نهج البلاغه، رهبری و حکومت اسلامی (2)

نهج البلاغه، رهبری و حکومت اسلامی (2)

گفتگو با آیت الله واعظ زاده خراسانی

اگر ممکن است در زمینه قلمرو و نفوذ رهبری در اسلام نسبت به امور سیاسی و اجتماعی اگر مطلبی مدّ نظر هست، بفرمائید.
بله، این سوال هم خیلی مهم است: از نظر قرآن و به عقیده علمای اسلام و عموم جامعه اسلامی اختیارات رسول اکرم، در حدود احکام الهی، محدودیتی و حد و مرزی نداشته است، و او نیز مانند دیگران باید حکم خدا را اطاعت می کنند، از این گذشته در کلیه مسائل سیاسی و مالی و اقتصادی و جز آنها در چهارچوب مقررات اسلامی دستش در همه زمینه ها باز است، و آنچه را مصلحت بداند بدان عمل می کند. و نباید پنداشت که آن حضرت، تنها امام جمعه و جماعت تعیین می کند و دیگر کاری به مسائل اقتصادی و سیاسی و جنگ و صلح ندارد. این تصور خلاف ضرورت اسلام است، و انکار آن، انکار ضروریات اسلام شمرده می شود و حکم آن هم معلوم است.
شیعیان همین عقیده را درباره ائمه اهل بیت علیهم السلام دارند، ولایت ائمه را محدود نمی دانند جز همان مرزهای احکام الهی- حال کسانی که قائل به ولایت مطلقه فقیه هستند آنها همین گستره را برای فقیه جامع الشرایط که به مقام رهبری رسیده و به اصطلاح حاکم مبسوط الید شمرده می شود، قایل هستند. آنان می گویند: اختیاراتی که رسول اکرم به عنوان حاکم، و نه به عنوان شارع، و ائمه به عنوان حاکم، و نه به عنوان امام معصوم داشته اند عیناً فقیه مبسوط الید که جانشین امام است آنها را دارا می باشد و دستش در همه زمینه ها باز است، و از لحاظ قلمرو حکومتش نامحدود است، و کسی نمی تواند به او بگوید: شما فقط در زمینه عبادات حکم صادر کنید، و کارهای دیگر مملکت را- چنانکه می گویند- به ما واگذار کنید و به تعبیر مخالفان انقلاب اسلامی در آغاز انقلاب سنگر شما مسجد است نه کرسی ریاست جمهوری و نخست وزیری که در پایان مصاحبه در این باره به تفصیل بحث خواهیم کرد.
بنا به صریح آیه
«اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ». (1)
لب ولایت در اسلام اطاعت است اینکه پیغمبر اولی به نفوس مردم و احق از خودشان است، یعنی اطاعتش در آنچه امر کند واجب است، همچنین امام ولایت دارد یعنی اطاعتش واجب است، فقیه ولایت دارد یعنی اطاعتش واجب است، البته در چهارچوب احکام الهی، و جز آن حدّ و مرزی ندارد. یعنی باید نظر او را بر نظر خود مقدم بدارند و این امر با مسأله شورا مخالفت ندارد.
و مستلزم استبداد نیست علی علیه السلام می فرمود:
«فَوَ اللهِ اِنِّی لَاَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ». (2)
در خصوص وظائف متقابل حاکم اسلامی و مردم مسائل بسیار مهمی وجود دارد که لطفاً توضیح بفرمائید.
بلی این مساله مهمی است که علی علیه السلام وقتی می خواهد حقوق والی را بر مردم و رعیت بیان کند، به صورت متقابل بیان می کند یعنی می گوید:
من بر شما این حقوق را دارم و شما هم بر من این حقوق را. این بیان کردن حقوق متقابل خیلی معنا دارد: اولاً به ذهن مردم نمی رسد که بگویند عجب آدم قلدر و مستبدی است که فقط حقوق خودش را می گوید، و از حقوق ما دم نمی زند. این خود یک نوع عدالت و برابری حاکم با رعیت، و رهبر با مردم است، و با شرایطی که قبلاً در مورد حاکم اسلامی گفتیم کاملاً انطباق دارد، امام در این خصوص می فرماید:
«اَیُّهَا النَّاسُ اَنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقَّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقُّ فَامَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَهُ لَکُمْ وَ تَوْفِیرُ کَیمَا وَ اَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ وَ النَّصِیحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الاِجَابَهُ حِینَ اَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَهُ حِینُ آمُرُکُمْ». (3)
این نکته از لحاظ روان شناسی هم بسیار مهم است که امام در هنگام توضیح این حقوق متقابل، اول سراغ حق مردم می رود که وقتی حقوق خودش را بیان می کند، مردم تحمل کنند، و در حالی که امام اعتراف به حقوق آنان بر خودش دارد به سخنش گوش فرا دهند، و حقوق رهبر و فرمانروایشان را بر خود، از او بشنوند، حال ببینیم مردم بر او چه حقی دارند:
حق اول شما بر من هما نصیحت برای شما است. نصیحت در اینجا به معنی موعظه و توصیه نیست، بلکه به معنی خیرخواهی است، همواره باید حاکم، خیرخواه مردم باشد و مصالح آنان را رعایت کند، این حق مشترک میان امیران و مردم، و حاکمان و حکم پذیران است، مردم هم باید دائماً مصالح حکام خود را مدّنظر داشته باشند زیرا مصالح او در حقیقت مصالح خود آنها است و لهذا امام در حق خود بر مردم می گوید: (النَّصِیحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ).
یعنی چه در حضور حاکم و چه در غیاب او منافع و مصالح او را رعایت کنید، تهمت را از او دفع، و از شخصیت و احترام او دفاع نمایید. پس فرمانروا و فرمان پذیر هر دو باید متقابلاً خیرخواه هم باشند.
حتی دوم شما بر من آنست که (فییء) یعنی اموال بازیافته از دشمنان را که همه مردم در آن به طور یکسان سهیم هستند بین شما عادلانه تقسیم کنم (فییء) غیر از غنائم جنگی است که به جنگجویان اختصاص دارد، حقوق و اموال دولتی در فقه اسلامی مقررات خاصی دارد.
حق سوم و چهارم شما بر من که حق معنوی است و بسیار مهم است همانا تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش شما است، در اسلام حاکم تنها به معیشت و مسائل سیاسی و اقتصادی کار ندارد، امر تعلیم و تربیت مردم را هم به عنوان حق واجب مردم بر حاکم، به عهده دارد، لهذا می فرماید:
شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و تربیتتان کنم تا از آداب انسانی اسلامی، آگاه گردید.
اینها که گفته شد مجموعه و فهرست کلی حقوقی است که مردم بر حاکمان دارند، و عبارت است از حقوق فرهنگی، و حقوق سیاسی و اجتماعی، که همان خیراندیشی و مصلحت سنجی برای مردم، و حقوق اقتصادی است.
در مورد حقوق سیاسی و اجتماعی، حاکم باید مصالح مردم را بر مصالح شخصی خود، مقدم بدارد، و مصالح ملت را فدای مصالح خود نکند. همچنین در حقوق اقتصادی از مال مردم و سهم مقرر آنان در اموال عمومی به نفع خود سوء استفاده نکند و سهم بیشتری برای خود و قوم و قبیله و خویشانش، از آن اموال بر ندارد.
آنگاه امام، به شمردن حقوق خود بر مردم می پردازد:
اولین حق من بر شما وفای بیعت است (فالوفاء بالبیعه) متأسفانه فرصت نیست که من در اینجا از نقش مهم بیعت، در سازمان یافتن امور سیاسی و حکومتی، صحبت کنم. در اسلام حاکم و رهبر سیاسی با بیعت مردم با او روی کار می آید، و پیوند او با مردم، و متقابلاً مردم با او مستحکم می گردد، مردم در خلال بیعت متعهد می شوند که به فرمان او تن دهند، و از اطاعت او سرپیچی ننمایند، مگر اینکه او از فرمان خدا سرپیچی نماید.
بلی، تا مردم با حاکم بیعت نکرده اند، فرمان او گردنگیرشان نمی گردد، اما همین که با او بیعت به حکم رانی کردند حکومت او برایشان مشروعیت پیدا می کند، و اطاعت از او شرعاً واجب می گردد. لذا رسول اکرم هم در موارد عدیده از جمله قبل از صلح حدیبیه در سال ششم هجرت که برای انجام عمره به سمت مکه عزیمت فرمود و مشرکان مانع ورود او به مکه شدند، برای استحکام کار خود در امر جنگ با کفار یا صلح با آنان، از مردم بیعت گرفت، آنگاه تن به صلح با مشرکان داد که طبق قرار صلح از همان محل که (حدیبیّه) نام داشت بدون انجام عمره به مدینه برگشت، و این امر بر مسلمانها بسیار گران آمد، ولی بر اساس بیعت با او تسلیم آن صلح و پی آمدهای آن شدند. این بیعت، تا آن حد مهم و کارگشا بود که خداوند در سوره فتح که در رابطه با این صلح نازل گردیده، دو بار از این بیعت به عظمت و با تقدیر از مسلمانان، یاد می کند:
«اِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ اِنَّمَا یُبایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوْقَ اَیْدِیهِمْ». (4)
تا آخر که نکات جالبی را در بر دارد.
«لَقَدْ رَضِی َ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ». (5)
تا آخر که این آیه نیز نکات جالب تری را در بردارد. بحث بیعتهای مکرر مسلمانها با رسول اکرم، از جمله بیعت اول و دوم انصار با آن حضرت (که بنام بیعت عقبه اول و دوم نامیده می شوند)، پیش از هجرت به مدینه از لحاظ تاریخ اسلام از اهمیت بسیاری برخوردار است.
علی علیه السلام در سخنان خود بارها درباره بیعت که شیرازه همه امور حکومت است بارها سخن گفته است. (6)
به همین خاطر، رسول اکرم در صحرای غدیر از مردم برای علی بیعت گرفت و تنها به اعلان ولایت علی علیه السلام برمردم، اکتفا نکرد.
بخاطر دارم در اوایل انقلاب، نامه ای به مقام معظم رهبری (که در آن وقت ریاست جمهوری را به عهده داشتند) نوشتم که حق بود در قانون اساسی، دو نکته مهم می آمد: یکی بیعت مردم با رهبر، و دیگر مشورت رهبر با مردم در مسائل مهم، زیرا بیعت به عنوان یک حق از جانب رهبر بر مردم، به حکومت او مشروعیت می بخشد، و مردم را وادار به اطاعت از او می کند، کما اینکه مشورت رهبر با مردم، به عنوان یک حق متقابل مردم بر رهبر، شبهه استبداد را از بین می برد. البته گاهی به عنوان شعار از بیعت نام می بردند و نیز اصل اعتبار و رأی مردم در قانون اساسی آمده است که خود یک نوع مشورت با مردم به شمار می آید، اما به نظر می رسد شفافیت و صراحت لازم را ندارد.
در هر حال، از تاریخ صدر اسلام به دست می آید که بیعت مردم با خلفا هرچند چندان صلاحیت نداشتند مانند حلقه ای به گردن مردم بر آنا سنگینی می کرد، و بسیار دشوار بود که بیعت را بشکنند.
مسأله بیعت حتی پیش از اسلام هم در بین عرب جاهلی مایه اصلی قراردادها بود، و هنگامی که بیعتی واقع می شد، نسبت به او تسلیم بودند و نقض بیعت، کار بسیار ناروایی شمرده می شد.
این بیعت با رهبری در حقیقت قرارداد اطاعت و وفاداری است، حال اگر می گوییم مردم در نظام ولایت فقیه و در جمهوری اسلامی باید از رهبر اطاعت کنند، این حق او است که طبق قرارداد، مردم آن را پذیرفته و به آن ملتزم شده اند، این امر فرض نظام اسلامی است و در نظامهای دیگر دنیا نظیر ندارد.
لهذا در تاریخ سیاسی اسلام، همواره حاکمان از مردم بیعت می گرفتند حتی این رویه هنوز هم در سطح محدودی در عربستان و شاید در برخی از نقاط دیگر که می خواهد سنتهای اسلامی را به کار بندند معمول است. پس، حق اول حاکم بر مردم یا به اصطلاح (امام بر رعیت) وفای به بیعت است.
حق دوم، همان طور که قبلاً گفتیم حقی است متقابل بین طرفین یعنی نصیحت و خیرخواهی مردم نسبت به حاکم، در برابر خیرخواهی حاکم نسبت به مردم. این حق متقابل رشته پیوند میان دولت و مردم است در اسلام، خیرخواهی مردم از حاکم تملق گویی و تعریف و تمجید از او نیست، بلکه حفظ حاکمیت و رعایت مقام رهبری او است، که مایه وحدت است و به اصطلاح امروز(ضامن وحدت ملی است).
و این حق چه در حضور یا در غیاب حاکم، و در پنهان و آشکار باید از سوی مردم نسبت به حاکم رعایت شود: «النَّصِیحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ».
حق سوم: اجابت دعوت حاکم است که هرگاه آنان را برای کاری اعم از جنگ و صلح یا فعالیت اقتصادی و سیاسی بخواند، اجابت او مانند نماز و روزه و فرائض دیگر شرعاً واجب است، ان حق ناشی از حق اول یعنی وفای به بیعت است.
حق چهارم ناشی از بیعت است و آن اطاعت از فرمان رهبر، همان طور که قبلاً گفتیم و بعداً هم خواهم گفت و بر آن تأکید کرده، اطاعت از رهبر، استبداد نیست و یا به گفته برخی که ولایت فقیه را لمس نکرده اند و (حاکی از قیّم بودن رهبر بر مردم، نیاز مردم به قیّم نیست)بلکه عبارت از حقیقت بیعت، و التزام به ولایت ولی امر است وفای به عهد و صداقت در قول و قراری است که هنگام بیعت، مردم به عهده گرفته اند.
می پذیرم که این مفاهیم در حکومتهای موجود جهان ما وجود ندارد، و لهذا کسانی که حقوق بین الملل را خوانده اند، یا از نظامهای دموکراتیک و پرزرق و برق دنیا اطلاع دارند، این نظام را بر نمی تابند و آن را صریحاً در سخنرانیها و نوشته های خود (استبداد) و گاهی (استکبار) و امتیازطلبی و انحصارطلبی و در ردیف نظامهای سلطنتی استبدادی به شمار می آورند، و از این نکته غفلت دارند که اطاعت از رهبر در حدود مقررات اسلامی، حقی است که در ضمن بیعت با او شرعاً و قانوناً به آن ملتزم شده اند، و تخلف از آن قانوناً جرم است، و اخلاقاً نامردی و جفا است.
در این باب هرچه توضیح دهیم کم است، زیرا ذهنیتهای بسیاری از روشنفکران ما تنها به همان سنتهای غربی آشنایی دارد و لُبّ و روح نظام حکومت اسلامی را که پایه گذار آن خدا و رسول است درک نکرده اند و شاید هم تقصیر نداشته باشند زیرا بقدر کافی در این باب، کار نشده است.
نتیجه اینکه علی علیه السلام در این چند سطر، چند حق برای مردم نسبت به حاکم، و چهار حق هم برای حاکم نسبت به مردم ذکر کرده است که یکی از آنها خیرخواهی و رعایت منافع یکدیگر میان آنان مشترک است.
علی علیه السلام درجای دیگر، (7) این حقوق متقابل را با اندکی تفاوت به عنوان فرضیه ذکر فرموده که شایسته است بدون شرح و بسط، یاد شود: می گوید:
«اِنَّهُ لَیْسَ عَلَی الْاِمَامِ اِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ اَمْرِ رَبِّهِ الْاِبْلَاغُ فِی الْمَوْعِظَهِ وَ الاِجْتِهَادُ فِی النَّصِیحَهِ وَ الْاِحْیاءُ لِلسُّنَّهِ وَ اِقَامَهُ الْحُدُودِ عَلَی مُسْتَحِقِّیهَا وَ اِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَی اَهْلِهَا».
تا اینجا، پنج حق مردم به عنوان، وظیفه امام بیان شده است، که همه را به فرمان خدا به عهده گرفته است: ما حُمّل من أمر ربه.و شامل حقوق اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی و قانونی: (الاحیاء لسنه) و قضایی است: (اقامه الحدود علی مستحقیها).
در برابر آن، وظایف مردم را- نه به عنوان حق حاکم بر رعیت- بلکه به عنوان تکالیف شرعی مردم یاد می کند:
«فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِیحِ نَبْتِهِ».
یعنی پیش از آنکه سر سبزه های علم خشک شود، یعنی از طراوت آن کاسته شود-
وَ مِنْ قَبْلِ اَنْ تُشْغَلُوا بِاَنْفُسِکُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ مِنْ عِنْدی اَهْلِهِ.
یعنی پیش از آنکه با پرداختن به کارهای خود از بهره گرفتن دانش از اهلش باز مانید و انتهوا عن المنکر، و تناهوا عنه، فانما أمرتم بالنهی بعد التناهی.
علی علیه السلام این سه وظیفه فرهنگی و اجتماعی (یعنی آموزش و نهی از منکر و خودداری از منکر قبل از نهی دیگران) را در قبال پنج وظیفه امام بر شمرده است.
این دو خطبه دیدگاه امام علی علیه السلام را در حقوق متقابل حاکم و رعیت و فرمانروایان و فرمان پذیران تا حدودی ترسیم می نمایند.

پی نوشت ها :

1- سوره نساء: 59.
2- نهج البلاغه، خ 118.
3- همان، خ 34.
4- سوره فتح: آیه 10.
5- سوره فتح: آیه 18.
6- فهرست این سخنان را در نهج البلاغه دکتر صبحی صالح، ص 740 ببیند.
7- نهج البلاغه، خ 105.

منبع: سالنمای النهج 1-5

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید