نویسنده: فهیم عزیز
مترجم: علی نجفی نژاد
نیمه ی دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، شاهد جنبش بزرگی در بررسی تاریخی و لغوی کتاب مقدّس بود. برخی از مفسّران گمان کردند که این نوع تفسیر مهم ترین نوع تفسیر است و امکان ندارد روش دیگری برای تفسیر کتاب وجود داشته باشد. بنابراین مفسّر متن مورد نظر خود را بررسی می کند و معنای کلمات، ساختار و تاریخ آنها، ترکیب جمله ها و رابطه شان را با یکدیگر می شناسد و بعد میراث تمدّنی و تاریخی آن متن را و رابطه ی این متن را با قبل و بعدش بررسی می نماید. و با این کار می تواند به متن اصلی برسد و بفهمد که نویسنده چه گفته است و هنگامی که این کار را می کند، از نگارش دست می کشد؛ چون هر آنچه که از او خواسته شده، انجام داده است.
امّا اوایل قرن بیستم، با ظهور تفسیری بر کتاب « رساله به رومیان » توسّط کارل بارث، تحوّل عظیمی را شاهد بود؛ وی قبول نداشت که تفسیر لغوی و تاریخی متن، برای شناخت کتاب مقدّس کفایت کند، بلکه معتقد بود که مفسّر باید بکوشد تا بفهمد متن می خواسته چه بگوید و متن چگونه از آنچه که در ذهن نویسنده به هنگام نگارش بوده، تعبیر آورده است و آن رسالتی را که متن به کلیسا و فرد می دهد، چیست. بنابراین تنها تفسیر کلمات و جمله ها و شناخت معنای آنها مهمّ نیست، بلکه مهمّ شناخت رسالتی است که در این کلمات و جمله ها نهفته است. این همان تفسیر الاهیاتی کلمه ی مقدّس خدا در کتاب مقدّس است.
تفسیر الاهیاتی نمی تواند از تفسیر لغوی و تاریخی بی نیاز باشد یا آن را بر خطا بداند، بلکه مبتنی بر آن است. مفسّری که می پندارد می تواند رسالت کلمه ی خدا را بدون بررسی لغوی و تاریخی بفهمد، تفسیر خود را بر پایه هایی غیرواقعی بنا نهاده است و گاه به سوی مسائل خود آفریده منحرف می شود که از تفکر خاص خود وی ناشی شده و هیچ مبنایی برای آنها در کتاب مقدّس وجود ندارد. در مقابل مفسّری که می پندارد باید واقع گرا بود و در تفسیر به تفسیر لغوی و تاریخی اکتفا کند، مفسّر به معنای واقعی کلمه شمرده نمی شود؛ چون وی با این کار خود تفسیر را ابتر نموده است و منتظر شنیدن رسالت کامل متن نمانده است. بنابراین این دو نوع تفسیر همدیگر را کامل می کنند و تفسیر الاهیاتی، تکمیل کننده تفسیر متنی است و این تفسیر از درهایی که متن صحیح و معنای صحیح کلمات و جمله ها برای او باز کرده اند، وارد می شود.
ضرورت تفسیر الاهیاتی کتاب مقدّس
آیا ضرورتی این نوع تفسیر را ایجاب می کند؟ بله، دلائل متعدّدی وجود دارد که ما به ذکر سه مورد از مهم ترین آنها اکتفا می کنیم: 1. ماهیت وحی در کتاب مقدّس؛ 2. پیروی از مسیح و کلیسای نخستین در تفسیر عهد قدیم و 3. نیاز کلیسا در این روزگار.
1. ماهیت وحی در کتاب مقدّس: مسئله خیلی روشن است؛ چرا که کتاب های مقدّس اعلان داشته اند که متضمّن شناخت خاصّی درباره ی خدایند که از آن شناخت در تعالیم منتشر شده در کتاب به «didache» یعنی «تعالیم» تعبیر می شود. این تعالیم یا اگر خواستی بگو: «دیانت کتاب مقدّسی» مبتنی بر یکی از داده های مهمّ است؛ یعنی وحی ای خاصّ از جانب خدا درباره ی شخصیت خودش. برای همین، این شناختی خارجی است و از هیچ احساسی ناشی نمی شود، بلکه به واسطه ی وحی مقدّس از جانب خدا پدید می آید. مردم در مقابل این واقعیت، دوگونه موضع گرفته اند: گروهی پنداشته اند که کتاب مقدّس فقط منبعی است برای شناخت عقلی و نظری خدا. در نتیجه هر کس که بخواهد چیزی در این باره بداند باید کتاب مقدّس را بگشاید و از آن معرفت نظری بنوشد. الاهی دانانی که وارث نهضت اصلاح در قرن هفدهم بودند به این اشتباه دچار شدند؛ چون عادت بافتن امور به هم بین آنها رایج شده بود و از راه شناخت حقیقی کلمه ی خدا که مصلحان بزرگ اولیه در آن راه قدم برداشته بودند، منحرف شدند. این نظر خطاست، چون ایمان، به واسطه ی اعلان و وحی خارجی به معنای آن عقلانیت افراطی و نظری در فهم کتاب مقدّس نیست و بدین معنا هم نیست که ایمان بر مجموعه ای از عقاید و تصوّرات الاهیاتی تمرکز دارد.
برخلاف این گروه، پیروان « شلایرماخر » و غیر او که لیبرال ها هستند، معتقدند کتاب مقدّس گواهی افرادی است که با خدا روبه رو شدند و تجربه ی دینی خاصّی را تجربه کردند و بعد این تجربه های خود را در این کتاب ها ثبت کردند؛ یعنی گواهی کتاب مقدّس بر صفات خدا، گواهی فرد یا گروهی است که به واسطه ی ایمان شخصی حاصل شده است و این گروه به ایمان عینی که متمرکز بر وحی عینی خدا از وجود خودش می باشد، نزدیک نشدند.
امّا چگونه ممکن است که وحی ای که غیر خارجی است و هیچ شناخت واقعی خارجی را به دست نمی دهد، باعث ایجاد گواهی ای بشود که دارای مبنایی اعتقادی درباره ی خداست؟ حقیقت آشکار این است که وحی ای که از جانب خدا آمده و در کتاب های مقدّس وجود دارد، متضمّن شناخت حقیقی و عینی درباره ی خداست، می توان آن را در مقولات الاهیاتی قرار داد؛ یعنی آن را تفسیری الاهیاتی کرد. بدون وحی، عقیده ای پیدا نمی شود؛ چون عقیده ی صحیح، از وحی و کشف خدا از ذاتش ایجاد می شود و با این کشف، انسان مسیحی ایمان حقیقی و عینی خود را می گیرد. به همین خاطر مفسّر باید کتاب مقدّس را تفسیری الاهیاتی بکند یا دقیق تر بگوییم: مفسّر باید بعضی عبارت های کتاب مقدّس را تفسیری الاهیاتی بنماید.
2. دلیل دوم بر ضرورت تفسیر الاهیاتی، پیروی از کارهای خود مسیح و بعد از او کلیسای اولیه در عهد جدید است. عیسی تعلیم را عنصر مهمّی در رسالت بزرگ خود قرار داد و با این کار، معلّم عقاید و وحی های بزرگ درباره ی خدا بود. کتاب مقدّس خبر می دهد که مردم از این کار عیسی در حیرت افتادند (متّی 28:7). (1) او خبر داد که تعالیمش از جانب خدا بوده و این را رو در روی یهودیانی گفت که آنان را متهم کرد به اینکه تعالیمی را یاد می دهند که تعالیم مردم است ( یوحنّا 16:7؛ متّی 9:15) (2). او از مردم خواست تحقیق کند و بفهمند که تعالیمش از جانب خدا آمده است (یوحنّا 17:7). در کلیسای اولیه یعنی در مرکزی عالی که رسولان و مبشّران و دیگران وجود داشتند، معلّمانی پیدا شدند که به مردم عقاید و تعالیم را آموزش دهند ( اول قرنتیان 28:12 (3)؛ افسسیان 11:4؛ رومیان 7:12 ). بنابراین آموزش موهبتی مهمّ و ضرورتی در کلیساست. این تعالیم در بیان جزئیات زندگی زمینی عیسی، توضیح معنای نهفته در مرگ و رستاخیزش و سپس رفتار صحیح با گروهی که همراه مسیح شدند و در جلال و عمل مسیح شریک شدند و عظمت عمل او را با ظهور دوباره اش اعلان نمودند و نیز تکریم نمودن قومش، خلاصه می شد. تنها معلّمان نبودند که این خدمت بزرگ را انجام می دادند، بلکه کشیشان هم با آنان شریک بودند: « کشیشانی که نیکو پیشوایی کرده اند مستحق حرمت مضاعف می باشند علی الخصوص آنانی که در کلام و تعلیم محنت می کشند » (اول تیموتاؤس 17:5). در این عبارت پولس رسول دو واژه ی «کلام و تعلیم» را ذکر می کند. شاید «کلام» همان انجیل باشد که به مانند خبری است مؤثّر و خوب درباره ی نجاتی که به واسطه ی عیسی مسیح برای مؤمنان حاصل می شود. امّا «تعلیم» بیشتر در برخی توصیه هایی نهفته است که درباره ی نحوه ی رفتار و سلوک صحیح مسیحی بیان شده اند. هرچند نمی توان برای تعلیم یک معنای واحدی، بیان نمود، ولی اصطلاحی کلّی است که همه ی عناصر « ایمان مسیحی » را داراست و پولس رسول معلّم بزرگ و شارح « ایمان مسیحی » بود. همو تیموتاؤس را تحریک نمود تا به دنبال تعلیم صحیح باشد و مراقب خود و تعلیم باشد و بر این امور مداومت نماید (اول تیموتاؤس 16:4 (4)؛ دوم تیموتاؤس 13:1 ). با این کار، وی در تعلیم و عقیده، پدر معنوی تیموتاؤس شد (دوم تیموتاؤس 10:3).
رساله های اسقفی (تیموتاؤس اول و دوم و تیتوس) بر این مسئله تأکید شدیدی می کنند؛ چون کلیسا در آن زمان احتیاج مبرمی برای بیان ایمان صحیح داشت تا بین آنچه که اینها قبول داشتند و بین معتقدات فیلسوفان و بی دینان جدایی افکند.
این رساله ها به تمام طبقاتی که مسیحی شده بودند، تأکید نمودند که تعلیم صحیح، همان عنصر برتر در ایمان مسیحی است، برای همین باید آن را قبول نمایند و از آن منحرف نشوند و یا به سمت جریاناتی که ضدّ انجیل است، میل پیدا نکنند.
تعلیم در کلیسای اولی متضمّن این امور بود: الف؛ توضیح آنچه که خدا در عیسی مسیح انجام داده بود، ب؛ توضیح تعالیم عهد قدیم، به منزله ی کتاب خدا که خدا در آن سخن گفته و کتابی که « به جهت تعلیم، تنبیه و اصلاح و تربیت در عدالت مفید است» (دوم تیموتاؤس 16:3) و بلکه آن مشتمل بر کتاب هایی است که برای تعلیم ما می باشند (رومیان 4:15)، ج؛ توضیح معنای اساسی ای که برای مسیح بوده و در عهد قدیم وجود داشته و سپس در عهد جدید به صورت بهتر و کامل تر به ما اعلان شده است و با این کار آنچه را که خدا خواسته، محقّق ساخته و به وسیله ی روح القدس آن را به قدیسان عهد قدیم اعلان نموده است (اول پطرس 1: 10-12).
3. دلیل سوم بر ضرورت تفسیر الاهیاتی، نیاز کلیسای معاصر به این نوع تفسیر است. در نیمه ی دوم قرن بیستم دو جریان متضاد، جهان مسیحیت را فرا گرفت. در آن زمان در کنار کتاب های مرجع و مهمّی که درباره ی الاهیات و تعالیم کلّی آن وجود داشت، صدها کتاب، مجله و جزوه هم در این باره چاپ شد، با وجود این می بینیم که جهل دینی بین عموم مردم رواج داشته، به گونه ای که هیچ چیز درباره ی عقاید کتاب مقدّس نمی دانستند، به جز برخی عبارت ها که معنایشان به خاطر کاربرد زیاد روشن شده بود و هیچ جذابیت و مفهومی برای آنان نداشت. گاه انسان فکر می کند علّت این مسئله مشکل بودن زبانی است که کتاب های الاهیاتی به آن زبان نوشته شده بودند، زبانی که انسان معمولی را از خواندن و فهم آن عاجز می کند. شاید این کلام نسبت به برخی کتاب های تخصّصی و مرجع، صحیح باشد، ولی کتاب هایی هم وجود داشت که به زبانی ساده و سبکی سلیس نوشته شده بودند، به گونه ای که ساده ترین آدم ها هم آنها را می فهمیدند. واقعیت این تناقض [وجود کتاب های ساده و جهل مردم] روشن و آشکار است و نیاز به دلیل ندارد. چیزی که قضیه را مشکل تر می کند این است که بسیاری از کشیشان و معلّمان در کلیسا، از موعظه ی الاهیاتی یا اعتقادی دوری می کنند؛ چون فکر می کنند این کار باعث ایجاد انشقاق می شود و تقسیم بندی های روشن در کلیسای خدا را زیاد می کنند، در حالی که نمی دانند جهل به عقیده ی کتاب مقدّسی گاه دارای خطرهای بیشتری است؛ چون این نوع عقیده، به مسیحتِ آنان نشان تقوا می دهد، ولی آنان منکر قدرت عقیده اند (دوم تیموتاؤس 5:3). این نوع کشیشان و معلّمان باید یاد می گرفتند که توضیح واقعیت مسیحی که در عهدین وجود دارد، برای حیات کلیسا مهمّ است. بنابراین هر وقت به روش صحیح تفسیر شود و برای مردم به صورت ساده بیان گردد، قدرتی نو و وحدتی جدید و محکم بین مسیحیان ایجاد می کند؛ حتّی اگر آنان در فرقه ها و کلیساهای مختلف خود باقی بمانند.
در این باره یک مسئله ی دیگر وجود دارد که برای کلیسا کمتر از مورد قبلی دردناک نیست و آن تفسیر جزئی و نگاه جزئی جانبدارانه در بررسی عقیده ی مسیحیت است. هر عضوی در یک کلیسا تعالیم خاصّ کلیسای خود را می داند، تعالیمی که این کلیسا را از کلیساهای دیگر متمایز می کند و هر کلیسایی در توضیح ممیزات خود زیاده روی می کند. بنابراین کلیساهای سنّتی (کاتولیک) فقط بر نقاط اختلافی که بین آنها و بین کلیساهای مصلح یا پروتستانی وجود دارد، تأکید می کنند و کلیساهای پروتستانی هم همین کار را می کنند. البتّه فقط به ویژگی هایی که آنان را از کلیساهای ارتودوکس و کاتولیک جدا می کند اکتفا نمی کنند، بلکه بر اختلاف های زیادی که بین طوایف و مذاهب مختلف آنها وجود دارد، نیز تأکید می کنند. بنابراین کلیساهای خمسینیه فقط مواهب مختص خود مانند زبان ها، شفا و جز اینها را آموزش می دهند، گویا که برای آنها مسیحیت فقط همین مواهب است. کلیسای مشیخیه و کلیسای اخوت و کلیسای میتودس هم همین کار را می کنند.
این نگاه جزئی و شخصی فاصله بین کلیساها را زیاد می کند و از افق دید کلی و واقعی مسیحیت می کاهد و درباره ی ماهیت مسیحیت، تصوّری ناقص و منقطع به دیگران ارائه می دهد. کلیساها می ترسند که ویژگی ها و ممیزاتشان از بین برود برای همین در ابتدا و پیش از هر چیز، مطرح نمی کنند که یک کلیسا برای مسیح وجود داشته و مسیح آن را تقسیم ننموده و در کنار او دیگر رسولان یا رهبران وجود نداشته اند. مسیح سرِ بدن و بدن است. او تنها سرور کلیساست.
اصطلاح «عقیده» در این دوران و برای این گروه، ذاتاً دارای معنای محدودی است؛ چون بیش از این را نمی فهماند که مشتمل بر مجموعه ای از حقایق است که مختص به خدا و رابطه ی انسان با خداست. این، مرکز بیماری است؛ چون که عقیده با انسان به منزله ی یک کامل تعامل می کند و فقط با عقل انسان سروکار ندارد. بنابراین با بررسی معنای اصطلاح «تعلیم یا عقیده» در عهد جدید، معلوم می شود که مقصود از آن تمام انسان است. [5] برای همین تعلیم باید جزئی از ما باشد تا بتواند زندگی ما را با زندگی مسیحیانی که حقیقت مسیحیت را نفهمیده اند، یا مسیحیانی که مسیحیت را فهمیده اند ولی با زندگی شان عجین نشده است، تفاوت ببخشد. به همین علّت هر کتاب الاهیاتی که کتاب مقدّس را الاهیاتی تفسیر می کند و الاهیات مسیحی را به عقاید متمایز طبقه بندی می کند، بهتر است هدفش از این کار، آسان نمودن عقاید باشد به گونه ای که بخشی از زندگی گردند. بله، گاه فرد مسیحی تمام عقاید مسیحیت را نمی فهمد، ولی با این حال می داند که آنها بخشی از زندگی او شده اند. برای مثال انسان ترکیب طبیعی غذاهایی را که می خورد، نمی داند، ولی به وسیله ی آنها و با آنها زنده می ماند. شاید اگر ما عهد جدید را ورقی بزنیم، ببینیم آن حقیقتی که بیشتر صفحات آن را پُر کرده است، همان حقیقت بازگشت مسیح باشد و واجب می باشد که این حقیقت همواره برای ما باشد، همان گونه که برای کلیسای اولیه این حقیقت منبع شادی، امید، صبر و شجاعت بوده است؛ ولی متأسفانه ما در چگونگی این بازگشت اختلاف پیدا کردیم و همین حقیقت سرچشمه ی اختلاف و انقسام در کلیسا شد. امّا وقتی که حقیقت آن را بفهمیم، باعث آرامش و امنیت می شود. «بخشش گناه» مسئله ای تعلیمی یا اعتقادی نیست، بلکه بخشی از زندگی مؤمن است که بدون آن نمی توان مسیحی بود. این اصطلاح زندگی مؤمن را آموزش می دهد و پویا می گرداند. این همان چیزی است که کلیسای معاصر و کلیسای مصر به آن احتیاج دارد؛ چون در این کلیساها، عقیده یعنی مجموعه ای از عبارات که قدرت خود را از دست داده اند؛ مجموعه ای از جمله ها که اعضای کلیسا آن را گرفته اند و در ذهنشان حفظ کرده اند و هیچ نقشی در زندگی آنان ندارد. چه بسیار مقالات و کتاب های تند و تیزی که درباره ی نجات به معناهای گوناگون نوشته شد، بدون اینکه بفهمیم این نجات، زندگی است و بخشی از ماست، نه مفهومی عقلی که با آن بازی می کنیم. نجات زندگی معنوی است که حاکی از این آموزش کتاب مقدّسی است.
ما نیاز داریم که به کتاب مقدّس برگردیم تا آن را تفسیری الاهیاتی و اعتقادی بکنیم تا آموزش صحیح را در آن بخوانیم.
چگونگی تفسیر الاهیاتی کتاب مقدّس
مفسّرانِ الاهیاتی کتاب مقدّس با توجّه به روش تفسیری به دو دسته تقسیم می شوند: روش اول، تفسیر تاریخی الاهیاتی است و روش دوم، روش کلی الاهیاتی است.
در روش اول مفسّر مطالب کتاب را با توجّه به سیر تاریخی مرتب می کند، برای مثال انبیای قرن هشتم قبل از میلاد را کنار هم قرار می دهد و تفکر الاهیاتی آنان را بررسی می نماید یا با توجّه به تشابه ادبی کتاب ها، آنها را مرتب می کند، مانند اناجیل سه گانه ی اول (متّی، مرقس و لوقا) و یا با توجّه به منحصر به فرد بودن کتاب، آن را بررسی می کند، مانند رساله به عبرانیان.
محقّقان این روش را «اندیشه ی الاهیاتی در کتاب مقدّس» (6) می نامند. در این روش مفسّران به سه مسئله توجّه دارند:
1. استخراج تعالیم یا اندیشه های الاهیاتی که در مجموعه ای از کتاب های مقدّس که بین آن ها نزدیکی یا شباهت وجود دارد و یا فقط در یک کتاب وجود دارد همان طور که گذشت.
2. بررسی دوره ای خاصّ که به این مجموعه تفکرات تعلّق دارد و استخراج عوامل مهمّ و ویژه ای که تأثیر زیادی بر نویسنده، خواننده و تعلیم دارد. برای مثال اگر اندیشه ی الاهیاتی انبیای بزرگی چون عاموس، هوشع و اشعیا را که در قرن هشتم قبل از میلاد ظهور یافتند، بررسی کنیم، درمی یابیم که هم موفقیت اجتماعی و هم ظلم اجتماعی در آن زمان رایج بوده که این ظلم شایسته ی قوم خدا نبوده است، قومی که خدا آنان را برای خود برگزید و از سرزمین ظلم بیرونشان کرد. پس اگر کسی به برادرش ظلم کند، این همان حالت قبل است و این تنها عامل اصلی است که بر قوم و بر نبی اثر گذاشته و رسالت را به این گونه که اکنون در کتاب های آنان می بینیم، بنا نهاده است. مثال دیگر: اگر به اناجیل سه گانه ی اول توجّه نماییم، می بینیم که گروهی که این کتاب ها برای آنها در آن عصر نوشته شده، احتیاج داشته اند که بشناسند، عیسایی که به او ایمان آورده اند کیست؟ تعالیم و معجزاتش چیست؟ چگونه و چرا کشته شد؟ و چه موقع دوباره برمی گردد؟ مردم تشنه ی شناخت این مسائل بودند. می خواستند منبع اصلی انجیل را بشناسند، انجیلی که تقریباً بعد از پایان یافتن دوران رسولان بزرگی مانند پولس و پطرس و بیشتر شاگردان مسیح، به آن بشارت داده شده بودند. این موضوع در مقدمه ی انجیل لوقا به روشنی بیان شده است. امّا پولس رسول رساله های خود را به کلیساهای تازه تأسیس نوشته و چون اعضای آنها تازه مسیحی شده بودند و در معرض مشکلات رفتاری، اعتقادی و فرهنگی زیادی بودند، بنابراین پولس آن نامه ها را برایشان نوشت تا آنها را یاری کند و راه صحیحی را که باید در پرتو تجربه جدیدشان، یعنی پذیرش منجی خود، عیسی مسیح، بپیمایند، به آنان نشان دهد. بدین ترتیب همه ی کتاب های عهد قدیم و جدید و یا مجموعه ای از آنها، تفسیری الاهیاتی نیاز دارند و مفسّر باید عوامل تأثیرگذار و عناصر مهمّی که بر نویسنده، خواننده و تعلیم اثر می گذارند، بشناسند.
3. مسئله ی سوم رسالت الاهی است که خدا به نویسنده- چه نبی و چه رسول- وحی کرده است. ماهیت این رسالت هرچه که باشد، تأثیر به سزایی بر موقعیتی که رسالت در آن موقعیت گفته شده، دارد. چگونه رسالت با این موقعیت روبه رو گشته و با آن تعامل نموده و چگونه آن را تفسیر کرده است؟ چگونه رسالت، دیدگاه الاهی را اعلان کرده است؟ با دید گرفتاری و تأدیب بوده و یا با دید ترساندن و نصیحت کردن و یا با دید تشویق و برانگیختن به سمت نیکی ها بوده است؟ و به عنوان یک رسالت الاهی چه مقدار بر مردم تأثیر گذاشته است؟ آیا مردم آن را پذیرفته اند به گونه ای که جزئی از وجودشان شده باشد یا از روی دشمنی آن را ردّ کرده و تکبّر ورزیدند که در نتیجه رسالت، عذابی برای آنان گشته است؟ و یا اینکه آنان اهمیت نداده و جواب مثبت ندادند، گویا که این وضعیت برای آنان معنایی ندارد؟
این مسائلی است که استادان الاهیات کتاب مقدّس به آنها توجّه نموده اند، علاوه بر اینکه به لغات و کلمات کتاب مقدّس، شناخت موقعیت های تاریخی و تجدید رسالت خدا با قوم بیچاره اش که با دردهای زندگی مبارزه می کند، توجّه جدی داشته اند. هدف اصلی مفسّر الاهیاتی شناخت رسالتی است که نبی در آن موقعیت برای قوم خدا به دوش می کشد.
روش دوم در تفسیر الاهیاتی کتاب مقدّس، روش کلی است؛ یعنی مفسّر به دوره های مختلفی که رسالت خدا برای موقعیتی خاصّ آمده، توجّه نمی کند آن گونه که استاد الاهیات کتاب مقدّس انجام می داد، بلکه وی به کتاب مقدّس به عنوان یک مجموعه می نگرد و مطالب الاهیاتی اش را با این نگاه کلی می گیرد و به حسب سلیقه خود آنها را مرتب می کند. این روش را «الاهیات روشمند» (7) می نامند. گاه این سیستم یا روش که مطالب کتاب مقدّس در آن مرتب می شود، پیرو مکتب خاصّی است و گاه فردی است و مفسّر با ذوق خود آن را سامان می دهد، البتّه تا وقتی که معتقد می باشد روشش، رسالت کتاب مقدّس را به منزله ی یک مجموعه، آشکار می کند. این تفاوت اول بین الاهیات کتاب مقدّسی و الاهیات روشمند است. یعنی در روش الاهیات کتاب مقدّسی به مکاتب فکری کتاب مقدّس، با توجّه به موقعیت های تاریخی متنوّعشان، توجّه می شود. حتّی اگر کتابی را به صورت موضوعی بررسی نمایند، باز آن را در موقعیت تاریخی معینش بررسی می کنند، امّا الاهیات روشمند، کتاب مقدس را به منزله ی یک مجموعه بررسی می کند و از لحاظ تاریخی کتاب ها را از هم جدا نمی کند، بلکه نگاه او کلی می باشد. بنابراین کسی نمی تواند بگوید الاهیات کتاب مقدسی مبتنی بر کتاب مقدس است، اما الاهیات روشمند بر پایه های دیگری که یکی از آنها کتاب مقدّس است مبتنی است؛ خیر، هر دو مبتنی بر کتاب مقدّس اند و اگر الاهیات روشمند از این واقعیت شانه خالی کند، به روش یا چارچوبی فلسفی که هیچ ربطی با کتاب مقدّس ندارد، تغییر می یابد.
تفاوت دوم در این است که الاهیات کتاب مقدّسی توجّهش به موقعیت تاریخی است که نبی یا رسول یا انجیل نویس در آن موقعیت بوده و به رسالتی که هر کدام از آنان به معاصران خود عرضه می کنند، توجّه می نماید، در حالی که الاهیات روشمند توجّهش به عصر حاضر و موقعیت کنونی است و مطالب کتاب را طبق این دیدگاه مرتبّ می کند، و رسالت کتاب مقدّس را به منزله ی یک مجموعه، برای مردم عصر حاضر استخراج می کند. طبق این واقعیت است که می بینیم چشم و ذهن استاد الاهیات روشمند، متوجّه مشکلات زمان و مکانی است که زندگی می کند. برای همین پیام او، پیامی کلی نیست که قابل تطبیق بر وضعیتی معین نباشد، بلکه رسالت او شرایط و جریانات مخصوص به همین دوران را می طلبد. رسالت کلی، رسالتی نظری و ذهنی است که ریشه در قلب تاریخ ندارد و در نظام جامعه هم اثری نمی گذارد، امّا رسالتی که در پاسخ به عصر می آید، رسالت کتاب مقدّس است که به زبان عصر حاضر ترجمه شده است. با توجّه به این رهیافت، ما عجیب نمی دانیم اگر به واسطه ی تنوّع زمان ها، تنوّع تمرکز بر موضوعات، ایجاد شده باشد. برای مثال عقیده در قرن پیش یعنی قرن نوزدهم در این مطلب خلاصه می شد که انسان، عظیم، نیکو و سرور مخلوقات است، بعد در نیمه ی اول قرن بیستم که دو جنگ خانمان سوز جهانی اتّفاق افتاد، این عقیده عوض شد و به شَرور و ناقص بودن انسان انجامید. بنابراین محور تأکید در رسالت الاهیات روشمند گاه متنوّع می شود در حالی که از گنهکاری انسان و ناتوانی اش بر اصلاح خود و نیاز به منجی ای که او را از این موقعیت های نابودکننده نجات دهد، سخن می راند.
در ادامه به این سؤال برمی خوریم که بعد از اینکه معنای الاهیات کتاب مقدّسی و الاهیات روشمند را فهمیدیم و قلمرو، هدف و روش تعبیر آنها را دانستیم، آیا اینها بدین معناست که هیچ ارتباطی بین این دو وجود ندارد و آنها با هم اختلاف دارند؟
پاسخ آن است که خیر، خلاف این مطلب صحیح است؛ چون هر دو کامل کننده ی یکدیگرند و باید هر دو به گونه ای عمل کنند که رسالت الاهیاتی کتاب مقدّس را آشکار نمایند. بنابراین بعد از اینکه الاهیات کتاب مقدّسی مکاتب متنوّع را در کتاب مقدّس بررسی می نماید و بعد از اینکه زبان، سبک و رسالت نویسنده ی اصلی را فهمید، الاهیات روشمند پا پیش می گذارد تا این ریسمان را گرفته و طبق آن رسالت کتاب مقدّس را به منزله ی یک مجموعه برای معاصران خود مطرح کند. نتیجه اینکه الاهیات روشمند به معنای صحیح همان است که مطالب خود را از خلال الاهیات کتاب مقدّسی متعهد و مبتنی بر بررسی صحیح، می گیرد. [8]
علم الاهیات کتاب مقدّسی که فقط بر تاریخ متمرکز می باشد، علمی شده است که مرکزش تاریخ است نه خدا. و علم الاهیات روشمند که فقط بر ترتیب، تمرکز می نماید، نظامی فلسفی گشته که به هیچ گونه بر خدا تأکید ندارد. حال اگر هر دو از هم جدا شدند، رسالت هر دو ضایع می شود. بنابراین باید محقّقان و مفسّران هر علم با همدیگر کار کنند، چراکه وجود هر کدام برای دیگری ضروری است. استاد علم الاهیات کتاب مقدّسی، مفسّری است که رسالت اصلی ای که برای هر عصر بیان شده است، روشن می سازد و استاد علم الاهیات روشمند همه ی اینها را گرفته و در کلامی گسترده و وسیع قرار می دهد و رسالت کتاب را به عصر حاضر تقدیم می نماید.
اصول تفسیر الاهیاتی
مفسّر چه راهی را باید طی کند تا بتواند چکیده ی کلمه ی خدا را به دست آورد و گوهر تعلیمی آن را تقدیم نماید؟ چگونه به سوی آن قدم بر می دارد؟ برای این کار چند اصل کلیدی و ضروری وجود دارد:
1. دیدگاه شخصی مفسّر
همه ی علمای تفسیر بر این حقیقت تأکید می کنند و آن را مسئله ای سرنوشت ساز می دانند و آن دیدگاه شخصی عالم الاهیاتی است. عالم الاهیاتی مفسّر وقتی که می خواهد از کلمه ی خدا، رسالت الاهیاتی آن را نتیجه بگیرد، دست کم باید خودش آن رسالت را در زندگی اش تجربه کرده و به صورت شخصی آن را شناخته و قلبش مملو از محبّت به برادران دینی اش شده باشد. چیزی بدتر از این نمی تواند باشد که مفسّری به دیگر مفسّران حمله کند و آنان را به معیوب نمودن کلمه ی خدا در تفسیرهایشان متهم نماید. با این کار خود او کلمه ی خدا را معیوب می کند. حمله به دیگران به خاطر اختلاف در عقیده الاهیاتی، دقیقاً همان جسمانی بودن است که پولس رسول کلیسای قرنتس را به آن متهم می کند و به آنان می گوید: «زیرا که تا به حال جسمانی هستید، چون در میان شما حسد و نزاع و جدایی هاست. آیا جسمانی نیستید و به طریق انسانی رفتار نمی کنید؟ زیرا چون یکی گوید من از پولس و دیگری بگوید من از اَپَلُس هستم، آیا انسان نیستید؟» ( اول قرنتیان 3: 3- 4). مفسّر مسیحی، کتاب مقدّس را به منزله ی طوماری از محبّت الاهی و فدای الاهی قبول می نماید؛ چون با دیگر کتاب ها تفاوت دارد. این کتاب مشتمل بر مجموعه ای از رموز نیست تا بین آنها رابطه علّت و معلولی باشد و مانند کتاب های علمی تفسیر شود، بلکه علاوه بر اینها، آن بُعد شخصی و اخلاقی و آن بُعد روحی غیرقابل دیدن را هم دارد. برای همین مفسّر باید این بُعد را بشناسد و تجربه نماید. او باید قضایایی را که کتاب مقدّس متضمّن آنهاست، بشناسد. مفسّر در کتاب مقدّس درباره ی خدا در محبّت، نعمت و علمش و درباره ی انسان، چگونگی خلقت، گناه و آینده اش و درباره ی عیسی مسیح، ولادت، زندگی، مرگ، زنده شدن، صعود، کارهای کهانتی و بازگشت دوباره اش، بحث می نماید. همه ی این قضایا باید مفسّر را به دوست داشتن، صفای قلب و پاکی ذهن نزدیک نماید.
مسئله ی دومی که مفسّر باید به آن متصف باشد این است که اعتراف کند در مقابل کلیسای مسیح و درباره ی آن مسئول است. اگر کتاب مقدّس درباره ی آن حقایق متعالی سخن می گوید و اگر کلیسای خدا که همه ی مقدّسان از همه ی فرقه ها گرد او جمع شده اند، به این حقایق تمسّک می کنند و آنها را مانند سرچشمه ی زندگی و آموزش زندگی خود می دانند و اگر روح القدس معلّم کلیسای اولیه بوده، پس فردی که از ایمان کلیسا منحرف گشته، از کتاب مقدّس خدا هم منحرف می گردد. [9] بنابراین باید همه بررسی های نقدی، برای ساختن بنای کلیسای مسیح باشد و رسالت فدایی آن را کشف نماید و کسی که رسالت کتاب را تغییر می دهد مانند معلّم دروغ گویی است که گرفتار عذابی بزرگ تر می شود (یعقوب 2:3). در نتیجه مفسّر درباره ی کلیسا و در مقابل او مسئول است؛ چون او بخشی از کلیساست و شرایط و عقیده کلیسا را می داند.
حال اگر مفسّر در وجود خود این توانایی شخصی و کلیسایی را نیابد، باید از تفسیر کلمه ی خدا و از تفسیر الاهیاتی آن پرهیز نماید و آن را به حال خود واگذارد.
2. تنها به حقیقت کتاب مقدّس استناد نمودن
الف؛
این دومین اصل کلیدی در تفسیر الاهیاتی کتاب مقدّس است. بدین معنا لازم است که مفسّر، اندیشه ی الاهیاتی اش را تنها بر طبق کتاب مقدّس بنا نهد. این اصل به این معنا نیست که باید هر کتاب و اندیشه ای را کنار گذاشت؛ خیر، بلکه به این معناست که باید کتاب مقدّس حاکم باشد. این اصلی است و نهضت اصلاح هم بر همین مبنا قیام نمود. مهم تر اینکه آیا به خاطر رعایت نکردن این اصل نبود که عیسی فریسیان را توبیخ کرد؟ زیرا کلمه ی خدا را به کلمه ی مردم و یا به سنّت های پدران خود تبدیل کرده بودند. بنابراین نباید مفسّر دیگر نوشته ها را مرجع ایمان قرار دهد. در این باره کتاب های دیگری وجود دارند که فرقه های کوچکی که خود را به مسیحیت نسبت می دهند و اناجیل دیگری برای خود درست کرده اند، به آنها تمسّک می کنند. مانند کتاب های « العلم المسیحی، السبتیین و جز اینها ». همه ی این کتاب ها کنار گذاشته می شوند و تا زمانی که با تعالیم کتاب مقدّس سازگار نشوند نمی توان آنها را پذیرفت.
در اینجا تفسیرها و نظریات شخصی هم وجود دارد که برخی مذاهب آنها را مقدّس می شمارند؛ چرا که آنها را تفسیر صحیح و کامل کلمه ی خدا می دانند و می گویند که امکان ندارد چیزی جز اینها و یا مخالف اینها صحیح باشد. این، ادعای شناخت کامل است که پولس رسول آن را ردّ می کند؛ چون با صراحت تمام می گوید: « الان جزئی از معرفت را دارم … » (اول قرنتیان 12:13). در این باره نظریات و تعالیم دیگری هم وجود دارد که پا را فراتر از کتاب مقدّس می نهند؛ مانند کسی که نظامی الاهیاتی یا نمایشنامه ای برای ظهور مسیح برپا می کند و یا بعد از مرگ را توصیف می کند و یا درصدد کشف مطالبی است که کتاب مقدّس بیان ننموده و مخفی مانده است، مانند انسان خطاکار؛ همه ی این نظریات را می بایست ردّ نمود.
آنچه را که کتاب مقدّس ردّ نموده ما نیز باید ردّ کنیم، مانند مستی و عربده کشی؛ یعنی کتاب مقدّس اصلی را به دست ما می دهد که باید با آن هماهنگ بود، ولی نظام کاملی که تمام حرام و حلال ها را بیان کرده باشد، نیست. برای همین و طبق این اصل اعتیاد و تسلّط پَست گونه موادّ مخدر بر انسان حرام می شود. در نتیجه کتاب مقدّس یا به صورت مستقیم و صریح چیزی را منع می کند و یا به وسیله ی اصلی آن را منع می کند. با وجود این باید از قرار دادن تفسیر خود در مقابل گفتار صریح کتاب مقدّس پرهیز کنیم؛ چون در غیر این صورت گاه زیاده روی می کنیم و عقاید خود را طبق اصولی که خود وضع کرده ایم بنا می نهیم و فکر می کنیم که اینها اصول برگرفته از کتاب مقدّس اند و امکان ندارد چیزی به آن اضافه شود یا در حجیّت، هم شأن آن قرار گیرد.
همه ی اینها برای این است که مفسّر یقین پیدا کند که عناصر ایمان فقط باید از کتاب مقدّس گرفته شود و امکان ندارد که چیزی به آنها اضافه شود و چیزی هم ردیف آنها قرار گیرد.
ب؛
از اموری که مفسّر در تفسیر الاهیاتی کتاب مقدّس باید از آنها دوری کند این است که سؤال هایی را طرح کند یا به آنها به گونه ای پاسخ دهد که آن پاسخ ها در کتاب مقدّس ذکر نشده اند. برای مثال وقتی که درباره ی کفّاره و آنچه که مسیح در مورد به صلیب کشیده شدنش انجام داده، بحث می نماید در تلاش برای یافتن جواب سؤال هایی چون: چه ارتباطی بین طبیعت الاهی و طبیعت بشری مسیح که بر صلیب بود و گناهان ما را به دوش کشید، وجود دارد؟ و معنای این عبارت که مصائب مسیح، عقاب گناه آدم بود، چیست؟ و دردهای مسیح به چه چیزی منجر شد؟ و مسیح فدیه را به چه کسی پرداخت کرد؟ و سؤال هایی از این نوع که هنگام بررسی معنای تجسّد و تثلیث و برخی اعتقادات عمیق کتاب مقدّس مطرح می شود، نباشد. این در صورتی است که کتاب مقدّس وارد این جزئیات و سؤال ها نشده باشد در این حالت مفسّر اگر بخواهد محتوای متن را استخراج نماید باید با دقّت و توجّه تمام، به این اصول پایبند باشد و به فراتر از آنچه شایسته است، فکر نکند، بلکه به اعتدال اندیشه کند (رومیان 3:13) و خود را به کتاب پیوند بزند و سعی نکند که از آن دور شود. بنابراین در سؤال از آسمان و جهنم چه فایده ای است، در حالی که ما چندان درباره ی آنها نمی دانیم؛ چرا که کتاب مقدّس درباره ی آنها زیاد سخن نگفته است. همچنین سؤال های دیگری درباره ی آینده ی ما در آسمان، یا چه چیزی بعداً می خوریم و می آشامیم؟ یا اینکه آیا خدا را خواهیم دید؟ همه این سؤال ها را کتاب مقدّس جواب نداده است، امّا بسیاری از مفسّران عبارتی از اینجا و عبارتی از جای دیگر به هم چسبانده اند و بر طبق آن عقیده ای بزرگ و بی در و پیکر بنا نهاده اند که شایسته ی مسیحیت نیست. از مهم ترین سؤال هایی که شاید برای مفسّر سرنوشت ساز باشد، رابطه ی بین قدرت خدا و آزادی و اختیار انسان است. این سؤال باعث زحمت و جدال فراوانی شده است، به این علت که مفسّر به مطالب کتاب مقدّس اکتفا ننموده، بلکه سؤال هایی مطرح کرده که جواب ندارند و می کوشد که حدس بزند و عبارت هایی از کتاب را به نطق درآورد.
این عادت بدی است که مفسّر باید آن را رها کند و تنها به آنچه که در کتاب مقدّس آمده، توجّه نماید.
ج؛
در ادامه به سؤال مهمّ و کلیدی دیگری برمی خوریم و آن اینکه آیا باید با تمام کتاب مقدّس به صورت یکسان برخورد نمود؟ آیا عقیده ی الاهیاتی خود را بر طبق هر دو عهد، قدیم و جدید، بنا نهیم؟ همه ی مسیحیان خوب می دانند که تمام کتاب مقدّس از جانب خدا وحی شده است (دوم تیموتاؤس 16:3) (10) و منظور از «مکتوب» که همیشه بر زبان عیسی، رسولان و کلیسای نخستین جاری بوده، همان عهد قدیم است و عیسی شخصیت و رسالت خود را در این دیده که تمام عهد قدیم را تحقّق می بخشد. مفسّران این را می دانند. و نیز می دانند که وحی در عهد جدید نسبت به عهد قدیم واضح تر است. این نکته را نویسنده ی رساله به عبرانیان اعتراف می کند: « خدا که در زمان سَلَف به اقسام متعدّد و طریق های مختلف به وساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود، در این ایام آخر به ما به وساطت پسر خود متکلّم شد که او را وارث جمیع موجودات قرار داد و به وسیله ی او عالم ها را آفرید» (عبرانیان 1: 1-2). بله، در عهد جدید مردم پسر انسان را در میان خود دیدند؛ زیرا «کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی، و جلال او را دیدیم، جلالی شایسته پسر یگانه ی پدر» (یوحنّا 14:1). و عیسی در تعالیم خود به شاگردانش گفت: « خوشا به حال چشمان شما، زیرا که می بینند و گوش های شما، زیرا که می شنوند؛ زیرا هر آینه به شما می گویم بسا انبیا و عادلان خواستند که آنچه شما می بینید، ببینند و ندیدند و آنچه می شنوید، بشنوند و نشنیدند» (متّی 13: 16-17 و نیز ر. ک: اول پطرس 1: 9-12). همه ی اینها و مواردی دیگر دلالت قطعی دارند که وحی در عهد جدید در زندگی، مرگ، برخاستن از مرگ و عود عیسی و ظهور روح القدس، پدید آمد و آشکار گشت. به همین علت مسیحیان تفکر الاهیاتی و عقیده شان را طبق آنچه که به صورت روشن در عهد جدید آمده، بنا می نمایند و عهد قدیم را در پرتو عهد جدید تفسیر می کنند؛ چرا که در عهد قدیم مسائلی وجود دارد که ما عمق و شکوه آنها را فقط در پرتو عهد جدید درک می کنیم. این بیان، ادعای بسیاری از «الفیونی» را که عقیده خود را بیشتر بر مبنای عهد قدیم بنا نهاده اند و می کوشند عهد جدید را زیر سلطه ی خود درآورند تا با عهد قدیم سازگار گردد، باطل می کند. این گروه مسائل را وارونه جلوه می دهند و عهد جدید را در پرتو عهد قدیم تفسیر می کنند. اگر سخن آنان درست باشد، پس کجای عهد جدید درباره ی بازگشت یهود از سرزمینشان سخن می گوید، البتّه بازگشتی که طبق آن ظهور مسیح و پادشاهی اش، صحیح باشد؟ برای چه ما باید این کلام را بپذیریم و حال آنکه عهد جدید از آن مبراست؟ این خطای بزرگی است که بسیاری از مفسّران که نظریات دیگران را عوض می کنند و درهم می آمیزند، گرفتار آن می شوند. جمله ی مبهم و پیچیده را باید به وسیله ی جمله روشن و آشکار تفسیر نمود و عکس آن عمل کردن درست نیست. آنچه را که پولس رسول در فصل یازدهم رساله به رومیان گفته بسیار واضح است، (11) پس برای چه آن را به تأویل می بریم تا با برخی پیش گویی ها در عهد قدیم که ما چیزی درباره ی آنها نمی دانیم، سازگار گردد و آن مقدار از پیش گویی ها که تحقّق یافته به گونه ای بوده که در جزئیات و مسائل خاصّی با پیش گویی اصلی متفاوت است. [12] این بدان معنا نیست که ما از شأن عهد قدیم می کاهیم و یا در وحی بودن آن شک داریم، بلکه اعترافی از جانب ماست که نور کامل تر برای وحی در عهد جدید آمد و ما با تمام وضوح درباره ی ایمان، گناه، کفّاره، مسیح، تقدیس، زمین و آسمان جدید، اورشلیم جدید و … دانستیم؛ چون بر تمام اینها نور وحی متعالی در تجسّد، افکنده شد. یعنی ارزش بزرگ عهد قدیم برای کلیسای مسیحی در این بیان خلاصه می شود که عهد قدیم زمینه ساز و آماده کننده ی عهد جدید است. بنابراین مفسّر باید تنها به موقعیت تاریخی متونی که تفسیر می کند توجّه نماید و موضع آنها را نسبت به وحی بداند وگرنه تفسیرش مخلوطی از عهد قدیم و جدید می شود بدون اینکه تمایزی یا توضیحی درباره ی آنها بدهد.
3. در آغاز به تفسیر کتاب مقدّس پرداختن
الف؛
این اصل سوم در تفسیر الاهیاتی است. خلاصه ی این اصل چنین است که اندیشه ی الاهیاتی صحیح در ابتدا باید بر تفسیر صحیح کتاب مقدّس و متنی مبتنی باشد که مفسّر بررسی می کند. وقتی بر تفسیر صحیح تمرکز کنیم، مقصود ما این است که عقیده مسیحیت و الاهیات مسیحی باید در ابتدا و انتها بر کتاب مقدّس مبتنی باشند. شاید آنچه برای رسالت مسیحیت اتّفاق افتاد به خاطر مبنایی فلسفی بود که بسیاری از محقّقان آن را وضع کردند و ما هم با قدرت تمام آن را حفظ نمودیم. «باور» (13) بر اساس تفکر فلسفی «هگل» و تفکر دینی «فلسفه حلولِ (14) شلایرماخر» و تفکری که «بولتمان» بر اساس تفکر «هایدگر» بنا نهاده بود، اندیشه ای را رواج داد که باعث ناقص شدن و معیوب شدن رسالت مسیحیت شد. بله، اساس این اندیشه از کتاب مقدّس ناشی نشده بود، برای همین رسالت را آن گونه که باید استخراج کند، نکرد. بنابراین الاهیدان قبل از اینکه الاهیدان باشد، باید مفسّر باشد هرچند در بعضی از موارد ما برای شکل دهی به علم الاهیات از فلسفه کمک می گیریم، ولی محتوای علم الاهیات هیچ ربطی به فلسفه ندارد. در نتیجه قبل از اینکه مفسّر مطالب کتاب مقدّس را در نظام الاهیاتی جمع کند، باید اصول تفسیر عام را به کار ببندد؛ یعنی به زبان، میراث تاریخی و تمدّنی، قرینه ی مستقیم و غیرمستقیم، زبان ظاهری که به صورت مستقیم درباره ی یک چیز سخن می گوید و زبان تصویری توجّه نماید؛ چرا که مفسّر می تواند از دو زبان اصلی کتاب مقدّس (عبری و آرامی) حقایقی اعتقادی و الاهیاتی نتیجه گیری نماید.
برای مثال به این عبارت توجّه نمائید: « … می دانیم که تمام خلقت تا الان با هم در آه کشیدن و درد زه، می باشند و نه این فقط، بلکه ما نیز که نوبر روح را یافته ایم، در خود آه می کشیم در انتظار پسر خواندگی یعنی خلاصی جسم خود هستیم» (رومیان 8: 22-23). در این فراز پولس رسول عقیده به روح القدس و آخرت گرایی را در قالب زبان تصویری بیان می کند. وی برای روح، واژه ای را از زراعت و برداشت محصول مانند « نوبر روح » عاریه می گیرد و برای آخرت گرایی از واژه ای حقوقی یعنی «فدیه یا خلاص» استفاده می کند. بنابراین عقیده در اینجا در قالب تصویر بیان شده است. لذا مفسّر باید این واقعیت را قبول نماید که اندیشه یا عقیده ی الاهیاتی تنها در زبان صریح ظاهری بیان نمی شود، بلکه در زبان تصویری هم بیان می شود.
وقتی که ما می گوییم «تفسیر» اولویت را به تفسیر تاریخی و ظاهری می دهیم. این نوع تفسیر، اصلی است که باید در فهم کتاب مقدّس در تمام انواع تفسیرها به ویژه تفسیر الاهیاتی، حاکم قرار داده شود. اگرچه ما اشاره کردیم که عقاید زیادی در زبان مجازی، نمادین، شعری و جز اینها یافت می شود، ولی وجود همه ی آنها بر معنای ظاهری اعتماد می کنند و همه ی آنها به معنای ظاهری محکوم اند. برای مثال اگر کلمه مصر یا بابل را بگیریم، نمی توانیم معنای نمادین آنها را بفهمیم، مگر وقتی که معنایی را که در ظاهر آنها نهفته است، دریابیم. بنابراین عقاید کتاب باید بر تفسیر ظاهری مبتنی باشد، وگرنه باز به دوران تیرگی تفسیر مجازی بازمی گردیم.
ب؛
اهتمام و کوشش مفسّر هم با تفسیر ارتباط پیدا می کند. یعنی مفسّر باید تفسیر الاهیاتی اش را بر بهترین متن ها بنا نماید. گاه وحشت داریم از اینکه بگوییم متنِ بهتر یا متنِ برگزیده تر در کتاب مقدّس کدام است. امّا نباید این مطلب ما را بترساند و نباید ایمان و عقیده خود را بر ترس از مردم و فرار از اتّهامات بنا نهیم.
در کتاب مقدّس متن هایی وجود دارد که نباید در ساخت عقاید خود چندان به آنها اعتماد کنیم. برای مثال: «کسانی که در آسمان شهادت می دهند سه هستند: پدر، کلمه و روح القدس و این سه یک هستند» (اول یوحنّا 5: 7-8) این عبارت در نسخه های خطّی قدیمی تر که علما در چاپ عهد جدید یونانی به آنها اعتماد می کنند، وجود ندارد و ما این جمله را برای اثبات تثلیث مقدّس بسیار استفاده می کنیم و با این کار خود را در معرض هجوم بسیاری، به ویژه پیروان «شهود یهوه» که منکر تثلیث اند، قرار می دهیم. وقتی که آنان ما را با عقیده خودشان روبه رو می کنند، یا عقیده ی ما سست می شود و یا سخت گیری بر ما زیادتر می گردد. پس برای چه مفسّر خودش را در این وضعیت قرار می دهد؟ عقیده ی به تثلیث پایه ی ایمان و وجود و نجات ما و خانواده ی ماست، برای همین به هیچ شکی در نسبت دادن به یوحنّای رسول احتیاج نداریم و بر طبق آن عقیده ی اساسی خود را بنا می نهیم.
در این باره مثال های زیاد دیگری هم وجود دارد مانند مطالبی که در پایان انجیل مرقس آمده است (مرقس 16: 9-20). این مطالب در قدیمی ترین نسخه های خطّی- به این گونه که هست- وجود ندارد؛ پس برای چه طبق آن عقیده ای برای خود درست کرده ایم؟ و یا داستان زنی که در حین زنا گرفته شده بود (یوحنّا 8: 2-11) این فراز نیز در نسخه های خطّی معتبر نیست و در جاهای دیگر از انجیل یوحنّا و لوقا می باشد. پس برای چه در ساخت عقیده ی خود به آنها اعتماد کنیم؟
این مطالب که گفته شد، طبق این اصل است که مفسّر از جمله کسانی باشد که به هر کلمه و نقطه کتاب مقدّس تمسّک می کند؛ امّا بهتر این است که عقیده و تفسیر خود را بر بخش هایی که بیشتر محقّقان در بنای عقیده به آنها اعتماد نکرده اند، بنا نکند. کار نیکو آن است که عقیده ی خود را بر اساس بهترین متن ها بسازد، تا مورد هجوم قرار نگیرد و در درستی تفسیرش شک نشود. و به تازگی عهد قدیم به دو زبان اصلی اش یعنی عبری و آرامی و عهد جدید به زبان یونانی چاپ شده است و در این چاپ تحقیق های لازم برای یافتن متن صحیح کتاب مقدّس صورت گرفته است.
ج؛
مسئله ی دیگر در ارتباط با تفسیر، چگونگی استشهاد به آیات کتاب مقدّس است. این مسئله، موضوع مهمّی در تفسیر و ساختن عقیده مسیحیت است. هم مفسّر و هم الاهیدان مایلند که تفکر خود را به تعداد زیادی از شواهد موجود در کتاب مقدّس مستند نمایند. اینان معتقدند که اگر این کار را بکنند، موقعیت خود را برای توضیح و دفاع از این عقیده، تقویت نموده اند. این کار رایج و پسندیده است، امّا حدود و شرایطی دارد. بعضی از نویسندگان هنگامی که درباره ی عقیده ای تحقیق می کنند، مانند عقیده به روح القدس، فهرست کتاب مقدّس را روبه روی خود می گذارند و همه ی آیات مرتبط با آن را به صورت فشرده در تحقیق خود می آورند، بدون اینکه آیات عهد قدیم و عهد جدید را از هم جدا کنند و یا به سیاق و میراث تاریخی هر آیه توجّه داشته باشند، خیر، هرجا که کلمه ی «روح» به عنوان شاهد آمده باشد، شاهدی خوب و حتّی ضروری است.
این اشتباه است و چه بسیار خطاهای بزرگ که با عملی نمودن این روش اشتباه در حقِ واقعیتِ مسیحیت برگرفته از کتاب مقدّس روا داشته شده است. شاید شواهدی که «شهود یهوه» برای انکار تثلیث و ازلی بودن مسیح می آورند، بهترین دلیل بر اشتباه بودن این روش باشد. بلکه شاید «الفیون» هم دچار همین اشتباه شده باشند؛ چون برای شاهدی که می خواستند به وسیله ی آن عقیده ی خود را ثابت نمایند، در بررسی میراث تاریخی و تمدّنی و قرینه ای آن دقّت کافی نکردند.
این روش، یعنی کاربرد شواهد بدون بررسی و تحقیق، برای عقیده ای که قصد دفاع از آن را دارند، تناقض هایی را به ارمغان می آورد، بلکه امکان دارد شواهدی برای کاربرد اشتباه ایجاد کرد حتّی در ردّ کاربرد شواهد مانند: «حرف می کشد لیکن روح زنده می کند» (دوم قرنتیان 6:3) در صَفَنیا (9:3): «زیرا که در آن زمان زبان پاک به امّت ها باز خواهم داد تا جمیع ایشان اسم یهوه را بخوانند و به یک دل او را عبادت نمایند». بعضی ها این آیه را دلیلی بر این می دانند که ملّت ها در هزار سال آینده به زبان عبری سخن می گویند، ولی این آیه بدین معناست که خدا به زودی به آنها زبانی پاک از لحاظ اخلاقی می دهد. مانند این تناقض های عجیب که به خاطر کاربرد شواهدِ بدون بررسی نقدی و حقیقی ایجاد شده است، فراوان اند. «بررسی نقدی» برای شناخت ارتباط واقعی شواهد با موضوع مورد بررسی است.
4. قرار دادن جزء در کلّ معین
این آخرین گام مهمّ در تفسیر الاهیاتی است. بعد از اینکه مفسّر مطالب کتاب مقدّس را طبق متنی مانند رساله های پولس رسول یا نوشته های یوحنّا یا کتاب تثنیه یا کتاب های پیامبران قرن هشتم قبل از میلاد بررسی نمود، باید این بخش را در یک مجموعه یا نظام معینی قرار دهد تا بتواند آن بخش ها را با هم ربط دهد و در ضمن یک کلّ ببیند. این کار را مفسّری انجام می دهد که می خواهد الاهیات کتاب مقدّسی را بنا نماید. گاه کار دیگری را انجام می دهد. بنابراین به جای اینکه به بررسی یک بخش کتاب مقدّس به منزله ی کلّ بپردازد، اندیشه ی الاهیاتی موجود در کتاب مقدّس را به روش موضوعی بررسی می کند. برای مثال وقتی که می خواهد درباره ی موضوع کفّاره تحقیق کند، آن را به گونه ای که پولس رسول و نویسنده ی رساله به عبرانیان و پطرس رسول مطرح کرده اند، بررسی می نماید و پس از آنکه همه ی موضوع ها را بررسی نمود و آراء متفکران الاهی دان را از نظر گذراند، همه ی آنها را در یک کتاب جمع می کند، مانند کاری که «ریچارد سن» (15) در کتاب «الاهیات کتاب مقدّسی» (16) انجام داد.
امّا استاد علم الاهیات روشمند، در این رابطه دو گام برمی دارد:
1. هر عقیده ی الاهیاتی را بعد از اینکه مطالبش را از سراسر کتاب مقدّس جمع آوری نمود، در یک قالب سازمان یافته قرار می دهد. برای مثال گاه به بررسی عقیده درباره ی خدا یا انسان یا گناه یا فدا و یا مسیح می پردازد و این تحقیق را بعد از بررسی تفسیری تمام شواهد انجام می دهد؛
2. همه ی عقاید بررسی شده را در یک سیستم فکری الاهیاتی که مرتبط با هم هستند داخل می کند تا یک مجموعه ی واحد را تشکیل دهد، به گونه ای که هر بخشی از این مجموعه ی مرتبط، باعث فهم و توضیح بخش دیگر شود. محقّقان این روش را در علم الاهیات روشمند «روش استقرایی» می نامند؛ [17] یعنی مفسّر مانند دانشمند همه ی حقایق را جمع آوری می کند، بعد به وسیله ی آنها به سمت نظام یا نتیجه ی معینی حرکت می کند یا این حقایق او را به این سمت حرکت می دهد؛ با این تفاوت که دانشمند در تفکر خود اصل تجربه و خطا را به منزله ی اصلی مهمّ و بنیادین لحاظ می کند، امّا مفسّر نمی تواند در کتاب مقدّس خطا پیدا کند، ولی در فهم خود از حقایق، گاه خطا می کند.
با این حال در این مورد قضیه مهمّی وجود دارد؛ چون مسئله به این راحتی نیست و پیدایش نظامی برای تفکر «الاهیات کتاب مقدّسی» یا برای «علم الاهیات روشمند» به این سادگی امکان پذیر نیست، بلکه در مواجهه با مشکلات تفسیری و مشکلات ارتباطی، به تلاش زیاد و تفکر عمیق نیاز دارد. درباره ی مشکلات تفسیری در ضمن مطالب پیشین سخن گفتیم، امّا مشکلات ارتباطی یا ربط دادن افکار و مکاتب فکری موجود در کتاب مقدّس در یک مجموعه واحد یا نظام واحد مسئله ای است که دسترسی به آن آسان نیست؛ چراکه کتاب مقدّس را یک شخص ننوشته و در یک دوره و تحت شرایط یکسان و برای یک نفر یا یک قوم و یا یک کلیسای خاصّ نوشته نشده است. در کتاب مقدّس بخش هایی وجود دارد که به نظر می رسد با دیگر بخش ها متفاوت است و این تفاوت نه تنها بین عهد قدیم و جدید، بلکه در هر یک از عهدین هم وجود دارد. بنابراین سیستم الاهیاتی واحدی که بتواند همه ی اینها را در ضمن خود جمع نماید، کدام است؟ و چه نظامی می تواند بین حرام دانستن مردم، یعنی کشتن آنان که در عهد قدیم است (یوشع 1:10) و دعا برای دشمنان که در عهد جدید است (متّی 44:5) سازگاری ایجاد کند؟
بسیاری از ایجاد این سیستم کامل عاجز مانده اند، برای همین «مارسیون» بین خدای عهد قدیم و جدید تفاوت قائل شده و بسیاری از محقّقان همواره در طول تاریخ از همین نظر پیروی کرده اند. امّا ایجاد این نظام کامل محال نیست. سیستم الاهیاتی که عهدین را با هم جمع می نماید و نیز همه ی اندیشه های متنوّع در آنها را جمع می نماید، همان خدای زنده و مؤثّر در تاریخ است که نعمت خود را شامل حال همه کرده است. این را نویسنده رساله به عبرانیان می گوید: «خدا که در زمان سَلَف به اقسام متعدّد و طریق های مختلف به وساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود، در این ایام آخر به ما به وساطت پسر خود متکلّم شد .. » (عبرانیان 1: 1-2). در اینجا تنوّع در وحی و وحدت را در خدا می بینیم. خدایی که به واسطه ی پسر خود در ایام آخر با ما سخن گفت. او زنده است و وحی به بشر به صورت تدریجی و در گذشته بود، تا اینکه خودش را به واسطه ی مسیح وحی و کشف نمود. بنابراین ما او را به واسطه ی پسرش شناختیم؛ چون «کسی پسر را نمی شناسد به جز پدر و نه پدر را هیچ کس می شناسد غیر از پسر و کسی که پسر خواهد بدو مکشوف سازد» (متّی 11: 27). لکن خدای بزرگ که به واسطه ی پسرش، خود را برای ما مکشوف نمود و معرفت حقیقی ما از او، به واسطه ی پسر است، خوشحال می شود که از چیزهای دیگری که نمی توانیم درک کنیم و بفهمیم، پرده بردارد و اکنون «جزئی از معرفت را داریم» (اول قرنتیان 13: 12). بنابراین در کتاب مقدّس چیزهایی وجود دارد که ما را متحیر می کند و ما نمی توانیم درباره ی آنها سخن بگوییم و در آینده وقتی که در مجد و عظمت، کامل شدیم خواهیم دانست، همان طور که در گذشته یاد گرفتیم. امّا اکنون به همین مقدار معرفتمان از خدا و آنچه را که به واسطه ی مسیح برای ما عمل کرده است، کفایت می کنیم. این معرفت که هنوز کامل نشده است، تمام نظام الاهیاتی را نظامی جزئی، قرار می دهد و امکان ندارد که کامل باشد. برای ما در هر موضوع و عقیده ای، حدودی وجود دارد که باید به همان مقدار اکتفا نموده و به واسطه ی ربط دادن همه ی آنها بفهمیم این ارتباط کمال حقیقی نیست.
بنابراین باید مفسّر یا الاهیدان از اینکه همه چیز را با هم در پیوندی منظّم قرار دهد، اجتناب نماید؛ چون این پیوند ساختگی است و هیچ مبنایی ندارد، هرچند بسیاری از «الفیون» چنین کاری را انجام می دهند. الاهیات روشمند باید انعطاف پذیر باشد و قابل تغییر و دگرگونی باشد.
پینوشتها:
1. و چون عیسی این سخنان را ختم کرد، آن گروه از تعالیم او در حیرت افتادند.
2. پس عبادت مرا عبث می کنند زیرا که احکام مردم را به منزله ی فرایض تعلیم می دهند.
3. و خدا قرار داد بعضی را در کلیسا: اول رسولان، دوم انبیا، سوم معلّمان، بعد قوات، پس نعمت های شفا دادن و اعانات و تدابیر و اقسام زبان ها.
4. خویشتن را و تعلیم را احتیاط کن و در این امور قائم باش که هرگاه چنین کنی، خویشتن را و شنوندگان خویش را نیز نجات خواهی داد.
5.The .D.N.T;Vol.II
6. Biblical Theology
7. systematic Theology.
8- P. Tillich; SystemThelogy; Vol. I;P.50
9.C. Hodge; Systematic Theology; Vol I; P. 184
10. تمامی کتب از الهام خداست و به جهت تعلیم و تنبیه و اصلاح تربیت در عدالت مفید است.
11. این فصل مربوط به آینده بنی اسرائیل است.
12.نک: تفسیر کتاب پیش گویی ها در همین کتاب.
13. Baur.
14. pantheism.
15. A. Ridchardson.
16. Biblical Theology.
17. Hodge; Ibd. P.9 FF
منبع مقاله :
عزیز، فهیم؛ (1392)، دانش تفسیر در سنت یهودی- مسیحی، نجفی نژاد، علی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول