سیمای اخلاقی رهبر در آئینه نهج البلاغه (1)

سیمای اخلاقی رهبر در آئینه نهج البلاغه (1)

نویسنده: حسین رزمجو

چکیده

در کتاب گرانقدر نهج البلاغه، که از لحاظ عظمت و عمق معانی و شیوایی و زیبایی الفاظ، تالی قرآن مجید است و آنرا دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق دانسته اند، در کنار حکمتها، معارف و رهنمودهای آموزنده و زندگی ساز و متنوع آن، که چونان گوهرهای فاخر و ذخایر نفیس دریایی است کرانه ناپیدا، مساله ی حکومت و رهبری جامعه ی اسلامی پایگاهی والا دارد و از اهمیتی خاصّ برخوردار است. چنانکه در اغلب خطبه ها، وصایا، خصوصاً نامه هایی که امام علی بن ابی طالب (ع) در زمان خلافتش به نمایندگان خود یا کارگزاران حکومت اسلامی در مناطق مختلف آن روز اسلام نگاشته، ضمن رهنمودها و توصیه هایی که به آنان در اجرای قوانین الهی و برقراری عدالت اجتماعی فرموده است، صفات و مکارم اخلاقی را که لازمه ی شخصیت یک رهبر و حاکم حقیقی مسلمان می باشد، به خوبی مشخص و ارائه نموده است.
بی گمان، این صفات و ویژگیهای اخلاقی که در مقاله ی حاضر- به اجمال – پیرامون آنها بحث شده، بازتابی است از آنچه که خود امیرمؤمنان (ع) بدان متصّف و متخلّق بوده و یا در واقع این سیمای درخشان و منحصر به فرد خود اوست که در آئینه ی نهج البلاغه تجلّی می کند و الگوی کامل و مثل اعلایی را از رهبر جامعه اسلامی، به دست می دهد. شاید بتوان گفت که جامه ی رهبری و زمامداری جهانِ اسلام- پس از پیامبر اکرم (ص) و برای همیشه- تنها بر قامت مردانه ی امام علی (ع) برازنده باشد، چه به گفته ی دانشمند و نویسنده ی مصری سنّی مذهب- عبدالفتاح عبدالمقصود- مؤلف کتاب مشهور الامام علی بن ابی طالب:
«من که همواره اخلاق و موهبتهای الهی یا آنچه را که تشکیل دهنده ی شخصیت واقعی است، مقیاس شخصیت انسانی قرار داده ام، بعد از محمد(ص) کسی جز علی (ع) را ندیده ام که بتواند در ردیف او باشد. قصد من در این سخن به طرفداری از تشیع نیست، بلکه این رأیی است که حقایق تاریخ بدان گویاست. علی (ع) برترین مردی است که مادر روزگار تا پایان عمر خود چون او نزاید. آری، او مجسمه ای از کمال و بزرگی است که در قالب بشریت ریخته شده است».
یا به گفته شاعر:

مادر گیتی نزاید در جهان مثل علی
آسمان در ترکشش گویی همین یک تیر داشت

نوع رهبری جامعه ی اسلامی یا ولایت و زعامت فقیه که در واقع تداوم خط مشیّ انبیاء الهی و مکمل مسئولیت ولایتعداری ائمه معصومین می باشد؛ به تعبیر فلاسفه: «از نوع سیاست فاضله بوده که غرض از آن تکمیل خلق و لازمه اش نیل به سعادت است، چه سایش فاضل- همواره-تمسک به عدالت کند و رعیت را به جای اصدقاء دارد و مدینه را از خیرات عامّه مملو نماید و خویش را مالک شهوات دارد، در حالی که در سیاست ناقصه- که عکس سیاست فاضله است- نتیجه ی آن استعباد خلق است و لازمه اش نیل به شقاوت، چه سایش ناقص، تمسک به جور کند و رعیت را به جای خَوَل (خدمتکاران و چارپایان) او عبید دارد و مدینه را از شرور عامه آکنده کند و خویشتن را بنده ی شهوات دارد». (1)
به عبارتی دیگر، برای حکومت و مدیریّت جوامع در یک تقسیم بندی کلی می توان به دو مکتب با جهان بینی مغایر قائل شد: یکی مکتب مبتنی بر اصالت وحی و ساختار حق جویی و عدالتخواهی و دو دیگر: مکتب پایه گذاری شده بر اصالت رأی، که پیشبرد اهداف حاکم و غالباً توأم با حق کشی و ستمگری و نفی ارزشهای اخلاقی، اصل شمرده می شود. در مکتب نخستین، که روش پیامبران و رهبران دین مدارِ صالح خداترس و باتقوی است، هدف اصلی رهبر یا حاکم، تأمین رضای خداوند و مصالح مردم و پاسداری از حقوق محرومان است و در مکتب دوم که شکلِ احراز زمامداری به صُور انتصاب، وراثت سلطنتی، انتخاب، قهر و غلبه، کودتا و نظایر آن میسر می گردد؛ تأمین منافع شخصی و ارضای حس جاه طلبانه ی زمامدار، یا دارودسته و حزب پشتیبان او ملاک عمل بوده و منظور اصلی و هدف غائی حکومت استثمار و استعباد خلق است.
چنانکه ماکیاول (1469-1527 م) تاریخدان و سیاستمدار شهیر اروپایی در کتاب معروف خود – شهریار- بدین موضوع تصریح کرده است: که زمامدار لایق کسی است که درندگی شیر و تزویر روباره را توأما دارا باشد، و برای دستیابی به شهرت و قدرت، بتواند از هر وسیله ای سود جوید ولو ارزشهای اخلاقی و خصایل انسانی را در راه رسیدن به اهداف جاه طلبانه ی خود، زیر پای گذارد.
به عقیده ی وی: «چون حقوق و قوانین یک جامعه، منبعث از اراده و خواست زمامدار می باشد؛ لذا حکمروایان مجازند به هر عملی، حتّی ظلم و زور و خیانت و پیمان شکنی و دروغ دست یازند، زیرا اهداف آنان توجیه کننده ی ابزار کار و نحوه ی عملشان در حکمروایی است و نیل به مقصود، اتخاذ هر نوع وسیله و عملی را برایشان مشروع می کند». (2)
در حالی که رهبر و زمامدار متدیّن معتقد به اصالت وحی که «صائناً لدینه حافظاً لنفسه، مطیعاً لامر مولاه و مخالفاً لِهواه» (3) است و همواره رضای پروردگار و برقراری عدالت و خدمتِ به خلق و پاسداری از حق، نصب العین اوست، هیچگاه حقیقت را فدای مصلحت و منافع شخصی خود و دار و دسته اش نمی کند و دست خویش به جور و خیانت و نادرستی نمی آلاید و ولایت و حکومت بر مردم- فقط- از آن جهت برایش ارزش و اهمیت دارد، که بتواند به نیروی آن، مجری احکام الهی و گیرنده ی حقوق مظلومان و مستضعفان جامعه از مترفین و ستمگران و دنیاداران بی بصر از خدا بی خبر، و تامین کننده ی بهزیستی و آسایش خلق و عامل ترقی و هدایت و فرمانروایی که در این راستا نباشد، و به عنوان مقام و مرتبه ای دنیاوی اشباع کننده ی حس ریاست طلبی و خودخواهی زمامدار تلقی شود، و در نظر چنین رهبری پشیزی ارزش ندارد.
چنانکه امام علی (ع) «آن را مانند سایر مظاهر مادّی حتّی از استخوانِ خوکی که در دست انسان خوره داری باشد، بی مقدارتر می شمرد.» (4)
و به نقل ابن عباس در داستان خاصف النعل، امام (ع) در حالی که با دست خویش، کفش کهنه اش را پینه می زند و از ابن عباس می پرسد که قیمت این کفش چقدر است؟ و او می گوید: هیچ، امام (ع) می فرماید: به خدای سوگند که ارزش این کفش کهنه در نظر من، از حکومت و امارت بر شما بیشتر است، مگر آنکه عدالتی را اجرا کنم یا حقی را به صاحب حقی برسانم، یا باطلی را از میان بردارم.
«وَ اللهِ لَهِیَ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اِمْراَتِکُمْ اِلَّا اَنْ اُقِیمَ حَقَّاً اَوْ اَدْفَعَ بَاطِلاً». (5)
و در مواردی دیگر انزجار خود را از ریاست و امارت با چنین جملاتی بیان داشته است:
«وَ اللهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فیِ الْوِلَایَهِ اِرْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونیِ اِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا». (6)
به خدای قسم من خواستار خلافت و علاقه مند به حکومت نیستم، ولی شما مرا دعوت به آن نموده و به قبولش وادارم کرده اید.
بنابراین رهبری و زعامت از دیدگاه اسلام از جمله از نظر نهج البلاغه، وظیفه ای ات آنچنان خطیر و سنگین، که جز از بزرگمردانی که بر پایه ی کتاب خدای فرمان می رانند و وجود عزیز خویش را به منظور برقراری عدالت اجتماعی و رفع ظلم، و پاسداری از حقوق مظلوم، وقف خدمتگزاری خدا و خلق نموده اند، ساخته و میسر نیست، و یا به گفته ی امام علی (ع)- در خطبه ی شقشقیه- رهبری و مسئولیت اداره ی اجتماع به منزله تن پوشی نیست (7) که هر کسی لایق پوشیدن آن باشد.
«فَاعْلَمْ اَنَّ اَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ اِمَامٌ عَادِلٌ هُدِیَ وَ هَدَی فَاَقَامَ سُنَّهً مَعْلُومَهً وَ اَمَاتَ بِدْعَهً مَجْهُولَهً». (8)
بلکه این جامه شایسته ی برترین بندگان خداست که دادگر و هدایت یافته و صالح هستند و می توانند مردم را به سوی فضایل و روشنایی های دین راهنمایی کنند و برپای دارنده ی سنتهای سنیه ی رسول اکرم (ص) و از بین برنده ی بدعتها و کجرویها باشند.
به عبارتی دیگر این چنین رهبر و پیشوایی که هدایتگر مردم به سوی فضایل و پاکی ها و مثل عینی آن از نظر نهج البلاغه در وجود شخصیتی به نام «امام» تجلّی دارد، به رغم انتصابهای فرمایشی مبتنی بر زد و بندهای سیاسی متداول در جهان امروز نه او را انتصاب می کنند و نه انتخاب، نه مردم به او رأی می دهند و نه به خاطر انتصاب وی به این مقام، از وی تبعیت می نمایند. بلکه به او معتقد می شوند و دعوتش را به واسطه ی منطقی که در اصالت پیام و حقیقت اندیشه اش می یابند می پذیرند…
افراد در برابر چنین رهبری همچنانند که در قبال یک نظریه ی علمی یا مکتب فلسفی، رابطه ی آشنایی و عامل تبعیت مردم از وی، ارزشهای اخلاقی و عملی مکتب اوست و در نتیجه ایمان و اعتقاد و سپس دوستی، ارادت، تعصب، تعهد، همگامی و فداکاری در راه وی پیش می آید… و در واقع، امام- انسانی است که هست، از آن گونه انسانهایی که باید باشد، اما نیست و اوست که انسانها همواره در طلب شناختن و نیازمند داشتنش بوده اند. از طرفی او یک مافوق انسان نیست، یک انسان مافوق است که هست و از جمله ی آن انسانهایی است که همواره می بایست باشند، اما در دوران تاریخ – جز مواردی- هیچگاه- نبوده است». (9)
با توجه به این که حکومت نهادی است اجتماعی و قوام و دوام جامعه، رشد، نظم و تامین رفاه مادّی و روحی مردم بستگی به شخص زمامدار یا پیشوا دارد، لذا وجود حاکم یا رهبر برای جوامع انسانی- از لحاظ اسلام- واقعیتی است انکارناپذیر. بدین معنی که مردم- در هر حال- باید حکمروایی داشته باشند. صالح یا طالح، دادگر یا ستمگر، که یا به شیوه ی سیاست فاضله فرمانروایی کند و یا در جهت سیاست ناقصه حکم راند. چنان که امام علی (ع) در قبال شعار بی پایه و فریب دهنده ی خوارج یعنی «لا حکم الا لله» یا سخن به ظاهر حقی که از آن اراده ی باطل داشتند و درصدد نفی هر نوع حکومتی بودند، صریحاً فرموده است:
«اِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَمِیرٍ بَرٍّ اَوْ فَاجِرِ یَعْمَلُ فِی اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتَعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهاَ الاَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءٌ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَاْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلْضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّی یَسْتَرِیحَ بَرُّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ». (10)
برای مردم – ناگزیر- امیری لازم است. خواه نیکوکار یا بدکار، تا مؤمن در قلمرو حکومت او به طاعت مشغول باشد و کافر بهره ی خود را بیابد و به واسطه ی از بین رفتن هرج و مرج که لازمه ی برقراری حکومت در یک جامعه است، خداوند در چنین جامعه ای که دارای حکومت است، هر کسی را به اجل مقدر بمیراند و توسط حاکم آن مالیات جمع آوری و با دشمنان مقابله شود، و راهها ایمن گردد و حق ضعیف از قوی گرفته شود، و نیکوکار در رفاه و آسایش زندگی کند و از شرّ بدکار، آسوده ماند.
بنابر آنچه گذشت، به منظور دستیابی به مدینه ی فاضله یا جامعه ی آرمانی که فرمانهای خداوند در آن اجرا گردد، و مردمان صالح آزاده آسوده باشند و دانش و فضیلت و قسط و عدل بر آن سایه گسترد و دست متجاوزان و تبهکاران از آن کوتاه و زمینه ی شکوفایی و رشد استعدادها فراهم باشد- یقیناً – چنین جامعه ای به زمامداری لایق و شایسته، مدیر و مدبّر، که واجد شرایطی خاص- از لحاظ فکری و اخلاقی و عاطفی- باشد، نیازمند است. این گونه رهبران، که مثل اعلای آن در جهان اسلام، شخص شخیص پیامبر اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) می باشند و به گفته ی امام علی (ع) جز از راه شناخت و فرمانبری آنان، دستیابی به سعادت دنیا و آخرت و نیل به بهشت برین و نجات از آتش برای کسی میسر نمی شود:
«اِنَّمَا الْاَئِمَّهُ قُوَّامُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ اِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ اِلَّا مَنْ اَنْکَرَهُمْ وَ اَنْکَرُوهُ». (11)
همانا پیشوایان راستین، قیام کنندگان و بر پای دارندگان آیین خداوندند که برای راهنمایی مردم، پیرو اوامر و نواهی پروردگار هستند و او را به بندگانش می شناسانند و کسی به بهشت داخل نمی شود مگر این که ایشان را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند و در آتش وارد نمی شود، مگر کسی که ایشان را منکر باشد و آنان نیز او را از آنِ خویش ندانند.
سیمای این گونه رهبران در آئینه ی نهج البلاغه، دارای خطوطی روشن و مشخص است که ویژگیهای عمده و برجسته ی آن را، خلقیّات و روحیّات ذیل تشکیل می دهد.
الف:حقمداری و خداترسی
حق، که در معانی «درستی، حکم مطابق با واقع، ضدباطل و آنچه به عهده ی کسی ثابت باشد و ادای آن واجب». (12) استعمال شده و لازمه ی رعایت و ادای آن خداترسی یا داشتن وجدانی پاک و آگاه است، مهمترین ویژگی اعتقادی و اخلاقی است که حاکم و رهبر اسلامی- از دیدگاه نهج البلاغه- باید دارا باشد و به تعبیر امام علی (ع) اصولاً کسی که مدار اندیشه ها و گفتار و رفتارش، حق باشد و در همه چیز حق را ملاک ارزیابی قرار دهد، و از باطل بپرهیزد ولو آنکه عمل به حق برایش زیانمند و باطل برای او سودمند باشد، برترین مردم، نزد خداوند است:
«اِنَّ اَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ کَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ اَحَبَّ اِلَیْهِ وَ اِنْ نَقْصَهُ وَ کَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ اِنْ جَرَّ اِلَیْهِ فَائِدَهً وَ زَادَهُ». (13)
همانا برترین مردم نزد پروردگار، کسی است که عملِ به حق را بیشتر از باطل دوست داشته باشد، هرچند که حق به او زیان رساند و اندوهگینش کند، و باطل به او سود رساند و بهره مندش سازد.
اهمیت حقمداری و خداترسی حاکم اسلامی و تاکیدی را که امام (ع) بر آن فرموده است، از جای جای نهج البلاغه، همچنین از رخدادهای آموزنده ای که تاریخ درباره ی صاحب این کتاب شریف به یاد دارد، می توان دریافت. از جمله در گفت و شنودی که امام (ع) با طلح و زبیر به هنگامی که از او شکایت می کنند که چرا با ایشان در کارهای مسلمانان مشورت نمی کند و از آنان کمک نمی طلبد، چنین می خوانیم:
«رَحِمَ اللهُ رَجُلَاً رَاَی حَقّاً فَاَعَانَ عَلَیْهِ اَوْ رَاَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَاَنَ عَوْنَاً بِالْحَقِّ عَلَی صَاحِبِهِ». (14)
خدای بیامرزد مردی را که چون حقی ببیند، به آن کمک کند، و اگر ستمی را مشاهده می کند و از آن جلوگیری نماید و همه وقت یاریگر صاحب حق باشد.
و یا پس از واقعه ی نهروان و جنگ با خوارج ضمن خطبه ای می فرماید:
«… الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ». (15)
شخص خوار ستم کش، تا آن هنگام که حق او را ستمگر نگرفته ام، نزد من گرامی و ارجمند است و فرد توانا ستم پیشه، تا زمانی که حق مظلوم را از او بازنستانده ام، ناتوان و حقیر است.
حقمداری، برجسته ترین و درخشانترین نشانه ی سیمای معنوی رهبر جامعه ی اسلامی- در آئینه ی نهج البلاغه- است و همچنان که پیامبر اکرم (ص) به نقل ابوذر- در شان والای امیرمؤمنان (ع) فرموده است: «علیٌ مع الحق و الحق مع حیث کان». (16)
رهبران جوامع اسلامی- همواره و در همه چیز: در داوریها، در صدور فرمانها، در انتخاب مشاوران و عاملان و کارگزاران ولایت و حکومت و … باید حق را ملاک اعمال خویش قرار دهند و مخصوصاً ارزش دولتمردان خود را با حق بسنجند نه حق را با ایشان تا هیچگاه حق را فدای مصلحت نکند و پیوسته از این هراسناک باشند که در تشخیص و اجرای حق غفلت ورزند که به عقوبت الهی و عدل خداوندی گرفتار شوند.
خداترسی، که خود لازمه ی حق مداری و از ویژگیهای رهبر اسلامی است، از دیگر موضوعات خطیری است که در اغلب خطبه ها و نامه های نهج البلاغه درباره ی اهمیت آن بحث شده است. از جمله در نامه ای که امام علی (ع) به عثمان بن حنیف – استاندار خود بصره- نگاشته (17) و او را با این سخنان به جزای الهی و فرجام کار غافلان از خدا بی خبر- هشدار داده است، چنین آمده:
«چون جایگاه فردای عمرمان تنگ کوری است، که در تاریکی آن آثار زندگی پنهان و به دست فراموشی سپرده می شود و گودال گور، چونان غمکده ای است که اگر دستی را برای گشایش آن باز کنیم، جز فشار خاک و سنگ چیز دیگری را نخواهیم یافت. بنابراین، همت و کوشش من در مدت زندگانی، این است که نفس خویش را با استمداد از پرهیزکاری تربیت و خوار کنم، تا در روز ترسناک رستاخیز- یوم الخوف الاکبر- روحم آسوده و در پیشگاه الهی سرافراز و روسپید باشم.
و یا در داستانهایی چون: عقیل و آهن تفتیده (18) و اشعث بن قیس و حلوای اهدایی (19) او، درباره ی خداترسی حاکم اسلامی، اعتقاد راسخش را به قیامت و بازخواست الهی، چنین بیان داشته است: (20)
«سوگند به خدا که دوست می دارم بستر آسایشم را بر خارهای تن گزای بیابان بگسترانم و شب – همه شب- بر آن بالین گزنده ی ناهموار بیدار مانم. راضیم که مرا با زنجیری آهنین سخت فروبندند و در کوه و صحرا بر سنگ و خاک بکشانند، ولی هرگز رضایت نخواهم داد که قلبی از رفتار من و خاطری از کردارم چنان پریشان و آزرده گردد، که خدای خویشتن را با آلایش وجدان و دامن آلوده دیدار کنم… مگر نه این است که پس و پیش و دیر یا زود در تنگنای گور خواهم خُفت، و در اولین لحظه که چشم از جهان فروبندیم، دیده به روی پروردگار دادگر می گشاییم؟ من از روز بازپرسی و محضر عدل خداوند، سخت بیمناکم».
… برادرم عقیل که مردی ناتوان و نابیناست، وقتی به سراغم آمد، کودکان معصوم خود را که از فرط بینوایی، چهره ای نیلگون داشتند، در پیشگاه من به شفاعت حاضر کرده بود بلکه بتواند یک صاع گندم بیش از حقوق مقرر خود از بیت المال استفاده کند. نمی توانم بگویم که با چه زبان، شرح فقر و تهیدستی خود را می داد و چگونه در انجام تقاضای خود تضرع و ناله می کرد. چه بسا روزها که با اصرار و تکرار، خواهش خود را با تجدید می نمود. من در پاسخ او همیشه خاموش بودم و ناله های جگر خراشش را به خونسردی و با بی اعتنایی گوش می دادم.
اما او از سکوت من – گویی- چنین نتیجه گرفته بود، که ممکن است دینم را به دنیای او بفروشم و برای آسایش برادرم، در مال دیگران خیانت کنم. تا روزی آهن پاره ای را در آتش سرخ کردم و به انتظار عقیل، آن شراره ی جانگداز را گرم نگهداشتم. همین که برای آخرین دفعه از تیره بختی خود سخن گفت و تهیدستی خویش را عذر خیانت من قرار داد، پاره آتش را به جای سکه طلا در دستش گذاردم.
«چنان فریاد کرد، که پنداشتم هم اکنون بدرود زندگی خواهد گفت و سراپای وجودش از گرمی مشتعل خواهد گردید. مانند شتری که در قربانگاه میان خون خود می غلطد، فریادهای سهمناک می کشید. به او گفتم: ای عقیل! مادر به عزایت گریه کند، تو از این پاره ی آهنی که انسانی آنرا به بازیچه گداخته است، چنین می نالی؟! ولی من، من آتشی را که از خشم پروردگار شعله می زند، چگونه تحمل نمایم؟ (21)
لزوم حقمداری و خداترسی را امیرمؤمنان که از سوی دیگر از سوی خطاب به مسئولان جامعه ی اسلامی، و از طرفی به قاطبه ی مسلمانان با چنین عباراتی بیان فرموده و آنان را به رعایت حقوق مستضعفان نیازمند دعوت کرده است:
«ثُمَّ اللهَ اللهَ فِی الطَّبَقَهِ السُّفْلَِی مِنَ الَّذِینَ لَا حِیلَهَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاکینِ وَ الْمُحتَاجِینَ… وَ احْفَظَ للهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ». (22)
پس- ای رهبران- از خدای بترسید! از خدای بترسید! درباره ی طبقه ی تهیدستان و نیازمندان، که چاره ای برایشان در رفع فقر و محرومیت، نیست. … و برای رضایت خداوند، آنچه را پروردگار از حق خود به شما امر فرموده است، بجای آرید!
«فَاللهَ اللهَ اَنْ تَشْکُوا اِلَی مَنْ لَا یُشْکِی شَجْوَکُمْ وَ یَنْقُضُ بِرَاْیِهِ مَا قَدْ اَبْرَمَ لَکُمْ اِنَّهُ لَیْسَ عَلَی الاِمَامِ وَ اِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ اَمْرِ رَبِّهِ الْاِبْلاغُ فِی الْمَوْعِظَهِ وَ الْاِجْتِهَادُ فِی النَّصِیحَهِ وَ الْاِحْیَاءُ للْسُّنَّهِ وَ اِقَامَهُ الْحُدوُدِ عَلَی مُسْتَحَقِّیهَا وَ اِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَی اَهْلِهَا فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِیحِ نِبْتِهِ». (23)
ای مردم! از خدای بترسید و شکایت پیش کسی (رهبر و زمامداری) که اندوهتان را نمی تواند برطرف کند، نبرید، و از شخصی که به رأی خود احکام الهی را که بدان اعتقادی استوار دارید، می شکند، استمداد ننمایید. به تحقیق، وظیفه ی رهبر جز قیام به آنچه پروردگارش به وی امر فرموده نیست. وظایف او: کوشش در موعظه و پند دادن به مردم و زنده نگهداشتن رفتار رسول خدا (ص) و اجرای قوانین و حدود الهی و احقاق حق مردم و رساندن سهم بیت المال به صاحبانش است. ای مردم! در غیر طریق حق گام منهید دست ارادت و بیعت به سوی هر بی خبر از احکام دین دراز نکنید و برای کسب دانش دین پیش از آنکه گیاه آن بخشکد (قبل از آنکه امام و یا جانشین راستین او از میانتان برود) بشتابید.
حقمداری و خداترسی، که به جرأت می توان آن را مهمترین خصلت، یا گل سرسبد مکارم اخلاقی زمامدار اسلامی دانست، خود پدید آورنده ی صفات پسندیده ی دیگری خصوصاً زهدورزی و بی اعتنایی به زخارف فریبای دنیا و سادگی در لباس و خوراک و دیگر وسایل زندگی و همرنگی با طبقات فقیر جامعه و فروتنی و افتادگی شخص رهبر است. چنانکه مظاهر بارز این خلقیات را در وجود مقدس شخص امام علی (ع) و در رخدادهای آموزنده و جالبی که از زندگی پربرکت آن حضرت نقل شده است، می توان دید. به عنوان مثال، او در چند جای از نهج البلاغه- از جمله در نامه ی معروف خود به عثمان بن حنیف انصاری و در فرمان تاریخی اش به مالک اشتر نخعی، بر
زهدورزی و بی اعتنایی و رویگردانی رهبران اسلامی از لذّات زودگذر مادی و قناعت پیشگی و سادگی در لباس و خوراک تکیه فرموده و وضع و شیوه ی زندگی خود را- که در واقع باید الگویی باشد برای همه ی زمامدارنی که دم از غمخواری مردم می زنند- این گونه توصیف نموده است:
«اَلَا وَ اِنَّ اِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ اَلَا وَ اِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ وَلَکِنْ اَعِینُونیِ بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمَها وَفْراً وَ لَا اَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً». (24)
همانا، آگاه باشید که رهبر شما از دنیای خود به دو جامه ی کهنه و از خوراکیهای آن روزانه به دو قرص نان اکتفا کرده است، و بدانید که شما توانایی انجام چنین رفتاری را ندارید، اما مرا با پرهیزکاری و کوشایی و پاکدامنی و درستکاری تان یاری کنید و به خدای سوگند که من از دنیایتان زر و سیمی نیندوخته ام و از غنایم آن مالی را ذخیره نکرده ام و جز کهنه جامه ای که بر تن دارم، تن پوش دیگری ندارم.
نکته ای که تذکر آن به عنوان جمله ای معترضه- در این ضرور می نماید، این است که زهدورزی علی (ع) که منبعث از حقمداری و خداترسی و بشردوستی است «یک زهد انقلابی است، نه از نوع زهد آنان که خود را دنیا از پول و نان و لذت و موارد مشروع محروم می کنند، به منظور اینکه همه ی این موارد را فقط خودشان در آخرت بدست آرند… این جاکم می خورند، برای آنکه آنجا بیشتر بخورند و این خود نوعی معامله است که با تقدیر خودشان کرده اند. اصلاً مال دنیا را بد می پندارند، اما زهد علی (ع) یک زهد انقلابی است و عبارت است از تحمل فقر، تحمل گرسنگی برای مبارزه با گرسنگی.
صرفنظر کردن از نان خویش، برای به دست آوردن نان مردم، همچنین از نظر زندگی فردی، هرچه بیشتر سبکبار و بی نیاز بودن به نان و نمکی سیرشدن و خود و خانواده ی خویش را سیر کردن تا در مبارزه برای سیرکردن مردم گرسنه ی زمان خود هیچگونه سنگینی بار زندگی فردی نداشتن.» (25)
و این گونه زهد انقلابی خداپسندانه است که او را به صداقت، صراحت و دقت در اجرای اوامر الهی و برقراری عدالت اجتماعی، و ضوابط را به جای روابط در کار حکومت اعمال کردن، وامی دارد، و چون نحوه ی عملش توأم با اخلاص و صداقت و پاکی است او را در چشم کسانی که ماکیاول وار وجود مقدسش را با چهره هایی چون: معاویه و عمر و عاص می سنجند و لازمه ی سیاستمداری را در خدعه و نیرنگ و در فرصت طلبی و دورویی می دانند، بی تدبیر و ساده لوح و ساده اندیش جلوه گر می کند، و بدین جهت است که ناگزیر در جواب کوته اندیشانی بی خبر از معارف الهی و دور از زهدورزی واقعی، که معاویه را از او سیاستمدارتر می دانند، عبارات ذیل را از سرِ درد بیان می فرماید:
«وَ اللهِ مَا مُعَاوِیَهُ بَاَدْهَی مِنَّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ اَدْهَی النَّاسِ وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ وَ کُلُّ فَجَرَهٍ کُفَرَهٌ وَ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ اللهِ مَا اُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَهِ وَ لَا اُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَهِ». (26)
به خدای سوگند، معاویه از من زیرک تر نیست، ولکن او حیله گر است و فاسد، و اگر زشتی خدعه و نیرنگ نبود- به شما نشان می دادم- که من زرنگ ترین مردم هستم، اما هر نیرنگ و فریب کاری، نوعی فسق و تباهی است. و در هر فسقی، گناه و نافرمانی خدای وجود دارد، و در رستاخیز برای هر حیله گر پیمان شکنی، پرچمی (نشانه ای) است که بدان شناخته می شود. قسم به پروردگار، که من غفلت نمی کنم تا درباره ام خدعه ورزند و در حل گرفتاریهای زندگی ناتوان نیستم. فرق من با معاویه صفتان در این است که آنان پیرو شیطان و گرفتار هوای نفس خود هستند، و من در هر امری خدای و فرمانهای او را در نظر دارم و مدار کار و ارزشگزاریهایم بر حق و خشنودی خداست.
عبارات حکیمانه ی ذیل که از نامه ی مشهور امام (ع) به مالک اشتر نخعی نقل می شود، مبین ورع، تواضع و زهدورزی انقلابی و خداپسندانه ای است که خود بدان متخلق بوده و کلیه زمامداران و رهبران اسلامی را به تخلق بدان خلقیات، توصیه فرموده است:
«فَامْلِکْ هَوَاکَ وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ فَاِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْاِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا اَحَبَّتْ اَوْ کَرِهَتْ… وَ اِذَا اَحْدَثَ لَکَ مَا اَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ اُبُّهَهً اَول مَخِیلَهً فَانْظُرْ اِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللهِ فَوْقَکَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ فَاِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ اِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ وَ یُکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ وَ یَفِیءُ اِلَیْکَ بِماَ عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ اِیَّاکَ وَ مُسَامَاهَ اللهِ فِی عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوُتِهِ فَاِنَّ اللهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ». (27)
بر هوای نفس خود مسلط باش! و بر نفس خویش، از آنچه برایت حلال و روا نیست بخل بورز! زیرا بخل ورزی به نفس- در آنچه او را خوش آید یا ناخوشایند باشد، نوعی انصاف و دادگری است… و هرگاه امارت و حکومت برایت کبر و خودپسندی پدید آرد، بزرگی و شوکت و سلطنت خداوند را که فوق قدرت توست، به یاد آر! تا کبر و سرکشی تو فرونشیند. و سرافرازی را از تو بازدارد، و خردی را که از تو دورگشته است به سویت بازگردد، و برحذرباش که خود را در بزرگی و توانایی با خداوند برابر نشمری و مانند ندانی، زیرا خداوند هرگردنکش متکبری را خوار و پست گرداند.
و یا با این گونه اندرزها، زمامداران را از خودستایی و استکبار، برحذر می دارد و به فروتنی و شکسته نفسی دعوت می فرماید:
«انَّ مِنْ اَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ اَنْ یُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَی الْکِبْرِ وَ قَدْ کَرِهْتُ اَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنَّکُمْ اَنِّی اُحِبُّ الْاِطْراءَ وَ اسْتِمَاعِ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللهِ کَذَلِکَ… فَلا تُکَلِّمُونیِ بِمَا تُکَلِّمُ بِهِ الْجَبَابِرَهُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبَادِرَهِ وَ لَا تُخَالِطُونی بِالْمُصانَعَهِ». (28)
از پست ترین حالات فرمانروایان نزد مردم نیکوکار، آن است که گمان دوستداری فخر و خودستایی به آنها برده شود، و رفتارشان حمل به کبر و خودخواهی گردد، و من زشت می دارم از این که به اندیشه ی شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را از شما دوست دارم و سپاس خدای را که چنین نیستم… پس با من سخنانی که برای خوشامد گردنکشان- گفته می شود- نگویید. آنچه را از مردم خشمگین، خودداری و پنهان می کنید، از من پنهان مدارید! و به مداراه و چاپلوسانه با من رفتار ننمایید.

پی نوشت ها :

1- اخلاق ناصری، خواجه نصیرالدین طوسی، با تصحیح و حواشی ادیب تهرانی، چ تهران، 1346، انتشارات جاویدان، ص 275.
2- شهریار، نیکولو مالیاول، ترجمه ی محمود محمود، چ تهران، 1311 ش، انتشارات اقبال، صص 11 و 12.
3- منسوب است به حضرت امام حسن عسگری (ع) که در تفسیر آیه ی 72 سوره ی مبارکه ی بقره /2: «و منهم امیّون لا یعلمون الکتاب…» فرموده اند: الاحتجاج، تالیف: ابی منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، چاپ سنگی نجف، 1350 ه.ق، مطبعه مرتضویه.
4- سیری در نهج البلاغه، استاد شهید مرتضی مطهری، چاپ دوم، تهران 1354 ش، انتشارات صدرا، ص 106.
5- نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتکر فهارسه العلمیه، الدکتور صبحی الصالح، الطبعه الاولی، بیروت 1387 ه.ق، خ 33 ص 76.
6- ماخذ پیشین، خ 205، ص 322.
7- همان، خ 3(معروف به شقشقیه)، ص 48، که امام علی (ع) ضمن شکایت از کسانی که قبل از او خلافت را غصب کرده اند، سخنان خود را- خطاب به ابن عباس- با این عبارات آغاز می فرماید:
«والله لقد تقمصها فلانّ و انّه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرّحا…» به خدای سوگند که فلانی پیراهن خلافت را پوشید در حالی که می دانست پایگاه من برای خلافت چونان قطب آسیا در آسیاست و من بدان از هر کسی سزاوارترم…
8- همان، و من کلام له (ع) (164)، صص 234 و 235.
9- امت و امامت، دکتر علی شریعتی، چ تهران، 1351 ش، انتشارات حسینه ی ارشاد، صص 108 و 170 و 119 و 118.
10 و 11- نهج البلاغه، ضبط نصّه… : الدکتور صبحی الصالح- ایضاً – و من کلام له (ع) (40)، ص 82، خ (152)، ص 212.
12- لغت نامه دهخدا، شماره ی 48، چاپ تهران، 1338، انتشارات سازمان لغت نامه ی دهخدا، صص 737 و 738.
13-15- نهج البلاغه، ضبط نصه…: الدکتور صبحی الصالح، – ایضاً – و من کلام له (ع)، (125) ص 182 و (205) ص 322 و (37) ص 81.
16- حماسه ی غدیر، گردآوری و نگارش: محمدرضا حکیمی، چاپ تهران، 1396 ه.ق، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 24.
17- نهج البلاغه، ضبط نصه: الدکتور صبحی الصالح- ایضاً- و من کتاب له (ع) (145)، ص 417؛ «النفس مظانها فی غدٍ حدث نتقطع آثارها و تغیب اخبارها و حفره لوزید فی فسحتها و اوسعت یدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر…».
18-21- نهج البلاغه، ماخذ پیشین، و من کلام له (ع) (224)، ص 346؛ نهج البلاغه، ترجمه ی جواد فاضل، چاپ نهم، 1360ش، انتشارات مطبوعات علمی، ج1، صص 44 و 45.
22-23- نهج البلاغه، ضبط نصه: الدکتور صبحی الصالح، – ایضاً- و من کتاب له (ع)، (53- کتبه للاشتر النخعی) ص 438، و خ (105) ص 152.
24- ماخذ پیشین، و من کتاب له (ع) (45)، (ص 417)، از برخی کتابها و مقالاتی که تاکنون درباره ی زندگانی امیرمؤمنان علی (ع) نگاشته شده است، چنین برمی آید: که ملبوس آن حضرت از همه کس درشت تر و کم بهاتر بوده و بیش از یک نان خورش با نان- غالباً- جوین خود نمی خورده است، و گهگاه که برای کار در مزرعه یا حفر قنات به خارج شهر می رفته و با خود غذایی را به همراه می برده است- به عمد- سرانبان خویش را می بسته است که مبادا فرزندانش از سر مهربانی آن را با روغنی یا نان خورشی دیگر همراه سازند. داستان شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری یا شبانگاه ضربت خوردنش به دست ابن ملجم مرادی- که برای افطاری به خانه ی دخترش- ام کلثوم- به مهمانی می رود، گواهی بر زهد خداپسندانه و انقلابی اوست. بدین معنی که وقتی چشمش به سفره ای که ام کلثوم برای او با دو قرص نان جوین و کاسه ای از شیر و مقداری نمک مهیا نموده است می افتد، می گوید و می فرماید: «مگر نمی دانی که پدرت به پیروی از رسول خدا(ص) هیچگاه – دو نان خورش با نان خود تناول نکرده است؟ پس به دخترش امر می کند که یکی از این دو را از سفره بردارد و ام کلثوم به دستور وی، کاسه ی شیر را برمی دارد و امام (ع) با نان و مقداری نمک روزه اش را می گشاید.
25- علی(ع)، نوشته دکتر علی شریعتی، چاپ تهران، 1361ش، انتشارات نیلوفر، ص 101.
26-28- نهج البلاغه، ضبط نصّه: الدکتور صبحی الصالح، – ایضاً- و من کلام له (ع) (200)، ص 318، و من کتاب له (ع) (53)، صص 427 و 428، و خطبه (216) ص 235.

منبع: سالنمای النهج 1-5

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید