طلوع خورشید
بنا به نقلی در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال 980 ق[1] مژده تولد فرزندی را به میرزا ابراهیم بن یحیی قوامی شیرازی دادند و او که سالهای دراز انتظار چنین روزی را داشت و بارها نذر و نیاز کرده بود از فرط خوشحالی سراسیمه خود را به منزل رسانید و بر طبق عهدی که نموده بود نام مبارک «محمد» را برای فرزندش برگزید و تا زمانی که خود زنده بود روزانه یک سکه به شکرانه این لطف الهی در راه خدا انفاق مینمود.
میرزا ابراهیم از کارگزاران ولایت فارس یا بازرگانی سرشناس و امین در بازار بود. وی با انتخاب معلمان و اساتید خوب و مجرب در تربیت یگانه فرزندش کوشید و در آموزش علوم متعارف زمان کوتاهی نکرد تا آنکه در 16 سالگی او را به کار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهی که آنجا بود به زیارت عتبات نیز مشرف شد و با شنیدن خبر مرگ پدر به شیراز برگشت و مدتی مشغول رسیگی به امور داراییهای پدر شد اما در همه این مدت دل در گرو تحصیل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاک پدر به دایی خود که مردی درستکار بود برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شد.[2]
همان گونه که روال عادی حوزههای علمیه آن زمان بوده است به احتمال قوی صدرا علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی متعارف، علوم دیگری چون ریاضیات و نجوم و طب و هیئت و … بخصوص منطق و فلسفه را در شیراز آغاز نموده و به مرحلهای رسانده که مجبور شده است برای تکمیل رشتههای مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتید مشهور نواحی دیگر اقدام نماید.
آغاز سفر
کسانی که به زندگی صدرالمتألهین پرداختهاند مقصد او را از شیراز به اصفهان نوشتهاند اما به احتمال زیاد باید با ورود شاه عباس به شیراز در سال 998 که قاعدتاً شیخ بهایی نیز همراه او بوده است صدرالمتألهین جوان با شیخ بهایی آشنا شده و بهمراه آنان یا مدتی پس از آنان به پایتخت که در آن تاریخ قزوین بوده، آمده باشد. در این مورد نسخه دست نویس ملاصدرا از روی نسخه اصلی کتاب حدیقه هلالیه شیخ بهایی که شرح دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است راهگشاست. زیرا در پایان نسخه و پس از اتمام کتاب نوشته است: «عبده الراجی صدرالدین محمد شیرازی محروسه قزوین شهر ذیالحجه سنه الف و خمس من الهجره النبویه». معلوم میشود که ملاصدرا در تاریخ 1005 و شاید قبل از آن در قزوین مشغول تحصیل بوده و تا حدی با استادش آشنایی داشته که از روی کتابهای او نسخه برداری مینموده است. بنابراین میتوان گفت یک سال پس از این تاریخ و با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان صدرالمتألهین نیز راهی اصفهان شده باشد.
اساتید ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهین اصفهان و پس از آن قزوین پایتخت و مرکز علمی ایران بود و اکثر اساتید بزرگ در این شهرها اقامت داشتند و جاذبه ویژهای برای دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهین ابتدا در محضر درس شیخ الاسلام شهر بهاء الحق والدین محمد بن عبد الصمد عاملی ـ معروف به شیخ بهائیـ که در علوم نقلی مورد اعتماد و دانشمند زمان و برنای عصر خویش بود حاضر شد و سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر و علامه رهرو ذیفنون عصر بنا نهاده شد و تکمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی سید بزرگوار و پاک نهاد حکیم الهی و فقیه ربانی امیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به ـ میر داماد ـ عهدهدار گشت. این نوجوان خوش استعداد و پرشور حدیث و درایه و رجال و فقه و اصول را از شیخ بهائی و فلسفه و کلام و عرفان و دیگر علوم ذوقی را از محضر میرداماد آموخت و علوم طبیعی و ریاضی و نجوم و هیئت را نیز از محضر این دو استاد و احتمالاً نزد حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی عارف زاهد و ریاضیدان بنام عصر فرا گرفت.
آواره کوی دوست
ملاصدرا از دانشمندان کم نظیری بود که از همراهی با صاحبان قدرت و زندگی با اهل دنیا و دنیاپرستان و تعریف و تمجید شاهان صفوی بیزار بود و عظمت روحی که در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنیایی را نمیداد. و البته دنیا طلبان نیز چنین مزاحمی را نمیتوانستند تحمل کنند و او را از حسادت و توهین و تهمت خود در امان نمیگذاشتند. صدرالمتألهین پس از طی مراحل علمی در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز میگردد تا شاید در حمایت خانواده و خویشان خود بتواند در امان باشد.
تاریخ بازگشت صدرالمتألهین به شیراز همچون کوچ قبلی و بعدی او از این شهر معلوم نیست. همچنانکه از مدت اقامت و فعالیتهای علمی و اجتماعی او در این مرحله اطلاعی نداریم و احتمالاً در همین سالها که باید بین سالهای 1010 تا 1020 باشد الله وردی خان فرمانروای شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصمیم میگیرد تا مدرسهای مخصوص به نام ملاصدرا بنا کند و آن مدرسه را پایگاه علوم عقلی در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمیدهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل میرسد و مقارن همین احوال ملاصدرا نیز در اثر ناسازگاری علمای شیراز و شروع آزار و اذیت و اهانت او ناگزیر به ترک شیراز و بازگشت به اصفهان میشود و یا به گفته آیه الله سید ابوالحسن قزوینی از همان جا به نواحی قم عزیمت مینماید. ایشان در شرح حال ملاصدرا مینویسد:
«… پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابنای عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضی از مدعیان علم قرار گرفت و به قدری مورد تعدی و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتیجه از شیراز خارج و در نواحی قم در یکی از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از ادای نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف مینمود».[3]
صدرالمتألهین حکیمِ خانه به دوشی بود که به جرم آزادگی روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت نشینان روی گرداند و به زندگی در روستایی دور افتاده و خالی از امکانات رفاهی ـ که آن روز و در بارگاه صفویان برای دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نماید و خود را برای «انقطاع الی الله» آماده سازد. او خود در توجیه انتخاب این راه میگوید: «من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعلههای آتش جهالت و گمراهی برافروختهتر و بد حالی و نامردمی فراگیرتر میشود ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشهای پناه بردم و در انزوای گمنامی و شکسته حالی پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شکستهدلان بر ادای واجبات کمر بستم».[4]
این مرحله از زندگی رادمرد حکمت و شهود سرآغاز چشمپوشی از مظاهر دنیوی و جاه و جلال مجازی و دل بریدن از دنیا و دنیاپرستان و رو به سوی جمال و جلال حق نمودن است که همواره با مشقتهای فراوان و نیروی عزم و ارادهای آهنین تنها برای افرادی انگشت شمار حاصل میگردد؛ که در اصطلاح سالکان سیر از خلق به سوی حق نام دارد.
در کنج غربت
دوره سوم زندگی صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحی او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوی حق با یاری حق است. این مرحله طولانیترین منازل در سفرهای چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازی برای این مرحله که دوران سخت ریاضتهای جسمانی و مجاهدتهای نفسانی و عبادت و طی مقامات کشف و شهود است محلی به نام کهک (در سی کیلومتری جنوب شرقی شهر مقدس قم) را برمیگزیند و یا در اثر توفیق جبری و به عنوان تبعید از مرکز علمی و فرهنگی رسمی (اصفهان) بر او تحمیل میشود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینی در جوار لطف کریمه اهل بیت ـ علیها السّلام ـ و حرم آنان پناه میگیرد تا ضمن بهرهگیری از دریای علوم آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ از گزند فتنهها در امان باشد. چرا که از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است: «به هنگام فراگیر شدن فتنهها به قم و اطراف آن پناه ببرید».[5]
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبی روشن نیست. از تطبیق و انطباق بعضی یادداشتها میتوان نتیجه گرفت که بین سالهای 1025 تا 1039 در کهک بوده است و البته از شیوه زندگی او در آن قریه نیز اطلاعی نداریم جز مطالبی که از نوشتههای خود او میتوان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنین ادامه میدهد.
« با گمنامی و شکسته حالی به گوشهای خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطری شکسته به ادای واجبات کمر بستم و کوتاهیهای گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه کتابی تألیف نمودم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقای درس و رفع اشکالات و شبهات و … نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش میشنود و چشم میبیند چگونه چنین فراغتی ممکن است… ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بیاعتنا شدم. آنگاه روی فطرت به سوی سبب ساز حقیقی نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذراندم».[6]
صدرالمتألهین در طی نامهای از کهک نیز به استادش میرداماد وضع روحی خود را چنین ترسیم میکند:
«و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبی است که اگر خالی از صعوبتی و شدتی نیست… اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه … خللی واقع نگشته … از حرمان ملازمت کثیرالسعاده بینهایت متحسّر و محزون است. روی طالع سیاه که قریب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم ماندهام و به هیچ روی ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمیشود… به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسی از معانی لطیفه و مسائل شریفه مشکوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته …»[7]
سفر عرشی
مرحله سوم سلوک روحانی صدرالمتألهین شیرازی سفر از حق به سوی خلق است برای مشاهده آثار خدای سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آیات الهی در طبیعت و انسان و آفاق و انفس که در اثر طی مراحل گذشته نصیب سالک میشود. انسان در پایان این سیر به مقام «خلافت الهی» نایل میشود و در اصطلاح فلاسفه «جهانی میشود بنشسته در گوشهای».
شور و ابتهاج ملاصدرا در این مرحله مانند همه آنها که به این مقام رسیدهاند در خور وصف نیست. او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دریچهای به عالم قدس بگشاید و حقایق علمی را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نوری مشاهده نماید. در مقدمه اسفار پس از یادآوری دوران زحمت و رنج و مصیبتهای جانکاه، این مرحله را دوران آرامش و استراحت خود میشمرد و میگوید:
«سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت نورالهی در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملکوتی بر آن افاضه شد و اسرار نهانی جبروت بر وی گشود و در پی آن به اسراری دست یافتم که در گذشته نمیدانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعههای عرشی و رمز و راز صمدی را با کمک عقل و برهان میدانستم با شهود وعیان روشنتر یافتم. در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست».[8]
فروغ حکمت متعالیه
روزی که سفینه النجاه اسلام ناب محمدی ـ صلّی الله علیه و آله ـ در ساحل خشک و سوزان جاهلیت متعصب قرشی و سلطنت ظلمانی اموی به گل نشست فلسفه از پای افتاده و شرک آمیز یونانی و حکمت کلیسایی اسکندرانی در شام و مصر و بغداد شکفتن آغاز کرد و دستمایه تعزیه گردانان میدان مبارزه با «ثقلین» شد. اما در مدتی اندک دانشمندان وارسته اسلامی و خصوصاً تربیت شدگان مکتب تشیع با تکیه بر فرهنگ عمیق و اصیل «قرآن و عترت» و بی اعتنا به اغراض سیاسی نهضت ترجمه، با اصطلاحات فلسفی آشنا شده و از «شیوه منطقی» ارسطو و «مکاشفه» نو افلاطونی در مناقشات علمی ـ سیاسی و فهم معارف قرآن بهرهها گرفته، حتی خود در این مکاتب استاد شده و به نوآوری پرداختند و نقادیِ عمیق مباحث را با معیار معارف قرآن به عهده گرفتند. فارابی و بوعلی سینا متد ارسطویی را در قالب جدید آن ـ حکمت مشاء ـ پیریختند و شهاب الدین سهروردی نیز عنصر سلوک و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بدیع عناصر گوناگون فلسفی از برآیند آنها فلسفه «اشراق» را بنا نهاد و مقارن این دو مکتب فلسفی یک مکتب علمی دیگر نیز که از عقاید دینی با روش برهانی دفاع مینمود پا به پای فلسفه پیش رفت. این جریان همان «علم کلام» بود که همواره زمینه مناسبی برای طرح مسائل جدید در فلسفه و رشد و نقد آن ایجاد نمود. عرفان نیز به عنوان راهی برای دریافت حقیقت دین و شیوه خاصی از معرفت الهی و وصول به کمال معنوی در پی آن بود که جنبه اصیل و پر مغز و نغز شریعت اسلامی را به دست آرد امّا با تمام تلاشی که دانشمندان و حکیمان داشتند نتوانسته بودند این چهار رود خروشان را به هم پیوند دهند و به یک سو هدایت کنند.
در چنین زمینه فرهنگی که از سویی بسیار غنی و پرمایه بود و از سوی دیگر به رکود و کسادی و نازائی گرفتار شده بود، زیرا غلبه نهضت ضد عقلی که همزمان با غرب و شاید در اثر ارتباط دولت صفوی با اروپا بر حوزههای علوم اسلامی سایه افکنده بود و نهایتاً منجر به ظهور «فلسفه تجربی» و حس گرایی «ظاهر بینی» در غرب و قدرت و تقویت «ظاهریه» و پیدایش «اخباریگری» و جمود بر ظواهر شرعی در شرق و به ویژه در نبض پرتپش آن «تشیع» شده بود هر یک از رودهای خروشان و پربرکت حکمت و معرفت را از تکاپو و حرکت آفرینی باز داشته و یا بکلی خشکانیده بود، آری در چنین فضای گرفتهای خورشید جهان افروز «حکمت متعالیه» در آسمان فکر اسلامی ایران طلوع کرد و افق شرق را به نور حکمت روشن کرد.
حکمت متعالیه از یک نظر به منزله چهارراهی است که چهار مکتب مهم یعنی حکمت مشائی ارسطویی و سینایی و حکمت اشراقی سهروردی و عرفان نظری محیی الدینی و معانی و مفاهیم کلامی (اسلامی) با هم تلاقی کرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانهای خروشان به وجود آوردهاند و از نظر دیگر به منزله یک ساختمان عظیمی است که چهار عنصر مختلف را پس از یک سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آنها شکل و هیئت و واقعیت نوینی بخشیده که با ماهیت قبلی هر یک از عناصر متغایر است.[9]
«اختلاف سابقهدار مشّاء و اشراق … و همچنین بسیاری از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسیله صدرالمتالهین حل شد و چهره بسیاری از حقایق اسلامی روشن گشت …»[10]
گرچه جهل ظاهربینان و غرور علمی اروپای پس از رنسانس و خود باختگی مسلمین در قرون اخیر در حدی بوده و هست که اجازه نمیدهد آهنگ حیاتبخش حکمت متعالیه و صدای گوشخراش شکستن استخوانهای پوسیده فلسفه ارسطویی و نوافلاطونی «اسکولاستیک» در زیر چرخ عظیم و تندر حکمت متعالیه صدرایی به گوش غربیان و غربزدگان قدیم و جدید برسد و تحول بزرگ فلسفی را که آن حکیم الهی و فیلسوف ربانی ایجاد نمود دریابند. اما بدون شک با ظهور صدرالمتألهین فعالیت فکری در ایران عصر صفوی به اوج خود رسید و اندیشههای او تمامی حیات فکری وعقلی چهار قرن گذشته را در انحصار درآورد و امروز نیز مکتب او به همان سرزندگی دوران تقریر و تحریر است.
آثار ماندگار
صدرالمتألهین از نویسندگان خوش قلم و پرکار در فلسفه اسلامی است و آثار قلمی او لطیف و در کمال فصاحت و بلاغت است و به تعبیر یکی از اساتید صاحبنظر، در گذشته تاریخ فرهنگی شیعه دو نفر در حسن تعبیر و شیوایی قلم بی نظیر بودهاند و شاید در آینده هم نظیری نداشته باشند؛ شهید ثانی زین الدین جبل عاملی که در فقه قلم شیرین و جذاب و روانی دارد و صدرالمتألهین شیرازی که فلسفه را با بیانی روان و قلمی شیوا تقریر نموده است.
تألیفات حکیم شیراز که بیش از چهل عنوان کتاب و هر یک در نوع خود شاهکاری بینظیر یا کم نظیر میباشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگی به زبان عربی (زبان رسمی مراکز علمی آن عصر) نوشته شده و دارای نثری روشن و فصیح و مسجع و برای آموزش فلسفه وعرفان بسیار آسان و سهل است. در میان آثار فلسفی او بخشی خصلت عرفانی بارزتری دارند و بعضی دارای لحن برهانی و استدلالی تر هستند، هر چند که از تمامی آنها بوی عرفان به مشام میرسد.
از ویژگیهای بسیار مهم نوشتههای ملاصدرا که از دستاوردهای انحصاری خود او است تطبیق بین مفاهیم و بیانات شرع و براهین فلسفی است به نحوی که در هیچ مسأله فلسفی تا استشهاد بر آیات قرآن و آثار معصومین ننماید نظر قاطع خود را ابراز نمیدارد. او همواره در کتابهایش افتخار میکند که هیچ کس را ندیده که همچون خود او اسرار قرآن کریم و سنت معصومین را فهمیده باشد. تمام نوشتههای فلسفی او پر از آیات قرآن و روایات است و تمام تفاسیرش سرشار از برداشتهای عرفانی و عقلی است و او در این تطبیق یگانه پیشتاز است و در این روش نظیری ندارد. البته پس از او شاگرد بینظیرش فیض کاشانی این شیوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زیبا به کار برده است.
نوشتههای صدالمتألهین در مجموع از ویژگیهایی چون جامعیت، داوری مصلحانه بین آراء مختلف، استفاده از عقل و ذوق و وحی در حل مبهمات، احاطه بر آراء گذشتگان، و در آخر سهل و ممتنع نویسی برخوردار است.
به تعبیر علامه حسن زاده آملی کتاب اسفار اربعه امّ الکتاب مؤلفات ملاصدراست که در اواخر دوره اقامتش در کهک شروع به تألیف آن نموده و از نظر دامنه و گسترش مطالب بیگمان بر شفای بوعلی سینا و فتوحات مکیّه ابن عربی مقدم است. «این کتاب به یک معنا نقطه اتصال و حلقه جامع دایره المعارف مشائی ابن سینا و اقیانوس اسرار باطنی ابن عربی است و به تعبیر دیگر، هم اوج هزار سال تفکر و تأمل دانشمندان و حکمای اسلامی است و هم شالوده بنای عقلانی تازه و اصیلی است که از متن معارف اسلامی سرچشمه گرفته است».[11]
صدرالمتألهین در این کتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حکمت و دین و عقل و وحی را بیان میدارد که: «حاشا الشریعه الحقه الالهیه البیضاء ان تکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تباً لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه».[12] حاشا که احکام و مقررات بر حق و تابناک شرعی با معارف بدیهی و یقینی عقلانی، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حکمتی که قواعد و یافتههایش مطابق با کتاب الهی و سنت نبوی نباشد.
صدرالمتألهین در درک ظاهر و فهم اسرار قرآن و حدیث تبحّری ویژه داشت و گرچه در اکثر کتب فلسفی خود به قرآن و حدیث تمسک نموده و گاهی نیز به شرح آیات و احادیث پرداخته اما کتابهایی نیز به تفسیر آیات و احادیث اختصاص داده و سورههای سجده، یس، واقعه، حدید، جمعه، طارق، اعلی، زلزال و سوره بقره تا آیه 65 و آیه الکرسی و آیه نور و … را تفسیر نموده که از تفاسیر ارزشمند فلسفی به شمار میآیند و تاکنون چندین بار چاپ شده است.
شرح اصول کافی مرحوم آخوند نیز اولین شرحی است که بر کتاب بینظیر اصول کافی پس از حدود شش قرن نوشته شده و سنت شرح نویسی بر روایات عمیق اعتقادی را باب نموده و بدون شک یکی از مهمترین متون اعتقادی شیعی دوره صفوی است که در هماهنگی بین حکمت و عرفان و وحی یکی از بهترین و بلکه اولین کلید است و مؤلف کتاب روضات الجنات در مورد این کتاب میگوید:
«و عندی انّه ارفع شرح کتب علی احادیث اهل البیت ـ علیهم السّلام ـ و ارجحها فائده و اجلّها قدراً.»[13]
صدرالمتالهین در سیر نوشتاری خود ابتدا حکیمی عقلانی است که شرح هدایه را مینویسد و شفای بوعلی را حاشیه میزند و پس از طی مراحل سلوک و معرفت عارفی متکی بر وحی است که با قدرت الهی و هدایت نبوی و بیان علوی و با قدمِ قلم سفرهای چهارگانه را طی میکند و اسفار اربعه مینویسد و در آخر کار تمام همّ خود را بر فهم و درک و تبیین قرآن و روایات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ متمرکز مینماید و آخر کار نیز در یک دستش قلم تفسیر سوره بقره و در دست دیگرش برگههای شرح کتاب الحجه اصول کافی است که به دیدار محبوب میشتابد.
خانه آفتاب
صدرالمتالهین داماد میرزا ضیاء الدین محمد بن محمود الرازی مشهور به ضیاء العرفاء پدر زن شاه مرتضی والد فیض کاشانی است. و بدین ترتیب باید گفت فیض پیش از آشنائی علمی با صدرالمتألهین با او ارتباط خویشاوندی داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فیض بوده است.
فرزندان صدرالمتألهین که هر یک از علوم اسلامی بهرهای وافی برده و از نامداران جهان اسلام محسوب میشوند جلوه دیگری از روح الهی آن فیلسوف وارسته میباشد که در نظام خانواده تجلی یافته است.
1. اولین فرزند این خانواده ام کلثوم در سال 1019 به دنیا آمد و دانش و بینش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملاعبدالرزاق لاهیجی (فیاض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصیل ادامه داد تا در اکثر علوم متعارف سرآمد همگنان شد به نحوی که در مجالس دانشمندان شرکت مینمود و با آنان به مباحثه میپرداخت.[14]
2. محمد ابراهیم، ابوعلی حکیمی اندیشمند و عارفی سالک و محدثی والا مقام است که در سال 1021 به دنیا آمد و در محضر پدر به تحصیل پرداخت. کتابهای متعدد نگاشت و کتابی نیز به نام عروه الوثقی در تفسیر آیه الکرسی به زبان فارسی نوشت ولی آنچنانکه از بعضی نوشتههایش پیداست و عدهای از تراجم نویسان تصریح نمودهاند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رویگردان شد و بر فلاسفه تاخت.[15]
3. زبیده خاتون متولد 1024، سومین فرزند صدرالمتألهین، عالمی ادیب و فاضل و حافظ قرآن، همسر دانشمند بزرگ میرزا معین الدین فسائی و مادر علامه ادیب میراز کمال الدین فسائی (میرزا کمالا) داماد مجلسی اول است. او حدیث و تفسیر قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبیات استاد فرزند خود بود.[16]
4. زینب سومین دختر صدرالمتألهین است که عالمی فاضل و متکلمی اندیشمند و فیلسوفی عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهرهها برد و پس از ازدواج با جناب فیض کاشانی تحصیل خود را در محضر همسرش به کمال رساند. سال تولد زینب در کتب تراجم نیامده ولی تاریخ وفاتش را 1097 نوشتهاند.[17]
5. دومین پسر صدر المتألهین نظام الدین احمد دانشمندی ادیب و حکیمی متأله و شاعری عارف است که در سال 1031 در شهر کاشان به دنیا آمد و در رجب 1074 وفات یافت. وی کتابی به نام مضمار دانش به زبان فارسی دارد.[18]
6. آخرین فرزند صدرالمتألهین معصومه خاتون همسر علامه بزرگ میرزا قوام الدین نیریزی از شاگردان به نام صدرالمتألهین و حاشیه نویس کتاب اسفار است. او در تاریخ 1033 به دنیا آمد و 1093 وفات یافت. بانویی دانشمند و ادب دوست، حدیث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن کریم بود که در محضر پدر و سپس خواهرانش زبیده و ام کلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.[19]
وفات
حکیم وارسته در طول عمر 71 سالهاش هفت بار با پای پیاده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشید و در آخر نیز سر بر این راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم یا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه . ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاک سپرده شد و اگر چه امروز اثری از قبر او نیست اما عطر دلنشین حکمت متعالیه از مرکب نوشتههایش همواره مشام جان را مینوازد.
پی نوشت:
[1] . ملاصدرا، هانری کربن، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص 9.[2] . ملاصدرا، ص 28.
[3] . یادنامه ملاصدرا، نشر دانشگاه تهران، ص 2.
[4] . اسفار، ج 1، ص 6.
[5] . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، ج 60، ص 216.
[6] . اسفار، ج 1، ص 6 و 7 .
[7] . مجله فرهنگ ایران زمین، ج 13، ص 84، 100.
[8] . همان، ص 8.
[9] . خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 587.
[10] . مجموعه آثار شهید مطهری، ج 13، ص 249 و 252.
[11] . تاریخ فلسفه در اسلام، انتشارات سمت، ج 1، ص 496.
[12] . اسفار، ج 8، ص 303.
[13] . روضات الجنات، ج 4، ص 120.
[14] . مستدرک اعیان الشیعه، ج 3، ص 43.
[15] . مقدمه معادن الحکمه، چاپ انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشی، ص 15.
[16] . اعیان الشیعه، ج 3، ص 83 (مستدرک).
[17] . همان.
[18] . مقدمه معادن الحکمه، ص 15.
[19] . اعیان الشیعه همان.
منبع: باشگاه اندیشه
احمد
خدا بر درجات این عالم بزرگوار بیافزاید