هستند که از این جام جرعه ای به کامشان ریخته شده است (جاذبه و دافعه علی، ص167).

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید