نویسنده: سیدابراهیم سیدعلوی
رهبری فاسد
پیشوای ستمگر و زعیم فاجر نه تنها خود که جمعی را به فساد و تباهی می کشد و لذا وبال و بار سنگین ملتها و جمعیتها را به گردن می گیرد و به همین مناسبت کیفری سنگینتر و بازخواستی سخت تر، دارد.
علی (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:
«یُؤْتَی یَوْمَ الْقِیَامَهِ بِالْاِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَیْسَ مَعَهُ نَصِیرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَیُلْفَی فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَیَدُورُ فِیهَا کَمَا تَدُورُ الرَّحَی ثُمَّ یَرْتَبِطُ فِی قَعْرِهَا». (1)
امام و پیشوای ستمگر را در روز قیامت، می آورند در حالی که یاوری ندارد و احدی نمی تواند برای او عذر و بهانه ای بتراشد، آنگاه در آتش جهنم انداخته می شود و همچون سنگ آسیا در میان آن می چرخد سپس در قعر جهنم به بند کشیده می شود.
امیرالمؤمنین (ع) افسوس از این می خورد که رهبری حق حمایت نشود بلکه تضعیف گردد و در نتیجه بی خردان و سبک مغزان بر جامعه حکمفرما باشند که بالاخره هیچ جامعه ای بی حکومت نخواهد ماند.
«وَ لَکِنَّنِی آنْ یَلِیَ اَمْرَ هَذِهِ الاُمَّهِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحینَ حَرْ باً وَ الْفاسِقِینَ حِزْباً». (2)
تأسف من از این است که امور مردم و حکومت بر امت را سفیهان و فاجران به عهده بگیرند پس ثروتهای خدایی را دست بدست کنند، بندگان خدا را برده خویش سازند و با نیکان بجنگند و با فاسقان و تبهکاران سازش کنند و آنان را حزب خود قرار دهند.
امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام قیادت و رهبری را در حکومت فاسد و امامت جور و ستم بدست شیطان می داند و چنانکه در بخش معیارها و شاخصها اشاره خواهیم کرد آن را ویژگی حکومت جور می شمارد.
«فَاتَّقِ اللهَ یَا مُعَاوِیَهُ فِی نَفْسِکَ وَ جَاذِبِ الشَّیْطَانِ قِیَادَکَ». (3)
ای معاویه!از خدا پروا کن و خود را از تباهی و هلاکت نگه بدار و افسارت را از دست شیطان بگیر که او ترا رهبری می کند.
از دیدگاه مولی حکومت اشرار و حاکمیت مردمان فاجر نتیجه تضعیف حکومت و رهبری حق و اثر وضعی آن، می باشد.
«لَا تَتْرُکُوا الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ المُنْکَرِ فَیُوَلِّی عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ . (4)
امربه معروف و نهی از منکر را رها نکنید که اشرار و اوباش بر شما حاکم شده و ولایت پیدا کنند پس هرچه دعا کنید به اجابت نرسد.
از نظر علی (ع) منافقان عمده ترین شکل دهنده و تقویت کننده رهبری فاسد و حکومت جورند چون حرکت نفاق از اساسی ترین حرکتهای هرج و مرج زا و آشوب آفرین است و همان زمینه حکومت و رهبری باطل و ناحق را قوام می بخشد.
«فَتَقَرَّبُوا اِلَی اَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ وَ الدُّعَاهِ اِلَی النَّارِ بِالزُّورٍ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَوْهُمْ الْاَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّماماً عَلَی رِقَابِ النَّاسِ فَاَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا». (5)
منافقان، به رهبران گمراهی و ضلالت و فراخوانندگان به سوی تباهی و آتش تقرب پیدا کردند و در این کار به زور و بهتان توسل جستند و این رهبران و پیشوایان جور و ستم، منافقان را به کار گماشتند و آنها را بر گرده مردم سوار کردند و با هم و بوسیله هم، به جهان خواری پرداختند.
شاخصها و معیارها
پیرامون اینکه معیارهای رهبری حق و شاخصهای آن کدامند و علائم و نشانه های رهبری باطل و فاسد چیست؟ سخن بسیار می توان گفت، لیکن در این بخش نیز به بحثی فشرده و کوتاه اکتفا می کنیم.
از دیدگاه علی (ع) نخستین شاخص در این زمینه روابط ولایی با پیامبر است. چنانچه می فرماید:
«فَاِنَّهُ لَا سَوَاءَ اِمَامُ الْهُدَی وَ اِمَامُ الرَّدَی وَ وَلِیُّ النَّبِیِّ وَ عَدُوُّ النَّبِیِّ». (6)
هرگز برابر نیستند امام هدایت و پیشوای ضلالت و هلاکت، و دوست و ولیّ پیامبر و دشمن و بدخواه او.
در بیانی دیگر ضمن تعیین شاخص حقانیت یک رهبری، ملاک و آثار دوستی و ولای رسول الله (ص) را هم مشخص کرده چنین فرمود:
«اِنَّ اَوْلَی النَّاسِ بِالْاَنْبِیاءِ اَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ… اِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ اَطَاعَ اللهَ وَ اِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ اِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَی اللهَ وَ اِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ».(7)
شایسته ترین و مناسب ترین مردم به پیامبران، داناترین مردم نسبت به شریعت و آیین ایشان و همانا دوست و یاور محمد(ص) کسی است که از خداوند اطاعت می کند هرچند که با رسول الله خویشاوندی نزدیک داشته باشد.
از نظر علی(ع) امام بر حق و رهبر صالح مجری فرمان خدا و پیاده کننده دستورهای اوست و ابداً از خود مطلبی و خواستی ندارد و این، خود یک معیار مشخص و تعیین کننده می باشد.
«… اِنَّهُ لَیْسَ عَلَی الْاِمَامِ اِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ اَمْرِ رَبِّهِ…». (8)
ای مردم به جهالت تان تکیه نکنید و تابع هواها و هوسهایتان نباشید… بر امام نیست جز آنچه از سوی پروردگارش تکلیف شده که پندی رسا گوید، در خیرخواهی بکوشد، سنتها احیا کند، حدود به پا دارد و به بهره و نصیب مردم بپردازد…
با استفاده از این رهنمود مثبت می توان نتیجه گرفت که رهبری ناحق و فاسد عکس آنست که او به دنبال هوای نفس خویشتن است. بر مرکب جهل و جهالت سوار است، در قاموس او لغت پند پیدا نمی شود، بدعتها به جای سنت مطرح می گردند و حدود جملگی تعطیلند و مردم از بهره و نصیب خود محروم می باشند.
در کلامی دیگر همین مضامین را با جمله های زیبای دیگر چنین فرمود:
«فَاَعْلَمْ اَنَّ اَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ عِنْدَ اللهِ اِمَامٌ عَادِلُ هُدِیَ فَاَقَامَ سُنَّهً مَعْلومَهً وَ اَمَاتَ بِدْعَهً مَجْهُولَهً وَ اِنَّ السُّنَنَ لَنَیِّرَهٌ لَهَا اَعْلَامٌ وَ اِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَهٌ لَهَا اَعْلَامٌ». (9)
بدان که بافضیلت ترین بندگان خدا نزد خداوند امام و پیشوای دادگر است که خود هدایت یافته است و دیگران را به راه راست رهنمون است. سنت شناخته شده ای را به پا می دارد و بدعت زشت و منکری را از بین می برد و البته سنتها روشنند و نشانها دارند و بدعتها هم آشکارند و علائم دارند.
«وَ اِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ اِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَاَمَاتَ سُنَّهً مَاْخُوذَهً وَ اَحْیَا بِدْعَهً مَتْرُوکَهً». (10)
بدترین مردم نزد خدا پیشوای ستمگر و جائر که گمراه می کند و خویشتن نیز گمراه است سنتهای مورد عمل را می میراند و بدعتهای رها شده را مطرح می سازد.
از دیدگاه نهج البلاغه تعصب کور و کبر و نخوت و استکبار از علائم رهبری جور و ستم است و آن، از ویژگیهای ابلیس بوده و این گونه رهبران، آن خصال را از رهبرشان ابلیس به میراث برده اند.
«فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامٌ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ اَسَاسَ الْعَصَبِیَّهِ…». (11)
پس دشمن خدا (ابلیس) پیشوای متعصبان سلف خود برتربینان است آنکه سنگ بنای تعصب را نهاده است.
درجایی دیگر عده ای از ویژگیها را یکجا توضیح می دهد و رهبری صالح و ناصالح را از هم جدا می کند.
«اَنَّهُ لَا یَنْبَغِی اَنْ یَکُونَ الْوَالِی عَلَی الفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ المَغَانِمِ وَ الْاَحْکَامِ وَ اِمَامَهِ المُسلِمینَ الْبَحِیلُ فَتَکُونَ فِی اَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَیُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِی فَیَقْطَعَهُمْ بِجِفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَیَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا المُرتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ یَقِفَ بِهَا دُونَ المَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطَّلُ لِلسُّنَّهِ فَیُهْلِکَ الْاُمَّهَ». (12)
آنکه بر ناموس، خون و مال مردم حکومت می کند و کسی که دستور و فرمان صادر می کند و رشته رهبری و زمامداری را بدست دارد نباید مردی بخیل و تنگ نظر باشد که از اموال ایشان پرخوری نماید و جاهل و نادان نیز شایسته نیست رهبری مسلمانان را بعهده بگیرد که در اثر جهل و نادانی، آنان را گمراه خواهد نمود و جفاپیشه نیز نباید باشد که از آنان خواهد برید و نسبت به دولتها و حکومتها نیز، ستم پیشه نباید باشد که بی جهت قومی را بر قومی دیگر مقدم خواهد داشت (و حیف و میل کننده در بیت المال هم نباشد که قومی را بی سبب بر قومی دیگر رجحان خواهد داد) و رشوه خوار هم نباید زمام امور مسلمان را بدست گیرد که حقوق مردم را پایمال می سازد و حدود الهی را رعایت نمی کند و بالاخره، آنکه رهبری امت را بدست می گیرد نباید سنتها و شیوه های پسندیده را معطل گذارد که امت را تباه و هلاک خواهد ساخت.
روح امامت حق و رهبری صالح، خدمت به مردم و انجام وظیفه است در صورتیکه رهبران دنیایی و حاکمان جور، هدفشان سلطه و همّ و غمّشان دنیاخواری است.
«اَتَاْمُرُونِیَّ اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ وَ اللهِ لَا اَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْمَاً». (13)
آیا انتظار دارید من، پیروزی را با ستم کردن در حق مردمی که بر ایشان حکومت می کنم بدست آورم! هرگز. به خدا سوگند چنین رفتاری نخواهم داشت، تا روزگار هست و تا ستاره ای به دنبال ستاره ای می گردد و می درخشد.
در نظرگاه علی (ع)رهبر جامعه باید در تقسیم مشاغل و اعطای پستها و مسئولیتها بر پایه صلاحیت و خیرخواهی اقدام کند و هرگز از روی هوس و میل شخصی به این مهم نپردازد. به مالک اشتر فرمود:
«فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ اَنْصَحَهُمْ فِی … فَوَلِّ عَلَی اُمُورِکَ خَیْرَهُمْ … وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاهً وَ اَثَرَهً». (14)
ای مالک از سپاهیانت، خیرخواه ترین را فرمانده کن و بر پستها بهترین را بگمار و هرگز ولایتها و مدیریتها را به دلخواه و بدون مشورت، انجام نده، و از آنجهت که حکومت و امارت برای رهبر حق فقط وسیله احقاق حق و ابطال باطل است لذا حکومت و امارت در حد ذات خود برای او ناچیزترین و کم بهاترین شیء است.
در خطبه ای فرمود:
«وَ اللهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فِی الْوَلَایَهِ اِرْبَهٌ». (15)
به خدا سوگند مرا در خلافت و ولایت و حکومت شما رغبتی نیست و بدان نیازی ندارم.
قیمت و ارزش این لنگه کفش کهنه و پاره چقدر است؟ گفت: آن، قیمت و بهایی ندارد. فرمود: به خدا سوگند، آن لنگه کفش، دوست داشتنی تر از امارت و ریاست برشماست جز اینکه من حقی را استوار سازم و باطلی را دفع کنم. (16)
رهبر حق بایستی کارگزاران را زیرنظر داشته و اعمال و کردارشان را کنترل کند و آنان را به حال خود وامگذارد که آنها هرچه خواهند با مردم همان کنند و از اموالشان هر مقدار که خواهند بگیرند و ذخیره نمایند.
به برخی از کارگزاران خود چنین می فرمود:
«فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ اَمْرٌ اِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ اَسْخَطْتَ رَبِّکَ وَ عَصَیْتَ اِمَامَکَ وَ اَخْزَیْتَ اَمَانَتَکَ».(17)
راجع به تو مطلبی به من گزارش شده که اگر آن درست بوده باشد و تو آنگونه عمل کرده باشی که گفته اند، پروردگارت را به خشم آورده ای و رهبرت را نافرمانی کرده و به امانت خیانت نموده ای.
از نظر مولی رهبرِ شایسته و امام برحق، وضع زندگی خود را در سطح پایین و در حداقل معیشت تنظیم می کند و هرگز با استفاده از قدرتی که دارد و موقعیتی که برای او فراهم شده است به رفاه و تجمّل نمی پردازد و این یکی از معیارها و شاخصهای حکومت حق و عدل است و جز آن نشانه حکومت و جور و ستم می باشد.
«اِنَّ اللهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی اَئِمَّهِ الْعَدْلِ اَنْ یُقَدِّرُوا اَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَهِ النَّاسِ کَیْلَا یَتَبَیَّعَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُهُ». (18)
خداوند تعالی بر پیشوایان و امامان عدل و داد واجب کرده که زندگی خود را با ضعیف ترین مردم تطبیق دهند تا فقر و ناداری، مردمان تهیدست را نیازارد.
در بیاناتی دیگر رهبر حق و مردمی را اسوه و سرمشقی در این زمینه می شناسد و می فرماید:
«اَاَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِاَنْ یُقَالَ هَذَا اَمِیرُ الْمؤْ مِنِینَ وَ لَا اُشَارِ کُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ اَوْ اَکُونَ اُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ الْعِیشِ». (19)
آیا به این بسنده کنم که به من امیرالمؤمنین گویند در حالی که در ناملایمات روزگار شریک و غمخوار مردم و یا سرمشقی برای ایشان در تلخی ها و ناگواری های زندگی، نباشم؟.
از نظر علی علیه السلام، مجموعه تشریفات و برنامه های پرتکلف که احیاناً کرامت کلی انسانها را خدشه دار می سازد و سود قابل توجهی هم برای حاکمان و پیشوایان عاید نمی کند از نشانه های حکومتهای جور و از ویژگیهای رهبریهای فاسد می باشد.
امیرالمؤمنین به دهقانهای شهر انبار که پیاده شده و پیشاپیش او می دویدند فرمود:
«وَ اللهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا اُمَرَاؤُکُمْ وَ اِنَّکُمْ لَتَشُقُّوَن عَلَی اَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِکُمْ ». (20)
به خداوند سوگند، رؤسا و امیران شما از این کار شما سودی نمی برند و شما بدین وسیله در دنیا خود را به زحمت می اندازید و در آخرت و حیات اخروی هم به سبب آن، بدبخت می شوید.
به نظر نگارنده شاخصها و معیارهای فراوان دیگری علاوه بر آنچه که گفته شد، می توان از نهج البلاغه در زمینه رهبری حق و ناحق استنباط کرد، ولی ما به همین اندازه اکتفا می کنیم.
التزام و تعهد رهبران حق
این یکی دیگر از بحثهای جالب توجه نهج البلاغه است که رهبر و امام حاکم را مافوق قانون نمی شناسد و بلکه او را متعهدترین و عامل ترین کسان در رابطه با قوانین و مقررات می داند، و این خود، درسی است قرآنی که مولا خود تربیت شده قرآن کریم بوده است. مع الاسف رهبران نامردمی و حاکمی جور و سلاطین خودکامه، بطور کلی خود را دست بالا گرفته و مافوق قانون می دانند.
دکتر لارنس لاکهارت یکی از ایران شناسان، به مناسبتی درباره شاه سلطان حسین و تحریم شراب توسط وی جریانی نقل می کند که از نقطه نظر فوق قابل توجه است بخصوص با در نظر گرفتن اینکه او (سلطان حسین) را می توان آخوند السّلاطین دانست او می نویسد:
«اما جلوگیری از نوشیدن مشروبات الکلی باعث مخالفت شدید مخصوصاً در محافل درباری شد یکی از کسانی که از این موضوع سخت آشفته بود همان مریم بیگم عمه پدر شاه بود. بعد کروسنیسکی داستانی را نقل کرده که طی آن عمّل مزبور تمارض ورزید و بدین وسیله مشکل ممنوعیت شراب خواری! را حل کرده است.
پادشاه که از خبر بیماری بیماری عمه پدر خود سخت متأسّف شده بود کسی را در دل شب به جلفا فرستاد که بی درنگ اندکی شراب بیاورد. شراب فروشان ارمنی که تصور می کردند دسیسه ای در کار است و می خواهند آنها را به دام اندازند…
بالاخره از سفیر لهستان در دربار صفوی مقدار شراب تهیه کردند و خود شاه شراب را پیاله ای ریخت و با دست خویش به مریم بیگم داد. این زن محتاله که درس خود را خوب ازبر می دانست به شاه چنین گفت: که حاضر نیست شراب بنوشد مگر آنکه پادشاه، نخست ازآن بنوشد و چون سلطان حسین پاسخ داد که به علت نهی مسکرات در قرآن نمی تواند لب به شراب بزند مریم بیگم گفت: مقام سلطنت، شاه را برتر از قوانین قرار می دهد…». (21)
و نقطه شاه ما همین جمله اخیر است و راستی این، پندار طاغوتها و سلاطین جور بوده و هست که همیشه اجرای مقررات را وظیفه مردم دانسته و خود را استثناء می دانستند.
و اینک سخن علی علیه السلام را بشنوید که فرمود:
«اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّی وَ اللهِ مَا اَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَهٍ اِلَّا وَ اَسْبِقُکُم اِلَیْهَا وَ لَا اَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَهٍ اِلَّا وَ اَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا».(22)
ای مردم! به خدا سوگند، من شما را به اطاعت از خدا و عمل به وظیفه ای وانداشتم مگر آنکه خود، به آن اقدام کرده باشم و شما را از نافرمانی و گناهی بازنداشتم مگر اینکه قبل از شما خود، از آن خودداری کرده و امتناع نموده باشم.
امیرالمؤمنین به طور کلی از همه پیروانش می خواهد که مرد عمل باشند و چیزی را که خود بدان متلزم نیستند انجام آن را از مردم نخواهند.
«وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ فَاِنَّمَا اُمِرْتُمْ بِالنَّهْیِ بَعْدَ التَّنَاهِیِ». (23)
شما نهی از منکرو گناه کنید و خود دست از آن بکشید چون شما موظّف هستید که اول خودداری کنید بعد، از مردم انتظار نافرمانی و گناه داشته باشید و آنان را از ارتکاب معصیت بازبدارید.
امیرالمؤمنین (ع) خودسازی را منشا التزام ها و تعهدها دانسته چون بدون تردید در اثر آلودگی نفس و ابتلای به هوی و هوس است که انسان پا روی مقررات و تعهدات می گذارد و از عمل به وظیفه سرباز می زند.
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِمَاماً فَلْیَبْدَاْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَاْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَاْدِیبِهِ بِلِسانِهِ…». (24)
هر آنکه خود را رهبر مردم قرار دهد باید قبل از آموزش دادن دیگران خود را آموزش دهد و باید تربیت عملی او قبل از تربیت زبانی باشد.
لزوم اطاعت از رهبر
چنانچه در مبحث نخستین خاطرنشان ساختیم حکومت برای جامعه بشری ضروری است و نشانه قدرت و عظمت هر حکومت در این است که مردم از رهبر و حاکم و زمامدار، اطاعت کنند و شنوایی داشته باشند و الا هرج و مرج و آشفتگی قطعی است. کلام علی (ع) در این زمینه چنین است:
«وَ الْاَمَانَهَ نِظَاماً لِلْاُمَّهِ وَ الطَّاعَهَ تَعْظِیماً لِلْاِمَامَهِ». (25)
خداوند روح امانت و التزام و تعهد را سامانی برای هر ملت قرار داده و اطاعت و فرمانبرداری مردم را نشان عظمت و شکوه رهبری دانسته است.
و در سخنی دیگر، فرمود:
«عَلَیْکُمْ بِطَاعَهِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ». (26)
بر شما باد پیروی و اطاعت از کسی که از جهل و ناآگاهی به دور است و در مخالفت او عذری ندارید.
در بیان دیگر عدم اطاعت مردم از رهبر عاقل و باتدبیر را منشأ نابسامانی و آشفتگی امور، معرفی نموده و صراحتاً گفته است که اطاعت و عمل به رهنمودهای رهبر جامعه است که تحول اساسی بوجود می آورد درغیراینصورت هرگز انتظار اصلاح نباید داشت.
علی در پاسخ کسانی که رهبری او را با شیطنت و افسارگسیختگی خود، خدشه دار کرده و ضعف ایجاد می کردند و با کمال وقاحت پیشوای جور و ستم، معاویه را با او مقایسه کرده و احیاناً او را به سبب حسن تدبیرو مشی سیاسی اش می ستودند، فرمود:
«للهِ اَبُوهُمْ وَ هَلْ اَحَدٌ مِنْهُمْ اَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ اَقْدَمُ فِیهاَ مَقَاماً مِنِّی لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهاَ وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا اَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ وَ لَکِنْ لَا رَاْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ». (27)
خداوند پدرشان را بیامرد آیا احدی از ایشان در رهبری جامعه و اداره جنگ و مدیریت آن، ممارستش از من بیشتر و سابقه اش از من فزون تر است؟! من هنوز بیست سالم نشده بود که وارد جنگ شدم و اکنون افزون بر شصت سال دارم. ولی کسی که فرمانش را نمی برند و رهنمودش را آویزه گوش نمی کنند، رای و نظر او هر چند صائب، چه فایده ای دارد؟
امیرالمؤمنین در سخنی دیگر حدود مشورت و خیرخواهی مردم را برای رهبر، معیّن می کند و توقّعات و انتظارات را در چارچوبی مشخص می نماید و به صراحت می فرماید که:
این چنین نیست که رهبر و امام امت باید به سخن هرکسی عمل کند و برنامه اش را مطابق اشاره او تنظیم نماید.
«لَکَ اَنْ تُشِیرَ عَلَیَّ وَ اَرَی فَاِنْ عَصَیْتُکَ فَاَطِعْنِی». (28)
تو می توانی نظر بدهی و من نیز صاحب نظر هستم و در آن می اندیشم و اگر چنانچه فکر و رای تو را نپسندیدم و به نظر خود عمل کردم تو باید در من اطاعت کنی و فرمان ببری.
این کلام مولی (ع) در سطحی بسیار بالا قرار دارد و بدین وسیله پاسخ بسیاری از اشخاص که خود را خیرخواه و صاحب نظر می دانند و رای خود را ابراز هم می کنند، ولی چون رهبر و امام عادل و برحق مسلمین رای و نظر او را صائب ندید و بدان عمل نکرد با وی به مخالفت برخاسته و کارشکنی می کنند و خود عصیان کرده دیگران را نیز به گردنکشی وا می دارند، به طور قاطع داده شده است. در خطبه غرّایی دیگر که در ابعاد مختلف رهبری داد سخن داده و به رهبری حق و پیشوایی صالح لزوم اطاعت از آن اشاره صریح دارد، چنین می فرماید:
«اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْاَمْرِ اَفْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ فَاِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَاِنْ اَبَی قُوتِلَ». (29)
ای مردم! شایسته ترین انسان برای حکومت و زمامداری نیرومندترین است پس اگر کسی پس از تصدّی چنین انسانی، منحرف شود و آشوب و بلوا ایجاد کند، مورد نکوهش قرار می گیرد و به صورتی توجیه می شود و اگر به سر عقل نیامد با وی قتال می شود تا آشوب و بلوا بخوابد.
در اینجا بحثهای جالب دیگر پیرامون رهبری و مختصات آن، قابل طرح است مثل: شورا، بیعت، میزان آگاهی و کارشناسی، حسن تدبیر و مدیریت و بالاخره دوپهلو سخن نگفتن و چندین عنوان دیگر که بحث پیرامون آنها را به فرصتی دیگر حوالت می دهیم و از خداوند متعال هدایت و ارشاد می طلبیم.
پی نوشت ها :
1- همان، خ 164، بند 8.
2- همان، ن 62، بند 8 و9.
3- نهج البلاغه، ن 32، بند 4 و ن 55، بند 4.
4- همان، ن 47، بند 7.
5- همان، خ 210، بند 6 و 7.
6- نهج البلاغه، ن27، بند 16.
7- همان، ن 96، بند 1 و2.
8- همان، خ 105، بند 10.
9- نهج البلاغه، خ 164، بند 5 و 6.
10- همان، خ 164، بند 5 و 6.
11- نهج البلاغه، خ 192، بند 4 و5.
12- همان، خ 131، بند 5 و 6 و7.
13- نهج البلاغه، خ 126، بند 1.
14- همان، ن 53، بند 50 و 87 و 71 و 72.
15- همان، خ 205، بند 3.
16- همان، خ 33، بند 1 و 2.
17- نهج البلاغه، ن 40، بند 1.
18- همان، خ 209، بند 4.
19- همان، ن 45، بند 14 و 15.
20- نهج البلاغه، قصار شماره 37، بند 1 و 2.
21- انقراض سلسله صفویه، دکتر لارنس لاکهارت، ص 44.
22- نهج البلاغه، خ 175، بند 6.
23- همان، خ 105، بند 12.
24- نهج البلاغه، کلمه قصار، شماره 73.
25- همان، قصار شماره 252، بند 5.
26- همان، قصار شماره 156.
27- نهج البلاغه، خ 27، بند 16.
28- همان، قصار شماره 321.
29- نهج البلاغه، خ 173، بند 1 و 2.
منبع: سالنمای النهج 1-5