پیرامون اقتصاد در نهج البلاغه (2)

پیرامون اقتصاد در نهج البلاغه (2)

در قسمت قبل بحث عدالت مورد توجه قرار گرفت و در خلال بحث، به دیدگاه افلاطون، و نیز به نکاتی از مرحوم شهید مطهری، شهید صدر و دیگران اشاره شد. سعی ما این بوده و هست که بتوانیم با جمع بندی مطالب به جایی برسیم که از دیدگاه امیرالمؤمنین و نهج البلاغه استفاده علمی بنماییم. اما مطالب نشست قبلی ناتمام ماند و به این جلسه موکول شد.
در این قسمت اصالت فرد یا جمع در جامعۀ اسلامی و نیز موضوع عدالت که بحث اصلی ما است از نظر شما خوانندگان گرامی می گذرد. میهمانان این جلسه همچون نوبت گذشته جناب آقای دکتر حشتمی مولایی از مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی و جناب آقای دکتر علی صادقی تهرانی از دانشگاه علامه طباطبایی می باشند. لازم به ذکر است که در این نوبت از حضور جناب آقای دکتر هدایتی محروم بودیم و برای ایشان از خداوند سلامتی مسئلت می نماییم.
دکتر وصالی: از شما سروران گرامی که دعوت ما را پذیرفته و در این مباحثه شرکت فرمودید تشکر می نمائیم. حتماً مباحث جلسه گذشته در خاطر شریف تان هست. موضوع عدالت اقتصادی که ما را به اصل بحث عدالت سوق داد و به دنبال آن بحث فرد و جمع مرجع و تشخیص عدالت به میان آمد. دیدگاه های افلاطونی و نیز دیدگاه های اسلامی مورد تحلیل قرار گرفتند که در این جلسه این مباحث را دنبال می کنیم. بحث اصالت فرد یا جمع و توجه به الگوهای ما در اسلام و اهمیت هر یک سؤال ما است که بتوانیم از خلال آن به مرجع تشخیص عدالت نایل آئیم. از جناب آقای دکتر صادقی تهرانی خواهش می کنم که در این باره مطالب خود را بفرمایید.
دکتر صادقی تهرانی: به نام خدا. افلاطون نظریه اداره جامعه به وسیله اقلیت ذی صلاح را ارائه داد، اما از آن موقع تاکنون کمتر اداره جامعه به دست فلاسفه و یا به دست علمای طراز اوّل افتاده است. منتهی وقتی گروهی حکومت را به دست می آورند علی القاعده از اصالت جمع جانبداری می کنند، یعنی در مرحله حفظ قدرت، سخن براساس اصالت جمع و عمل بر اساس مصلحت جمعی است اما به تشخیص چه کسی؟ به تشخیص خودشان. مشکل بزرگ برای ما این است که تکلیف خودمان را روشن کنیم که اصولاً به کدام بینش تعلق داریم. اگر به بینش اصالت تعلق داشته باشیم مرجع تشخیص مصلحت جمعی اجتماعمان را نیز به عهدۀ تک تک افراد و حاصل رأی اکثریت آن ها می دانیم. در حالیکه در اصالت جمع، مصلحت عمومی را با رأی مردم به دست نمی آورید. حالا بحث این است که ما در قرآن و یا در رفتار پیامبر (ص) و امامانمان هزاران شاهد داریم. در تحکیم مبانی اصالت فرد، فرد شخصاً و مبتنی بر خِرَد و اختیاراتش در پیشگاه خداوند مسئول شناخته شده است و مشارکت در اصلاح جامعه و پیگیری مصالح جمعی هم جزو مسئولیت های شرعی و اسلامی او است.
«من أصبح و لم یهتم بامورالمسلمین فلیس بمسلم».
به عبارت دیگر، فرد به عنوان یک عنصر مسئول در مقابل خداوند قرار می گیرد:
«کلّکم راع و کلکم مسئول عن رعیته».
خداوند به پیامبرش می فرماید که انسان ها خودشان مسئول اند و تو وکیل آن ها نیستی؛ آمدن تو به عنوان پیامبر برای آن نیست که عدل را برای آن ها پیاده کنی، بلکه تو برای آن آمده ای که آموزش بدهی و آن ها را تزکیه کنی:
«و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه».
پیامبران مکارم اخلاقی را ترویج می کنند و هنر به کارگیری آن مکارم در متن زندگی (حکمت) را می آموزند تا مردم به طرف قسط حرکت کنند. تفکر افلاطونی می خواهد مردم را به طرف قسط بکشاند اما تفکر پیامبر می خواهد مردم را به طرف قسط راهنمایی کند. بین این دو مطلب فاصله بسیار است و ما باید هوشیار باشیم، که در جامعۀ ما فلسفۀ افلاطونی حاکمیت دارد یا فلسفۀ الهی؟! پیامبر آموزش می دهد و بر قلب تأثیر می نهد، اما شاکراً و امّا کفورا؛ تفکّر افلاطونی می خواهد کارگر و کشاورز و سرباز و ملت را چنان مدیریت کند که مورد پسند حاکمیت قرار گیرند. افلاطون ایدۀ خود را تا جایی پیش می برد که حتی می گوید بچه چه کسانی از آن خودشان و فرزندان چه کسانی از آن عموم مردم می باشند.
افلاطون حتی این دروغ را اعلام می دارد که ذات مردم از طلا و نقره و مس است و باید از ایشان خواست که هر کدام در شأن طبیعی خود باقی بمانند. او این شیوه را یک دروغ مصلحت آمیز می خواند. به این ترتیب، او مردم را در یک مدل اجتماعی قرار می دهد و معتقد است که مصلحت ایجاب می کند که همه در چیدمان او قرار گیرند. اما پیامبر هیچگاه چنین مسئولیتی برای خود تعیین نکرده است؛ خدا به پیامبر فرموده است که تو یک مُبلّغ بشیر و نذیر می باشی و این بدان معنا است که او حق تجاوز از حق خویش را ندارد. انسان ها تک تک آزاد و مختار آفریده شدند و مصلحت فردی و جمعی خود را، خود دنبال می کنند ولو آنکه شکرگزاران کم باشند.
«و قلیلٌ من عبادی الشکور»
خداوند در قرآن می فرماید:
«و هدیناه النجدین»
به این معنی که من از درونشان هدایت شان کرده ام و پیامبران هم از بیرون آنها را هدایت می کنند. مردم هر یک نسبت به عملکرد و آگاهی شان در عالم نمره می گیرند، یکی مانند یزید و دیگری مانند امام حسین (ع) إمّا شاکراً و امّا کفورا. این نظیر اندیشۀ مدرن و در اصل همان تجربه تاریخی بشر می باشد که به راحتی به دست نیامده است. اگر با این دید به رفتار حضرت علی (ع) بنگریم می توانیم تمامی حرکات ایشان را فهم کنیم. در بستر مرگ به ایشان می گویند امام حسن (ع) را به عنوان جانشین معرفی کنند و این در حالی است که ایشان نیز عملاً می توانند چنین کاری را انجام دهند، چنانکه قبل از ایشان سپری بود ولی حضرت چنین کاری را نمی کند و حتی کاندیدا و توصیه نیز نمی فرماید. ایشان به مردم می گوید که این از وظایف شما است. مصداق دیگر هنگامی است که علی (ع) در بستر مرگ است و قاتل ایشان در اتاق مجاور نگهداری می شود و حکم کشتن اش نیز بر همگان روشن است. در چنین وصفی، حضرت علی (ع) اولاً سفارش می کنند که چون او اسیر است به او رسیدگی کنید.
ثانیاً می گویند که اگر من زنده بمانم او را می بخشم. حضرت حاضر نیست در وظیفۀ فرزندانش دخالتی نماید زیرا این را حق آنها می داند و می فرماید حق دَم با شما است، اگر خواستید او را بکشید ولی از حدود اسلامی تجاوز نکنید و فقط یک ضربه به او بزنید دقت کنید که حضرت علی (ع) حتی هنگام مرگ حاضر نیست که از حق پدری اش استفاده کند. آن چیزی را که حضرت دوست می دارند همان بخشیدن است اما ایشان حتی خواهش نمی کنند تا مبادا که نظری را به فرزندان خود تحمیل کرده باشند و لذا می گویند که خودتان می دانید اگر خواستید ببخشید و اگر خواستید او را بکشید. رویه امیرالمؤمنین کاملاً مطابق با اصولی است که در قرآن آمده و پیامبر فرموده و بدان عمل می کرده و ایشان نیز عمل می کنند.
این عمل حاکی از آن است که حضرت علی (ع) در دم مرگ هم دقیقاً مراقب است که خودش از مدار حقوق خودش تجاوز نکند. ایشان حتی به مصلحت ثواب و یا هر مصلحت دیگر حاضر نیست که از حد خودش خارج شود.
در مدینۀ منوره مردم به حضور پیامبر می آیند و به خاطر گرانی کالاها از ایشان می خواهند که قیمت اجناس را تعیین کنند حضرت پیامبر مثل اقتصاد دادن ها نمی فرمایند که الان به صلاح نیست و اگر من قیمت تعیین کنم عرضه کالا کم می شود، یا آنکه به مردم نمی فرمایند شما کمتر مصرف کنید تا قیمت پایین بیاید. بلکه پیامبر ناراحت شده و در پاسخ به چنین درخواستی می فرمایند که چرا می خواهید مرا در پیشگاه خدا شرمنده کنید. سخن پیامبر این است که من به چه مجوزی در اختیارات دیگران دخالت کنم؛ پیامبر رئیس مدینه است، امّا ایشان در ارتباط با حقوق مردم برای خودش حد و مرزی قایل است، معنی عدالت برای ایشان به معنای عدم تجاوز از این حدود است. پیامبر اکرم حقوق فردی را محترم دانسته مگر وقتی متضمن تجاوز به حقوق دیگران شود. یعنی همان آیه «لاضرر و لاضرار فی الاسلام». چنانکه این اصل در دنیای جدید برقرار است و مثلاً شما در یکی از این کشورهای پیشرفته یک رادیو بخرید و هر چقدر دوست می دارید صدایش را بلند کنید، عیبی ندارد، ولی اگر همسایه از صدای رادیوی همسایه اش به پلیس شکایت کند فوراً پلیس حاضر شده و بار اول به او تذکر می دهند و بار دوم رادیوی او را می برند و فرد را مجازات می کنند، چون شما حق ندارید از مال خودتان به نحوی استفاده کنید که مزاحم دیگران بشوید. انسان آزاد است ولی آزادی با قید. با شرط حفظ آزادی بقیه و در واقع همان قاعدۀ «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» به عنوان یک اصل مهم. دنیای متمدن هم همان حرف را می زند، هر کس آزاد است که به خواستهای خودش برسد، اما اولاً باید چنان باشد که قواعد و قوانین جامعه را خدشه دار نکند، ثانیاً به حقوق و آزادی دیگران پای بند باشد.
اینک در مورد موضوع بحث پیش و نحوه عمل حضرت علی (ع) که مثلاً در موقع نماز انگشتری خود را به سائل می بخشند یا محصولات باغ را که از دسترنج خودشان بود می بخشیدند. از شما سؤالی می کنم: آیا همین علی (ع) وقتی خلیفه می شود و خود را امین بیت المال معرفی می کند ذره ای از اموال مردم را احسان می کند؟ وقتی برادر نابینا و مستمند ایشان به سراغش می آید، امیرالمؤمنین به او نمی گویند که از تو فقیرتر هم هست بلکه می گویند من امین بیت المال و قرار نیست از این اموال اینگونه استفاده بشود، استفاده از این اموال طبق قاعده ای است و من هم اینجا هستم تا این قاعده را پیاده کنم. علی به عنوان امیرالمؤمنین باید ضابطه را پیاده کند اما علی از درآمد خودش دارای بخشش محض است. ایشان به حدود و اختیارات خود اشراف دارند، به سهم خود، به نقش خود، به قدرت خود و به اختیارات خود. به نظر من مفهوم عدل از اینجا شروع می شود. بحث من دفعۀ پیش در این مورد بود که اولین قدم عدل این است که هر کس علی الخصوص مسئولین، حوزۀ اختیارات خود را بدانند. دید افلاطونی آن است که هر چه را مصلحت می بینند جزء اختیاراتشان تعریف می کنند، اما دید پیامبر و علی اینطور نیست و اینجا حقوق یکایک افراد است که حوزۀ اختیارات را تعیین می کند. از این روی، حضرت در اولین سخنرانی بعد از خلافت خود می فرمایند که من امین مال شما هستم، آیا ایشان حق دارد از مال شما ببخشد؟ آیا خداوند از متّقین می پذیرد که از جیب مردم بردارند و به دیگران ببخشند. این کار احسان و بخشش محسوب نمی شود. امکان دارد که شما در حالت عادی از یک نفر بگیری و به یک نفر دیگر ببخشی، در اینجا با یک نفر روبه رو هستید. اما در مورد بیت المال با میلیون ها نفر روبه رو هستید و دیگر نمی توانید از این همه آدم رضایت بگیرید. این کار تجاوز به حقوق عمومی و ظلم است. حتی اگر همۀ آن را هم به فقرا ببخشید. ملاحظه می کنید که این دو چقدر با هم فرق دارند. قرآن و سنت پیامبر و بزرگان ما به محدود بودن و مقید بودن حوزۀ اختیارات ما در اداره جامعه و در مواجهۀ با منابع عمومی باز می گردد. در روزهای آخر حیات، پیامبر (ص) خود را به مسجد کشاندند، اعلام فرمودند که چه کسی از من طلب دارد، اگر طلبی هست بگویید و نخواهید که من در پیشگاه خدا مسئول باشم. در حالیکه ایشان پیامبر خدایند و آن همه برکت برای مردم داشته اند، اما هیچکدام از آنها مانع از این نمی شود که حتی به حق یک نفر از آنها تعدی شده باشد یا آنکه ایشان خود را در پیشگاه خدا مسئول نداند یا آنکه چون آن آقا از پیامبر نگذشت در پیشگاه خدا هیچ حقی نداشته باشد. بنابراین، ملاحظه می کنید که در نزد عدل الهی، موضوع حق، اختیار و تکلیف جدّی تلقی می شود و به همین دلیل پیامبر التماس می کند. نکته جالب اینجاست که وقتی آن مرد جلو می آید و می خواهد شلاق را به شکم پیامبری بزند که در حال رفتن از دنیا است، کسی بی احترامی نمی کند یا جلوی او را نمی گیرد. چرا که مسأله حق است، شوخی هم ندارد، آمده است تا حق خویش را بستاند. حتی یک نفر به او اعتراض نکرد اما همه در حال گریه بودند. ادب جمعی را نگاه کنید، چقدر باشکوه است. امّا در تفکر افلاطونی حاکم حق دارد دروغ بگوید و هر چیزی را که به مصلحت تشخیص داد بگوید همان درست است ولو اینکه به دروغ به مردم بگوید شما از مس هستید و باید از طلاها تبعیت کنید. این را خودش صریحاً اعتراف کرده است که این مسئله حقیقت ندارد امّا مصلحت ایجاب می کند که اکثریت مردم باور کنند که از مس هستند. پس بحث دفعۀ پیش ما این طور خلاصه می شود که به نظر من برای علی (ع) و برای پیامبر (ص) و از دید قرآن و اسلام شناسان، در صورتی که نخواهیم به جای پیروی از پیامبر پیرو افکار افلاطونی و ارسطویی باشیم، آموزش حق و حقوق فردی و محدود بودن اختیارات حاکمان حتی در موضع نبوت و امامت و ریاست همواره وجود دارد.
دکتر وصالی: بسیار خوب در ادامۀ جلسه گذشته آقای دکتر صادقی تهرانی با ارائه برخی مصادیق، توجه به حقوق فردی را متذکر شدند و مثال های بارزی از پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) عنوان نمودند. حقوقی که براساس عدالت مورد نظر امیرالمؤمنین هیچ کس حق تجاوز به آن ندارد و در این باب به بیت المال نیز به عنوان یک مثال اشاره کردند. طبق دیدگاه ایشان آنچه در مکتب اسلام و تشیع به آن تأکید شده است در نگرش افلاطونی نمی گنجد بلکه در این دیدگاه حقوق فردی محترم شمرده می شود و اشتراکیت افلاطونی که خود را معیار و میزان می داند در این مکتب و در تفکر اسلامی جایی ندارد.
اینک از آقای دکتر حشمتی تقاضا می کنیم که نظر خودشان را بفرمایند.
دکتر حشمتی مولایی: بحث جامعه اسلامی و به خصوص جامعه ی علوی بحث پیچیده ای است و اینکه آیا در تحلیل نهایی باید فرد را مبنا قرار داد یا جمع را قابل بررسی است. در جامعه یونان باستان بعد از سقراط دو انحراف پدید آمد که یکی دیدگاه افلاطونی بود که نوعی جامعه گرائی را در اداره اجتماع مبنا قرار می داد و دیگری دیدگاه ارسطویی، که مبنا را فرد قرار می داد. تصور من این است که شاید بتوان گفت سقراط به اسلام نزدیک تر بود تا افلاطون و ارسطو. برخی تحلیل های تاریخی نیز سقراط را در زمرۀ انبیاء قلمداد می کنند ولی دلیل متقن در این باره نداریم – اما سقراط نسبت به افلاطون و ارسطو حالت میانه روتری داشته است. موضوع این است که ما در قالب تشیع و اسلام علوی فکر می کنیم و علی علیه السلام فصل مشترک شیعه و سنی است. هر دو گروه ایشان را قبول دارند. در این مورد به نظر من، باید کار بشود. وقتی گفته می شود «لا اکراه فی الدین» اصالت بخشیدن به فرد در آن نهفته است، ولی این را نمی شود به عنوان یک دلیل روشن به حساب آوریم چون دلیلی است که قبل از پذیرش دین مطرح می شود، امروز هم ما به اجبار به فرد مسیحی یا یهودی نمی گوییم که اسلام بیاورد و اصولاً پذیرش با اکراه مفهومی ندارد. اگر ما پارادایم و جریان اسلام را نگاه کنیم متوجه می شویم که اسلام می خواهد مردم خود به صورت فردی دین را بپذیرند ولی بلافاصله وقتی که پذیرش صورت گرفت حقی برای جامعه متدین ایجاد می شود. تا وقتی که دین را نپذیرفته ام برخی آزادی های فردی را دارم ولی زمانی که آن را پذیرفتم باید در چارچوب های جامعۀ اسلامی و برخی متغیرهای آن عمل نمایم. یکی از این متغیرها مسئله تعیین خلیفه است که بین دو مکتب تشیع و تسنن مورد اختلاف است. به نظر من در این باره اهل تسنن بیشتر فردگرا هستند و اهل تشیع بدون نفی مطلق فردیت، گرایش های جمعی را نیز مبنا قرار می دهند. اهل تسنن معقتدند که بعد از پیامبر خود ما باید خلیفه را تعیین کنیم ولی شیعیان واقعۀ غدیرخم را مبنا قرار می دهند و اینکه پیامبر اشاره می کنند که «ولی امر شما بعد از من علی (ع) است.» بر این اساس شاید بتوان گفت که شیعه تا حدودی اصالت فردگرائی را در زمینه هایی مورد تردید قرار می دهد، به این ترتیب که شیعه می گوید که علی علیه السلام به ولایت بعد از پیامبر انتخاب شد اما اهل تسنن می گویند این حق کسانی است که باید بعد از پیامبر خلیفه را تعیین کنند ولی مکتب شیعه با این امر مخالف است. در برخی موارد باید اصالت اجتماعی را بپذیریم؛ این امر به ویژه در مهمترین موضوع یعنی تعیین ولی امر اهمیت دارد. این موضوع حاکی از آن است که وقتی اسلام را پذیرفتیم باید بسیاری از جوانب جمعی آن را هم بپذیریم که امکان دارد با منافع فردی ما مغایر هم باشد.
وقتی من حکومتی را به عنوان حکومت اسلامی می پذیرم ممکن است برخی مغایرت ها با منافع فردی من داشته باشد، در اینجا باید دوجنبتین عمل کرد. وقتی دربارۀ امامت فکر می کنم می بینم که اسلام گرایش دارد که مردم داوطلبانه قدم پیش نهند، و علی الله قصد السبیل و منها جائر.
قصد نهایی را خدا تعیین می کند. اراده فردی در ما وجود دارد امّا این اراده از ارادۀ خدا خارج نیست، خداوند اجازه داده که این ارادۀ فردی به صورت داوطلبانه ظهور یابد. ولی اصالتاً این ارادۀ فردی از آن ارادۀ تکوینی مستقل نیست. «ولو شاء لهدیکم اجمعین»، البته قدرت خدا در حدّی هست که همه را به راه مستقیم وادار نماید و در آن چارچوب قرار دهد. اصولاً خداوند در مرحله ی اول آزادی را می دهد ولی این گرایش وجود دارد که سلسله ای از تمهیدات جمعی به تدریج ضرورت یابد و مطرح بشود.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط».
در قرآن برای پیامبران هدفی مطرح می شود و آن واداشتن مردم به قسط است. باز هم در اینجا بحث های زیادی وجود دارد، مثلاً اینکه برخی گفته اند مردم باید خودشان گرایش به طرف قسط بیایند و برخی دیگر گفته اند که پیامبران مردم را وادار به سمت قسط می کنند.
شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه پیامبر خود دارای حق است، مثلاً پرداخت صدقات داوطلبانه است اما در تحلیل نهایی می فرماید:
«خذ من اموالهم صدقه»
یعنی زکات را بگیر ولو به زور. زیرا در تحلیل نهایی این حقوق اجتماعی است که زیر سؤال می رود، وقتی من دین را قبول کردم در چارچوب جامعه ای زندگی می کنم که در آن سلسله ای از قواعد اجتماعی وجود دارد و من هم باید اصالتاً آن را بپذیرم.
در عین حال من به این نظر معتقد هستم که در اسلام فرد بالاترین ارزش را دارد. طبق تحقیقات و دانشی که من تاکنون کسب کرده ام در اسلام فرد بیشترین آزادی عمل را دارد، حتی می توان این سخن را در مقایسه با نظام های دیگر عنوان نمود. نظام های مختلف ادعا می کنند که فرد آزاد است، مثلاً در آمریکا فرد چقدر آزادی دارد؟ هم من و هم آقای دکتر صادقی سالها در آن جا بوده ایم، واقعاً انسان می بیند ادعایی را که آنها در مورد آزادی انسان دارند صحت ندارد. در آن جا فرد در چارچوب منافع شرکت های چند ملیتی زندگی می کند. در ظاهر تبلیغاتی صورت می گیرد و چند روز هم انتخابات انجام می شود ولی بعد می بینیم که انتخابات آنها در چارچوب مسایل پیچیده ای بوده است که قدرت های مسلط بر آن سوار بوده اند اما در اسلام چنین نیست. اسلام بیشترین احترام را برای فرد قایل است اما در عین حال زمانی که فرد آزادانه جامعه اسلامی را می پذیرد اینجا از طرف جامعۀ اسلامی متغیرهایی برای فرد واجب المتکین می شود و در واقع هم باید بشود. این همان نکته ای است که آقای دکتر صادقی اشاره فرمودند، یعنی قاعدۀ «لاضرر» که به ما تفهیم می کند که آزادی فردی بی حد و حصر نیست. یعنی آزادی تا زمانی است که من بپذیرم که این جامعه و این حکومت واقعیت دارد، اما به محض اینکه پذیرفتم باید متغیرهای اجتماعی را محترم بشمارم. در زمان حضرت علی وقتی خوارج با ایشان مخالفت کردند حضرت به آنها فرمودند که شما انتخاب کرده اید و اینک باید تابع ارادۀ منتخب جامعه دارای ارادۀ فردی باشید و لذا عده ای را کشت اگرچه آنان دارای ارادۀ فردی بودند.
دکتر صادقی: خیر، حضرت آنها را دسته بندی کرد و با زبان خودشان با آنها صحبت کرد.
دکتر حشتمی مولایی: البته اینجا مسأله ای وجود دارد و این از عجایب دوران زندگانی حضرت علی (ع) است. اما من این اعتقاد را دارم که وقتی فرد آزادانه آمد و اسلام را پذیرفت بلافاصله آزادی اش در مورد انتخاب دینی دیگر محدود می شود و تابع نظر جمعی اسلامی می گردد. اینک همین فرد که با ارادۀ آزاد آمده و مسلمان شده اگر بخواهد باز گردد وی را می کشند و در اسلام این حکم را داریم. چنانکه در مورد مسألۀ سلمان رشدی و حکم امام این واقعیت را می بینیم. البته آزادی من به طور کلی از بین نمی رود ولی یک رابطۀ ذوجنبتین پدید می آید، یعنی متغیرهای اجتماعی بر روی گرایشهای فردی من اثر می گذارند و بر آن تفوق می یابند و مرا محدود می کنند و هم اینکه من نیز می توانم بر روی گرایشهای جمعی، به میزان قدرتی که دارم اثر بگذارم. اینجا یک مبنای دو جانبه وجود دارد، فرد و جمع هر دو مطرح هستند. حتی گاهی می بینم که در جوامع اسلامی، گاهی نظر فرد و در موارد بیشتری سخن جمع با توجه به موازین شرعی تفوق می یابند، یعنی در تحلیل نهایی وقتی که منافع جمعی و فردی با هم حضور پیدا می کنند منافع جمعی برجسته و نهایتاً به آن اولویت داده می شود. در حالی که فرد قبل از پذیرش اسلام آزادی عمل داشته است و می توانسته جامعه اسلامی را بپذیرد یا نپذیرد. البته در مورد تأثیر گذاری فرد یا جمعی باید بگویم که من بیشتر روی تجزیه و تحلیل نهایی تأکید دارم و به نظر می رسد اسلام نسبت به نظرات عمومی بیشترین احترام را قایل است. مثلاً در موضوع شورا که در جنگ احد واقع شد، نظر حضرت رسول آن بود که در شهر بمانیم و با توجه به امکانات از اسلام دفاع و محافظت کنیم اما رأی جمع این بود که بهتر است بیرون رفته و بجنگیم. در اینجا حضرت می فرمایند بسیار خوب، حال که ارادۀ شورا این است پس به بیرون می رویم و می جنگیم. اما به یک باره نظر افراد با نظر پیامبر (ص) موافق می شود، ولی با نزول آیۀ شریفۀ:
«فاذا عزمت فتوکل علی الله»
مانع بازگشت از تصمیم می شود. در این حال می توان گفت در تجزیه و تحلیل نهایی تصمیم جمع وجود نداشت. این واقعه نشان می دهد که اسلام به تصمیم و نظر فردی احترام فراوان قایل است. حتی در حالیکه می داند که این ارادۀ فردی گاهی ممکن است مشکل ایجاد کند و اشتباه نماید، اما از آنجا که درصدد رشد دادن قدرت انتخاب است به آن اجازه مطرح شدن می دهد.
رشد دادن افراد به دست خود افراد، همچون رفتار پدری است که از یک طرف به فرزندش پول می دهد و از طرف دیگر مراقبت می کند که فرزند پول را در چه کاری هزینه می کند و وقتی فرزند منحرف شد با او با شدت و تذکر برخورد می شود. بنابراین، من معتقدم که اراده فردی باید در مواجهه با اراده جمعی رشد بکند و در مواقع مختلف به او اجازه انتخاب داده بشود. در عین حال که اسلام به انتخاب فردی احترام قایل است لیکن، اصولی وجود دارند که نباید زیر پا نهاده شوند، همچون زمان حضرت لوط که جامعه تماماً فاسد شده بود و پیامبر در برابر این انتخاب افراد به مقابله برمی خیزد. بنابراین از اصول باید دفاع کرد. اگر در زمان حضرت علی انتخابی در چارچوب اصول صورت گرفته بود حضرت علی انتخاب می شد ولی متأسفانه جامعه همیشه انتخاب درست را انجام نمی دهد.
«اعلموا آل داوود شکراً و قلیلاً من عبادی الشکور»
انتخاب اکثریت همیشه در مسیر درست پیش نمی رود، پس گاهی اراده جمعی باید تصحیح شود. اگر جامعه را به اراده فردی واگذار کنیم به گفته قرآن اکثریت معمولاً به خطا می روند.
دکتر وصالی: قدری از بحث اصلی خود دور شده ایم و بحث های گذشته مجدداً تکرار می شوند. شاید بهتر باشد بحث را به این صورت پیگیری کنیم که با استفاده از سیره امیرالمؤمنین و فرازهای کتاب نهج البلاغه اگر کسی به دین اسلام روی بیاورد و با درک توحید و پیامبر به این دین بگرود و بعد دوباره از اسلام برگردد و کافر بشود، آیا در این جا جمع باید در مورد این فرد تصمیم بگیرد؟ آیا این طور نخواهد بود که فرد از همان ابتدا به طرف دین نیاید و از آن دلزده شود؟
دکتر صادقی تهرانی: مبنای بحث ما دفعه قبل این بود که مرجع تشخیص عدالت مردم اند یا عده ای خاص. آیا کسانی که در حکومت ها سیاست گذاری می کنند خودشان باید بنشینند و ببینند که کارشان عادلانه است یا نه؟ یا اینکه آیا گروه خاصی باید نظر بدهند یا آنکه مرجع داوری مردم اند.
در جلسه پیش من این موضوع را طرح کردم که ابتدا باید در بحث عدالت این مطلب را روشن کنیم که مرجع تشخیص کیست. اگر این مرجع گروه خاصی باشند پس ما بیهوده به این بحث می پردازیم چرا که آن ها باید بنشینند و بگویند که عدالت چیست. ولی آمده ایم در این کرۀ زمین تا خودمان را اداره کنیم، پس همۀ ما، هر کدام در حد صلاحیت خود مسئول اداره خودمان هستیم. دین به مردم بنیان اعتقادی می دهد و فرهنگ به مردم اندیشه و سلیقۀ گزینش ارائه می دهد. اگر شما در ایران رشد و نمو کرده باشید یا در عربستان و یا در اروپا، به هر حال از طفولیت با فرهنگی که به شما داده می شود اهل سلسله ای از انتخاب ها می شوید و برخی موارد را انتخاب نمی کنید. شما آزاد هستید اما براساس آموزش ها، شخصیت و عقایدتان انتخاب می کنید، عقاید و باورهای شما با شما است و جزو شخصیت شما است. هرچه مؤمن تر و هرچه فرهنگی تر بشوید دامنه آزادی شما کوچک تر می شود؛ در این حالت شما دیگر گستاخی یا بی ادبی نمی کنید، دیگر مشروب و گوشت خوک را انتخاب نمی کنید، آزار و خیانت به مردم را انتخاب نمی کنید. اگر شما آدم کاملاً مذهبی بشوید فقط یک راه برای انتخاب دارید که همان گزینش بهترین راه به تشخیص خودتان است امّا در این حالت دیگر به شما آدم مجبور نمی گویند، چون طبق عقاید و شخصیت خودتان عمل کرده اید.
آزادی فردی به این معنا نیست که شما هر کاری را انجام دهید. حتی در کشورهایی که خود را مهد آزادی می دانند اگر از چراغ قرمز عبور کنید با شما به شدت برخورد خواهند کرد. بنابراین، اصولاً آزادی به این معنا نیست باید ببینیم که مرجع تصمیم گیری کیست؟ و آیا تک تک مردم در تعیین نظام تصمیم گیری حق مشارکت دارند یا خیر؟
در مورد برقراری یا عدم برقراری عدالت چه کسی باید نظر بدهد؛ آیا مردم باید این کار را بکنند یا عده ای خاص که متولی مردم اند؟ ما موجودی فرهنگی و اجتماعی هستیم و محتاج اعتقادات می باشیم. یعنی سعادت و شقاوت را درک می کنیم و انواع قیدها را در رفتار خود می پسندیم؛ این پاره ای از شخصیت و منش ما است و عمل به باورها عین اختیار ما است و اجبار تلقی نمی شود. وقتی که خدا را قبول می کنیم و به او عشق می ورزیم بدان معنی است که قبول کرده ایم که به سوی او حرکت کنیم و نه علیه خواست او، آزادی اصلاً به معنای بی بند و باری و یا بی ایمانی نیست. لذا آنچه که موضوع بحث ما بود این بود که مرجع تشخیص عدالت کیست؟ انسان یا عده ای ویژه. اما اندیشه مدرن نظریۀ دوم را نمی پذیرد، تجربه تاریخی هم نشان می دهد که مردم ظرفیت فهم عدالت را دارند. منتهی وقتی مردم مرجع تصمیم گیری می شوند موضوع قانون مطرح می شود. از دید تفکر اسلامی هم انسان توان فهم حسن و قبح را دارد.
«فأَلهمها فجورها و تقویها»
بدین لحاظ مسئولیت برپا داری قسط هم به عهده آدمیان است.
«لیقوم الناس بالقسط»،
قرآن، همیشه رو به مردم یا «ناس» سخن می گوید و نه رو به خواص مردم. خدا هم به پیامبرش می گوید مبادا مردم را رها کنی و فقط در پی عده ای خاص باشی. دینی که اصولاً مردم را می شناسد و روی فرد کار می کند، خدایی که می فرماید فرد مسئول عمل خودش می باشد. در چنین دینی مرجع تشخیص عدالت، خود مردم هستند و لذا وظیفه امر به معروف و نهی از منکر هم با آنها است. البته برای آنکه مردم بتوانند تشخیص دهند، نیاز به آگاهی دارند که باید از جانب روشنفکران و دانشمندان به آنان آگاهی داده شود؛ مثل اینکه همه ما استعداد شناخت زیبایی را داریم و تابلویی زیبا را تشخیص می دهیم اما فرد متخصص می فهمد که این تابلو واقعی یا قلابی است. در این بینش، کار متخصص این نیست که بگوید تابلوی قلابی را از بین ببر، حتی پیامبر هم چنین توصیه ای نمی کند، بلکه کار آنان آموزش دادن به مردم است تا سره را از ناسره تشخیص دهند. کار دیگر آن ها تزکیه است که از طریق الگو شدن خودشان اعمال می شود. یعنی با اخلاق خودشان الگوهای اخلاقی را به مردم نشان می دهند تا مردم پاکیزگی را بطلبند و دوست بدارند. اما به هر جهت، مرجع تشخیص مردم اند که در مقابل انتخاب خود نتیجه آن را هم می بینند. این کار از ناحیه دین توسط آموزش و ترویج انجام می شود. اما آیا پیامبر و ائمه حق دارند مکارم اخلاقی را به انسان تحمیل کنند؟ خیر «لا اکراه فی الدین». همین که آن ها حق تحمیل ندارند پس باید چه کنند باید آموزش بدهند، خواه مردم بپذیرند و خواه نپذیرند. بنابراین، مبنای بحث ما مرجع تشخیص عدالت است. اینکه تشخیص عدالت با مردم است، یا خیر. مردم احتیاج به آگاهی دارند، مردم احتیاج به فرهنگ دارند، مردم احتیاج به ایمان دارند و پیامبران آمده اند تا به مردم ایمان و آگاهی بدهند تا براساس ایمان و آگاهی خود انتخاب کنند.
در ارتباط با معنای آزادی و قانون هم این مطلب را متذکر شوم که آزادی به معنای ایستادن در مقابل قانون نیست تا هر کاری خواستید انجام دهید. آدمی یک موجود ذاتاً اجتماعی است پس فرد در هر جمع مقید به خصوصیات رفتاری جمعی است. در هر کشوری برابر قانون با فرد مختلف رفتار می شود و آزادی هیچگاه به معنای رهایی انسان ها از قید و بند نیست. ما باید در بینش های اسلام شناسی خودمان تجدید نظر کنیم. البته لازمه اش آن است که قبلاً به طور دقیق فهمیده باشیم که نکته اصلی کجا است.
پیامبران یک مجموعه اعتقادی آوردند، حال شما با آن بینش وارد صحنه اجتماع می شوید، بدیهی است که مسلمان و مسیحی و یهودی از نظر کیفیت قانون در بین خودشان یکسان نخواهند بود. قانون مسیحیان رنگ مسیحی دارد و متأثر از ایمان آن ها می باشد. ما مسلمان ها هم وقتی قانون گزاری می کنیم قطعاً چیزی را که علمای ما حرام دانسته اند دنبال نمی کنیم مگر اینکه اکثریت ما لاابالی یا نامسلمان باشند که مجاز نیستند که خواسته خود را بر همگان مسلط کنند. لذا در بحث رجوع به فرد یا به جمع باید دقت شود که منظور چیست، و اینکه اگر به فرد مراجعه کردیم پس اصول اخلاقی یا حقوق جمع را نادیده گرفته ایم، نتیجه گیری درستی نیست.
اما درباره نکته ای که شما در انتها گفتید، من از شما می پرسم که اگر ما پانزده ساله بودیم و می خواستیم دین انتخاب کنیم، یک کاغذ به ما می دادند و می گفتند اصول دین اسلام این هایند توحید، نبوت، معاد و… بعد در انتها با خط قرمز به ما توجه می دادند که هر کس بعد از امضای این برگه از دین برگردد او را خواهیم کشت، آیا عقلایی بود که فرد آن را امضاء کند؟ در این صورت اگر امضاء نکنی آیا در پیشگاه خداوند مسئولی؟ آیا فرد به خدا نخواهد گفت که این عاقلانه نبود که آن را امضاء کنم؟ مگر خدا نگفته است که ما با عقل مان مسئولیم، پس چرا من باید ان را امضاء می کردم؟ آیا اگر دخترهای 9 ساله و پسرهای 15 ساله آن را امضاء نکنند در پیشگاه خدا مسئولند؟ باید گفت که این حرف اصولاً به عقیده قلبی مربوط نبوده است. برای سابقۀ تاریخی آن باید در پی فهم شرایط سیاسی، اجتماعی بود و نه عقیدتی. هیچ عاقلی حاضر نیست عقیده ای را بپذیرد که انکار بعدی آن حکم قتل داشته باشد. خدا هیچگاه کار غیرعقلایی از انسان نمی خواهد. روشن است که موضوعات عقیدتی ما مبنای عقلی و منطقی دارند.
دکتر وصالی: بسیار خوب. البته آقای دکتر صادقی تهرانی مطالب مبسوطی را بیان فرمودند که قسمت های مختلف آن می تواند به کرات مورد بحث قرار گیرد و شاید گاهی هم ایشان جبراً و به اقتضاء اشاراتی که شده بود مطالبی را گفتند. اینک از جناب دکتر حشمتی مولایی تقاضا می کنیم که درباره مسایل مطروحه توسط آقای دکتر صادقی که اصول آن به مبحث حق، عدالت و مرجع تشخیص آن مربوط بود مطالب خود را بفرمایند. همچنین درباره سایر نکاتی که ایشان اشاره کردند مثل بحث ارتداد اگر نظری دارند بفرمایند.
دکتر حشمتی مولایی: ورود به بحث ارتداد نیاز به تحلیل فقیهی دارد و لازم است فقها نیز در این جا باشند. شاید اعتقاد من با شما در این مورد متفاوت باشد پس باید آن را به یک مرجع فقهی ارجاع بدهیم. اما در مورد بحث اصلی ما یعنی موضوع عدالت، تصور من این است که اگر به کلام مولی (ع) مراجعه کنیم شاید ما را راهنمایی کند. مولا در ارتباط با عدل چه مواجهه ای داشته اند. ایشان یک جمله بسیار معروف دارند که روی آن کم تر کار شده است. ایشان عدل را «وضع شیء در موضع اش» تعریف می کنند. این جا یک نکته ظریفی نهفته است. اولاً «وضع شیء» نشان می دهد که گاهی ممکن است شیء در غیر موضع اش هم باشد که از نظر ایشان ظلم است، یعنی هر قدر که شیء در غیر موضع اش قرار بگیرد ما از عدالت خارج شده ایم. از این کلام می توان چند نتیجه گرفت. اول اینکه وضع شیء همیشه با موضع اش یکی نیست، یعنی وضع شیء یک رابطه اثباتی و پوزیتیو (Positive) است، طبق اشارۀ قرآن کریم انسان طبعاً گرایش به مال دوستی دارد.
«و انه لحب الخیر لشدید»
اما آیا اگر مبنا را فقط وضع شیء یعنی روابط اثباتی قرار بدهیم به عدالت رسیده ایم؟ خیر، مولی علی (ع) می فرمایند که این روابط اثباتی باید در ارتباط با مواضع باشند تا عدالت برقرار شود. از نظر من این مواضع، همان روابط نورماتیو (Normative) یا هنجاری است. درست است که ما از وضع شیء سخن می گوئیم اما این وضعیت باید با هنجارها هماهنگی داشته باشد که در آن صورت عدالت برقرار است و بالعکس، اگر وضع شیء با هنجارها ارتباط نداشته باشد در این صورت مفهوم عدالت هم بی معنی است. این امر به تشخیص اولی الامر و خبرگان است. اگر خبرگان به طور صحیح انتخاب شوند می توانند هنجارهای جامعه را نشخیص دهند. این هنجارها در جامعه اسلامی یک پدیده ذاتی بوده و غیرقابل تغییر است.
«حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرام محمد حرام الی یوم القیامه»
اما اگر ما صرفاً به وضع شیء اتکا کنیم و بگوییم هر جوری که مردم انتخاب کردند همان عدل است، در این حالت امکان دارد که انتخاب مردم با مواضع هماهنگ نباشد و از عدل دور شویم. در جوامع دموکراسی غربی فقط وضع شیء مهم است و در مورد هنجارها می گویند که اصول گرایان آن را مطرح می کنند. چرا که اصول گرایان به مواضع هم معتقدند. اینکه به ما برچسب اصول گرا می زنند و درست هم هست به خاطر این است که ما به اصول هم اعتقاد داریم. بلی، ما مواضعی داریم که وضع شیء را براساس آن می سنجیم و انتخاب اکثریت تا زمانی درست است که آن هنجارهای جامعه دچار خلل نشده باشند. مثلاً امروز مجلس انگلستان هم جنس بازی را قبول کرده است چون مردم می خواهند و همچنین دولت در آن جا دکه های قماربازی را آزاد اعلام کرده است چون مردم می خواهند. این جا وضع شیء تعریف شده است و این ها یک دور و تسلسل را طی می کنند که البته باطل است. پس آن ها فاقد هنجارها هستند و یا آنکه هنجارهایشان حداکثر متکی به همان وضع دموکراسی در جامعه است.
دکتر صادقی تهرانی: آیا اکثریت آن ها حاضرند خلاف یک اصل از مسیحیت را تأیید کنند. مشکل آنان در پذیرش دموکراسی نیست بلکه مشکل در نداشتن هنجارهای مشخص و تبیین شده می باشد. حکم مذهبی هم جنس بازی برایشان روشن نیست و لذا رفته رفته مردم می گویند چنین خواستی چرا ناهنجار است؟ آزادی انتقاد یا تمجید و نه توهین را پذیرفته اند.
دکتر حشمتی مولایی: بلی، الآن مثلاً آزادی توهین به مسیح وجود دارد، همان طور که به پیامبر توهین کردند به حضرت مسیح هم توهین کرده اند.
ببینید، ما می گوئیم اگر وضع شیء در مواضعش بود، در آن صورت این مطابق با اعتقاد ما است ولی اگر وضع شیء به نحوی شد که در مواضعش قرار نگرفت می گوئیم که از عدل خارج شده و انحراف پیدا کرده است. دموکراسی غربی در مقابل ما چند موضع گیری دارد. یکی این است که می گویند شما اصول گرایید و ما اصولی نداریم. دیگری این است که در نظام هستی اصولی وجود ندارد و شما آن ها را به صورت خرافه ایجاد کرده اید. این اصول گرایی که آن ها می گویند از نظر ما درست است و از نظر خودشان توهین است. آن ها گاهی موضع گیری علمی دارند و نشان می دهند که این ها اصلاً به هم ربطی ندارند. به عبارت دیگر مفاهیم اثباتی و هنجاری (Approach Positive) و (Approach Normative) را از هم جدا می دانند، یعنی دانش و ارزش را از هم جدا می کنند. حال آنکه می بینیم این ها با هم ارتباط متقابل دارند. یکی از اساتید معروف «لندن اسکول» به نام «لیپسی» کتابی تألیف نموده است به نام (Positive Economics) این نویسنده طبق چاپهای اول تا چهارم کتاب خود – من قضیه را دنبال می کردم – اعتقاد داشت که اقتصاد اثباتی و اقتصاد هنجاری با هم رابطه ای ندارند اما در چاپ ششم و هفتم دیدم که در پاورقی نوشته است که سرانجام دوستان فیلسوف، من را متقاعد کردند که بین این دو مفهوم ارتباط متقابل وجود دارد. زمانی که من مرتکب گناه می شوم یعنی از مواضعی که خداوند در این طبیعت وضع کرده دور می شوم در این حال در خودم احساس عدم تعادل و عدم انسجام می کنم ولی وقتی کار خیری انجام می دهم وجودم تثبیت می شود. پس این ها با هم ارتباط دارند و عدالت زمانی وجود خواهد داشت که انتخاب افراد در مواضع فطری قرار گیرد. فکر می کنم اگر این کلام مولی (ع) را برای جامعه خودمان مبنا قرار دهیم ره آورد زیادی برایمان خواهد داشت. یعنی هم مواضع را قبول کنیم و هم تأثیر مواضع را در انتخاب های مردم بپذیریم و هم اینکه موضع گیری مردم را بپذیریم در صورتی که در چارچوب مواضع باشد. بنابراین، من همچنان براین اعتقاد خودم هستم که باید بین وضع و موضع ارتباط متقابل برقرار باشد. شاید این متغیرهای اجتماعی یا به عبارتی متغیرهای فوق فردی از مشیت های الهی باشند که برای ما وضع شده اند تا از طریق جامعه اعمال شوند. هرچه این انطباق بیش تر باشد عدالت در جامعه بیش تر خواهد بود. چرا که عدالت در جامعه یک امر نسبی است و ما هیچگاه به عدالت مطلق نمی رسیم؛ عدالت مطلق خدا است ولی ما می توانیم موضع گیری ها را براساس مواضع اندازه گیری نمائیم تا ببینیم که تا چه حد به عدالت اسلامی نزدیک شده ایم.
دکتر صادقی تهرانی: ما مسلمان ها جای اشیاء را متناسب با اعتقاداتمان تشخیص می دهیم، مسیحی ها هم با اعتقادات خودشان و بی دین ها یا ماتریالیست ها هم همین طور. بنابراین، از دیدگاه ماتریالیست ها عدالت معنای ویژه ای دارد که با معنایی که مسلمان ها از آن مفهوم دارند متفاوت است. وقتی که ما می خواهیم مسئله ای را تشخیص دهیم اول دقت می کنیم تا ببینیم که خود خدا درباره آن مسئله چه گفته است، آیا آن را حلال کرده یا حرام. اما در حیطه حلال ها که دامنه اش خیلی وسیع تر است مثلاً در مورد سیگار به پزشک مراجعه می کنیم و او می گوید ضرر دارد. ما در جامعه خودمان به خبرگان مختلف مراجعه می کنیم که یک یا دو گروه نیستند و ممکن است در مورد یک مسئله به گروه های متعدد مراجعه کنیم و سپس من حیث المجموع عمل به آن را یا سنت حسنه می نامیم یا سنت حسنه نمی دانیم. مادامی که جامعه ای با بررسی در یک مسئله به این نتیجه رسید که عمل به آن امر یک سنت حسنه است از انجام آن احساس عدل می کند و خدا عمل به آن را ثواب می خواند زیرا خداوند حکم و روش عقلایی را تنفیذ می کند. خلاف آن را گناه در نظر می گیرد. اما در درازمدت با تغییر بینش و دانش بشر در حوزه مباهات (حوزه حرام ها که معلوم است و همگی حرام اند) ممکن است روشی را که تا مدت ها قبل صحیح می دانستند به یکباره تغییر کند و روش دیگری جای آن را بگیرد. در واقع، عدل استعمال شیء است در ماوضع له و استعمال شیء یک امر تاریخی است. حال این امر تاریخی را چه کسی باید تشخیص دهد؟ یک نحوه از تفکر، حق تشخیص را به مردم می دهد و مردم نیز به واسطه خردشان مسلط به سراغ متخصصان خود می روند. افراد مذهبی ابتدا به سراغ فقهای خود می روند تا حلال و حرام بودن آن را در یابند. گاهی از فقیه سؤال می شود که آیا این امر حلال است یا حرام و گاهی نیز فقیه می گوید این امر خوب است یا بد است. اگر فقیه از نظر شرعی بگوید این امر حلال یا حرام است کافی است. اما اینکه آیا این کار برای اقتصاد جامعه ضرر دارد یا ضرر ندارد دیگر با فقیه نیست.
رجوع به متخصصین و مشورت با صاحب نظر کاری عقلایی است و در جوامع متکی بر اصالت فرد و آزادی فردی به همۀ متخصصین در موارد مربوط رجوع می شود. هم فقیه به کار می آید و هم دانش و تجربه علما و نخبگان.
«و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا»
خداوند می گوید پدیده ای وجود ندارد که شما همه جوانب آن را بدانید؛ جامعه سالم جامعه ای است که در آن مردم برای دانستن محل استعمال شیء به متخصصین مربوط مراجعه کنند؛ به فقها مراجعه می نمایند که نظر فقیه را از جهت انطباق عمل با دین خود بدانند و به بقیه متخصصان به فراخور نوع عمل مراجعه می کنند. اگر امروز پزشک ها در رسانه ها اعلام کنند که روزانه مصرف مقداری شراب قرمز برای قلب خوب است آیا شما آن را می خورید؟ در نتیجه، این سخن علی علیه السلام با مدل بحث ما هیچ مغایرتی ندارد و مطمئن باشید که فرد مورد نظر ما یعنی فرد صاحب خِرد، صاحب ایمان و فرد فرهنگی مسلمان عاقلانه عمل می کند و به فقه و مبانی اسلامی مراجعه می کند و همچنین به خرد زمان خود نیز مراجعه می کند. اگر شما سنت یا روشی را ترویج کنید که مردم آن را حسنه بدانند، از آن جایی که حسنه است عدل است و اگر آن را سنت حسنه ندانند عمل به آن ظلم است. قرآن کریم به مردم می آموزد که:
«فسئلوا اهل الذّکران کنتم لا تعلمون» [سورۀ نخل، آیۀ 43] و یا در جای دیگر می فرماید:
«ان السمع والبصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً»
یعنی مردم آموخته اند که بروند و بپرسند. مثلاً روزه گرفتن واجب است اما پزشک به شما می گوید که نباید روزه بگیرید. لذا وظیفۀ شما را حکم پزشک تعیین می کند و همان مورد قبول خدا است. ما را تا به این حد نزد متخصص فرستاده اند. در نتیجه در حالت عدل، مرجع تخصص در نهادهای اجتماعی همانا مردم اند اما مردمی که آموزش دیده اند که به متخصص مراجعه کنند؛ حکم فرد هم همین است. اگر مردم در شرایط اضطرار دست به انتخاب بزنند، این نحوه از انتخاب به اسلام نسبت داده نمی شود چرا که مضطرند. مثلاً وقتی که شما مضطر هستید می توانید گوشت میته را بخورید ولی نمی توان گفت که گوشت میت حلال است و زمانی که اضطرار تمام شود آن حکم یعنی حرمت گوشت میته همچنان باقی است. اگر جامعه ای به متخصصان و اندیشمندان خود اجازه تحقیق ندهد و اجازه ندهد که نتایج تحقیق را بیان کنند، به مردمش اجازه ندهد که نتایج تحقیق را بشنوند و نقد کنند تمامی این قبیل موارد به اسلام نسبت داده نمی شود. اگر در جامعه ای شرایط اجتهادی وجود نداشته باشد، یعنی شرایطی که تحقیق آزاد باشد، بیان تحقیق و شنیدن نتایج آن آزاد باشد و مردم به نحوی انتخاب کنند که یا تحمیلی باشد یا چیزی را ندانند و برای تعمیق معلومات شانسی نداشته باشند، به اسلام نسبت داده نمی شود و نمی توان گفت که یک انتخاب اسلامی کرده اند، زیرا که جامعه از آگاهی عمومی برخوردار نبوده و حالت مضطر را داشته است. فرد و جامعه راهی به جز این انتخاب نداشته است. بنابراین، می توان گفت که بله اگر آن شرایط پذیرفته شود جامعه در حالت عدل حرکت خواهد کرد. در این صورت حتی اگر جمع را هم مطرح کنیم آن را برایند خاص افراد جامعه می دانیم. در بحث اصالت فرد، این افراد یا نماینده هایشان هستند که تصمیم می گیرند. حالت دیگر به این شکل خواهد بود که عده ای برای این ها و بدون دخالت آنها تصمیم می گیرند. وضع شیء در موضع خود که از نظر حضرت علی به معنای عدالت است از طرف ایشان تعیین می شود.
هر دوی این ها همین معنا را دارد منتها واژۀ «مواضعها» مشکلی را حل نمی کند چرا که سؤال از این خواهد بود که این مواضع به تشخیص چه کسی است.
– دکتر حشمتی مولایی: ولی حضرت همین مواضع را به عنوان مبنای مستقل می پذیرد.
دکتر وصالی: ضمن تشکر از شما سروران گرامی اجازه بدهید تا بحث را با یک جمع بندی مختصر به اتمام برسانیم.
برداشت من این است که با توجه به صحبت های شما آقایان مبنی بر اینکه تخصص در جامعه جدید از متن مضامین و فرازهای دینی ما قابل استخراج است ما می توانیم عدل را آن حالتی بدانیم که فرد متخصص به ما می گوید. این فرد آگاه و متخصص است که جای پدیده را معین می کند و از این حیث، فکری که دین به ما می دهد آن است که باید به فرد متخصص مراجعه نمود. منتها از نظر آقای دکتر صادقی مراجعه به این فرد متخصص به تشخیص خود فرد است که ما را به عدالت می رساند اما از نظر آقای دکتر حشمتی مولایی اصولی وجود دارند که از پیش و به طور مستقل مبنای مراجعه قرار می گیرند و از این جا است که عدالت معنا می یابد.
از حضور شما در این بحث سپاسگزاریم.
منبع : سالنمای النهج 20 – 19 / پاییز / 1385

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید