نویسنده:دکتر سید جعفر شهیدى
و صلّى اللَّه على سیّدنا محمّد و اله الطّیّبین الطّاهرین. اللّهمّ انّا نشکوا الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله و غیبه ولیّنا و کثره عدوّنا و قلّه عددنا و شدّه الفتن بنا و تظاهر الزّمان علینا فصلّ على محمّد و آله و اعنّا على ذلک بفتح منک تعجّله و بضرّ تکشفه و نصر تعزّه و سلطان حقّ تظهره و رحمه منک تجلّلناها و عافیه منک تلبسناها برحمتک یا ارحم الرّاحمین.
موضوع گفتار ما، همان طور که به استحضار رسیده است، بهرهگیرى ادبیات فارسى از نهج البلاغه و یا از کلمات امیر المؤمنین (ع) است، اما قبل از شروع بحث، باید چند نکته فنى را متذکر شوم.
اول این که منظور ما از ادبیات در این بحث، مفهوم عام آن نیست، بلکه دو شاخه خاص ادب یعنى نظم و نثر است. اما خود گفتار ادبى چه نوع گفتارى است همه ما این مطلب را مىدانیم که وقتى کسى بخواهد معنائى را که در ذهن دارد، به ذهن دیگرى منتقل کند، مسلما توجهى به آرایشهاى معنوى و یا لفظى ندارد، بلکه سعى مىکند گفتارش را هر چه بهتر در قالب الفاظ رسا و متداول روز بریزد و با جمله بندىهاى درست آن را بیان دارد و ما در اصطلاح، این نوع ادبیات را ادبیات عادى یا معمولى مىگوییم. نوشتههاى ما، نوشتههاى مکاتباتى یا گزارشهاى روزانهاى که عموما به استحضار مردم مىرسد، مثل آنچه در روزنامهها و مجلاتخوانده مىشود، از این دست مىباشد. بگذریم از این که در این ده بیست سال اخیر نثر بعضى از مطبوعات متأسفانه به صورتى در آمده است که استفاده از آن حتى براى کسانى که ممکن است سالها هم در ادبیات کار کرده باشند مشکل است آن یک بحث دیگریست، ولى به هر حال سعى و امید بر این است که در چنین نوشتههائى، نویسندگان، روان، ساده و همه کس فهم بنویسند. اما اگر بیان مطلب از این مرحله تجاوز کند، یعنى گوینده یا نویسنده بخواهد که تنها خود مطلب را بیان نکند بلکه گفتار خود را بیاراید و خواه از جنبه معنى و خواه از جنبه لفظ، سخن خود را با زیور صنایع آرایش دهد، چنین گفته یا نوشتهاى را نوشته ادبى مىگویند و مجموع این نوع آثار هست که ادبیات منظوم و یا منثور را تشکیل مىدهد.
حال گوینده در این کار چه غرضى دارد و چرا سخن خودش را ساده نمىگوید و آن را به آرایشهاى لفظى و معنوى زیور مىدهد، این بحثى است که باید در کلاس مخصوص ادبیات مطرح بشود و اینجا مجالى براى آن نمىبینیم.
در طول چهارده قرن ادبیات عرب پس از اسلام و پس از نزول قرآن کریم، یعنى ادبیاتى که با قرآن و با گفتار پیغمبر بارور شده و با کوشش نویسندگان و شعرا گسترش پیدا کرده و تکامل یافته است، و همچنین در طول دوازده قرن ادبیات منظوم و منثور فارسى، خیل عظیمى از شاعران و نویسندگان پیدا شدهاند و خواستهاند که گفتار خود را در قالب الفاظ منتخب و برگزیده بریزند و الفاظ را چنان بیارایند که تجلى دهنده معانى ناب و تازه باشد. صرف نظر از ادبیات عرب که بحث ما در حال حاضر مربوط به آن نیست، تا آنجا که تتبع ناقص ما مجال داده است، در حدود هزار و پنجاه دیوان چاپ شده در زبان فارسى داریم، و اگر در نظر بگیریم که نسبت کتابهاى چاپ شده به کتابهاى چاپ نشده از یک سوم هم کمتر است، خواهیم دید که چه جمعیت عظیمى در طول این دوازده قرن پیدا شدهاند و خواستهاند شعر بگویند. نویسندهها هم با این که به این تعداد نمىرسند، اما به هر حال آنها هم گروه نسبتا معتنابهى هستند. حال اگر از همه فارسى زبانها و همه آنهائى که درس خواندهاند، سؤال بکنند که مثلا نام چند شاعر برجسته را در ادبیات فارسى بگوئید، شاید عدد شاعرانى که گفته مىشود از انگشتهاى دست تجاوز نکند. حتى اگر از مختصصان ادب هم بپرسید بیش از ده نفر شاعر بزرگ را نام نخواهند برد، شاعرانى که عظمتآنها مورد اعتراف همه باشد و مقامى یافته باشند که آنها را جاودانه ادب ساخته باشد، و براى مردم خود، نمونه اعلى باشند. ممکن است کسى بپرسد که چرا چنین است، چگونه است که شاعران دیگر به این پایه نرسیدهاند جواب، فرصتى کافى لازم دارد و متاسفانه باز مجال لازم را نداریم. مختصرا بگوییم که این بزرگان خصوصیاتى چشمگیر داشتهاند و این را همه ما اعتراف داریم. یعنى وقتى از همه ما بپرسند که بزرگترین شاعر زبان فارسى کیست، یا حد اقل از نظر شما شاعر بزرگ فارسى در گذشته کیست، مثلا مىگوئیم: سعدى یا حافظ یا مثلا ناصر خسرو. و اگر از ما بپرسند که به چه دلیل، خوب نمونههائى از چرایش را مىگوئیم که بلى به این دلیل یا آن دلیل، اینها توانستهاند به هدفى که مورد نظرشان بوده است برسند و دیگران نتوانستهاند و از همین جا است که این ده نفر در طبقه بالاى آن خیل عظیم گویندگان یا نویسندگان فارسى قرار مىگیرند.
حالا نکته دیگرى را در نظر بگیریم، و آن این که این چند نفرى که براى شاعران و نویسندگان گذشته و حال نمونه اعلا هستند همه در کار خود مىکوشیدهاند که زیورهاى گفتارشان را از گنجینه بگیرند و از سرچشمه سرشارى استفاده کنند و چه بسیار به این استفاده تفاخر مىکردند، تظاهر مىکردند و تصریح مىکردند.
بهرهگیرى از همین گنجینه و سرچشمه بود که آن یک نمونه را در اوج اعلا قرار مىداد و این همان درجهاى است که در اصطلاح ادبا به آن اعجاز مىگویند، یعنى ریختن معانى در قالب الفاظى که دیگران آن را درک بکنند، و اگر بخواهند نظیر آن معنى و لفظ را بگویند بر گفتن و سرودن شعرى به آن زیبائى و بلاغت قادر نباشند. این حد اعجاز است.
در عالم اسلام، ما دو منبع را سراغ داریم که ادیبان عرب و فارسى زبان به این دو منبع توجه داشتهاند، یعنى مىکوشیدهاند تا گوهرهائى از این دو گنجینه بردارند و آن را زیور گفتار خودشان بکنند. یکى قرآن کریم است که سخن خدا است و دیگرى گفتار بنده خدا امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع)، و سومى ندارد.
اما اختلاف سخن در این منابع و استفاده کنندگان از زمین تا آسمان است، و حتى آن ده نفر هم اگر نسبت به گذشتگان خود، اظهار فروتنى کرده باشند، افتخار نمىکنند. مثلا سعدى مىگوید:
چه خوش گفت فردوسى پاکزاد،
که رحمت به آن تربت پاک باد
میازار مورى که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
شعر فردوسى را تضمین مىکند ولى وقتى مىخواهد از او نام ببرد نمىگوید فردوسى سخنى گفته که من نمىتوانم مثل او بگویم. او را بعنوان شاعر پیشکسوتى مىستاید، اما خود را از او کمتر نمىداند. لیکن شاعران و گویندگان نسبت به گفتار على (ع) این طور نیستند. همه ادباى عرب و عجم افتخار مىکنند و به این افتخار هم تظاهر مىکنند، یعنى محرمانه و پوشیده یا بطور تضمین نمىگویند، به صراحت مىگویند که ما از این منبع فیاض بهره فراوان گرفتهایم. «عبد الحمید کاتب» نویسندهاى است که در آغاز قرن دوم هجرى زندگى مىکرده است. او را پدر فنّ کتابت به شمار آوردهاند. کاتب مروان بن محمد بود. او ایرانى الاصل بود و پدر زن «صالح بن نصر» که او هم ایرانى و کاتب حجاج بن یوسف بود. در بارهاش گفتهاند که این مرد، یعنى عبد الحمید، مىگفت: هفتاد خطبه از خطبههاى این اصلع را من فرا گرفتم تا قلمم به نویسندگى جارى شد.
باید توجه داشته باشیم که این سخن در دوران حکومت اموى گفته شده است، یعنى دورهاى که هم دولت و هم وابستههاى به دولت مىکوشیدند تا فضایل آل محمد (ص) را محو کنند. ولى از آنجا که خورشید را نمىشود به گل اندود، عبد الحمید کاتب، نویسنده مروان بن محمد (دشمن سرسخت خاندان على (ع)) مجبور است بگوید که من گفتار خودم را تحت تأثیر خطبههاى على (ع) نوشتم.
همچنین «ابن نباته» کاتب آل حمدان مىگوید: فصلى از سخنان على بن ابی طالب را از بر کردم تا توانستم فن نویسندگى را یاد بگیرم.
این دو نفر که یک نفرشان سه قرن، و یک نفرشان اندکى کمتر از یک قرن پیش از زمان شریف رضى بودند و پیش از زمانى مىزیستند که شریف رضى کلمات على (ع) را در بین الدفتین کتابى به نام نهج البلاغه تدوین کرد. این گوهرها پراکنده بودند و دست به دست مىگشت، و اهل سخن و ادیبان مىکوشیدند که هر چه بیشتر، از این زیورها براى گفتار خود پیدا کنند.
سال گذشته در فرصتى کوتاه نمونههائى از گفتههاى على علیه السلام را در شعر و نثر فارسى از قدیمترین ایام تا قرن هفتم فراهم کردم که در یادنامه کنگره نهج البلاغه چاپ شده است. اگر کسانى علاقمند باشند، مىتوانند آن را بخوانند و اکنون دیگر به آن قسمت نمىپردازم. ولى عمدا گفتار خودم را تا قرن هفتم رساندم، زیرا مىدانیم که از قرن هفتم به بعد دوره از هم گسیختگى حکومت ایران به وسیله حمله مغول است و بعدش هم دوره تیمورى است که آغاز گسترش مذهب شیعه است. از آن وقت یعنى دوره تیمورى تا عصر ما پیداست که ادبیات فارسى بایستى تحت تأثیر گفتار کسى قرار بگیرد که ملت ایران وابسته به او است. اما گذشته از دو قرن اولیه در آن پنج قرن (از سوم تا هفتم) تمام نویسندگان و گویندگان ایرانى کسانى بودند که جز یکى دو نفرشان، گرایشى به مذهب تشیع نداشتند و با این وصف، این چنین چشمگیر از کلام مولا امیر المؤمنین تأثیر پذیرفتهاند.
حالا به عنوان تیمن و تبرک نمونهاى از گفتار امام (ع) و نمونهاى از بهرهگیرى ادبیات فارسى از سخنان آن حضرت را به عرض برادران و خواهران برسانم. در اینجا تنها به ذکر یکى دو مورد مىپردازم و تفصیل را به فرصت کافى مىگذارم. البته باید بگویم که ترجمه من از این خطبه، چون ریختن دریا در کوزه است و این کار در حد من و خیلى بالاتر از من نیست. چرا که کسى نمىتواند معانى نهج البلاغه را با حفظ همه آن زیباییها در قالب زبان فارسى بریزد با این که زبان فارسى با زبان عربى طبعا توأم است و بنا بر این اگر این کار در زبان فارسى ممکن نباشد در زبانهاى دیگر وضعش روشن است و کوششهائى که براى ترجمه نهج البلاغه به زبانهاى فرانسه یا انگلیسى به کار مىرود در حد کوشش ریختن معنا در قالب لفظ است، اما این که آن زیباییها را بتوانند با زبان و عبارات انگلیسى یا فرانسوى بیان کنند، اگر محال نباشد، کارى است نزدیک به محال.
اما خطبه امام (ع): ثمّ انشأ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء، و سکائک الهواء، فاجرى فیها ماء متلاطما تیّاره، متراکما زخّاره، حمله على متن الرّیح العاصفه و الزّعزع القاصفه، فامرها بردّه و سلّطها على شدّه و قرنها على حدّه الهواء من تحتها فتیق و الماء من فوقها دفیق. ثمّ انشأ سبحانه ریحا اعتقم مهبّها… فسوّى منه سبع سموات جعلسفلاهنّ موجا مکفوفا و علیاهنّ سقفا محفوظا و سمکا مرفوعا بغیر عمد یدعمها. فضاهاى شکافته و کرانههاى کافته و هواهاى درهم تافته را آفرید، و در آنها آبى روان ساخت که مدّ آن بر یکدیگر کوبنده بود و کوهههاى آن بر هم زننده. آن آب را بر بادى سخت و وزنده و هر پایدار را در هم شکننده روان ساخت و بفرمود تا آن را از فرود آمدن باز دارد و سوى فرودین گراییدن نگذارد، چنانکه باد به آب پیوسته باشد و هر یک از دیگرى ناگسسته، و هوا در زیر آن شکافنده و آب زیر آن ریزنده و توفنده. و پس بادى وزان اما نازا بیافرید… سپس از این جمله هفت آسمان ساخت، فرودین آسمان، موجى باز ایستاده و ناریزان، و فرازین آسمان، سقفى بالا رفته و آویزان.
اکنون ببینید استاد طوس این معنا را چگونه در قالب شعر فارسى ریخته است:
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان تا توانائى آمد پدید
وزو مایه گوهر آمد چهار
برآورده بىرنج و بىروزگار
یکى آتشى بر شده تابناک
میان باد و آب از بر تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکى آمد پدید
وزان پس از آرام سردى نمود
ز سردى همان باز ترّى فزود
چو این چار گوهر بجاى آمدند
ز بهر سپنجى سراى آمدند
گوهرها یک اندر دگر ساخته
زهر گونه گردى برافراخته
پدید آمد این گنبد تیز رو
شگفتى نماینده نو به نو
فلکها یک اندر دگر بسته شد
بجنبید چون کار پیوسته شد
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده بر شده گوهر است
به بینندگان آفریننده را
نبینى مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همى سنجد او
در اندیشه سخته کى گنجد او
بدین آلت و راى و جان و زبان
ستود آفریننده را چون توان
اشعار فوق، درست ترجمه همان قطعه از سخنان على (ع) است، با این تفاوت که چون در قالب شعر فارسى ریخته شده است طبعا مقدارى از زیباییهایش از دست رفته است.
از گوینده طوس که بگذریم به دیگر نویسندگان و شاعران مىرسیم. سراسر دیوان ناصر خسرو قبادیانى تا آن جایى که من استقصاء کردهام، بیش از شصت مورد، عینا گفتار امیر المؤمنین على علیه السلام را در قالب نظم آورده است. گویندگان عرفانى نظیر سنایى، غزنوى، عطار نیشابورى، مولانا جلال الدین بلخى نیز چنیناند.
نمىگویم هیچ صفحه، اما شاید هیچ دو صفحهاى از «حدیقه» ضیائى را نبینید که یک یا دو فقره از مضامین خطبهها یا سخنان کوتاه امیر المؤمنین (ع) را نداشته باشد. حتى نثر نویسان هم همین نوع اقتباسها را کردهاند و کلام خود را آرایش دادهاند. از «کلیله» نصر اللَّه منشى بگیرید تا «مرزبان نامه» سعد الدین وراوینى، تا «بختیار نامه»، و «نامه تنسر» که اگر بخواهیم از هر یک اینها نمونهاى براى شما بیاورم، شاید ساعتها وقت بگیرد. اجازه بدهید براى حسن ختام عبارتى از نامه تنسر را ذکر کنم. اصل این نامه، همان طور که مىدانید، از ادبیات قبل از اسلام است، اما در قالب فارسى نوشتهاند در این کتاب مىخوانیم: آن مرد قصه گوسفند و کنیزک و آتش و سوختگان و مداوات طبیعت و کشته شدن صیاد را حکایت کرد… آب در چشم آورد و گفت: راست است آنچه امیر المؤمنین على (ع) گوید: فانّ معصیه النّاصح الشفّیق العالم المجرّب تورث الحیره و تعقب النّدامه. معنى آن است که: هر کس نصیحت مشفق داناى کار آزموده را فرو گذارد، جز حسرت و پشیمانى نبینند.
بعد شعرى را مىآورد که مولا امیر المؤمنین (ع) خود در ضمن خطبهها فرموده است.
امرتکم امرى بمنعرج اللّوى
فلم تستبینوا النّصح الّا ضحى الغد
همان طور که عرض کردم، نمونههایى که اینجا آورده شده، مربوط به دورهاى است که شیعه در کشور ایران، در اقلیت بوده است یعنى شعرا و نویسندگان فارسى زبان، در منطقه محدودى که ایران مرکزى، رى، طالقان، آوه و قزوین باشد، سکونت داشتند، حال آنکه اوج یا کمال ادبیات فارسى در منطقه شرقى، یعنى خراسان بزرگ، ما وراء النهر (افغانستان و خراسان امروز) بوده است و تحت تأثیر حکومتهاى آل سامان و بعد از آن غزنوىها و سلجوقىها، یعنى حکومت متعصبترین خاندانها بر ضد تشیع قرار داشته است. ملاحظه مىکنید که نویسندگانى که هر کدام بنحوى از انحاء در آن روز مجبور بودند خودشان را به این دستگاههاى قدرت نزدیک کنند، آنجا که مىخواستند کلام خود را به زیور لفظ و جمال معنا، متجلّى کنند، مجبور بودند از سخنان على (ع) بهره بگیرند.
قبلا گفتیم که اگر بخواهیم تمام نمونههاى این چنینى که ادبیات فارسى، چه نظم و چه نثر، در این دوره دوازده سده را جمع آورى بکنیم، خودش دو سه مجلد را فراهم خواهد آورد، و انشّا اللَّه امیدواریم که بنیاد نهج البلاغه همت کند و یکى دو نفر از ادبایى را که همت و علاقهاى کافى داشته باشند بر این کار بگمارد و آنها تحقیق کنند و متون فارسى و البته متون درجه اول را بررسى کنند و یک چنین مجموعهاى را فراهم بیاورند و مسلما این کار باقیات الصالحاتى مىشود که انشاء اللَّه این بنیاد به شیعیان مولا امیر المؤمنین (ع) و به دوستداران ادب فارسى تقدیم خواهد کرد.
و السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته