تأثیر شناخت نفس در قرب الهی

تأثیر شناخت نفس در قرب الهی

ضرورت معرفت نفس

نقل مى کنند که در یکى از شهرهاى بزرگ کشور یونان، پیش از ظهور حضرت مسیح(علیه السلام) معبدى بسیار مهم براى عبادت مردم ساخته بودند که بر سر در این معبد سنگ بزرگى را نصب کرده بودند. این سنگ را به گونه اى مایل کار گذاشته بودند که هر کس مى خواهد وارد معبد شود سنگ را ببیند. روى این سنگ یک جمله نوشته بودند و همه هدف شان هم این بود که مردم این جمله را ببینند. البته این جمله ریشه در تعلیمات وجود مقدس حضرت حق دارد و تاریخ بیان این جمله هم به ابتداى خلقت حضرت موسى(علیه السلام) برمى گردد. جمله این بود: «خود را بشناس». این جمله، یکى از زیباترین جملات تاریخ حیات انسان و از عمیق ترین جملاتى است که بشر شنیده است.

تحقق این جمله، در وجود هر انسانى او را به طور قطع با سه مسأله روبه رو خواهد کرد: مسأله قرب، مسأله لقاء و مسأله رضوان؛ البته نه به معناى بهشت، بلکه رضوانى که پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجید، پس از بهشت و نعمت هاى بهشت مطرح مى کند و مى فرماید:

«وَرِضْوانٌ مِّنَ اللّه ِ أَکْبَرُ»[1]؛ و خشنودى و رضایتى از سوى خدا[که از همه آن نعمت ها] بزرگ تر است.

حقیقت قرب الهى و آثار آن

مسأله قرب، در قرآن کریم مطرح است. در آن جا خداوند بعضى از بندگانش را اسم مى برد، اوصاف آنان را بیان و آنان را معرفى مى کند و در پایان آیه شریفه مى فرماید:

«وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»[2] ؛ از بندگان مقرب من بود.

این قرب هم، نه قرب مکانى است، نه قرب حسى و نه قرب مادى؛ بلکه حقیقت این قرب، مفهوم این آیه شریفه است:

«صِبْغَهَ اللّه ِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَهً»[3] ؛ [به یهود و نصارا بگویید:]رنگ خدا را[که اسلام است، انتخاب کنید]و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خدا است؟

کسى که رنگ الهى بگیرد؛ یعنى متصف به اوصاف وجود مقدس او شود یا به تعبیر یکى از روایاتى که از قول پیغمبر نقل مى کنند، متخلق به اخلاق خدا شود، موجودى شود که هم داراى صفات سلبیه باشد و هم داراى صفات ثبوتیه، در حد امکانى خودش وقتى متخلق به اخلاق خدا شود، دیگر در وجود او جولانگاهى تحت عنوان جولانگاه شیاطین درونى و برونى معنا ندارد. مشکلات در فضاى هستى او و در حریم امن وجود او معنا ندارد، تلخى مرگ معنا ندارد، رنج برزخ معنا ندارد، کسالت و ناراحتى و حسرت و ندامت و پشیمانى در محشر، معنا ندارد.

شما دو انسان را تصور کنید که به یکدیگر علاقه پیدا مى کنند. علاقه معنوى و روحانى. علاقه لطیف روحى. براى یکدیگر چه کار مى کنند؟ اکنون خط این علاقه را تا آن جا بالا ببرید که به علاقه بى نهایت حضرت حق متصل شود؛ یعنى به کسى که متخلق به اخلاق او شده است. خداوند خودش را دوست دارد. وقتى از عشق سخن به میان مى آید، مى گویند: مبدأش او است و تجلّى اول آن هم درباره خودش است. خودش که خود را دوست دارد، متصف به چه اسماء و صفاتى است؟ اگر همان اسماء و صفات، در حدود امکانى هر انسانى، در انسان باشد، آن انسان مرکز جاذبه عشق الهى نسبت به خود مى شود. این است معناى قرب. این قرب، قرب معنوى، روحانى، ملکوتى و قرب اسمایى و صفاتى است.

هیچ کس نمى تواند بگوید: حرکت کردن به سوى مقام قرب، از دست من برنمى آید؛ زیرا این از دروغ هاى حتمى تاریخ و از دروغ هاى مسلّم است. خداوند در قرآن مجید، وقتى موضوع مقربین را مطرح مى کند براى این که به کسانى که فعلاً در دنیا هستند و زندگى مى کنند، درس بدهد. در اواخر سوره مبارکه یوسف، وجود مقدس حضرت حق مى فرماید:

«لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ»[4] ؛ به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است.

این آیه در سوره مبارکه یوسف است. در این سوره، یعقوب(علیه السلام) مطرح است، یوسف(علیه السلام) مطرح است، حوادث روزگار مطرح است، رشد و کمال مطرح است و مجموعاً در سوره مبارکه یوسف، پروردگار بزرگ عالم، نزدیک به بیست واقعیت از مهم ترین واقعیات روح انسانى را مطرح مى کند و پس از مطرح کردن آن ها مى فرماید:

«عِبْرَهٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ»

یعنى به شما که زنده هستید، درس مى دهم و راه را نشان مى دهم. با متخلّق شدن به اخلاق الهى یا به تعبیر علمى، با شناخت خود مقامى را که مى توان تحصیل کرد، مقام قرب است. نیازى هم نیست کسى که مقام قرب را تحصیل مى کند، شهره عالم شود. آن قدر بنده مقرب در آن عالم هست که یک نفر هم در این دنیا اسم آنان را نمى داند، ولى در قیامت وقتى چهره آنان را آشکار مى کند، از یک سو شادى شدیدى در وجود خود آنان آشکار مى شود و از سوى دیگر، حسرت در وجود بینندگانى که به این واقعیت نگاه مى کنند به وجود مى آید؛ زیرا اینان هم قدم حرکت داشتند و مى توانستند مانند آنان قدم بردارند اما حرکتى نکردند. دیدن اولیاى خدا در محشر و عرضه اولیاء به محشر، این دو برنامه را تحقق مى دهد. قرآن مجید مى گوید: براى خودشان خوشحالى عجیبى ایجاد مى کند:

«لِّسَعْیِهَا رَاضِیَهٌ»[5]؛ از تلاش و کوشش خود خشنودند.

یا:

«فَهُوَ فِى عِیشَهٍ رَّاضِیَهٍ»[6]؛ پس او در زندگى خوش و پسندیده اى است.

براى دیگران هم حسرت سنگینى ایجاد مى کند. در سوره فرقان مى فرماید: فریاد مردم بلند مى شود؛ البته مردمى که خود را اهل عذاب و غضب و خشم و نفرت وجود مقدس حضرت حق تعالى مى بینند که اى کاش ما هم راه اینان را طى کرده بودیم، رنگ اینان را گرفته بودیم و متخلق به اخلاق اینان مى شدیم.

حضرت عیسی؛ نمونه ای از مقربین

یکى از بندگانى که در قرآن مجید بارها از او نام برده شده است و از مقربین شمرده شده است، حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) است. در این جا بیان نکته اى درباره بسیارى از انسان ها در این دنیا لازم است و آن نکته، این است که وجود مقدس عیسى مسیح (علیه السلام) همه عمرى که در این دنیا داشت، آن گونه که نوشته اند، به 33 سال تمام نمى رسید. اگر قبل از پیغمبر اسلام هم ملاک تکلیف پانزده سالگى بوده باشد، مجموع عمر تکلیفى این مرد بزرگ الهى را هجده سال باید حساب کنیم. در یک مبدأ و منتهایى هجده سال بسیار کم است. زمانى بسیار کوتاه اما بهره گیرى از این زمان، بى نهایت است؛ یعنى ایشان حدود زمان را با آن بهره گیرى اى که از آن کرد، شکست. در مدت هجده سال، ایشان همه مقامات و منازل الهى را طى کرده است:

«إِذْ قَالَتِ الْمَلائِکَهُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّه َ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِى الدُّنْیَا وَ الاْءَخِرَهِ و َمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»[7] ؛ [یاد کنید]زمانى که فرشتگان گفتند: اى مریم! یقیناً خدا تو را به کلمه اى از سوى خود که نامش مسیح عیسى بن مریم است، مژده مى دهد که در دنیا و آخرت داراى مقبولیت و آبرومندى و از مقربان است.

«وَجِیهاً فِى الدُّنْیَا وَ الاْءَخِرَهِ»؛ یعنى این پسر تو، زیباى دنیا و آخرت است. زیباى دنیا و آخرت یعنى چه؟ آیا یعنى خیلى خوش هیکل است، استخوان بندى چهره، بسیار زیبا است؟ آیا منظور پروردگار از کلمه وجیه، جمال ظاهرى است؟ حضرت حق در سوره مبارکه لقمان، از لقمان چگونه تعریف مى کند:

«وَلَقَدْ ءَاتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ»[8] این سخن بزرگى است.

پیغمبر عزیز اسلام مى فرماید:

«مَنْ أخْلَصَ العِبادَهَ للّه ِ أربَعینَ صَباحا ظَهَرَتْ یَنابیعُ الْحِکْمَهَ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِه»[9] ؛ اگر کسى چهل روز، بنده واقعى شود(که البته کار ساده اى هم نیست) بنده واقعى و بنده خالصى که پیامبر مى فرماید؛ یعنى یک خانه تکانى حسابى کند و همه بدى هاى درون و برون را دور بریزد، چشمه هاى حکمت از قلب به سوى زبانش مى جوشد.

منظور از چهل روز، این نیست که چهل روز شکم روزه باشد یا بدن در عبادت باشد؛ بلکه باید این چهل روز، انسان زندگى عادى خود را داشته باشد ولى در برون و در درون گرفتار غیر خدا نشود؛ یعنى هم در درون و هم در برون تقوا نگه دارد، در این صورت چشمه هاى حکمت از قلب بر زبانش جارى مى شود. در حالى که حضرت لقمان از آغاز خلقت تا لحظه از دنیا رفتن، خلوص در همه زمینه ها و بندگى را رعایت کرد. بنابراین، چه مقدار حکمت از وجود ایشان باید جوشیده باشد؟ «و َلَقَدْ ءَاتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ». منظور پروردگار از کلمه «الْحِکْمَهَ» چیست؟

خداوند متعال خود را حکیم مى نامد: «إِنَّ اللّه َ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»[10]. کتاب خود، قرآن را حکیم مى نامد: «یس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَکِیمِ»[11]. لقمان را هم حکیم مى نامد. چنین حکمتى از وجود این انسان جوشیده است. از نظر ظاهرى هم این بزرگوار یک ذره جمال نداشته است؛ یعنى اگر کسى او را نمى شناخت و چهره اش را مى دید، سرش را برمى گرداند. از بس زشت چهره بود نمى شد ایشان را نگاه کرد اما شما ببینید در قرآن مجید درباره او چه مى گوید. خودش حکیم است، قرآنش حکیم است، لقمان هم حکیم است، پیغمبر هم حکیم است:

«وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ»[12] بعضى از این ها عرضى است و بعضى ها طولى؛ مثلاً حکمت قرآن و حکمت پیغمبر در عرض هم است و هر دو در طول حضرت حق است. لقمان در طول خدا و پیغمبر و قرآن مجید است.

صفت «وجیه» که درباره عیسى بن مریم مى فرماید، جمال و زیبایى باطن است. مى گوید: در دنیا وجیه بود و در آخرت هم وجیه است. «وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ» و سرمایه عمر او فقط هجده سال بود. امام جواد(علیه السلام) با چه مقدار سرمایه به این مقام رسیدند؟ دختر پیامبر در چند سال کسب چنین مقامى کرد که قرآن مجید مقام ایشان را در کنار مقام انبیاء گذاشته است؟ بنابراین، اگر کسى بگوید: من قَدَمم حرکت ندارم، دروغ است. اگر بگوید: نمى گذارند، دروغ است. اگر بگوید: من قدرتش را ندارم، دروغ است.

روزى رسول گرامى اسلام فرمود: من از طرف یمن بوى خدا را استشمام مى کنم: «لأشُمُّ رائِحَهَ الرَّحمان مِنْ طَرْفِ الیَمَن»[13]. به حضرت عرض کردند: براى چه بوى رحمان از طرف یمن مى آید؟ فرمود: این بو را از یک انسان احساس مى کنم. گفتند: او شما را دیده است؟ فرمود: نه، تاکنون مرا ندیده است. گفتند: کجاى یمن زندگى مى کند؟ فرمود: قَرَن. گفتند: چه کاره است؟ فرمود: چیزى از خود ندارد. شترهاى مردم را به صحرا مى برد و مزد مى گیرد. مادر علیلى هم در خانه دارد و با همان درآمدش خود و مادرش را اداره مى کند. آن گاه فرمود: من که او را ندیدم، او هم مرا ندیده است اما بعد از مرگ من بعضى از شما او را مى بینید. سپس رو به امیرالمؤمنین کرد و فرمود: على جان! وقتى او را دیدى سه کار را انجام بده: یکى این که پالتوى تن مرا به او بده و بگو: بپوشد. دوم: سلام مرا به او برسان و سوم به او بگو: اى اویس! پیغمبر از تو خواست که همه امت را تا روز قیامت دعا کنى؛ یعنى سفره اى پیش تو هست که اگر آن را پهن کنى تا روز قیامت مردم عالم و جمعیت ها مى توانند از این شخصیت تو بهره بردارى کنند.

این چهره ها را براى چه معرفى مى کنند؟ فقط براى این که یک مشت ساختمان هاى دروغ را خراب کنند. دروغ کسانى که مى گویند: نمى توانیم. کسانى که مى گویند: نمى شود و کسانى که مى گویند: نگذاشتند. در بحبوحه حکومت هاى بسیار خطرناک با سازمان هاى امنیت بسیار قوى و با قدرت هاى آن چنانى که مرغ در هوا مى زدند و ماهى دریا را کباب مى کردند، در دربارشان مؤمن آل فرعون ساخته مى شد و آسیه به وجود مى آمد. در دل حکومت بنى عباس و در دامن قدرت آنان که براى ریشه کن کردن دین نزدیک به ششصد سال تمام قدرت ها را به کار گرفته بودند، هشام بن حکم ها ظهور مى کنند، ابن ابى عمیرها ظهور مى کنند، یونس بن عبدالرحمان ها ظهور مى کنند، زکریا بن آدم ها ظهور مى کنند.

نشان دادن این چهره ها براى این است که بسیارى از دروغ ها را نفى کنند. دروغ است اگر کسى بگوید: نمى توانستم، نمى شد، محیط اقتضاء نمى کرد، مرا کسل و سست کرده اند، ناامیدم کرده اند، رنجیده ام کرده اند. همه این بهانه ها بى ارزش است. درِ رحمت الهى به روى همه بندگان باز است. سفره عنایت خاص او براى همه گسترده است. هر جا مذاق چشیدن عنایات و فیوضات ربانى را دارد، خود را بشناس. وقتى کسى خود را شناخت، قدم هایش را به سوى مقام قرب و حرکت به سوى مقام لقاء تنظیم مى کند:

«فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدَا»[14]؛ کسى که دیدار[پاداش و مقام قرب]پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.

عمل صالح، کسى انجام مى دهد که خود را خوب شناخته است و گام هاى حرکتى خود را به سوى مقام رضوان خدا تنظیم مى کند که این دیگر با بهشت الهى مقایسه شدنى نیست.

خداوند؛ بهای حقیقی انسان

امیرالمؤمنین در سه بیت شعر در مقام معرفى انسان برآمده اند. انسان وقتى خود را بشناسد، حاضر نمى شود خود را با غیر وجود مقدس حضرت حق معامله کند. امیرالمؤمنین مى فرماید: اگر وجود انسان را در یک کفه ترازو بگذارند و همه دنیا را در یک طرف دیگر، اگر کسى راضى شود که خود را در برابر همه دنیا بدهد به بد تجارتى دست زده است:

«لَبِئْسَ المَتْجَرُ أَن تَرى الدُّنیا لِنَفْسِکَ ثَمَناً»[15]؛ بدترین سوداگرى این است که بهاى خود را دنیا قرار دهد.

قیمت شما در این عالَم خدا است. کسى که خود را بشناسد، قیمت خود را بشناسد و جایگاه خود را بشناسد، خود را با هیچ چیز غیر از خدا معامله نمى کند. درِ این گونه معامله، همواره به روى مردم باز است. امروز که حکومت اسلامى برپا است، این در، به آسانى به روى همه باز است. در زمان فرعون ها و نمرودها هم باز بود. حتى در دربار خود نمرود و فرعون هم، در باز بود. آن جا هم اگر بشر مى گفت: من این قدر در محاصره قدرت فرعونى بودم که نمى توانستم متخلق به اخلاق الهى باشم، آن جا هم مى گفتند: دروغ مى گویى.

روز عاشورا سى هزار نفر در کربلا بودند. آیا مى توانستند از عمر سعد سرپیچى کنند یا نمى توانستند؟ یقیناً مى توانستند. نمونه آن را هم پروردگار نشان داد که مى توان سرپیچى کرد. مى توان از دفتر اشقیاء وارد دفتر سعدا شد. این مقامات براى همه انسان ها هست. هیچ انسانى نمى تواند به پروردگار دروغ بگوید.

امیرالمؤمنین در آن شعر که منسوب به آن حضرت است مى فرماید: من به تو دانایى و آگاهى بدهم که وجود خودت به تنهایى مرکز همه داروهاى شفابخش است: «دوائُک فیک ولا تَشْعُر». بدان که ساختمان وجودى تو، خود یک داروخانه الهى است. نگاه کنید که در این داروخانه چه داروهایى چیده شده است: فطرت، وجدان، عقل، ذهن، قوه خیال، روح و از همه بالاتر، قلب و حالات. از جمله حالات آن، کمال خواهى و در کمال خواهى هم بى نهایت خواهى. همه داروها در وجود خود تو است: «و دائُک عَنْک ولا تَبْصُر»؛ همه بیمارى ها هم از خود تو است. چشمت را باز کن و با دارویى که دارى، بیمارى ها را به سرعت درمان کن. یک بیمارى خطرناک، جهل است.

قوت انسان و ضعف دشمن

قرآن مجید دشمنان انسان را که مى شمارد به آن ها حمله مى کند اما حمله خدا به انسانِ افتاده در دامن دشمن، شدیدتر از حمله به خودِ دشمن است. خدا دشمن را مقصر مى داند ولى انسان را مقصرتر مى داند. اگر دشمن را قوى بداند، انسان را قوى تر مى داند. خداوند در قرآن، دو ـ سه کلمه درباره دشمن گفته است.

یکى کلمه «رجم» است:

«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ»[16] ؛ [خدا]گفت: از این[جایگاه والا که مقام مقربان است] بیرون رو که رانده شده اى.

یکى کلمه «لعنت» است. لعنت من بر تو که خلاف حرکت مى کنى، ساختمان هاى مرا خراب مى کنى، بندگان مرا بنده خود مى کنى، شهوات آنان را تحریک مى کنى و غرایز آنان را تبدیل به شمشیرى مى کنى که آنان را از پا درآورد.

یک حمله خدا، حمله با کلمه «رجم» است و یکى هم با کلمه «لعنت» اما انسانهایى که خود را در اختیار دشمن گذاشته اند، تقصیرشان از دشمن بیش تر است. آنان مى توانستند دست به دشمن ندهند، مى توانستند دعوت دشمن را نپذیرند و هم رنگ دشمن نشوند؛ چون قدرت دشمن ضعیف تر از قدرت انسان است. بخاطر اینکه آنچه به انسان نیرو مى بخشد خداوند و همه انبیا و ائمه است و همچنین عقل، وجدان و فطرت انسان است اما دشمن جز خودش نیرویى ندارد. انسان با این نیروى عظیمى که دارد اگر دعوت دشمن را اجابت کند و همه سرمایه ها را بگذارد و برود، خداوند به این انسان، حمله سنگینى مى کند:

«قُتِلَ الاْءِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ»[17]؛ مرگ بر انسان، چه کافر و ناسپاس است!

مرده باد انسان به علت این راه اشتباهى که طى کرد! اما شما یک مرده باد شیطان در قرآن نمى بینید. صداى خدا از دست بعضى ها بلند شده است و مرده باد انسان گفته است. که تو اى انسان! مى توانستى دنبال شیطان نروى، اما رفتى. مى توانستى فریب دشمن را نخورى، اما خوردى. مى توانستى محکوم نشوى، اما شدى. مى توانستى مغلوب نشوى، اما شدى. مى توانستى دعوت دشمن را اجابت نکنى، اما اجابت کردى. مى توانستى هم رنگ دشمن من نشوى، اما شدى. مى توانستى متخلق به اخلاق الهى شوى، اما نشدى. مى توانستى در مسیر انبیاى خدا قرار بگیرى، اما قرار نگرفتى.

ثمره خودشناسى

کسى که خودش را بشناسد، یک پارچه شعله دین را به خود مى زند و همه مفاسد درون و برون را مى سوزاند؛ مانند زمستان که کشت کار و زارع همه تیغ هاى زراعت را به آتش مى دهد، همه را از دم پاک مى کند و مى سوزاند و صاف مى کند و پس از این که سوزاند، زمین را برمى گرداند و دانه مى کارد. شهریور و مهر هم سود بسیارى به جیب مى زند و راحت زندگى مى کند. اگر کسى خود را بشناسد با آتش و حرارت دین، همه این زباله هاى درون و مفاسد برون را مى سوزاند. زمین با قدرت به سوى خورشید الهى دین برگشت داده مى شود و دانه هاى احکام و اخلاق و عقاید در این زمین پاشیده مى شود. آفتاب الهى هم بر این زمین مى تابد. به قول قرآن در سوره ابراهیم، از وجود انسان، شجره طیبه درست مى شود.

خود را بشناس! داروها در وجود خود توست. همه بیمارى ها هم در وجود توست. تقصیرها را یک پارچه گردن دشمن نگذار. تو تسلیم دشمن شدى وگرنه، او قدرتى در برابر تو نداشت. او یک دعوت کرد و تو باید شیطان را مأیوس مى کردى و به درخواستهایش بى اعتنایى مى نمودى. و مى گفتى: نمى آیم یا اگر دعوتش را اجابت کردى، وسط کار مى خواستى او را رها کنى، از او مى بریدى، قطع رابطه مى کردى.

ظاهرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) این شعر را با حالت غصه و تأسف فرموده است:

«أتَزْعَمُ أنَّک جِرمٌ صَغیرٌ»؛ آیا گمان مى کنى موجود کوچکی هستى؟!

«و فیکَ انطوى العالَمُ الأکبَر»؛ عالم اکبر در تو است.

«و أنتَ الکِتابُ المُبینُ الّذى بأحْرُفِه یَنْظَرُ المُنْظِرُ»[18]

تو کتاب پروردگارى، تو با همه وجودت خدا را باید براى دیگران آشکار کنى.

حجت الاسلام و المسلمین  انصاریان

[1] . توبه: 72.

[2] . آل عمران: 45.

[3] . بقره: 138.

[4] . یوسف: 111.

[5] . غاشیه: 9.

[6] . حاقه: 21.

[7] . آل عمران: 45.

[8] . لقمان: 12.

[9] . بحار الأنوار، ج 53، ص 326.

[10] . بقره: 220.

[11] . یس:  1 ـ 2.

[12] . بقره: 129.

[13] . شفاء الصدور، ص 142.

[14] . کهف: 110.

[15] . نهج البلاغه، خطبه 32.

[16] . حجر: 34.

[17] . عبس: 17.

[18] . تفسیر الصافى، ج 1، ص 92.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید