نویسنده : احمد راهدار
اشاره:
محسوس ترین نوع ارزیابى یک عقلانیت، اثبات کارآمدى عملى آن است، البته براى ارزیابى نظرى یک عقلانیت، معمولاً یک یا چند متغیّر محدود و قابل مقایسه را با فرض ثابت بودن دیگر شرایط مورد بررسى قرار مى دهند. اگر با فرض ثابت و طبیعى بودن سایر شرایط، بجز متغیّر »حجاب اسلامى«، بخواهیم عقلانیت اسلامى را در یک قلمرو مشخص مثل دانشگاه ارزیابى کنیم، باید نسبت به دو رویکرد قانونى بودن و قانونى نبودن حجاب اسلامى در دانشگاه اتخاذ موضع کنیم. این نوشتار در صدد است تا ضمن بررسى ادله موافقین و مخالفین قانونى بودن حجاب اسلامى در دانشگاه به ارزیابى کارآمدى عقلانیت اسلامى از قِبَل یکى از آموزه هاى آن بپردازد.
تئورى هاى مخالفان حجاب قانونى
حجاب یکى از آموزه هاى اسلامى درباره نحوه حضور اجتماعى زن مى باشد. در تاریخ ایران اسلامى هم چنان که در دیگر کشورهاى اسلامى هم مردم و هم حاکمان اسلامى همواره پاس داشت این آموزه را بر خود فرض دانسته و از آن حمایت مى کردند. در قرن اخیر، پس از ورود و هجوم اندیشه هاى غرب گرا به درون کشورهاى اسلامى بسیارى از آموزه هاى اسلامى به چالش کشیده شد. به دنبال همین چالش فراگیر و نیز پس از روى کار آمدن دست نشانده هاى غربى در برخى از کشورهاى اسلامى از جمله ترکیه (مصطفى کمال آتاتورک) و ایران (رضاشاه)، حجاب اسلامى به عنوان یکى از آموزه هاى محسوس و فراگیر اسلامى ابتدا فرض و واجب بودن آن ملغى اعلام شد و سپس به حکمى کاملاً متضاد خود تبدیل شد تا جایى که »کشف حجاب« قانون و خود »حجاب اسلامى« امر ناهنجار و خلاف قانون تلقى شد. با رفتن رضاشاه و روى کار آمدن پسرش محمدرضا، به دنبال مقاومت عموم مردم متدین و نیز فشارهاى عالمان دینى به دستگاه سیاسى مبنى بر لغو حکم کشف اجبارى حجاب، اگرچه قانونى بودن کشف حجاب ملغى شد، اما تا پایان حکومت پهلوى، حیث فرضى و وجوبى آن مورد توجه قرار نگرفت و مى توان گفت که برخى (و شاید هم بسیارى) از زنان هم چنان مکشوف الحجاب باقى ماندند.
با پیروزى انقلاب اسلامى و تثبیت نسبى اولیه آن، این مسأله ابتدا توسط رهبران مذهبى انقلاب مطرح شد که آیا سرنوشت حجاب اسلامى باید در تداوم همان قانون پیشین مبنى بر اختیارى بودن آن دنبال شود یا این که مثل شرایط قبل از روى کار آمدن رضاشاه باید تبدیل به یک قانون نوشته یا نانوشته اسلامى شود. بسیارى از لیبرال مسلکان و البته برخى از رهبران دینى در آن زمان بر این باور بودند که حجاب اسلامى نباید تبدیل به یک قانون اجبارى شود، بلکه مردم باید در پذیرش و عدم پذیرش آن مختار باشند. این در حالى بود که عموم مردم مسلمان و اکثریت عالمان دینى بر این باور بودند که انقلاب اسلامى به منظور پاسدارى از احکام اسلامى صورت گرفته و از این رو، حجاب اسلامى باید تبدیل به یک قانون شود. شور اسلامى انقلابى ناشى از پیروزى انقلاب اسلامى به ضمیمه خواست اکثریت مردم و عالمان دینى مبنى بر قانونى شدن حجاب اسلامى، روند کار در خصوص این مسأله را به سویى برد که نهایتاً حجاب اسلامى تبدیل به یک قانون حکومتى شد و سه دهه است که مبناى عمل اجتماعى زنان ایرانى قرار گرفته است. بر این ایده حجاب اسلامى قانونى (حکومتى) و تجربه سه دهه اجراى آن نقدها و ملاحظات ذیل وارد است:
الف) »من جرّب المجرب، حلّت به الندامه« (تجربه تاریخى)
دقیقاً سه دهه است که از انقلاب اسلامى مى گذرد و این انقلاب در حال گام گذاشتن به دهه چهارم خود مى باشد. تجربه سه دهه حاکمیت اسلامى به روشنى مى تواند معیار و میزانى براى ارزیابى عقلانیت آن در خصوص مسأله حجاب اسلامى باشد. اما این تجربه برخلاف آن چه طرفداران حجاب قانونى در ابتداى انقلاب مى پنداشتند، تجربه خوشایندى نیست. با سفرى کوتاه به شهرهاى مختلف ایران و تأملى اندک در وضع اماکن عمومى اعم از خیابان ها، پارک ها، مدارس، ادارات، دانشگاه ها و… به وضوح درمى یابیم که مسأله حجاب قانونى تا چه اندازه ناکارآمد بوده است. حتى روند شکل گیرى وضعیت موجود به گونه اى است که طرفداران حجاب قانونى هرگز نمى توانند به تغییر آن در آینده در جهت مطلوب خودشان امیدوار باشند، بلکه برعکس، شواهد و قرائنى وجود دارد که نشان مى دهد سرعت فاصله گیرى نسل هاى آینده از حجاب اسلامى به مراتب بیش تر از نسل موجود و نسل هاى قبلى است. مکرر مشاهده مى شود که حتى درون یک خانواده، نسل لاحق نسبت به نسل سابق نگاه بسیار متفاوت ترى به مسأله حجاب اسلامى دارند تا جایى که حتى مى توان از یک »گسست اعتقادى رفتارى« میان آن دو نام برد.
شاید بتوان تا حدودى حق را به نسل هاى لاحق داد؛ چرا که به لحاظ روان شناختى، انسان ها همواره نسبت به آن چه از آن منع مى شوند، حریص هستند: الانسانُ حریصٌ على ما مُنِع. شاید به همین علت است که امروزه روان شناسان تأکید مى کنند شایسته است باید و نبایدها به صورت غیرمستقیم از افراد خواسته شود تا مبادا احساس حرمان و منع به امور یا احساس امر به آن ها، افراد را به عکس آن چیزى که مطلوب است تحریص کند. این قاعده در مورد احکام و آموزه هاى دینى نیز صادق است؛ هم بایدها و هم نبایدهاى دینى بهتر است به صورت غیرمستقیم به مکلفین القاء شود تا حساسیت آور نباشد. تأمل در روش تبیین و تبلیغ احکام دینى توسط قرآن و سیره معصومین (ع) نیز به روشنى گواه همین مطلب است: زبان عفیف و نرم قرآن به ضمیمه دعوت مکرر آن به تأمل و تفکر از سویى، و تبلیغ عملى دین توسط ائمه اطهار (مثل تعلیم و تبلیغ وضوى صحیح توسط امام مجتبى به پیرمرد ناآگاه) و دعوت آن ها به قاعده »کونوا دُعاه الناس بغیر السنتکم« از سوى دیگر، مؤید این است که در تبلیغ دین لازم نیست ضرورتاً به زمختى قانون و خشونت مضمر و پنهان در آن تمسک جست. بر این اساس، به نظر مى رسد قانونى کردن حجاب در سه دهه گذشته در انقلاب اسلامى رویکردى کارشناسى نشده بوده و تجربه عملى آن نیز نه تنها نتایج مطلوبى به دست نیاورده، بلکه متأسفانه مى توان گفت تلخ بوده است!
ب) گذار از اسلام سنتى به اسلام نواندیش (نفى اکراه در دین)
حجاب اسلامى یکى از آموزه هاى دینى است و ماهیت دین به گونه اى است که اساساً اکراه بردار و اجباربردار نیست. در قانونى کردن آموزه هاى دینى نوعى اجبار و اکراه مضمر و پنهانى وجود دارد. از آن جا که اصل در دین، ایمان است و ایمان، امرى قلبى است، نمى توان براى حصول و کسب آن به روش هایى متوسل شد که متضمن نوعى زور و اکراه هست. توصیه هاى قرآن کریم به پیامبر اسلام درباره تبلیغ دین نیز مؤید همین مطلب است. آیاتى از قبیل: »لا اکراه فى الدین«، »لکم دینکم و لى دین«، »انما علیک البلاغ«، »لست علیهم بمصیطر« و… همه بیان گر آن است که در تبلیغ دین نباید متمسک به زور و خشونت شد. توجه به سیره پیامبر و ائمه اطهار(ع) و نیز عالمان وارسته دینى نیز نشان مى دهد که آن ها هرگز در مقام تبلیغ و اجراى دین متمسک به خشونت نشدند.
تمسک به قانون و اجبار براى هماهنگ شدن با احکام دینى اگرچه به شکل گسترده و بلندمدت در تاریخ اسلام چندان مورد و مصداق ندارد، اما تجربه تاریخى خشونت مسیحى در قرون وسطاى غربى مى تواند درس آموزنده اى براى مبلغان دینى حتى در عالم اسلام باشد. نتیجه اى که این تجربه عاید مسیحیت کرد، انزواى تاریخى آن براى همیشه بود. اصرار در قانونى کردن احکام دینى از جمله حجاب اسلامى در ایران نیز مى تواند عاقبتى تا این اندازه خطرناک داشته باشد.
ایده قانونى (حکومتى) کردن آموزه هاى اسلامى بیش تر با آن نوع قرائت از اسلام سازگارى دارد که امروزه از آن به عنوان »اسلام سنتى« یاد مى شود و در مقابل آن، »اسلام نواندیش« قرار دارد. بر اساس اسلام نواندیش، »در جامعه اى که اکثر آن را مسلمانان تشکیل مى دهند، هر حکم شرعى که بخواهد در کسوت قانون درآید چاره اى ندارد که از صافى رضایت عمومى عبور کند. تا زمانى که افکار عمومى از آن حکم حمایت کردند، از اعتبار قانونى برخوردار است و به مجردى که به هر دلیلى آن را نپسندیدند و به تغییر یا رفع آن رأى دادند، آن حکم فاقد اعتبار قانونى خواهد شد، اگرچه حقانیت دینى آن، چه قبل از وضع و چه بعد از رفع قانونى به جاى خود باقى است. اسلام نواندیش بر این باور است که هیچ حکم شرعى را با زور نمى توان به عنوان قانون بر جامعه تحمیل کرد. مهم این است که زمینه فرهنگى لازم براى پذیرش توأم با اختیار و آزادى تعالیم دینى فراهم شود. به جاى توسل به زور مى باید ریشه یابى کرد چرا مردم به تغییر قانون مبتنى بر برخى احکام شرعى رأى مى دهند«؟
ج) گذار از کنترل بیرونى به کنترل درونى (نفى ایمان نفاقى)
قانونى کردن و به تعبیرى اجبارى کردن حجاب اسلامى هرچند ممکن است آن گاه که قدرت در دست مجریان و طرفداران این ایده باشد، تا اندازه اى جلوه مثبت داشته باشد، اما این دولت، مستعجل است و بسیار زود جاى خود را به عکس آن چه آن ها اراده مى کنند، مى دهد. به عنوان مثال؛ در برخى مراکز، از جمله در بسیارى از واحدهاى دانشگاه آزاد سراسر کشور که استفاده از چادر را قانونى (اجبارى) کرده اند، ظاهراً همه دانش جویان چادرى هستند، اما یقیناً همه آن ها »محجبه« تا چه رسد به »مقنعه« نیستند و این معنا را از مقایسه رفتارهاى متفاوت آن ها در بیرون و داخل دانشگاه به راحتى مى توان فهمید: آن ها در بیرون از دانشگاه پوشش خود را به گونه اى انتخاب مى کنند که خود مى خواهند و در درون دانشگاه آن را به گونه اى انتخاب مى کنند که مسؤولین دانشگاه مى خواهند!
اساساً باید دید که چه شکلى از تربیت، مطلوب اسلام است؟ آیا هدف اعلاى تربیت اسلامى، »کنترل ظاهرى و بیرونى« انسان مى باشد یا »کنترل درونى و باطنى« آن؟ به نظر مى رسد، تربیت مطلوب اسلام، کنترل درونى و باطنى انسان است. البته تردیدى نیست که اگر یک مکتب بتواند پیروان خود را به لحاظ درونى و باطنى کنترل کند، حتماً مى تواند آن ها را کنترل بیرونى نیز بنماید. به عبارت بهتر، کنترل درونى و باطنى اعم از کنترل بیرونى و ظاهرى است؛ بدین معنى که اگر حاصل شود، خودبه خود متضمن کنترل بیرونى و ظاهرى نیز خواهد بود؛ چرا که »چون صد آمد، نود هم پیش ماست«. این در حالى است که این گونه نیست که هر کنترل بیرونى و ظاهرى ضرورتاً به کنترل درونى و باطنى نیز ختم شده باشد. به لحاظ تاریخى نیز مى توان شواهدى اقامه کرد که فرد یا افرادى به لحاظ ظاهرى و بیرونى به خوبى کنترل شده اند، اما رفتارهاى درونى و باطنى آن ها دقیقاً خلاف غایات کنترل ظاهرى و بیرونى آن ها بوده است. اساساً شاید اگر تربیت تنها معطوف به کنترل ظاهرى و بیرونى مى بود، نیازى به ظهور ادیان نبود. تجربه تاریخى نشان مى دهد که تمدن هاى مادى در راستاى اهداف خودشان به لحاظ ظاهرى و بیرونى تا حدّ قابل قبولى موفق به کنترل افراد بوده اند. در عصر ما، تمدن غرب نمونه اى از یک تمدن مادى است که به لحاظ ظاهرى و بیرونى در کنترل شهروندان خود نسبتاً موفق است.
از نظر دینى، روح بر بدن و باطن بر ظاهر اولویت دارد؛ از همین رو، تربیت دینى نیز معطوف به روح و باطن انسان هاست. این در حالى است که قانونى (اجبارى) کردن آموزه هاى دینى براى روح انسانى خشن است. احکام دینى را باید به گونه اى طرح کرد که مردم با میل و رغبت خود به آن ها گردن نهند. اساساً »اعتبار قانون به رضایت مردم است. این اعتبار با حقانیت تفاوت دارد. ممکن است قانونى با ضوابط اخلاقى، معنوى یا دینى موافق یا معارض باشد. حقانیت اخلاقى یک قانون به انطباق آن بر مبانى و اصول اخلاقى وابسته است و حقانیت دینى آن به سازگارى با ضوابط و ارزش هاى دینى متوقف است. رضایت مردم نه دلیل حقانیت است، نه اماره عدم حقانیت. اقبال و ادبار مردم تأثیرى در انطباق قانون بر ارزش هاى اخلاقى یا ضوابط دینى ندارد. اما رضایت یا کراهت آنان تأثیر تعیین کننده دراعتبار قانون (واجد یا فاقد حقانیت) دارد. بى اعتنایى به این اعتبار مبتنى بر رضایت عمومى خوش آمدگویى به زور و اجبار و استبداد است. اگر مؤمنان، قانونى را بر خلاف ارزش هاى متعالى دین و احکام شرع ارزیابى مى کنند، مى باید به شیوه منطقى با نقد آن قانون افکار عمومى را قانع کنند که معایب آن بیش تر از منافع آن است، تا به رفع و تغییر و اصلاح آن رأى دهند. هم چنان که اگر افکار عمومى از الزام قانونى موردى که به صلاح آن هاست غفلت کرده باشند، مى باید با فعالیت فرهنگى آن را گوش زد کرد تا جامه قانون به تن کند. سیره پیامبران نیز همین گونه بوده (تبلیغ خیر)، تا مردم با درک خیر به آن میل کنند و معروف و قسط را برپا دارند. اسلام به انسان خوش بین است، و معقتد است اگر درست راهنمایى شود، اکثر مردم درست انتخاب مى کنند. به هرحال ضابطه اعتبار قانون (چه قانون حق چه قانون باطل) رضایت مردم است«. این در حالى است که مردم نسبت به قانون هایى که خود آن ها را وضع نکرده اند، طبعاً ناراضى هستند.
از طرف دیگر، باید این مسأله را نیز مورد توجه قرار داد که آیا در تبلیغ دینى، »اسکات مخاطب« مهم است یا »اقناع مخاطب«؟ در جدل، اسکات خصم اولویت دارد، اما در برهان، اقناع آن. پس در حقیقت، پاسخ این مسأله که »آیا در تبلیغ دینى، اسکات مخاطب مهم است یا اقناع آن« به این برمى گردد که آیا روح دین با جدل هماهنگ است یا برهان. بى شک، از سه حوزه فهم، تبیین و تبلیغ دین، جدل در دو حوزه تبیین و تبلیغ آن مى تواند به کار آید. به رغم این، اساس دین را نمى توان بر جدل استوار کرد. دین به ویژه در مقام تبیین برون پارادایمى خود (آن گاه که در مقام برترى جویى نسبت به رقیب است) ناگزیر از برهانى شدن هست. به عبارت دیگر؛ جهت تبلیغ دین براى کسانى که از قبل بدان معتقد نیستند، تنها روش صحیح، روش برهانى خواهد بود؛ در این مقام، روش جدلى، حداکثر مى تواند به عنوان مقدمه روانى براى شروع یک برهان کارآیى داشته باشد. در مقام تبیین درون پارادایمى دین نیز روش برهانى از روش جدلى کارآتر و بادوام تر است. نتیجه برهان، در صورت پذیرش و مقبول افتادن، یقین است که امرى قلبى و درونى است. پس اگر تبیین و تبلیغ دین غالباً بر روش برهانى استوار باشد، ناگزیر نتیجه آن باید یقینى و درونى باشد نه ظاهرى و بیرونى.
د) گذار از روش تأدیبى به روش تربیتى (تنوع به جاى تکرار)
به لحاظ روانى انسان ها حتى در امورى که خود آن ها را انتخاب کرده و پسندیده اند، نیاز به انعطاف دارند. شاید نتوان خیلى دلیل محکمى براى این روحیه انسان ها ذکر کرد، اما تجربه به خوبى مؤید این مطلب است که انسان ها نوعاً از تکرار خسته شده و به دنبال امور و رفتارهاى جدیدتر هستند. شاید بسیارى از کسانى که گرفتار مُد هستند، به لحاظ عقلى و نظرى به خوبى مى دانند که »نه هر چیز نو، بهتر از هر چیز قدیمى است«؛ به رغم این، زندگى فقط عقل نیست. به عبارت دیگر؛ عقلانیت زندگى بیش از داده هاى عقلى است؛ در این عقلانیت، نفس و روان نیز سهم داشته و به نوبه خود بر رفتارهاى انسانى تأثیر مى گذارند. از همین روست که انسان ها طالب تنوع و امور مستحدث هستند.
تأکید مستمر بر حجاب قانونى که متضمن اجبارى پنهان نیز مى باشد، بى شک زمینه هاى روانى تنفر از آن را موجب مى شود. چنین روشى هرچند ممکن است در کوتاه مدت پاسخ گو باشد، اما مطمئناً در درازمدت جواب گو نیست. دلیل این امر این است که این روش بیش از آن که روشى تربیتى باشد، روشى تأدیبى است. تربیت امرى درازمدت و تأثیرگذار است، این در حالى است که تأدیب امرى موقتى و زودگذر است و حجاب به مثابه یک ارزش اسلامى نمى تواند بر روشى متکى باشد که موقتى و زودگذر است.
بدترین نتیجه در امر حجاب تأدیبى این است که اجبار به رعایت حجاب در یک زمان و مکان مشخص باعث مى شود تا در خارج از آن زمان و مکان، نگاه به حجاب دقیقاً به ضد خود تبدیل شود. این مسأله زمانى پیچیده تر مى شود که معتقد باشیم روابط آموزه هاى اسلامى به گونه اى است که یک دیگر را پشتیبانى و حمایت مى کنند. به عبارت دیگر؛ آموزه هاى اسلامى به گونه اى چیده شده اند که رفتارهاى ناشى از آن ها با یک دیگر تناسب دارند. در این صورت، اگر براى یک انسان نسبت به یکى از آموزه هاى اسلامى انکار، تنفر و انزجار ایجاد شود، به نوبه خود باعث عدم هماهنگى با دیگر آموزه ها و نیز رفتارهاى ناشى از آن ها مى شود.
نتیجه این که اگر از روش حجاب تأدیبى (حجاب قانونى) براى ترویج حجاب استفاده کنیم، به احتمال زیاد در درازمدت نه تنها شاهد انزجار و تنفر از آن توسط افراد خواهیم بود، بلکه به نوبه خود باعث تنفر از مجموعه آموزه هاى اسلامى یا آن دسته از آموزه هاى اسلامى که از ارتباط وثیق ترى با مسأله حجاب برخوردارند، مى شود. به عبارت دیگر؛ اصرار بر حجاب قانونى در نهایت به نوعى تنفر از ایمان مى انجامد و دقیقاً به عکس آن چیزى مى انجامد که تحققش مد نظر بوده است.
ه) دین براى انسان نه انسان براى دین (نفى توتالیتاریسم)
قانونى و اجبارى کردن حجاب اسلامى به مثابه یک ایده و نظر، مسبوق به منطق و فلسفه اى است که قطعاً منحصر به قلمرو حجاب اسلامى نمى باشد. به عبارت دیگر؛ همان منطقى که به اجبارى شدن حجاب اسلامى تأکید مى کند، لاجرم به اجبارى شدن بسیارى از دیگر احکام اسلامى و بلکه همه آن ها حکم مى کند. در این صورت، پرسش اساسى این نخواهد بود که آیا اجبارى کردن (شدن) حجاب اسلامى منجر به تقویت آن خواهد شد یا خیر؟ بلکه پرسش این خواهد بود که آیا اجبارى کردن احکام اسلامى به تقویت اسلام یا برعکس به تضعیف آن خواهد انجامید؟ دلیل این امر این است که حجاب اسلامى نسبت به سایر احکام اجتماعى در اسلام، از موضوعیت خاصى به گونه اى که مقام اجرا ى آن مبتنى بر فلسفه و منطقى جداى از فلسفه عمومى احکام اسلام بوده و نیز مستلزم به کارگیرى شیوه اى منحصر به فرد بوده باشد برخوردار نمى باشد. پس موازینى که ناظر به شیوه اجرایى شدن حجاب مى باشد، باید همان موازینى باشد که ناظر به شیوه اجرایى شدن دیگر احکام اجتماعى اسلام مى باشد. از این رو، اگر به ضرورت قانونى (اجبارى) شدن حجاب اسلامى در یک بازه زمانى مکانى حکم کنیم، ناگزیر باید به اجبارى شدن دیگر احکام اسلامى در بازه هاى مشابه نیز حکم کنیم.
توتالیتاریسم نوعى از حکومت است که آموزه ها واحکام خود را با قوه قهریه و زور جلو مى برد. این واژه توسط موسولینى ابداع شده و طبق تعریف وى، نظامى است که همه چیز در آن به خاطر دولت وجود دارد و هیچ چیز خارج از دولت و علیه آن نیست. اگر حکومتى که اسلام به دنبال آن است به گونه اى باشد که چنین تصور رود که افراد انسانى در آن به خودى خود موضوعیت نداشته و تنها از آن حیث حایز اهمیت اند که در خدمت حکومت هستند، در این صورت، حکومت اسلامى به حکومتى توتالیتر مى ماند که نه فقط آموزه اسلامى حجاب، بلکه دیگر آموزه هاى اسلامى را نیز قانونى کرده و براى خود مى خواهد. توجه به این مسأله به نوبه خود باعث این پرسش مى شود که آیا دین باید در خدمت انسان باشد یا انسان در خدمت دین؟ اگر در تعریف دین گفته مى شود که مجموعه هست ها و بایدهایى است که اعتقاد و عمل بدان ها مایه سعادت بشر در دنیا و آخرت مى شود، باید بپذیریم که پس دین نزول کرده تا در خدمت انسان باشد و نه برعکس. مسلماً این خدمت نمى تواند همراه با زور و اکراه باشد، پس شایسته و بایسته است که روشى براى اجرا و تحقق آموزه هاى دینى باید به کار گرفت که متدینین آن را با طیب خاطر و در کمال رضایت پذیرا شوند.
و) تدریجى بودن مقوله تعلیم و تربیت (نفى تربیت جهشى)
مقوله تعلیم و تربیت، مقوله اى تدریجى و فرایندى است. بدین معنا که نه مى توان و نه باید آن را به شکل دفعى و جهشى محقق کرد. به لحاظ روان شناختى زیست شناختى ، انسان داراى طبیعت و روانى است که یک دفعه نمى تواند پذیراى همه آن چیزهایى باشد که بالقوه مى تواند واجد آن ها شود. اگر به این خصلت انسانى توجه نشود و هم چنان بر اجبارى کردن آموزه هاى تربیتى (اعم از احکام عرفى و دینى) اصرار شود، در اکثر موارد، احتمال نتیجه معکوس مى رود و انسان تحت تعلیم، یک باره به انکار و ردّ مطلق مى رسد.
سیره تربیتى بزرگان دین نیز بر تدریجى بودن تعلیم و تربیت است. به عنوان مثال؛ نقل است که »مردى چوپانى را دید که نماز را در غیر شرایطش (سکون، رو به قبله بودن، توجه و…) به جاى مى آورد. به او اعتراض کرد و سپس نماز را با همه شرایطش به وى تعلیم کرد. چوپان گفت: اگر نماز این است که شما مى گویید، من به دلیل شغلم نمى توانم آن را به جاى آورم. آن مرد گفت: اگر نماز این است که شما مى خوانى، بهتر همان که نخوانى، اصلاً چه کسى به شما نماز را چنین آموخته است؟ چوپان گفت: خواجه نصیر. آن مرد، مدتى بعد خدمت خواجه رسید و وى را به چنان تعلیمش سرزنش کرد. خواجه گفت: شما به او چگونه نماز را تعلیم دادى؟ آن مرد گفت: آن گونه که باید باشد. خواجه گفت: وقتى نماز را آن گونه که باید باشد به وى تعلیم دادى، چوپان چه گفت؟ آن مرد گفت: چوپان گفت که اگر نماز این است که شما مى گویى، من نمى توانم آن را به جاى آورم. خواجه گفت: بى هنر من شخصى را که با خدایش بیگانه بود، آشتى داده بودم و به او قبولانده بودم که باید در شبانه روز پنج بار به عیادت و عبادتش رود. تو اگر باهنر بودى، یک گام بعد از آن چه من از او اصلاح کرده بودم، انجام مى دادى. به عنوان مثال؛ تو باید رویش را به قبله مى کردى، شخص پس از تو کفش هایش را درمى آورد و شخص پس از او نیز قرائتش را تصحیح مى کرد و…«. آن چنان که از این نقل به روشنى پیداست، از نظر خواجه نصیر روش اجبارى کردن قوانین و احکام اسلامى، روشى ناپسند و ناموجه است و روش صحیح اسلامى براى تربیت، روش تدریجى است.
به نظر مى رسد، اجبارى کردن حجاب اسلامى نه تنها به تقویت و تشدید این آموزه نمى انجامد، بلکه به انکار و ردّ آن ختم مى شود، به ویژه این که عمده متمردان از این آموزه، جوانان هستند که از پتانسیل بالایى براى انکار برخوردارند. به لحاظ روشى باید به گونه اى عمل کرد که خود جوانان مشتاق انجام و امتثال آموزه هاى دینى بشوند نه این که احساس کنند در سایه نوعى قانونیت و آمریت قرار دارند.
تئورى هاى موافقان حجاب قانونى
الف) کارویژه حکومت اسلامى؛ مهیا کردن بستر تحقق احکام اسلامى در مقیاس اجتماعى
هر دینى معطوف به امتثال و تحقق عینى نازل شده است. از همین رو، پیروان ادیان مکلف به عینیت بخشیدن به احکام آن ها هستند. از آن جا که انسان ها موجودات اجتماعى هستند و ادیان نیز براى هدایت همین انسان ها آمده اند، ناگزیر علاوه بر دستورات فردى، مشتمل بر دستورات اجتماعى نیز هستند. امتثال آموزه هاى ادیان و تحقق عینى آن ها امرى تشکیکى بوده و داراى سطوح متفاوتى مى باشد:
1) نازل ترین سطح امتثال آموزه هاى ادیان و تحقق عینى آن ها مربوط به عصر حاکمیت محارب (عصر تقیه و خفقان) مى باشد که چه بسا افراد مجبور باشند بسیارى از احکام دینى را تعطیل کنند و یا حداقل به گونه اى امتثال کنند که خود آن را باطل مى پندارند. نمونه تاریخى این عصر، دوره حاکمیت پهلوى ها به ویژه دوره پهلوى اول مى باشد. مشخصاً حسب آموزه هاى اسلامى، حتى در این شرایط نیز، برخى از دستورات اسلامى هستند که هرگز نباید تعطیل شوند. به عنوان مثال؛ شدت حرمت قتل نفس به اندازه اى است که حتى شرایط شدید تقیه نیز نمى تواند حکم آن را تعطیل یا تغییر دهد و انسان مسلمان حتى به بهاى نجات دادن جانش نباید جان دیگرى را به خطر اندازد و اگر هم چنین کند، قصاص مى شود.
2) مرتبه پس از شرایط تقیه، مربوط به عصر حاکمیت غیرمحارب است که در آن، امتثال احکام دینى در سطح فردى چندان مشکلى ندارد، اگرچه امتثال آن ها در سطح مناسبات اجتماعى به ویژه از آن حیث که مربوط به امور حکومتى مى شود، چندان میسور نیست. اگر بخواهیم نمونه تاریخى براى این عصر ذکر کنیم، عصر قاجاریه نمونه مناسبى هست.
3) نهایى ترین مرتبه، مربوط به عصر حاکمیت دینى است که در آن، امتثال احکام دینى در هر دو سطح فردى و اجتماعى امکان تحقق دارد. نمونه تاریخى این عصر، دوره جمهورى اسلامى مى باشد. حکومت اسلامى در این سطح قابل تحلیل است. در چنین سطحى، مهم ترین رسالت و کارویژه حکومت، مهیا کردن بستر مناسب براى تحقق احکام اسلامى و توسعه آن ها مى باشد. مناسب بودن در این خصوص به امکان هرچه بیش تر تحقق احکام اسلامى در سطح اجتماع تعریف مى شود تا جایى که بهترین شرایط، زمانى رخ مى دهد که اقامه حق (تحقق آموزه هاى دینى) در تمام سطوح بدون هرگونه مانع جدّى ممکن مى شود. به لحاظ درون مذهبى بر این باور هستیم که این شرایط، مربوط به عصر حاکمیت حضرت مهدى (عج) مى باشد. برخلاف آن چه تصور مى رود، در عصر حکومت حضرت مهدى (عج) نیز باطل حضور دارد، اما در آن عصر، بستر اجتماعى براى تحقق احکام اسلامى به گونه اى مهیا و آماده است که باطل را یاراى ایجاد ممانعت در برابر آن ها نیست. حکومت اسلامى در عرصه اجتماعى باید به گونه اى عمل کند که احکام اسلامى براى تحقق شان با کم ترین ممانعت روبه رو باشند.
یکى از آموزه ها و ضروریات اسلامى، آموزه حجاب مى باشد. قوانین و مقررات حکومت اسلامى باید به گونه اى باشد که نه تنها اهل حجاب احساس تنهایى و غربت نکنند، بلکه فضاى اجتماعى نیز به خودى خود مشوّق آن ها باشد و بلکه لازم است فضاى اجتماعى به گونه اى باشد که نقش یک دستگاه نظارتى شامل را ایفاء کند. قانونى شدن حجاب اسلامى یکى از روش هایى است که فضاى اجتماعى را با خواست درونى اهل حجاب، هماهنگ مى کند، حتى اگر عملاً بدحجاب ها بیش تر از محجبه ها باشند. از همین روست که به عنوان مثال؛ در شهرى که قانون رانندگى در آن، استفاده از کمربند ایمنى را ایجاب مى کند، اما عرف آن شهر به عدم استفاده از آن تمایل دارد، اگر شخصى بخواهد از کمربند ایمنى استفاده کند، به دلیل پشتوانه حمایتى قانونى، هیچ احساس تنهایى، غربت و خجلت نمى کند. یکى از آسیب هاى جدّى جمهورى اسلامى این است که به رغم دین مدار بودن اکثریت مردم آن، برخى فضاهاى عمومى آن به گونه اى تعبیه شده اند که تناسب آن ها با مناسبات ایمانى کم تر از مناسبات غیر و ضد ایمانى هست. به عنوان مثال؛ فضاى عمومى دانشگاه هاى ما به رغم دین مدار بودن اکثریت دانش جویان به گونه اى است که اهل دین در آن ها احساس غربت و تنهایى مى کنند. این مسأله به نوبه خود باعث مى شود که بسیارى از دانش جویان براى فرار از غربت و تنهایى، تلاش مى کنند خود را با شرایط فضا که تناسب با مناسبات غیر و ضد ایمانى دارد هماهنگ کنند. این در حالى است که دقیقاً مى توان شرایط را بر عکس کرد، به گونه اى که حتى آن هایى که چندان اهل دین هم نیستند، در شرایطى قرار گیرند که ترجیح دهند با جریان دینى هماهنگ شوند. یکى از اقداماتى که مى توان براى برقرار کردن چنین شرایطى انجام داد، قانونى کردن آموزه هاى دینى(اسلامى ) است.
البته در این خصوص، باید به دو نکته توجه کرد:
1) بى شک، قانونى و اجبارى کردن آموزه هاى دینى نسبت به برخى از افراد وازدگى نسبت به اصل دین ایجاد خواهد کرد، اما براى ارزیابى این ایده، نباید فقط »ریزش ها« را دید، بلکه هم چنان باید به »رویش ها« نیز توجه کرد. صلابت، نظم و نیز هماهنگى نظر و عمل از جمله نتایج تحقق این نظریه مى باشد که هر یک از این ویژگى ها به نوبه خود مى توانند باعث جذب و دعوت افراد بیش ترى به سوى دین شوند. بسیارى از وازدگى هاى بیرونى (اولیه) نسبت به دین به دلیل احساس عدم هماهنگى میان نظر و عمل در میان پیروان آن است. به عنوان مثال؛ اگر قرار باشد یک شخص مسیحى با مطالعه موردى یک آموزه دینى مثل حجاب اسلامى در یکى از مراکز علمى ما مثل دانشگاه تهران به اسلام گرایش پیدا کند، توجه یافتن وى به فاصله اى که میان نظر و عمل دانش جویان درباره حجاب اسلامى وجود دارد، خود به خود مانع از گرایش وى به اسلام خواهد شد. این در حالى است که در فرض مذکور، در صورت هماهنگى میان نظر و عمل دانش جویان درباره حجاب اسلامى، بى شک زمینه مناسب ترى براى گرایش وى به اسلام ایجاد خواهد شد. این مسأله نه تنها درباره مطالعه بیرونى دین، بلکه درباره مطالعه درونى آن نیز صدق مى کند. بدین معنا که مسلمانان، خود، اگر صلابت و شکوه عملى آموزه هاى دینى شان را به صورت مستمر تجربه کنند، در تداوم بخشیدن به آن ها از انگیزه بالاترى برخوردار خواهند شد. به عبارت دیگر؛ قانونى و اجبارى شدن حجاب اسلامى نه تنها براى کسانى که از بیرون مى خواهند با اسلام آشنا شوند، از وازدگى اولیه جلوگیرى مى کند، بلکه حتى براى برخى مسلمانانى که به شکل پیشینى با آن آشنا شده اند، نیز از وازدگى ثانوى جلوگیرى مى کند. بر این اساس، قانونى کردن حجاب اسلامى اگرچه ممکن است موجب وازدگى ثانوى برخى افراد نسبت به اصل دین شود، در عین حال به همان میزان و بلکه بیش تر موجب جذب بیرونى و نیز تداوم درونى منطق آن خواهد شد.
2) توجه به این نکته لازم است که نباید گمان کرد بر اساس این تئورى، از آن جا که هر قانونى متضمن اجبار هست، اگر آموزه هاى اسلامى قانونى (متضمن اجبار) شوند، بدین معنى خواهد بود که پس مى توان و بلکه باید دین را با اجبار و خشونت تبلیغ کرد؛ چرا که اولاً »اجبار« با »خشونت« فرق مى کند و هر اجبارى از جنس خشونت نیست. به عنوان مثال؛ رانندگان مجبور هستند که در پشت چراغ قرمز توقف کنند، اما آن ها هرگز از این اجبار، مفهوم خشونت را حس نمى کنند. احکام دینى نیز اگر قانونى شوند، به رغم این که متضمن نوعى اجبار نرم و پنهان خواهند بود، به معناى خشونت نخواهند بود. ثانیاً اگرچه همه ادیان بیش از آن که نذیر و منذر باشند، بشیر و مبشر هستند، به رغم این، انبیاء الهى براى تحقق و تثبیت برخى از آموزه هاى دینى در شرایط خاص نه به عنوان قاعده، بلکه به عنوان مصداق و مورد ناگزیر از به کارگیرى خشونت بوده اند. البته باید توجه داشت که در ادیان آسمانى غیرتحریفى مثل اسلام، حتى احکام به ظاهر خشونت آمیز مثل ابواب حدود و دیات از فلسفه روشن و بیّن برخوردارند و با تأمل در آن ها درمى یابیم که در حقیقت همان احکام هم عین رحمت و شفقت هستند و اساساً با توجه به این که صفات الهى عین ذات الهى هستند و از این رو، غضب الهى عین رحمت اوست، در شرایع الهى این طبیعى است که احکام به ظاهر خشونت آمیز آن ها نیز عین رحمت و لطف الهى باشد.
ادامه دارد
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 267