نویسنده: امیر حضور بخش
(جستاری پیرامون آزادی و حجاب)
چکیده:
مسألهی آزادی امری است که بنا بر فطرتِ انسان برای او باید فراهم باشد چون انسان بالوجدان مییابد که اختیار دارد و دوست دارد که آزاد باشد، بنابراین همهی جوامع سعی بر ارائهی آزادی به نحو احسن دارند لکن سؤالی که در این بین مطرح میشود این است که چه چیز ملاک بهتر بودن آزادی است؟ و در واقع چه چیز باعث میشود که یک جامعهای را نسبت به جامعهای دیگر آزادتر بدانیم؟ آیا پهنای باند آزادی جوامع ملاک بهتر بودن آزادی است یا اینکه آن افق و خاستگاهی که میخواهیم با آزادی به آن برسیم مبنای آزادی را معلوم میکند؟ آیا آزادیِ مطلق امری پسندیده است یا برعکس محدود بودن انسان در بعضی موارد لازم است و برای نیل جامعه به سعادت ضروری است؟ و در نهایت آیا به طور مثال جوامع اسلامی با امر حجاب، آزادی افراد جامعهی خود را از آنها گرفتهاند یا اینکه باعث آزادی آنها شدهاند؟ در این مقاله بر آنیم که پاسخ سؤالهای بالا و مسائلی از این قبیل را بدهیم و دریابیم که حقیقت انسان، روحِ متعالی اوست و آزادی در درجهی اول برای آن باید ترسیم شود و در مرحلهی بعد آزادیِ جسم مورد توجه قرار میگیرد و میخواهیم بیان کنیم که بازتر بودنِ پهنای باندِ آزادیِ جوامع ملاک بهتر بودن آنها نیست بلکه رساندن افرادِ جامعه به سعادتِ انسانی به آزادی جوامع ارزش میدهد و در این راستا آنجا که لازم است باید محدودیتهایی برای انسان در نظر گرفت که این امر را عقل هم تایید میکند، و نهایتاً برآنیم که بیان کنیم اصل حجاب در اسلام نه تنها با آزادی انسان منافاتی ندارد بلکه برهنگی است که سلبِ آزادی از روان و خاطر وجسم انسانها میکند. اهمیتِ این نوشتار آنجا روشن میشود که بعضی برآنند که اسلام را از آزادی دور بدانند و آزادی را آنگونه که در جوامع غربی است صحیح میدانند در حالی که آزادی حقیقی را اسلام به انسانها میدهد و مبنای غرب انسان را در بند انسانها در میآورد و این یعنی مرگ آزادی.
مقدمه:
مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام میفرمایند: حق در توصیف و گفتار گسترده ترین چیزهاست اما در عمل تنگ ترین چیزهاست. (1)
به نظر میرسد که در موردِ مفهومِ آزادی نیز چنین باشد یعنی سخن در باب آن بسیار است لکن آزادی حقیقی و برخورداری از آن، جز برای اندکی از انسانها حاصل نیست. و اکثر انسانها آزاد نیستند، در جهانِ امروزِ ما آزادی بیشترین مُدعی را دارد یعنی انسانهای زیادی ادعای آزاد بودن میکنند لکن کمترین مصداق را انسانهای آزاد دارند. مسأله این است که گاه انسان گمشدهای دارد و در پی آن میگردد تا آن را بیابد ولی گاه انسان گمشدهاش را هم گم میکند و اصلا نمیداند که گمشدهای دارد. در باب مفهوم آزادی در قرن 21 همین مساله رخ داده است یعنی ما انسانها آزادی حقیقی را فراموش کردهایم و اصلاً متوجه هم نیستیم که ما باید آزاد باشیم، بلکه با خیالات و توهماتی از آزادی خود را فریب دادهایم و بهره مندی تن از لذتها و شهوات و باز بودنِ زبان برای گفتنها و نگفتنها را اوج آزادی دانستهایم، در حالی که از آزادی روح غافل ماندهایم. ما سعی کردهایم آزادی را برای انسان تعریف کنیم در حالی که ابتدا نیاز داریم انسان را تعریف کنیم و بدانیم که حقیقتِ انسان چیست و سپس آزادی را برای آن حقیقت ترسیم کنیم، غافل بودن از اینکه حقیقت و اصلِ انسان به چیست، اشتباه در تعریف از آزادی او را به همراه خواهد داشت پس ابتدا باید انسان را شناخت، و چه کسی بهتر از آنکه انسان را خلق کرده میتواند اورا به ما معرفی کند؟ آری بهترین راه برای شناخت حقیقی انسان این است که از دین مدد بجوئیم و بعد از آنکه حقیقت انسان برای ما روشن شد سعی در تعریف آزادی برای او بکنیم و اگر جز این عمل کنیم احتمالِ به خطا رفتنمان زیاد است. دین دو ساحتِ روح و جسم را برای حقیقت انسان معرفی میکند پس در تعریف آزادی باید هر دو ساحت را مدِّ نظر داشت، سپس از خود دین بفهمیم که کدام ساحت مهمتر و اساسیتر است و برای آزادی آن ساحت بکوشیم، همچنین غایت و هدفی که برای انسان ترسیم شده را میتوان از دین فهمید و آزادی را در راستای رسیدن به آن میتوان تبیین کرد. اینها نکاتی است که بشر امروز به آن توجهی ندارد و ما در این تحقیق سعی بر توجه بر آنها کردهایم. اکثریت انسانها بر مبنای دین آزادی را تعریف نکرده اند و آزاد نیستند، تنها عدهای قلیل که دین دارِ واقعی هستند آزاد زندگی میکنند، آزادی بشر امروز در بند بی دینی اوست و این چه آزادی است که در بند است؟ نکتهای که باید در اینجا اشاره کنیم این است که در این تحقیق سعی شده از دو فرهنگ اسلامی و غربی سخن رانده شود و آزادی تبیین گردد لکن منظور از غرب، غرب مکانی نیست بلکه فرهنگ غیر دینی آن است که شاید در جامعهی خود ما هم مشاهده شود و منظور از اسلام، دین اسلام است که در هر جای دنیا رسوخ کرده است و وجود دارد. این مقاله در دو بخش تدوین شده است، بخش اول به مسالهی آزادی و تبیین آزادی حقیقی پرداخته است و بخش دوم به بررسی این مساله که آیا حجاب منافاتی با آزادی دارد یا خیر رسیدگی کرده است (با استفاده از کتابِ مسالهی حجابِ شهید مطهری). البته عقلی بودن و استدلالی بودن امری است که در همهی تحقیق مدِّ نظرِ گردآورنده بوده است تا هر اندیشهی بی غرضی بتواند نتیجه گیری صحیح از مطا لب این مقاله داشته باشد. در بخشهای زیادی نگارنده نظر و عقیدهی شخصی خود را ارائه کرده است و امیدوار است که نقایصِ اندیشهاش به مرور و به فضل الهی تصحیح گردد. امید است که رضای پروردگار و خوشنودی حضرت بقیه الله در ورای این تلاشِ ناچیز قرار داشته باشد.
بخش اول: آزادی
فصل 1: آزاد یا محدود
آزادی چیست؟
آزادی از مفاهیمی است که آن را نسبتاً بدیهی میدانند و هر کس بالوجدان میتواند بفهمد که آزاد هست یا خیر، و البته با این همه آزادی مفهومی است که تعاریف مختلف و گاه متضادی از آن ارائه شده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم و سپس سعی میکنیم تعریفی صحیح را برگزینیم. جان لاک میگوید: آزادی عبارتست از قدرتی که انسان برای انجام عملی خاص یا اجتناب از آن داراست. اسپیونزا میگوید: انسانی آزاد است که به موجب عقل زندگی میکند. کانت اعتقاد دارد: آزادی یعنی استقلال از هر چیز غیر از اصول اخلاقی. گروهی آزادی را برخورداری هر چه بیشتر از لذتهای مادی و جنسی دانستهاند. آزادی در اسلام عبارتست از آنکه انسان در رسیدن به تعالی و کمالِ انسانی هیچگونه مانعی نداشته باشد که این پیوسته با مسئولیت وی همراه است. نکته: باید توجه داشت که علاقهی انسان به آزادی ریشهی تکوینی دارد که منشأ آن وجود اراده در اوست(2) و ما در این مقاله در صدد بیان دو تعریف آخر و برگزیدن یکی از این دو هستیم.
بیانی از آزادی در فرهنگ غرب وفرهنگ اسلام
آزادی که امروز جوامع غربی بر سر آن پافشاری دارند ریشه در اومانیسم دارد(یعنی انسان محوری). غرب اولاً با مفهومِ سکولاریزم، خود را از آسمان جدا کرد و ثانیاً با مفهوم اومانیسم انسان را محورِ همه چیز قرار داد و لیبرالیسم (آزادی خواهی) را حاکم بر زندگی افرادش کرد. فرهنگ غرب، فر هنگ مُدرنیته است که ریشه و اساسِ این فرهنگ اومانیسم است. فرهنگِ مُدرینته مقابلِ فرهنگِ توحیدی اسلام است چرا که مدرنیته ریشه در اومانیسم و انسان محوری دارد و باتوجه به کثرتِ امیال و خواسته های انسان یک فرهنگِ کثرت گراست، حال آنکه فرهنگِ اسلام یک فرهنگ توحیدی و وحدت گراست که ریشه در خدا محوری دارد و این دو فرهنگ با هم قابل جمع نیستند.(چون کثرت و وحدت با هم قابل جمع نیستند) (3) ما در بحثِ آزادی در ابتدای امر باید متوجه این موضوع باشیم که آزادی را از دیدگاه کدام فرهنگ میخواهیم تعریف کنیم، برخی میخواهند با تفکر اومانیستی تعریفی از آزادی برای جامعهی اسلامی ارائه دهند که این کار اشتباه است. در فرهنگ اسلام، اسلام بر آن است که ابتدا روشن کند که انسان جدا از آسمان نیست بلکه دارای دو بُعدِ روحانی و جسمانی است و نمیشود برای انسانی که دارای دو ساحت است فقط با در نظر گرفتنِ ساحت جسمانیاش برنامه ریزی کرد و آزادیِ او را در آزادیِ جسمش دید، چه بسا آزادیهای جسم که لطمه به آزادی روح میزنند. ولی غرب ساحت روحانیِ انسان را نادیده گرفت و تنها با نظر به ساحت جسمانی او برای او برنامه ریزی کرد و آزادی انسان را نیز با همین تفکر تعریف کرد، که درست یا غلط بودن آن باید بررسی شود.
آزادیِ مطلق ممنوع؛ به دلیل اصل عدالت
آنچه در این قسمت میخواهیم برای خود روشن کنیم این است که جایگاهِ آزادی تا کجاست؟ یعنی آیا آزادی باید بی قید و شرط محقق شود یا اینکه عقل حکم میکند بر اینکه جادهی آزادی باید دارای دو حد و دو طرف باشد؟ آنچه که در همهی دنیا دیده میشود این است که هیچ عقل و آئینی آزادی مطلق را قبول ندارد، یعنی حتی جوامعی که خود را دارای بیشترین آزادی میدانند دارای قوانینی هستند که این آزادی را محدود میکند، به طور مثال در هیچ جای دنیا کُشتنِ انسان بی گناه آزاد نیست حال اگر کسی بگوید من میخواهم در انسان کُشی آزاد باشم و این حقِ من است که آزاد باشم این حرف را از او نمیپذیریم (در مادهی 29 اعلامیهی جهانی حقوق بشر اینگونه آمده است: هر کس در اِعمالِ حقوق و آزادیهای خود باید فقط تابع محدودیتهایی باشد که توسط قانون صرفاً به منظور تامین شناسایی و احترام لازم به حقوق و آزادیهای دیگران و برآورده کردن مقتضیات عادلانهی اخلاق، نظم عمومی و رفاه همگانی در جامعهای دموکراتیک مقرر میشود)(4). در واقع عدالت مفهومی است که همه بر خوب بودن آن اذعان دارند و عدالت طبق بیانی زیبا از امام علی(علیه السلام) این گونه تعریف میشود: قرار گرفتن هر چیز در جای خودش.(5) پس قانون میآید و جایگاه امور از جمله آزادی را تعیین میکند و سپس با قرار گرفتن امور در جایگاهشان عدالت محقق میشود. پس محدود شدنِ آزادی انسانها به وسیلهی قانون گذار برای رسیدن به عدالت و مفاهیمی از قبیل آن مثلِ رشد و کمال و صلح و غیره نه تنها اشکالی ندارد بلکه امری پسندیده است که همهی عقولِ بشری آن را قبول دارند و نه تنها آن را مقابل آزادی نمیدانند بلکه اصلاً اگر این محدودیتِ آزادی نباشد آن را تقبیح میکنند و آزادی مطلق را مصداقِ ظلم به حساب میآورند، یعنی عدالت باعث میشود که ارضای نیازها عادلانه باشد نه ظالمانه. نهایتاً آنکه آزادی مطلق یک امر رد شده است و همه آزادی در حیطهی قانون را قبول دارند، تنها تفاوتی که هست این است که دو حد و دو طرف جادهی آزادی تا کجا باید تعیین شود؟ یعنی تفاوتِ افراد و کشورها و آئین ها در این است که خطوط قرمزشان تا کجاست؟ پهنایِ باندِ آزادیِ برخی از جوامع وسیع است و برخی محدود، حال سؤال این است که آیا هر چه پهنای این باند بیشتر باشد بهتر است یا کمتر؟ در جواب باید گفت: وُسعتِ جادهی آزادی به معنای بهتر بودن آزادی یک جامعه نیست و همچنین تنگ بودن آن نیز به معنی آزادی بهتر نیست و به طور مطلق هیچ یک از این دو راه را نمیتوان پسندید، به طور مثال اگر یک جامعهای کِشت مواد مخدر را آزاد کند ما این افزایشِ آزادی را خوب قلمداد نمیکنیم، و اتفاقاً برعکس محدود بودن جامعه را در این امر بهتر میدانیم، از آن طرف نیز اگر جامعهای مردمش را از حقوق اولیه مثل حق رأی محروم کند ما این تنگ شدن باندِ آزادی را بد میدانیم پس ملاک پهنای باند آزادی نیست بلکه ملاک این است که ببینیم این قوانین تا چه حد در راستای رسیدن به اهداف و آرمانهای آن جامعه توانسته اند مؤثر باشند. نهایتاً اینکه اگر جامعهای با محدودیتِ بیشتر بتواند عدالت و اهداف و آرمانهای خودش را بیشتر محقق سازد آزادیِ آن جامعه با ارزشتر است و بر عکس جامعهای که با گسترش پهنای باندِ آزادیِ خود از اهداف خود دور مانده آزادیاش بی ارزش است. حال اگر دین در ظاهر محدودیتهای بیشتری تعیین کند و خطوطِ قرمزش بیشتر باشد ولی در عوض باعث رشد و کمالِ جامعه و انسان بشود باید بگوییم آن دین به آزادی ارزش داده و اصلاً آزادی که آن دین ترسیم کرده راهِ صحیح بوده است، که این مطلب را در ادامه بیشتر توضیح میدهیم.
فصل 2: اسلام و آزادی
بیان اسلام از آزادی
در مبنای توحیدیِ اسلام اولین نکتهای که مدِّ نظر قرار میگیرد این است که روحِ انسان اصل و شالودهی انسان است و جسم ابزاری است در اختیارِ روح، یعنی نکتهای که مدِّ نظر قرار میگیرد این است که انسان یک تن دارد و یک من، که حقیقت انسان من یا نفس یا روح اوست، یعنی هر انسانی مییابد که خودش غیر از جسمش است و بنابراین مثلا با قطع شدن یک دستش نمیگوید چیزی از انسان بودنش کم شده بلکه آن را فقط نقص در جسمش مییابد، این مطلب در خواب هم برای انسان قابل فهم است که انسان خود را در مکانی که خواب میبیند مییابد و واقعاً هم همینطور است در حالیکه جسمش در رختخواب است(6)، پس اصل روح است و این تن ابزاری است برای اینکه نفس استعداد های بالقوهاش را بالفعل کند و به همین جهت نفس تن را دوست دارد تا با آن به کمال برسد. با توجه به آنچه بیان شد آزادی باید برای روح تعریف شود و باعث ارتقاءِ روح باشد و آن آزادی که روحِ انسان را از کمال باز میدارد نه تنها آزادی برای انسان حساب نمیشود بلکه اسارت است برای انسان(چون اصلِ انسان روحِ اوست)، بنابرین اگر آزادیِ جسم باعث لطمه و محدودیت روح شود این نه تنها آزادی نیست بلکه محدویت است.
مقصد آزادی در اسلام کمال است
فرهنگِ توحیدی اسلام میخواهد به ما بفهماند که باید متوجه بود که انسان دارای دو ساحت است (جسم و روح) و در این دو ساحت نیز آنچه اصلِ انسان را تشکیل میدهد روح اوست و آزادی اگر باعث کمال روح و ارتقاءِ آن نباشد آزادی نیست بلکه محدودیت و غُل و زنجیر است بر پای روح. طبق فرهنگ اسلام روح انسان مخلوق از روحی است که از جانب خداست (و نَفختُ فیه مِن روحی) و کمال و ارزش این روح در این است که هر چه بیشتر به سمت اصل و اساس خود (خدا) حرکت کند، طبقِ قرآن در سورهی تین میخوانیم که(لَقد خَلقنَا الانسانَ فی احسنِ تَقویم – ثُم رَدَدناهُ اسفلَ سافلین) یعنی خداوند به عنوان خالقِ انسان، انسان را در بهترین مقام خلق کرد (خلقت روح او) سپس او را به پایینترین حدش آورد (یعنی او را در جسم قرار داد چون عالم ماده پایینترین عالمی است که خدا خلق کرده) سپس این را میفهماند که انسان در این اسفل سافلین(جسم) میماند مگر آنکه با انجام عمل صالح روحِ خود را بالا بکشد و به سمتِ اصل و اساس خود حرکت کند (الّا الذینَ امنوا و عَملوا الصالحاتِ فلَهُم اجرٌ غیرُ مَمنونٍ). پس مبنای توحیدی اسلام این است که باید اصل آزادی را بر روح بگذاریم یعنی شرایطی فراهم کنیم که روح انسان بتواند در سمتِ کمالِ خود حرکت کند وگرنه آزادی را از انسان گرفتهایم، البته در این راستا آزادی جسم هم در تبعیت و همراهی با روح مطرح است و جسم انسان نیز باید آزادی داشته باشد تا روح با استفاده از آن به سمت کمال حرکت کند.
یک سؤال کلیدی
مطلبی که هست این است که نفسِ انسان به دنبال آزادی مطلق است و اتفاقاً دوست دارد که هر کاری که خواست انجام بدهد و مانعی نداشته باشد، حال سؤال این است که آزادی در دین اسلام چرا برای این نفس محدودیت ایجاد میکند؟ مثلاً روحِ انسان زیبایی را دوست دارد و میخواهد خود را به همه با صورتی زیبا نشان دهد ولی دین مانع این کار او میشود و مثلاً حجاب را برای او واجب میکند. در جواب باید گفت که روح انسان هم گرایش به اموری دارد که از نظر اخلاقی پسندیده نیست و هم گرایش به امور اخلاقی و خوب، و این به خاطر وجودِ نفس امّاره(امر کننده به بدی) و نفس لوّامه (بازدارنده از بدی) است، بنابراین میبینیم که انسان با شنیدنِ موسیقی مُطرب لذت میبرد و میل به گناهی مثل رقصیدن پیدا میکند و با شنیدنِ اوصاف و احوالاتِ افرادِ آرام و با اخلاق نیز تحت تاثیر قرار میگیرد و این کمالات را برای خودش هم میپسندد. پس انسان در نفسِ خود با دو قدرت امّاره و لوّامه مُواجه است که هر کدام میخواهند نفسِ انسان را در خدمت خود گیرند، حال اگرانسان در این حالت به خودش واگذار شود نمیتواند تشخیص دهد که کدام یک صحیح است و کدام غلط؟ آیا پیروِ نفس امّاره بودن درست است یا نفس لوّامه؟ یا پیروی کردنِ از هر دو؟ در اینجاست که انسان نیاز به یک راهنما دارد برای اینکه مشخص کند که کدام راه صحیح است و انسان را به کمال میرساند، در ابتدا انسان با کمکِ عقلِ خود میتواند تشخیص دهد که کدام راه صحیح و کدام راه غلط است لکن گاهاً در برخی موارد تشخیص به این سادگی نیست و عقل نمیتواند بفهمد چه باید بکند تا به کمال برسد، چون عقلِ انسان یا از راه آزمون و خطا به نتیجه میرسد و یا از راه استفاده از تجربهی دیگران، و انسان طبیعتاً آنقدر وقت ندارد که همه چیز را بیازماید و یا همه تجربهها را امتحان کند پس نیاز به امری بالاتر از خود دارد، در اینجا نیاز به وحی احساس میشود تا موجودی که خودش دارای کمالِ مطلق است و انسان را خلق کرده این انسان را سمت کمال هدایت کند، حال از اینجا به بعد پای دین هم به وسط میآید تا کمک کند که این انسان به کمال برسد. نهایتاً دین انسان را از دو راهیِ نفس امّاره و لوّامه نجات میدهد و چارچوب و قوانینی را مطرح میکند که به وسیلهی آن انسان بتواند به سمت کمال حقیقی خود حرکت کند و این چارچوب و قوانین هم منافاتی با آزادیِ هدفمند او ندارد(چون قبلا عرض کردیم که هیچ عقل وآئینی آزادی مطلق را نمیپذیرد) در نتیجه انسان با کمک عقل و وحی راهِ صحیحِ به کمال رسیدن را مییابد و برخی محدودیتها را برای نفسِ امّاره میپذیرد تا بتواند به کمال حقیقی خود برسد، پس اگر میل به نشان دادنِ خود داشته باشد ولی وحی حجاب را برای او واجب کند ناراحت نمیشود چون میداند وحی در ورای این محدودیت میخواهد کمالی بالاتر را برای او به ارمغان آورد پس آن را میپذیرد و کلاً هر آنچه از جانب کامل مطلق باشد را میپذیرد.
استدلال برای نیاز به کامل برای کمال
انسان برای رسیدن به کمال دو راه دارد:
1- یا باید از طریق خودش کمال را بدست آورد: که این امر باطل است، چون انسان فاقد کمال است و نمیتواند به خودش کمال بدهد یعنی فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد.
2- یا از طریق «دیگری» کمال را تحصیل کند: در این صورت «دیگری» خودش کمال را ندارد، که دوباره اشکال فاقد شی معطی شیء نیست مطرح میشود. اما اگر «دیگری» خودش کمال دارد، این میتواند باعث کمال انسان بشود که مصداق اکمل آنها خداست. طبق این استدلال انسان برای رسیدن به سعادت و کمال نیاز به موجودِ کامل(خدا) دارد و چارچوبِ آزادی او را هم خدا تعیین میکند و انسان به سمتِ کمال خود حرکت میکند. بنابراین آنجایی هم که مانعی بر سر راه خودش دید که از جانب دین بود آن را میپذیرد حتی اگر دلیل آن را نداند، چون معتقد است خداوند که کامل مطلق است و میتواند باعث کمال او شود این برنامه را داده و این را مغایر با آزادی خود نمیبیند بلکه آزادی را در همین میداند چون آزادی روح و نفسِ انسان در این است که به سمت کمال خود حرکت کند.
نتیجهی بخش
طبق آنچه بیان شد در فرهنگ اسلام کاملِ مطلق با قوانینِ خود آزادی مطلق را تبدیل به آزادی هدفمندی میکند که هدف آن هم کمال و سعادت انسان است. ولی در فرهنگ غرب اولاً مسئلهی دو ساحتی بودن انسان نادیده گرفته شده و فقط به جسم توجه شده است و ثانیاً محورِ همه چیز انسان قرار گرفته که باعث میشود جهتهای مختلف و متضادی به آزادی داده شود چون امیال انسانها کثیر و مختلف اند. و نهایتا در این فرهنگ تعالی و رشدی برای روح انسانها که اصل و شالودهی انسان را تشکیل میدهد در نظر گرفته نشده است، بنابراین آزادیِ فرهنگ اسلام که آزادی روح و کمال روح است والاتر و پسندیده تر است.
بخش دوم: حجاب
در راستای بحثِ آزادی مطلبی که به نظر میرسد حائز اهمیت باشد که بحث شود مساله حجاب است، بی شک این مسئله که آیا حجاب در اسلام مخصوصاً برای زنان با آزادی منافاتی دارد یا خیر یکی از مسائل مهمِ بحثِ آزادی است. البته قبلاً اشارهای به این مسئله شد لکن بهتر است به طور تفصیلی مورد بررسی قرار گیرد.
فصل 1: برهنگی ≠ آزادی
اسلام با توجه به مبانی خودش حجاب را چه برای زن و چه برای مرد واجب میداند حال هر کدام به حسب خودشان، در مقابل تفکراتِ دیگری مِن جمله تفکراتِ غربی حجاب داشتن و پوشیده بودن را لازم نمیدانند. ما قبلاً اشاره کردیم اسلام با توجه به اینکه که از جانبِ کامل مطلق آمده و این کامل مطلق است که میتواند انسان را به کمال برساند و همچنین کمال انسان در کمال روح است بیان کردیم که نظر اسلام این است که قانون حجاب اگر چه محدودیتی در ظاهر ایجاد میکند لکن آزادی روح را به همراه دارد بنابراین انسانِ آگاه با تمام وجود این محدودیت را برای جسمش میپذیرد تا روحش که اصل و شالودهی او را تشکیل میدهد به کمال برسد و اصلاً آزادی حقیقی هم همین است. در تفکر غربی مبنا چیزی غیر از این است یعنی برخی از اندیشمندان غربی معتقدند که آزادی، آزادی جسم است و بنابراین حرفهای دین در راستای تعالی روح بی پایه و اساس است و انسان هر طور که خواست باید با مساله حجاب برخورد کند و به خاطر این طرز فکر برهنگی برای بشر امروز به ارمغان آمده است.
طبق آنچه که از دین اسلام بیان شد و نظرات مساعدی که از جانب اندیشمندان خودِ غرب هم مطرح است ما اینگونه برداشت میکنیم که برهنگی متضاد آزادی است چون یک زن با برهنگی خودش روح سایر افراد جامعه را اسیر خود میکند و از طرفی با در معرض قرار دادن خودش، خودش را اسیر نگاهها و لذت طلبیهای سایرین میکند و این برهنگی سلب آزادی دو طرفه را به همراه دارد.
فصل2: پوشیدگی = آزادی
تبیین حجاب در اسلام
در دین اسلام حجاب برای زن ومرد لازم است، طبق آیه 30 و31 سورهی نور(6) و آیهی 59 سورهی احزاب(7) مؤمنین و مؤمنات وظیفه دارند پوشیدگی خود را حفظ کنند و همچنین چشمهای خود را از نگاه به نامحرم باز دارند، آیهای دیگر نیز هست که آیهی 54 سورهی احزاب است و معروف به آیهی حجاب، که بیان میدارد اگر از آنها چیزی خواستید از پشت پرده بخواهید. برخی با استفاده از این آیه خواستند اینگونه القا کنند که اسلام اعتقاد دارد زنان در خانه بنشینند و همیشه در پشت پرده باشند و این معنای حجاب است، حال آنکه این آیه برای زنان پیامبر نازل شده که در پشت پرده باشند نه برای سایر زنان، دلیل آن هم این بوده که سوء استفاده های سیاسی از زنان پیغمبر نشود، ولی لفظ حجاب برای سایر زنانِ مسلمان به کار نرفته تا اینکه منظور پشت پرده و خانه نشینی آنها باشد بلکه پوشیده بودن و سِتر داشتن به کار رفته برای حفظِ حیاء و عفتِ فرد و جامعه وگرنه اسلام با اجتماعی بودن زن و روابطی که در شأن و عفت او باشد هیچ مخالفتی ندارد.
کلمهی حجاب به مرور به جای ستر و پوشیدگی استفاده شده آن هم در بین خود مردم وگرنه قرآن و اسلام از این لفظ برای غیر زنان پیغمبر استفاده نکرده، در لسان فقهای قدیم هم کلمهی ستر استفاده میشده،(8) اسلام با در نظر گرفتن پوشیدگی چه برای زن و چه برای مرد به دنبال مدینهی فاضله است که باعث تعالی روح میشود که از باب نمونه برخی از اثراتِ حجاب را بیان میداریم.
اثرات حجاب داشتن
شهید مطهری در کتاب مسألهی حجاب اینگونه بیان میدارد: از نظر اسلام محدودیتِ کامیابی جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع، از جنبهی روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک میکند و از جنبهی خانوادگی سبب تحکیمِ روابطِ افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین میگردد و از جنبهی اجتماعی موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماعی میگردد واز نظر وضع مرد در برابر مرد سبب میگردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود پس اثرات حجاب یکی آرامش روانی، دوم استحکام پیوند خانوادگی، سوم استواری اجتماع و ارزش واحترام زن است. (9)
الف) آرامش روانی:
توضیح آنکه روح بشر فوقالعاده تحریکپذیر است، و اینگونه نیست که تحریکپذیری آن محدود به حدِ خاصی باشد و پس از آن آرام گیرد، شهوت در انسان مانند آتش است که هر چه به آن خوراک بدهی شعله ورتر و سرکشتر میشود. پس با گسترش بی بند و باریِ جنسی نه تنها روح انسان آرام نمیگیرد بلکه بیشتر مشوش و ناآرام میشود بنابراین راه صحیح آن این است که با حفظ این غریزه آن را جهت دهی کنیم تا از ناملایمات و تشویشهای روحی در امان باشیم.
ب) استحکام خانوادگی:
در جامعهای که حجاب و عفت حکم فرماست افراد با ازدواج خود را از محرومیتِ جنسی آزاد کرده و با لذت فوق العادهای که میبرند پایبندی زیادی نسبت به خانواده ایجاد میشود، لکن در جامعهای که بیبند و باری جنسی رواج دارد فرد ازدواج را برای خود محدودیت میداند و حاضر نیست ازدواج کند چون هر گونه لذت جنسی را که بخواهد. میتواند بدون ازدواج تجربه کند بنابراین ازدواج را میگذارد برای دوران بعد از جوانی که در این صورت دیگر یا برای فرزند آوری زن را میخواهد و یا برای خدمتکاری و رهایی از تنهایی، و مسلماً خانواده در حالت اول بهتر و بهینهتر است نسبت به خانواده در حالت دوم.
ج) استواری اجتماع و ارزش و احترام زن:
در فرهنگ اسلام هدف آن است که با تدبیری مثل حجاب ارزش و جایگاه زن حفظ شود (آن چیزی که در فرهنگ غرب نمیتوان مشاهده کرد)، مرد غربی اینگونه احساس میکند که هر وقت خواست از هر زنی که خوشش آمد، میتواند بهرهی جنسی ببرد (حال یا در حد نگاه یا لمس وغیره) و مسلماً این امر باعث پایین آمدن ارزشِ جایگاه زن در نزد مرد میگردد. این یک قاعدهی عقلی است که هر چیزی که ارزشمندتر بود را باید محافظت بیشتری کرد مثلاً هیچکس طلا و نقرهی خود را در کنار آهن آلات در کوچه نمیگذارد بلکه آن را در صندوق و جاهای امن نگه میدارد، این محدودیت و محفوظیت را هم نه تنها کسی رد نمیکند بلکه همه لازم میدانند چون پی به ارزشِ بالای طلا بردهاند، حال اسلام نیز با محدودیتِ حجاب به بهای بالای زن ارج نهاده و نخواسته آن را بی ارزش در جامعه کند، لکن جوامع غربی با اهمیت ندادن به ارزش ذاتی زن و تفاوت قائل نشدن بین زن و مرد ـ با وجود تفاوتهای اساسی که بین آن دو هست ـ باعث بی ارزش شدن و نزول مقام زن شدهاند. طبق تفکر اسلام تنها مردی میتواند از جسم زن و روح بلند او بهره ببرد که نفقه و خرج او را بدهد و بارِ مسؤلیت او را بپذیرد و برعکس در غرب مرد از زن بیشترین لذت را میبرد، بدون آنکه مسؤلیت بعدی در قبال او داشته باشد.
برداشت این بحث
طبق آنچه که بیان شد اسلام میگوید التذاذاتِ جنسی ولو در حد نگاه باید به محیط خانوادگی و به همسر مشروع اختصاص یابد و محیط اجتماع خالص برای کار وفعالیت باشد و برای همین به زن اجازه نمیدهد که وقتی از خانه بیرون میرود موجبات تحریک مرد را فراهم آورد. حجاب در اسلام مغایرت با آزادی ندارد بلکه باعث آزادی روح و روان انسان و چه بسا جسم انسان میگردد، اینکه در ابتدای بحث ما برهنگی را متضاد با آزادی معرفی کردیم بیانگر این مطلب است که برهنگی نه تنها آزادی نیست بلکه در بند کردن روح و جسمِ عطشان سایر انسانهاست، یعنی یک زن با آرایش کردن و پوشش بدِ خود، ذهن و افکار مرد را به خود جلب میکند و روح او را در اسارت نفس خودش و آن زن در میآورد، از طرفی آن زن خودش را در اختیار آن مرد قرار داده و در بند نگاهِ شهوت آمیز و غرایضِ آن مرد قرار گرفته است، پس از طرفی سلب آزادی فکر و روح و حتی جسم کرده از یک نفر دیگر و از طرفی سلب آزادی سیر در اجتماع کرده از خودش با خریدن اسارت سنگینِ نگاه های مردم. آنچه مسلم است این است که در این بین دو روح این دو انسان در اسارت یکدیگر قرار میگیرد و این یعنی سلب آزادی، پس برهنگی متضاد میشود با آزادی روح، و پوشیدگی مساوی میشود با آزادی روح وجسم وجان آدمی.
نتیجه
در این مقاله سعی شد که تبیین شود محدودیت هایی که اسلام برای جسم در نظر می گیرد سبب آزادی روح می گردد تا مسیرش را به سمت رشد و کمال به خوبی طی کند. و از آنجا که جسم و روح هر دو خواهان آزادی ها و تمایلات خود هستند نیاز به منبعی بالاتر هست تا چارچوب آزادی این دو را مشخص کند. در اینجاست که دین دو ساحتی بودن انسان را به او گوشزد می کند و اصالت انسان را به روح می دهد تا به کمال برسد. در این راستا یکی از جاهایی که دین برای جسم محدودیت ایجاد میکند مسألهی حجاب است که به آن اشاره شد و بیان شد که حجاب آزادی روحِ خود زن و آزادی روحِ مرد نامحرم را به همراه دارد. والسلام علی من اتبع الهدی
منبع:راسخون
پینوشتها:
محمد محمدی ری شهری، منتخب میران الحکمه، ص360، حدیث 1662
پژوهشکدهی تحقیقات اسلامی، دانش اجتماعی، ج 2، ص 96
برای مطالعه بیشتر به کتاب«فرهنگ مدرنیته و توهم» استاد اصغر طاهر زاده مراجعه شود
رضا رضایی، اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، ماده ی 29
سید رضی، نهج البلاغه، حکمت 427
اصغر طاهرزاده، ده نکته از معرفت النفس، ص 15و16
6- قل للمومنین یغضوا من ابصارهم – قل للمؤمنات یعغضضن من ابصارهن…
7- یاایها النبی قل لا زوا جک و بناتک و نساءِ المؤمنین یدینین علیهن من جلابیبهن…
8- مرتضی مطهری، مسألهی حجاب، ص 66
9- همان، ص 68
منابع:
قرآن کریم
2- پژوهشکدهی تحقیقات اسلامی، دانش اجتماعی 2، انتشارات زمزم هدایت، بی تا
3-رضایی، رضا، اعلامیهی جهانی حقوق بشر، چاپ هشتم، تهران، نشرِکوچک، 1380
4- سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد علی انصاری، چاپ دوم، قم، نشر امام عصر، 1385
5- طاهر زاده، اصغر، فرهنگ مدرنیته و توهم، چاپ سوم، اصفهان، لب المیزان، 1385
6- طاهر زاده، اصغر، ده نکته از معرفت النفس، چاپ ششم، اصفهان، لب المیزان، 1384
7- محمدی ری شهری، محمد، منتخب میزان الحکمه، چاپ هفتم، قم، دارالحدیث، 1387
8- مطهری، مرتضی، مسألهی حجاب، چاپ دوم، تهران، نشر حیدری، 1362