اخلاق در نهج البلاغه(2)

اخلاق در نهج البلاغه(2)

عیب پوشی یا سترالعیوب

ضد کشف عیوب، پوشیدن و مخفی کردن عیب هاست و آن از شعبه های نصیحت است، و حدی برای ثواب آن نیست. چنان که از اخبار فراوان استفاده می شود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
من ستر علی مسلم ستره الله فی الدنیا و الاخره؛
هر که برعیب مسلمانی پرده پوشد خداوند در دنیا و آخرت عیب او را بپوشاند (جامع السعادات 280/2).
امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره ی پوشاندن عیب دیگران فرمود:
من اشرف افعال الکریم غفلته عما یعلم؛
از کارهای شرافت مندانه مرد کریم آن است که از آن چه می داند خود تغافل ورزد (و عیب دیگران را نادیده پندارد) (نهج البلاغه، حکمت 222).
و در سخنی دیگر فرمود:
من نظر من عیب نفسه اشتغل عن عیب غیره؛
هر که در عیب خود بنگرد، عیب دیگران را از یاد ببرد (همان، حکمت 349).
حضرت امیر(علیه السلام) در یک تعبیر دیگر فرموده است:
السخاء سترالعیوب؛ (میزان الحکمه 420/4 به نقل از غررالحکم).
سخاوت و بخشش پوشاندن عیب دیگران است.

صبر و بردباری

صبر بر دو قسم است: صبر بر پیشامدی که کراهت داری و صبر بر ترک چیزی که دوست داری.
و قال علیه السلام: الصبر صبران: صبر علی ما تکره، و صبر عما تحب (نهج البلاغه، حکمت 55).
امیرمؤمنان(علیه السلام) در وصیتش به فرزندش حسن(علیه السلام) فرمود:
عود نفسک الصبر علی المکروه، و نعم الخلق التصبر فی الحق؛
خویشتن را به صبوری در برابر ناخوشایندها عادت ده، و نیکو خصلتی است صبوری کردن در راه حق (نهج البلاغه، نامه 31).
در خطبه 98 فرمود:
و ان ابتلیتم فاصبرووا، فان العاقبه للمتقین؛
اگر [به رنج و ناراحتی] مبتلا شدید، شکیبا باشید که عاقبت [پیروزی] با پرهیزگاران [یعنی با صابران] است.
در خطبه ی 26 فرمود:
و استشعروا الصبر فانه ادعی الی النصر؛
شکیبایی را شعار خود سازید که به نصرت و پیروزی فراخواننده تر است.
نقش و اهمیت صبر برای ایمان آن چنان است که سر برای تن و بدن مهم است. در این خصوص فرمود:
فان الصبر من الایمان کالراس من الجسد، لا خیر فی جسد لا راس معه؛
برشما باد که صبرو بردباری پیشه کنید؛ زیرا همان گونه که سر، نشانه ی حیات بدن است، صبر نیز دلیل ایمان است و بدنی که سر در آن نباشد خیر و حیات در آن نیست و ایمان که توأم با صبر نباشد ارزشی ندارد (همان، حکمت82)،
در حکمت چهارم نهج البلاغه، حضرت امیر(علیه السلام) صبر را شجاعت و دلیری می داند و می فرماید:
الصبر شجاعه.

امانت داری و ادای امانت

امن به معنی طمأنینه نفس و زوال خوف است و نیز امن عبارت است از: عدم توقع مکروه در زمان آتی. و امن و امانت و امان مصدرند. امانت یعنی استواری در راستی و به معنی درستکاری است، و ضد آن خیانت است. (فرهنگ اخلاق، ص155 به نقل از شرح اصول الکافی، 399/1تا 538) و امانت دار یعنی امین و استوار، (ناظم الاطباء) و کسی که امانت نگاه دارد (فرهنگ معین) و کسی دارای صفت امانت باشد و هر چه به او سپارند بدون کسر و نقصان باز دهد، و هرچه به او گویند اعاده آن در هیچ جا و هیچ وقت جایز نداند و روا نشمارد (ناظم الاطباء).
فرق ودیعه با امانت این است که ودیعه نگاه داری شیء است به قصد، و امانت چیزی است که بدون قصد به دست آید مانند آن که بادلباسی را به درون اطاق افکند. و نیز ودیعت بری از ضمان است اگر موافقت شده باشد، اما امانت بری از آن نیست تا آنگاه که به صاحبش برسانند (کشاف اصطلاحات الفنون، ذیل ودیعه).
به اهل (عیال) مرد و مال وی و کسانی که آنها را گذاشته و به سفر می رود، امانت می گویند (انندراج، ذیل واژه امانت) در اصطلاح مفسران، امانت تکالیفی است که خدای تعالی بر خلق تعیین کرده از عبادت و طاعات (فرهنگ معین، ذیل واژه امانت). در اصطلاح متصوفان استعدادی است که خدای تعالی برای کسب خیر و علم و عشق در دل انسان ودیعت نهاده است (همان). خواجه عبدالله انصاری گوید: و امانت ها که کتاب و سنت بدان ناطق است سه چیز است: یکی طاعت دین که رب العالمین آن را امانت خواند و گفت: «انا عرضنا الامانه». و دیگر، زنان نزدیک مردان امانت اند که حضرت رسول فرمود: «اخذ تموهن بامانه الله؛ شما آنها را به عنوان خدا گرفتید». سه دیگر، مالی که نزد وی بنهی یا سری که با وی بگویی که فرمود:
فلیود الذی ائتمن امانته (البقره، 284؛ کشف الاسرار، ج2، ص561، به نقل از سجادی، دکتر سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 121).
امیرمؤمنان درنامه اش به مالک اشتر می فرماید:
و ان عقدت بینک و بین عدو لک عقده او البسته منک دمه، فحظ عهدک بالوفاء، و ارع ذمتک بالاماته، و اجعل نفسک جنه دون ما اعطیت؛
اگر با دشمن خود پیمانی بستی یا به او جامه ی زنهار و امان پوشاندی به پیمان خویش وفا کن و با امانت پیمانت را رعایت نما و خود را سپر زنهاری که داده ای گردان (نهج البلاغه، نامه 53).
از آن حضرت منقول است که:
ادوا الامانه ولو الی قتله اولاد الانبیاء؛
امانت را ادا کنید هرچند آن امانت برای قاتلان فرزندان انبیاء باشد (بحارالانوار، 115/75، به نقل از میزان الحکمه، 345/1).
حضرت امیر(علیه السلام) فرمود:
اقسم لسمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقول لی قبل وفاته یساعه مرار ثلاثا: یا اباالحسن اد الامانه الی البر و الفاخر فیما قل و جل -حتی فی الخیط و المخیط؛
سوگند می خورم که هر آینه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که ساعتی قبل از وفاتش سه بار مکرر به من فرمود ای ابوالحسن امانت را به نیکوکار و گناهکار برگردان چه امانت کوچک باشد یا بزرگ حتی در نخ و سوزن (بحارالانوار، 273/77، به نقل از میزان الحکمه، 345/1).
در حدیثی آمده است، که علی(علیه السلام) هر گاه وقت نماز می شد به خود می پیچید و متزلزل می شد و رنگش تغییر می کرد. از او سؤال شد تو را چه شده است ای امیرمؤمنان؟ آن گاه فرمود: وقت نماز شد، وقت امانتی که خدای تعالی بر آسمان ها و زمین عرضه داشت و از آن ترسیدند.
فی الحدیث ان علیا اذا حضر وقت الصلاه یتململ و یتزلزل و یتلون فیقال: مالک یا امیرالمؤمنین؟ فیقال: جاء وقت الصلوه، وقت آمانه عرضه الله علی السموات و الارض و اشفقن منها (نوادر الرواندی، 313/4. به نقل از میزان الحکمه، 349/1).

رازپوشی یا کتمان سر

کتمان سر یا رازپوشی، ضد آن افشاء سر است (شرح اصول الکافی، 399/1 تا 538، حدیث جنود عقل و جهل)، و پوشیدن راز از افعال پسندیده است. و اخبار امر به آن کرده است.
امیرمؤمنان در مورد فایده ی رازپوشی، فرموده:
من کتم سره کانت الخیره بیده؛
آن کسی که راز خود را پنهان دارد، اختیار به دست خود او خواهد بود(که پنهان دارد یا فاش سازد) (نهج البلاغه، حکمت 162).
امیرمؤمنان در یک تعبیر، به کار انداختن فکر را که سبب دوراندیشی و پیروزی است به سبب حفظ و نگه داری اسرار مربوط می داند و می فرماید:
الظفر بالحزم، و الحزم باجاله الرای، و الرای بتحصین، الاسرار (همان، حکمت 48).

قناعت

قناعت عبارت از ملکه ای است برای نفس که موجب می شود به قدر حاجت و ضرورت از مال اکتفاء کند، بدون اینکه سعی در طلب زائد بر آن داشته باشد (جامع السعادت104/2).
امیرمؤمنان درباره ارزش قناعت فرمود:
کفی بالقناعه ملکا، و بحسن الخلق نعیما؛
قناعت و حسن خلق برای نیل به یک نوع پادشاهی و نعمت کافی است (نهج البلاغه، حکمت 229).
و از طرف دیگر،
القناعه مال لا ینفذ؛
قناعت را مالی می داند که تمام شدنی نیست (همان، حکمت 475). و در جای دیگر:
طوبی لمن ذکر المعاد، و عمل للحساب، وقنع بالکفاف، ورضی عن الله؛
خوشا کسی که با یاد معاد روزگار بگذارند و برای روز حساب کار کند و بکوشد و به قدر نیاز خویش بسنده کند و از خداوند خرسند باشد (همان، حکمت 44).

پی نوشت ها :

1. دانشیار دانشگاه تهران.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید