بعد از تو، ستاره های خانه پیامبر کم سو شدند.
آینه ها در غبار، به فراموشی رسیدند و مهربانی اشک شد.
عطر خوش بودنت، هنوز از دیوارهای خانه برمی خیزد و مهربانی ات هنوز در آینه لبخند می زند.
هر طرف خانه که قدم می گذارد، چهره آشنای تو پدیدار می شود.
هر صبح، در این خانه، آفتاب با مهربانی های تو طلوع کرده و عشق، با عطر نفس های تو جوانه زده بود. حالا خزان در آستانه در ایستاده است تا غربت، اتاق های پر از مهربانی تو را محاصره کند.
بی شک، بعد از تو غریب ترین مرد قریش، محمد صلی الله علیه و آله خواهد بود.
تو آمدی تا هم قدم و هم شانه شوی برای آخرین و والاترین پیامبران.
آمدی تا ستاره ها، لبخندهایت را رصد کنند و کوچه ها، عطر قدم هایت را نفس بکشند.
بعد از رفتن تو، دوباره گرد یتیمی، چهره معصومانه محمد صلی الله علیه و آله را می پوشاند و غربت و تنهایی، بی درنگ او را در آغوش می کشد.
این روزها، روزهای دیرگذرند؛ روزهایی که تلخ می گذرند. دیگر هیچ آوازی دل غمگین او را شاد نخواهد کرد.
می ترسم که تکان شانه هایش، شانه های اندوهگین خاک را بلرزاند.
بعد از تو، تحمل این روزهای دلتنگی و غربت در بین این همه دشمن آشنا، سخت تر از پیش خواهد شد.
بعد از تو، باران ها، بوی چشم های پیامبر را خواهند داد.
بعد از تو، حتی پرنده ها سر پرواز نداشتند؛ چه برسد به این درخت هایی که سال هاست هم بستر پاییزهای رنگارنگ شده اند.
آفتاب، بعد از تو داغ تر از پیش خواهد تابید و عطش تکثیر خواهد شد.
بی شک، بعد از تو تشنگی سال های نیامده فراوان است. بی شک بعد از تو، تنهایی پشت پلک های قریش جریان خواهد یافت.
بگذار تا همه ترانه های عاشقانه، به بدرقه تو بیاید.
بعد از تو عشق تنهاست؛ همچون پرنده ای که بی دانه، پشت برف ها مانده است. بگذار تا حنجره هامان بغض هایشان را برای تو آواز کنند و آوازهای عاشقانه ما، از دوری ات اشک شوند!
پاینده باد واژه زیبای مادر، که از آغاز تا پایان خلقت، نقش دلهای مهربان است.
چه زیباست تکرار نام مادر بر لبان دختری که خود مادری درد آشناست؛ فاطمه.
فاطمه علیهاالسلام سوگوار مادری فداکارست.
چقدر دشوار است تحمل رحلت مادری چنان صمیمی که در
رحم خویش با او سخن میگفته است.
بازار اشک، در چشمان فاطمه رونق گرفته است و رسول
خدا، خود، دل شکسته و نالان، دل جوی فاطمه علیهاالسلام غمگین است.
خدیجه علیهاالسلام ، همسری مهربان، که با شنیدن اولین ندای
وحدانیت، رو به سوی قبله میکند و خدای را به یکتایی میخواند، پذیرای
پیامبری مبعوث و لرزان بازگشته از حرا و شاهد نبوت، اکنون آرام، آرمیده است.
«تنهایی» به گریه میافتد، هنگامی که ناچار باید همدم رسول خدا شود.
امّا خدیجه، هرگز رنج تنهایی را بر محمد بر نمیتابد و
دختر کوچک خویش را به تیمارداری پدر میگمارد.
زین پس، فاطمه علیهاالسلام تیماردار و غمخوار پدر خواهد بود،
در لحظه های خاکستر و سنگ و دشنام.
پروردگارا! همسر فداکار محمد صلی الله علیه وآله وسلم
به سوی تو میآید؛زنی که برای دین تو و در راه رسول تو،
از دنیا چشم پوشیده و غرق در جمال نور است؛
کوله باری از زخم زبان قبیله قریش را لِه کرد و پر افتخار،
خود را همسر وفادار محمد امین نامید تا یار و یاور رسالت او باشد
و نامش در پیشگاه حق، در صف اولین زنان بزرگ عالم درآید.
و فاطمه، گریان بر مزار مادر با او وداعی جاودانه میسراید:
مادر! قسم به خدایی که به من قدرت داد تا در رحم با تو
سخن بگویم و سبب آرامش تو باشم و سوگند به نوری که
از تو زاده شدم، پدرم را تنها نخواهم گذاشت.
و این پیمانی خواهد بود، میان ما سه تن.
مادرم! چه خوش آرام گرفتهای نزد پروردگارت بر بلند جایگاه
بهشت، که همسر رسول خدا را جز این جایگاه نشاید.
رفتنت ای بزرگ مادر! غمی است بر دل و اشکی است در چشم من و پدر.
ملائک، بیتاب واشک ریزان بر گرد حجرهای کوچک، در اطراف بستری محقر، یکی از غمبارترین لحظه های تاریخ را به نظاره نشسته بودند.
بزرگ بانوی اسلام، خدیجه کبرا،ساعات آخر عمر خویش را میگذراند.
برترین مخلوق خدا، رسول خاتم کنار بستراو دلشکسته و محزون به وصایای خدیجه گوش فرا میداد.
ناگهان خدیجه از سخن باز ایستاد و فرمود:
«وصیت دیگرم را از زبان فاطمه به شما خواهم گفت که شرم، مانع گفتارم میشود».
پیغمبر خدا نیز با لبخندی تلخ، مادر و دختر را تنها گذاشت.
چیزی نگذشت که فاطمه کوچک آکنده از اندوه، از حجره بیرون آمد و نگاه منتظر پدر را اینگونه پاسخ گفت: «مادر فرمود به پدرت بگو من ازقبر وحشت دارم؛ از شما میخواهم لباسی را که هنگام نزول وحی الهی به تن داشتید، به من عطا کنید تا آن را کفن خویش سازم ـ تا مایه آرامش من گردد ـ ».
و تو از اوج معرفت و عظمت بانویی که همه هست و نیست خود را در راه رسول خدا صلی الله علیه وآله و رسالتش فدا کرد، متحیر میمانی و بی اختیار، درودی خالصانه از وجودت نثار آن روح آسمانی میشود.
خدایا! به فاطمه صبر بده!