مفهوم از خودبیگانگی، که در زبان انگلیسی با واژه Alienation از آن یاد میشود، مفهومی جامعهشناختی، روانشناختی، انسانشناختی، فلسفی و حتی مفهومی ارزشی و اخلاقی است که در اکثر علوم انسانی جدید از آن سخن به میان آمده است. دائره این مفهوم گاه آن قدر توسعه مییابد که شامل انسان نابسامان یا آنومیک دورکیم، دوگانگی شخصیت در روانشناسی و امثال آن میشود و گاه بر این نکته تاکید میشود که نباید مفهوم از خودبیگانگی را با این مفاهیم به هم آمیخت.
واژه (Alienation)،[1] که در زبان لاتین برای بیان مفهوم از خودبیگانگی از آن سود میجویند، در اصل به معنای جنزدگی است و میتوان گفت استفاده از این واژه برای ادای چنین مقصودی بدان لحاظ است که از حاکمیت موجودی نامریی و مسلط حکایت میکند. انسان به صورت ناخودآگاه تسلیم اوست و به اندیشه و رفتار انسان شکل و جهت میدهد.
ریشههای اولیه مساله از خودبیگانگی را باید در تعالیم ادیان آسمانی جستجو کرد; این ادیان آسمانی هستند که بیش و پیش از هر متفکر و مکتبی مساله را با بیانهای گوناگون مطرح کرده، نسبتبه آن هشدار داده و برای پیشگیری و درمان آن، راه حلهای عملی ارائه کردهاند.
سه دیدگاه مهم
سیر تاریخی این مفهوم نشان میدهد که از خودبیگانگی کاربردهای متفاوت و حتی متضادی داشته است و در زبانهای مختلف با واژگان مختلف، هر چند متقاربی، از آن یاد شده است.
در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعا طرح و تبیین مفهوم از خودبیگانگی به برخی از دانشمندان سده هیجده و نوزده میلادی، بویژه فوئر باخ، هگل و مارکس نامبردار است. [2]
هگل (1770-1831) معتقد است که در مدینه یونانی، که رابطه شهروند (فرد) و دولتیا جامعهای که هویت واقعی افراد است، رابطه اینهمانی بود و از خود بیگانگی وجود نداشت، ولی با زوال مدینه یونانی، جامعه برای شهروند بیگانه و فرد از عقلانیتبریده شد و در مسیر تحقق مجدد این همانی چارهای جز دستبرداشتن از آزادی، فردیت و ذاتیتخود ندارد و این همان از خود بیگانگی است. هگل جوهر از خودبیگانگی را در این نکته نهفته میبیند که فرد انسان احساس میکند که شخصیت فردی او خارج از ذات او یعنی در جامعه و دولت وجود دارد. وی پایان از خودبیگانگی را عصرروشنگری میداند که دولت و سازمان دینی، دیگر حقایقی هراسانگیز و اضطرابآفرین نیستند بلکه بخشی از عالم مادی هستند که در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار میگیرند و به این طریق وجود مطلق (خدا) صرفا یک مفهوم توخالی میشود. زیرا، از طریق بررسی علمی در امور مادی هیچ وصفی برای آن نمیتوان یافت و نمیتوان آن را کشف کرد و خدای خالق، خدای پدر، خدا فعال رختبر میبندد و به موجود برتری که نمیتوان آن را به هیچ وصفی توصیف کرد، مبدل میشود. بدین ترتیب، ذات انسان مرکز امور میشود و انسان تنها حقیقت مهم و حاکم میشود. هگل معتقد بود گرایش روشنگری در اینکه پادشاهی و کلیسا (دولت و دین) را به مرزهای صحیح خود باز گرداند و عقل انسانی را حاکم ساختبه صواب رفته ولی در اینکه جایگاه روح کلی را، که برتر از ذاتیت انسانی است، درک نکرده است، گرفتار خطا شده است. وی بر این باور است که از خودبیگانگی زمانی کاملا از بین میرود که اخلاق کهن نابود شود. از مرحله اعتراف به شخصیت انسانی آنگونه که در مسیحیت مطرح استبگذریم و به جامعه سرمایهداری که به حقوق انسان معترف استبرسیم.
فوئرباخ (1775-1833) معتقد بود که انسان حق، محبت و خیر را میخواهد و چون نمیتواند به آنها تحقق بخشد آنها را در وجود خدای بااینصفات مجسم میسازد وبه این طریق، از خود بیگانه میشود. به همین دلیل، دین مانعی در راه پیشرفت مادی و معنوی و اجتماعی انسان تلقی میشود. انسان در سیر خود برای رهایی از دین و به تعبیری از خودبیگانگی سه مرحله را گذرانده و یا باید بگذراند: درمرحله نخست، خدا و انسان در دامن دین به هم آمیخته بودند در مرحله دوم، انسان از خدا کناره میگیرد تا روی پای خود بایستد و مرحله سوم، مرحله علم انسانیاست که به انسان تحقق میبخشد و نوع انسانی، خدای انسان میشود و به جایرابطه خداوانسان، رابطهنوع انسانی و انسان مطرح میشود.
مارکس (1818-1883)، که برای کار، بالاترین مقام را قایل است، میگوید: انسان از طریق الوهیتیا ایدئولوژی، خود حقیقیاش را تحقق نمیبخشد بلکه از طریق اتحاد با جهان بوسیله کار خلاق، فعالیتسازنده و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش ذات خود را محقق میسازد ولی در نظام سرمایهداری کار کارگر از هرگونه اهتمام انسانی تهی است. کارگر با فروش قدرت بر کار خود، به ابزار تولید سود، تبدیل میشود نه خود را در کارش بازمیشناسد و نه دیگران به این حقیقت که او تولید کننده حاصل کار است، اعتراف میکنند و به این طریق، از کارش، فعالیت زندگیش و حقیقت انسانیاش جدا و در یک جمله از خودبیگانه میشود.
مارکس، مانند فوئر باخ، براین باور است که دین نیز مانع و پرتگاهی در مسیر شکوفایی کامل نیروهای انسان و عاملی برای از خودبیگانگی اوست. دین افیون تودهها است و با دادن وعدههای اخروی مردم را از انقلاب و عصیان علیه انواع حکومتهایاستبدادی بازمیدارد و به جای هویتحقیقی انسان، انسانی خیالی را به او ارائه میدهد و به این طریق، او را از خودبیگانه میکند. وی میگوید: بر انسان است که با از بین بردن دین، شرط اساسی تحقق سعادت حقیقی و نجات از خودبیگانگی را فراهم سازد.
قرآن و از خود بیگانگی
بررسی مساله از دیدگاه ادیان مختلف، فرصت و مجالی بس وسیعتر و تحقیقی گستردهتر و عمیقتر میطلبد. پرداختن به همه آنچه در معارف اسلامی در این خصوص آمده است نیز از حوصله این بحث کوتاه بیرون است و فقط به منظور آن که گامی کوچک به سوی طرح مساله برداشته باشیم و نقطه شروعی برای بررسی آن، از دیدگاه اسلام باشد، نیمنگاهی به مساله از خودبیگانگی با نظر به برخی از آیات قرآن میکنیم.
پیش از وارد شدن در بحث، تذکر این نکته ضروری است که طرح مساله از خود بیگانگی بستگی تام به تصویری دارد که در مکتبهای مختلف نسبتبه انسان و حقیقت و هویت او ارائه میشود و بررسی این تصویر در مکاتب مختلف از حوصلهاین نوشتار بیرون است. از اینرو، تنها اشاره میشود که در بینش قرآنی حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل میدهد و انسان هویتی از اویی (انا لله و انا الیه راجعون) دارد و زندگی واقعی او سرای آخرت استکه با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا آن را بنا مینهد.
در قرآن مجید، بارها نسبتبه غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبتبه غیر خدا هشدار داده شده و از بتپرستی، پیروی از شیطان و هوای نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان نکوهش شده است. سلطه شیطان بر انسان و هشدار نسبتبه آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح شده و نسبتبه انحراف انسان در اثر وسوسه شیاطین انس و جن هشدار داده شده است.
مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشری و بینش اسلامی مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه مساله از خودبیگانگی نگریسته شود جلوه تازهای مییابند. ولی مفاهیمی از قبیل خود فراموشی، خودفروشی و خودزیانی مفاهیم مهم دیگری هستند که تامل بیشتری را میطلبد و دقت انسان را برمیانگیزند. مگر میشود انسان از خود غافل شود یا خود را بفروشد، مگر خود زیانی هم ممکن است؟ انسان زیان میکند و زیان او به معنی از دست دادن امکاناتی است که در اختیار دارد ولی خود زیانی چه مفهومی میتواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خویش دچار زیان میشود. قرآن مجید در این زمینه میفرماید: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم» (و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبتبه خودشان دچار فراموشی کرد.)(حشر:19)
و باز در جای دیگر میفرماید: «قل بئسما اشتروا به انفسهم» (بگو آنچه را که به آن خود را فروختند بد چیزی است.) (بقره:90)
همچنین در آیه دوازدهم و بیستم از سوره انعام میفرماید: «الذین خسروا انفسهم فهم لایؤمنون» (آنان که دچار خودزیانی شدند پس آنان ایمان نمیآورند.)
در اینگونه آیات، جمعی از مفسرین تلاش کردهاند تا به نحوی آیات یاد شده را به فراموشی، فروختن و زیان انسان به لحاظ اموری که به انسان تعلق دارد بازگردانند تا با برداشتهای رائج در تفاهم عرفی سازگار گردد. ولی اگر خود حقیقی انسان را در نظر گیریم و از زاویه “از خودبیگانگی” به آن نظر کنیم این تعابیر با همان ظاهر خود معنی و مفهوم مییابد. بسیاری از انسانها، خود حقیقیشان را فراموش کرده یا از آن غافل شدهاند، خود حقیقیشان را فروختهاند و در ذات خویش دچار زیان شدهاند. انسانی که دیگری را خود پنداشته، خود حقیقیاش را فراموش کرده یا مورد غفلت قرار داده است و غفلت از خود حقیقی رشد ندادن، بلکه انحطاط بخشیدن به آن یعنی خودزیانی است و آن کس که این عمل را به عنوان مثال، به بهای مطامع و مشتهیات حیوانی انجام میدهد دچار خود فروشی شده است و خود را با حیوانیت مبادله کرده است و البته در بینش قرآنی خودزیانی و خودفراموشی بهصورت مطلق منفی تلقی میشود.[1] . در فارسی معادلهای فراوانی در برابر واژه Alienation گذارده شده است که برخی از آنها به قرار زیر است: از خود بیگانگی، بیخویشتنی، ناخویشتنی، با خود بیگانگی، درد بیخویشتنی، خود فراموشی، الینه شدن، جنزدگی، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگری را بجای خود پنداشتن، دیگری را خود دانستن، خود دیگر پنداری، در این مقاله بلحاظ رواج معادل «از خود بیگانگی» آن را برگزیدیم هر چند واژه «خود دیگر پنداری» را برای ادای مقصود دقیقتر میدانیم. این نکته شایان ذکر است که معنای لغوی Alienation مبادله است.
[2] . صرفنظر از باروخ اسپینوزا(1677-1632) و لاک (1632-1704)، از جمله دانشمندانی که در قرن هیجده و نوزده، این مساله را مطرح کردهاند روسو(1778-1712)، شلر (1759-1805)، فیخته (1841-1762)، گوته (1832-1749)، هگل (1831-1770)، کییرکه گورد (1855-1813) و پلتیلخ (1965-1886) میباشند.
@#@ ولی نکوهش از خودفروشی بهلحاظ آن است که انسان خود را به بهای اندک دنیا بفروشد.
نکته شایان توجه، تفاوت اساسی مساله از خودبیگانگی در بینش قرآنی با بینش نامبرداران این نظریه (فوئر باخ، هگل و مارکس) است. همانطور که گذشت، در این سه نظریه دین یکی از عوامل از خودبیگانگی بشمار میآید و راه نجات بشر از مساله از خودبیگانگی، زدودن دین از زندگی انسان دانسته میشود. ولی در بینش قرآنی مساله دقیقا بر عکس این قضیه است; انسان تا به سوی خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خودبیگانگی است. در ادامه بحثبار دیگر به این موضوع باز خواهم گشت و بهگونهای دیگر به این مساله خواهیم نگریست.
به هرحال، ازخودبیگانگی در منظر قرآن یک حالت روانی و فکری است که دارای لوازم و نمودها و آثاری است. انسان از خودبیگانه که دیگری را خود میپندارد، بهطورطبیعی، هویت دیگری را هویتخود میپندارد و این هویت دیگر هر چه باشد، انساناز خودبیگانه تصویری مناسب با آن از خود خواهد داشت. اینهویت وتصویر دیگر، دراغلب موارد هویت وتصویری است که بر اساس جهانبینی انسان از خودبیگانه شکل گرفته است.
در این قسمتبه بررسی برخی از نمودهای از خودبیگانگی میپردازیم:
نمودهای از خود بیگانگی
1- اصالت دادن به دیگری
انسان از خودبیگانه، در تمام یا برخی از شؤون خود [1] اصالت را به دیگری میدهد و در ارزیابیها، احساس دردها، تشخیص درمانها، مشکلات و راه حلها و نیازها و ایدهآلها، آن دیگری را اصل قرار میدهد و امور خود را بر اساس آن دیگریها میسنجد، در موردشان قضاوت میکند، انتخاب میکند، و طبق آن عمل میکند. قرآن مجید در مورد انسانهای رباخوار میفرماید:
«الذین یاکلون الربا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا…» (آنان که ربا میخورند بر نمیخیزند (اقدام به کار نمیکنند) [2]مگر مانند برخاستن کسی که شیطان او را در اثر تماس (و آسیب رساندن) آشفته میکند (و تعادل او را بر هم میزند) این حالت از آن روست که رباخواران گفتند همانا خرید و فروش مانند رباست.(بقره: 275)
اندکی تامل در مفاد آیه شریفه، خواننده را به این نتیجه میرساند که با توجه به محور بودن ربا و رباخواری در آیه شریفه، مقتضای جریان طبیعی بحث آن است که گفته شود بروز چنین حالتی برای رباخواران به سبب آن است که رباخواران میگفتند، ربا مانند خرید و فروش است و اگر خرید و فروش اشکالیندارد پسربا همبیاشکالاست. ولیهمانطورکهملاحظه شد، آیه شریفه میفرماید: رباخواران گفتند خرید و فروش مانند ربا است. برخی از مفسران در تبیین و توجیه این سخن گفتهاند: این جمله تشبیه معکوس است و برای مبالغه بهکار رفته است; یعنی با آنکه مقتضای سخن آن بوده که ربا به خرید و فروش تشبیه شود، برای مبالغه عکس آن صورت گرفته است و خرید و فروش به ربا تشبیه شده است. [3]
برخی دیگر از مفسران معتقدند که چون رباخوار اعتدال خویش را از دست داده برای او خرید و فروش و ربا تفاوتی ندارد و همانطور که ممکن استبگوید ربا مانند خرید وفروشاست،ممکن استبگوید خرید و فروش مانند رباست. او بین این دو تساوی برقرار کرده است. [4]
صرفنظر از مناقشهای که میتوان در این دو توجیه روا داشت، به نظر میرسد که توجیه و تبیین بهتر آن است که از منظر مساله از خودبیگانگی و اصالت دادن به دیگری مساله را توضیح دهیم. انساناز خودبیگانه، که به دیگری اصالت میدهد، برای شؤون دیگری هم اصالت قایل است و در همه مسایل و فروع و ابعاد، اصالت را به دیگری میدهد. از دید انسان رباخوار، اصالتبا رباخواری است و خرید و فروش هم مانند رباست. در واقع، او چنین میاندیشد که ربا نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه رویه صحیح به دستآوردن سود، رباخواری است، نه خرید و فروش. خرید و فروش هم به دلیل تشابه با ربا در سودآوری تجویز میشود و رباخوار، انسان را حیوانی پنداشته که هرچه بهرهمندیش از دنیا بیشتر باشد و پروارتر شود کاملتر و به هدف نزدیکتر است و رباخواری مصداق کامل این بهرهمندی است و خرید و فروش نیز باید در این راستا توجیه شود.
2- بر هم خوردن تعادل روحی
اگر انسان از خودبیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست میدهد: نخست آنکه، حرکتهای آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل میشود. دیگر آنکه، آن دیگری موجودهای متعدد و متنوعی را در بر میگیرد. حتی اگر آن دیگری نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهای دیگر باشند افراد متعدد و متنوعی دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهای متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خودبیگانه را به هم میزنند. قرآن مجید که انسان مشرک را از خودبیگانه میداند میفرماید: «ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» (آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه چیره بر همه. (یوسف: 39)
و نیز میفرماید: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا…» (خداوند مثلی زده است مردی که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد است آیا این دو در مثل برابرند). (زمر:29) و نیز میفرماید: «لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» (به دنبال راههای دیگر بجز راه توحید که راه مستقیم است نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد).(انعام:153)
در آیه 275 سوره بقره نیز همانطور که گذشت، رفتار انسان ربا خوار را چونان انسان مصروع دانسته که از تعادل برخوردار نیست و عدم تعادل در رفتار او را، معلول عدم تعادل روحی و استقامت فکر او میداند. [5]
3- بیهدفی وبی معیاری
بنابر آنچه گذشت، انسان از خودبیگانه دچار بیهدفی میشود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را بر نمیگزیند و درزندگی و رفتارخود مذبذب است. از دیدگاه قرآن، منافقان، که جمعی از خود بیگانهاند، اینگونه توصیف میشوند «مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا» (بین خدا و غیر خدا سرگرداناند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران (یکسو و یکدل) اند و هر که را خدا گمراه کند برایش راهی نیابی.(نساء: 143)
چنین انسانی به بیان حضرت علیعلیهالسلام مصداق و مورد «یمیلیون مع کل ریح» (به هر سوکه باد میوزد میلمیکنند) هستند و جز آن دیگری – که گفته شد متعدد و متشتت است – معیار دیگری ندارد و تعدد آن بیگانهها بیمعیاری و بیهدفی را برایش به ارمغان میآورد.
4- عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت
انسان از خودبیگانه، که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعیش غافل استیا در اثر مطلوب پنداشتن وضعیت فعلیاش حاضر به هیچگونه تغییر در وضعیتخویش نیست و در برابر آن مقاومت میکند و یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب در اندیشه تغییر وضعیت نیست و در نتیجه قدرت بر تغییر وضعیت ندارد و چون همه اینها در اثر انتخاب و اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار میگیرد. آیات فراوانی وجود دارد که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهیشان را حتمی میداند: «و من یضلل الله فما له من هاد» (و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگری برایش نیست (نساء:143). این آیات گویای همین حقیقت است. اینان در برابر دلایل قاطع و روشن پیامبران – علیهم السلام – به علم اندک خویش دلخوشاند: «فلما جائتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم»; پس چون فرستادگان (خداوندگار) شان با دلیل روشن (بسویشان) آمدند به (اندک) دانشی که نزد آنان بود دلخوش کردند.(غافر:83)
و در جای دیگر میفرماید:«و من اظلم ممن ذکر بآیات ربه فاعرض عنها و نسی ما قدمتیداه انا جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا ابدا» (و چه کسی ستمکار تر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود پس از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهای زشت) فراموش کند. به راستی که ما بر دلهاشان پوششهایی نهادیم تا آن (قرآن) را در نیابند و در گوشهاشان گرانی نهادیم (تا آن را نشنوند) و اگر به راه راست و رهنمود خدا بخوانیشان هرگز هدایت نشوند)(سجده: 22)
در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبتبه آنها، عامل مهمی برای از خود بیگانگی است. در این آیه نیز به عنوان مقدمه از خودبیگانگی، ناتوانی اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر مطرح شده است.
5- اصالت ماده و مادیات
چنانکه گذشت، اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را هویتخود میپندارد و به بیان قرآنی، حیوانیت وقتی به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته میشود که هر چه هست همین جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرائز حیوانی و جهانی به جز جهان مادی وجود ندارد. در چنین شرائطی، انسان از خودبیگانه میگوید: «ما اظن الساعه قائمه» (گمان نمیکنم قیامتی در کار باشد.(کهف:36) و میگوید: «ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر» (زندگی جز همین دنیا نیست که میمیریم و زنده میشویم و جز روزگار چیزی ما را هلاک نمیکند.[1] . گاهی انسان به کلی از خودبیگانه میشود و گاه در بعدی از ابعاد و شانیاز شؤون خوددچاراز خودبیگانگی میشود و برایناساساصالت راگاه بهطورکلی و گاه در بعدی از ابعاد وجودی خودبهدیگری میدهد.
[2] . درباب مقصود از جمله «لایقومون کما یقوم…» دو دیدگاه وجود دارد دیدگاه نخست آن است که آیه ناظر به رفتار انسان رباخوار در دنیاست. همانطور که در این مقاله آمده است و دیدگاه دیگر آن است که مقصود بیان نوع رفتار رباخواران در آخرت استبیشتر مفسران دیده دوم را انتخاب کردهاند ولی رشید رضا در المنار و مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان دیدگاه دوم را برگزیدهاند و به کلی دیدگاه اول را نادرست میدانند. ر.ک.به: رشید رضا، تفسیرالمنار، ج3، ص 94 و علامه طباطبایی، المیزان، ج2، ص413-412.
[3] . ر.ک.به: تفاسیر شیعه و سنی، ذیل آیه شریفه از جمله: تفسیر روحالمعانی، چاپ داراحیاء التراث، بیروت، جزء سوم، 50 و مجمعالبیان، داراحیاءالتراث، بیروت، جزء سوم،389.
[4] . ر.ک.به: المیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص415.
[5] . برای توضیح بیشتر در مورد عدم تعادل رفتارانسان رباخوار و ارتباط آن با جهانبینی او، ر.ک.به: المیزان، علامه طباطبایی، ج2، ص414-413.
@#@(جاثیه: 24)
در اثر چنین بینشی نیازهایش نیز نیازهای حیوانی میشود; خوراک و پوشاک و بهرهمندی از دیگر لذائذ دنیوی «و الذین کفروا یاکلون و یتمتعون کما تاکل الانعام» (آنان که کافر شدن همانند چارپایان میخورند و از لذائذ دنیوی بهره میگیرند(محمد:12) چنانکه کمال او همین بهرهوریهای کمالات دنیوی میشود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوی فرحناک میشود: «و فرحوا بالحیاه الدنیا» (رعد:26). چنین انسانی، اندک بیماری جسمی برایش بسیار مهم و موجب بیتابی اوست: «اذا مسه الشر جزوعا» (معارج: 20) هنگامی که شر به او رسد بیتاب میباشد.
ولی انبوهی از سقوط معنوی را که دچار آن شده و کوهی از بیماری روحی و انسانی را که به جانش افتاده درک نمیکند، بلکه اعمالی را که نشان بیماری و علتسقوط است، خوب میپندارد. زیرا، اگر او حیوان باشد، واقعا هم آنها خوب است، و او خود را حیوان پنداشته است:
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» (بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم (آنان) کسانی(اند) که کوشش و تلاش آنان در زندگی دنیا گم شده و به هدر رفته است و خود گمان میکنند که خوب رفتار میکند.)(کهف: 4-3)
چنین فردی اگر درد را درد حیوان دانست، درمان را هم درمان حیوانی میداند و اگر خداوند او را عقوبت کند به جای تنبه و بازگشت آن عقوبت را هم تحلیلی مادی و این جهانی میکند.
«و ما ارسلنا فی قریه من نبی الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم یضرعون ثم بدلنا مکان السیئه الحسنه حتی عفوا و قالوا قد مس آبائنا الضراء و السراء فاخذناهم بغته و هم لا یشعرون» (در هیچ مجتمعی پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیمتا مگر به زاری و توبه و توجه به خدا روی آوردند آنگاه به جایبدی، خوبیقراردادیم تا سرمستشدند و گفتند پدران ما را هم(به اقتضای نظام طبیعت)رنج وراحت میرسیده است.پسدر حالیکه بیخبربودند بهناگاه گربیانشان را گرفتیم.(اعراف:95-94)
6- عدم بهرهگیری از عقل و دل
کسی که دچار از خودبیگانگی میشود گاه شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگری را خود میپندارد و تسلیم او میشود و خود را در حد همین دنیا و لذات آن خلاصه میکند. در نتیجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر کرده و راههای شناختحقیقت را بر خود میبندد.
«ذلک بانهم استحبوا الحیاه الدنیا علی الاخره و ان الله لایهدی القوم الکافرین اولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون» (زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و بر گزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمیکند آنان کسانی هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند.(نحل: 108-107)
این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت در آن مسیر حاصل میشود و اینها همه نتیجه انتخاب زندگی حیوانی است و به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پستتر است. «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (اعراف:179) زیرا حیوانات حیوانیت را انتخاب نکردهاند بلکه حیوان خلق شدهاند; حرکت آنها در مسیر حیوانیت از خود بیگانگی نیست ولی انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خودبیگانه شده است.
از خود بیگانگی و توحید ناب
ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم میکند، خواست او را خواستخود میداند و هر چه او میگوید عمل میکند و نقطه اوج توحید و ایمان سراپا تسلیم خدا شدن و بهکلی خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خودبیگانه است. ولی اگر حقیقت انسان شناخته شود معلوم میشود که انسان حقیقتش عین ربط به خداست و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و مابا تسلیم خدا شدن، اصل خویش را مییابیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
«انالله واناالیه راجعون» (مااز خدائیم وبه سویخدا رهسپارانیم).(بقره:156 )اگر خود را بیابیم خدا را مییابیم، اگر خدا را یافتیم و تسلیم او شدیم خود را یافتهایم. «در دو چشم من نشستیای که از من منتری»
با این دید حدیثشریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم» (همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبتبه خودشان دچار فراموشی ساخت (حشر:19) معنی و مفهوم جدیدی نیز مییابد.
این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است که مقصود اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بدگمانی نسبتبه وعدههای خداوند است; مانند آیه شریفه «و طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه.» (آل عمران: 154)
از خود بیگانگیفرهنگی – اجتماعی (فقدان هویت)
از خودبیگانگی هم فردی است و هم اجتماعی است. آنچه گذشت، مربوط به از خودبیگانگی فردی بود ولی گاه جامعهای از خودبیگانه میشود و جامعهای دیگر را خود میپندارد. در اینجا نیز، هویت جامعه دیگر را هویتخود میپندارد و جامعه دیگر را اصل قرار میدهد. تز کسانی مانند تقیزاده آن بود که جامعه را از خودبیگانه کنند. امثال او که به جامعه غرب اصالت میدهند درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه خود میپندارند. وقتی غرب مسالهای را درد بشمار نیاورد، آنها میگویند این مهم نیست در غرب هم چنین استبلکه باید چنین باشد و مقتضای یک جامعه پیشرفته این است و چنین مسالهای نشان پیشرفت تلقی میشود.
وقتی سخن از مشکلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی میرود، آنچه را در غرب به عنوان، مشکل اجتماعی مطرح کردهاند، مشکل جامعه خود میپندارد و وقتی میخواهد یک معضلهای را حل کند، به دنبال راه حلهای غربی میرود و دربست آنها را میپذیرد و ارائه میدهد. حتی اگر گفته شود شاید جامعه ما با جامعه غرب متفاوت باشد، میگوید تاریخ را تکرار نکنید آنها تجربه و خطا را انجام دادهاند. نقش ارزشها، باور داشتها، سنت دینی و حتی سنت ملی را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحرانها و راه حلها نادیده میگیرد.
جوامعی که دیگری را بهجای خود مینشانند، در فرهنگ آن جامعه دیگر هضم میشوند. انتخاب و اقتباس نمیکنند کپی میگیرند، فعال نیستند، منفعل محض هستند، اقتباس جایی است که خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقایسهای صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولیاگرجامعهای از خودبیگانه شد، به فرهنگ خودی پشت پا میزند، همه را نادیده میگیرد و خودباخته میشود. جوامع استکباری یکی از کارهایی که میکنند همین است که یک جامعه را از خودبیگانه میکنند. وقتی جامعهای از خودبیگانه شد، نیاز به تهاجم فرهنگی نیست. درحالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بیگانه کپی میشود. آنچه باید با تهاجم فرهنگی عملی شود، بهدست افراد جامعه، جامه عمل میپوشد چه رسد به آنکه شرائط بهگونهای باشد که دشمن برای غالب کردن و دیکته کردن و تزریق کردن فرهنگ خود، آنهم نه همه عناصر آن بلکه عناصر پست آن، برنامهریزی و طرح و نقشه داشته باشد. در چنین شرائطی، سرآمد آن جامعه فرا میرسد، چیزی از فرهنگ و ارزشها باقی نمیماند و در عین حال که افراد هستند ولی آن جامعه با هویت جمعیاش وجود ندارد زیرا مسخ شده است. [1]
ابنای روزگار به اخلاق زندهاند قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
علم زدگی یا ساینتیسم، انسانمداری یا اومانیسم، اصالت ماده یا ماتریالیسم به شکل جدید آن و خلاصه کردن پیشرفت و توسعه در رشد و پیشرفت تکنولوژیک، از مظاهر نوین از خودبیگانگی جوامع در جهان امروز است.
درمان از خودبیگانگی
برای جلوگیری از سقوط در ورطه از خودبیگانگی و نیز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگری نقادانه همراه با تقوا نسبتبه گذشته سودمند است. اگر فرد یا جامعهای در اعمالی که انجام میدهد بازنگری نکند، در بعد فردی محاسبه نفس نداشته باشد، در بعد اجتماعی از فرهنگ خود و بیگانه اطلاع کافی نداشته باشد و در باب شیوه و میزان نفوذ فرهنگ بیگانه در فرهنگ خودی بازنگری و بازشناسی نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هویت واقعی بسیار زیاد است و این فاصله گرفتن میتواند آن قدر پیش رود که به نسیان خود و فرهنگ خودی و از خودبیگانگی بیانجامد و راه نجاتی برای از خودبیگانگی او متصور نیست. قرآن مجید در این خصوص میفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقو الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله بما تعملون خبیر و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون» (ای کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الهی پیشه کنید و هر کس در باب آنچه برای فردای قیامت پیش فرستاده بیندیشد و آن را بازنگری کند و تقوای الهی پیشه کنید که خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است و همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان از خویشتن خویش فراموش ساخت.(حشر:19-18)
دانشمندان علوم اجتماعی برای نجات انسان از معضله از خودبیگانگی گفتهاند، انسان پس از توجه به اینکه دچار از خودبیگانگی شده، باید گذشته خویش را بازنگری و بازسازی کند.[1] . تاکید فراوانی امام راحلرحمه الله و مقام معظم رهبری، به عنوان دو اندیشمنددینی و اجتماعی بهتقویت روحیه استقلال و درک فرهنگ خودی نیز در همین راستاست.
@#@ او نمیتواند با تصمیم بر توجه به خویش از هماکنون بدون توجه به گذشته معضله خویش را حل کند. در این آیه شریفه، مساله بسیار دقیقتر و حساب شدهتر مطرح است، نقطه شروع را تقوی میداند «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله» تقوای الهی اگر مدار زندگی شد جز خدا کسی بر انسان حاکم نمیشود و انسان نسبتبه از خودبیگانگی از مصونیت لازم برخوردار میشود. مرحله دوم، بازنگری نسبتبه اعمالی است که برای سعادت خویش انجام داده است. انسان در همان زمان، که برای خدا هم کاری را انجام میدهد، ممکن است دیگری بهصورت مرموزی بر او حاکم شود، باید حتی نسبتبه اعمالی که آنها را خوب میپندارد بازنگری داشته باشد و در همین بازنگری نیز، فرد گاه دچار غفلت و خودفریبی میشود. بههمین دلیل، بار دیگر قرآن میفرماید: «واتقوا الله» تقوای الهی پیشه کنید. مفسران گرانقدر قرآن در ذیل این آیه فرمودهاند که مقصود از تقوای دوم، تقوای در بازنگری اعمال است. اگر انسان در این مرحله هم از تقوا برخوردار نباشد، دچار خود فریبی میشود و به سوی از خودبیگانگی سوق داده میشود. قرآن مجید میفرماید: ای مؤمنان، چنین عمل کنید تا دچار خدافراموشی که ملازم خودفراموشی است، نشوید. بنابراین، بازنگری اعمال به تنهایی کافی نیست. در بینش قرآنی، بازنگری اعمال گذشته، باید توام با تقوای الهی باشد تا نتیجه مطلوبی بدهد.
نکته پایانی مهم آن است که شاید در گذشته انسانها یا جوامع خود برای خویش برنامهریزی میکردند و خود را از معضله از خودبیگانگی نجات میدادند و یا دچار از خودبیگانگی میساختند، ولی امروزه در عین آنکه انتخاب آزادانه انسانها به جای خود محفوظ است، نوعا دیگران برای انسانها یا جوامع برنامهریزی میکنند و این مساله همان مساله تهاجم فرهنگی است که یکی از مسایل روز ماست و نباید تصور شود که وقتی ما از خود غافلیم درجا میزنیم. اگر بخواهیم از این مهلکه نجات یابیم، باید رویه امیرمؤمنان علیعلیهالسلام را در پیش گیریم که فرمود: «فما خلقت لیشغلنی اکل الطبیات کالبهیمه المربوطه همها علفها… و تلهو عما یراد بها» من آفریده نشدهام که بهرهوری از تنعمات مادی مرا بهخود مشغول سازد، چونان چارپای پرواری که آنچه برایش اهمیت دارد علوفه اوست… و از آنچه برایش برنامهریزی شده غافل است.
بنابراین، فرد و جامعه از خودبیگانه، گاه موجود دیگری به جای خود مینهند و از خودبیگانه میشود و گاه از خود غافل میشود و دیگران برای او خودی تعیین میکنند. انسانی که از خود غافل شود، دیگران در فکر استثمار او برمیآیند و برای او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعیین میکنند و جامعهای هم که از خود غافل شود، استثمارگران درصدد تعیین هویت فرهنگی او بر میآیند و به او الگو میدهند. پس به همان میزان که از خودبیگانگی فردی و جمعی زیانبار است، غفلت از خود و بیهویتی فردی و اجتماعی نیز، اگر فرضی داشته باشد، زیانبار است. بنابراین، لازم است ما هویت واقعی فردی و جمعی خود را بشناسیم و همواره مراقب آن باشیم.
«یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرکم من اذا هدیتم» ای کسانی که ایمان آوردهاید، به خودتان بپردازید و مراقب خویشتن باشید هرگاه شما هدایتیافتید آنکس که گمراه شده استبه شما زیانی نرساند.(مائده:105)[1]
[1] . در تبیین مفهوم از خودبیگانگی از منابع متعدد فارسی، عربی و لاتین و بویژه از المعجم الفلسفی نوشته عبدالرحمن بدوی استفاده شده است.
محمود رجبی – مجله معرفت، ش 21