در عهد ابوالیمان الهوزنی مردی بود تازه جوان، شبی بخفت، بامداد که برخاست موی سر و محاسن وی همه سپید بود، گفتند چه رسید ترا در خواب؟ گفت: قیامت نمودند ما را در خواب و وادی عظیم، دیدم از آتش و بر سر جسری[1] باریک بر حد تیغ شمشیر[2]، مردم را به نامهای ایشان میخواندند و بر سر آن جسر میگذرانیدند، یکی میرست و دیگری میخست، یکی میگذشت و یکی میگسست (در آتش میافتاد) آنگه مرا خواندند به نام خود، بر سر آن جسر رفتم و لرزیدم و به راست و به چپ میچسبیدم، آخر دو مرغ سفید را دیدم یکی به راست و یکی به چپ و مرا راست میداشتند تا به آن جسر بازگشتم، آنگه آن مرغان را گفتم: که شما چه باشید و کیاید؟ گفتند ما سوره آل عمران و البقره که الله تعالی ترا به ما خلاص داد[3] که ما را بسیار خواندی.[4]
[1] – پل.
[2] – تیغ شمشیر، مراد عرض پل و باریک بودن آن است.
[3] – به خاطر ما ترا رهایی بخشید، چون وقتی زنده بودی ما را از قرآن قرائت میکردی.
[4] ـ روایات گهربار، دکتر بهروز ثروتیان.