نویسنده:سید مجتبى آقایى
8 . جایگاه عذاب
از جایگاه عذاب و مجازات هاى آن در قرآن و متون دینىِ زرتشتى، به فراوانى یاد شده است که در مجموع، تفاوت هاى زیادى را نشان مى دهند:
1.8 . جهنم :
بنا به روایت اسلامى، جهنم اکنون نیز آماده است.(132) قرآن از طبقات جهنم، به صراحت سخن نگفته است، اما تأکید دارد که منافقین، در «دَرَکِ اَسْفَل» که پایین ترین بخشِ جهنم است، به سر مى برند.(133) نیز، در قرآن، تصریحى دال بر مکانِ جهنم وجود ندارد. اما به درهاى هفت گانه آن، تصریح کرده است.(134) در عین حال، جهنم در روایتِ اسلامى، اساساً، به صورت مکانى بسیار آتش ناک و سوزاننده تجسم مى شود. یعنى آلتِ اصلىِ عذاب در جهنم، در درجه اول، آتش (نَارٌ) است(135) و از همین رو، اهل جهنم، اغلب، «أَصْحَابُ النَّار»(136) خوانده مى شوند. البته، قرآن به ابزارهاى دیگرى هم براى عذاب اشاره کرده است که عنصر گرما و حرارتِ زیاد در اغلب آنها وجود دارد، مانند: «نوشیدن از چشمه اى داغ و خوردن خار خشکى که نه فربه کند و نه گرسنگى را باز دارد» (الغاشیه: 75) «خوردن چرکابه» (الحاقه: 36) و «آبى چرکین که آن را جرعه جرعه مى نوشد و نمى تواند آن را فرو بَرَد» (ابراهیم: 1716) و«آب جوشان» (النباء: 25) «آبى چونان مسِ گداخته که چهره ها را بریان مى کند.» (الکهف: 29) «گرزهایى آهنین که بر سَر کوبیده مى شود» (الحج: 21) و «تن پوش هایى از قطران» (ابراهیم: 49ـ51) و خوردن از «درختى که از زَقُّوم است.» (الواقعه: 56)
نیز، آیاتِ قرآنى، تصریح و بلکه اصرار دارند که ستمگران و کافران براى همیشه در جهنم خواهند بود.(137) با این حال، برخى نویسندگان مسلمان با استناد به برخى از آیات قرآن،(138) سخن از امکان بخششِ برخى از گناهان به میان آورده و تصریح کرده اند که «خلود در عذاب، ویژه کافران است». (سبحانى، 210ـ211)
2.8 . دوزخ :
مفهوم کلى دوزخ در گاهان به صورت «کنام دروج» (یسنه 46:11 و یسنه 49:11)، «بدترین زندگى» (یسنه 30:4)، «کُنامِ دیو که از آنِ» دینِ «دُروندان است» (یسنه 49:4) وجود دارد. نیز در گاهان، عذاب دوزخى را به گونه «تیرگىِ ماندگارِ دیرپاى و کورسویى و بانگ دریغایى» (یسنه 31:20) و «دریغ و درد در پایان زندگى» (یسنه 45:3) و «رنج» (یسنه 45:7) و «آنچه از بد، بدتر است» (یسنه 51:6) مجسم شده است.
به هر حال، روایت زرتشتى، جایگاه دوزخ را به طور مشخص در زیر زمین مى داند.(139) نیز، روایت زرتشتى، درباره طبقات دوزخ، گزارش مشروحى ندارد، اما برخى منابع ذکر کرده اند که در آن، همچون بهشت، مراتب یا پایه هایى است که مردم را به نسبتِ آلودگى شان در آنها جاى مى دهند. (بهار، از: دین کرد مَدَن 296) نیز، دوزخ، لزوماً یا همواره، جایى داغ و پرحرارت نیست و در آن، هیچ گاه از خود آتش براى عذاب استفاده نمى شود، بلکه مهم ترین صفتِ آن، تاریکى(140) است.(141) عذاب هاى دوزخىِ پیش بینى شده در روایت زرتشتى، عبارت اند از: «بادِ سرد و گَند، دریده یا جویده شدن توسط خرفستران، خوردنِ انواع ریم و پلیدى مانند مدفوع و خاک و خاکستر و دشتان، کنده شدنِ پوستِ سَر، شکسته شدنِ اندام ها، گرسنگى و تشنگىِ شدید، لیسیدنِ تابه داغ، فرورفتنِ میخ چوبین بر چشم ها و … الخ.» (بهار، از: اَرداویراف نامه، 318ـ327)
پر واضح است که این عذاب ها و شکنجه ها، وجهى مادى دارند، حال آنکه بنا به روایت زرتشتى، «روانِ» درگذشته است که در دوزخ ساکن مى شود. قطعه اى «دین کرد» مى تواند رمز این موضوع را روشن کند: «روانِ تبه خویان در دوزخ، به سببِ دست یازىِ دیوان بر روانِ آنان، گاه در کالبد کِرم مى دوند و گاه در کالبد وَزَغ و گاه در کالبد کژدم و گاه در کالبد مار و گاه در کالبد گربه و گاه در کالبد جهى …» (دین کرد، 1، 41)
در عین حال، باید توجه داشت که روایت زرتشتى تصریح مى کند توصیف تجربه اى که انسان گناه کار، در دوزخ، از سر مى گذراند، ممکن نیست; چه ادراک کنونىِ ما از بدى و رنج، بر جهانِ آمیخته از بدى و نیکى استوار است، حال آنکه در دوزخ، نوعى از بدى بر انسان عیان مى شود که در آن هیچ گونه نیکىِ آمیخته اى وجود ندارد.(142)
نکته بسیار مهم اینکه در باور زرتشتى، «هیچ روانى به خاطرِ گناهانى که مرتکب شده است، على الابد مجازات نخواهد شد، نه تنها اهریمن و دیوان که منشأ و سرچشمه بدى اند از بین خواهند رفت، بلکه اثرات بدى، یعنى عذاب و دردى را هم که دوزخیان تحمل مى کنند، به پایان خواهد رسید». (زنر1375، 499) (143) در واقع، روایت زرتشتى، اصولا بر رستگارىِ همه مردمان و حتى دوزخیان در فرجامِ جهان اصرار مى کند، چه بنا به این روایت، گناهورزى مردمان زیر فشار تازش اهریمن است و لذا انتظار مى رود که در فرجام جهان، با بازگشت به گوهر روشنایىِ خود، رستگار شوند.(144)
از همین رو، در برخى منابع زرتشتى آمده است که در همان دوزخ هم حضور بینشِ ایزدى، به دیوان اجازه نمى دهد که روانِِ بدکاران را بمیرانند; و نیز پیاپى، پیامِ ایزدى، روانِ دوزخیان را به رهایى و نامیرایى امیدوار مى کند.(145) بر همین اساس گفته شده است که انجام برخى کارها حتى مى تواند روان یک غیرزرتشتى (اک دین) را که کارهایش در زندگى با راست اندیشى و راست گفتارى و راست کردارى آمیختگى هایى داشته است، از عذاب رهایى بخشید.(146)
هم چنین، قابل ذکر است که در روایت زرتشتى سخن از دو گونه دوزخ در میان است: یکى دوزخ اول که تنها روان گناه کاران را پس از مرگ، در خود جاى مى دهد و دو دیگر، دوزخ دوم که پس از معاد جسمانى در هنگام فرشگرد، به مدت سه روز، جسم و روان دُرْوَندان به آن افکنده مى شود. از این دوزخ دوم، با نام «پادافرهِ سه شبه» یاد مى کنند.(147) طى این سه شب، مرگ ارزانانى چون ضحاک و افراسیاب، «پادافره بِدان آیین تحمل کنند که هیچ مردم، تحمل نکند».(148) نیز: «گناه کارمرگ ارزان اگر پتت ناکرده باشد تا تن پسین در دوزخ افتند و در تن پسین، او را از دوزخ بیاورند و براى هر گناهِ مرگ ارزانى، یک بار سر وى را ببرند و در بار آخر، باز او را زنده کنند و پادافره گرانِ سه شبه بنمایند.» (شایست ناشایست، 96ـ97)
از طرف دیگر، متناسب با مدتى که دُروندان درگیرِ «پادافره سه شبه» هستند، جسم و روان پرهیزگاران به گردومان برده مى شود که در آن، «سه شبانه روز، شادى بینند». (بندهش، 146) آنگاه، پس از این مرحله، سپندارمذ، همچون یک مادرِ دلسوز، بخشایشِ همه آفریدگان را از اهوره مزدا درخواست مى کند(149) و چنین است که همه مردم از رود فلز گداخته عبور داده مى شوند که پس از پاکسازى، همگان به گرودمان نایل مى گردند.
3.8. مقایسه جهنم و دوزخ :
برجسته ترین تفاوت ظاهرى میانِ دوزخ و جهنم در عدمِ استفاده از آتش به عنوان ابزارى براى عذاب در دوزخ است. شکى نیست که این تفاوت، به دلیل تقدس آتش در باورهاى زرتشتى است.
تفاوت دیگر در موضوع جاودانگى در عذاب است. جاودانگى دوزخ و عذاب آن، در باور زرتشتى، معنایى ندارد. چه، در چارچوب فرشگرد، به عنوان رخدادى که عوارض ناشى از «سانحه ازلى» را التیام مى بخشد و جهان را به همان نیکى ازلى رهنمون مى شود، وجود جایگاه ابدى عذاب، بى گمان، مایه نقص و نقض است.(150)
در واقع، مبناى جاودانه نبودنِ عذابِ در دوزخِ زرتشتى، به واسطه بخشایشِ خداوندى نیست; بلکه این امر، جزیى است از طرح بزرگِ اهوره مزدا براى نابودى هرگونه بدى و پلیدى. از همین روست که برخى از منابع زرتشتى، حتى، گفته اند که در نهایت، «ارواحِ دوزخیان و محبوسان، (از راهِ توبه) آنقدر قوى مى شوند تا بر دیوان، فایق آیند». (زنر 1375 از: داتستان دینیک، 507) صد البته، این گفته، هماهنگى شگرفى با جایگاه اهریمن در روایت زرتشتى دارد; آنجا که مى گوید: «اگر همگىِ مردمِ جهان، به باورى از بُنِ جان، به دینِ بهى رسند، اهریمن نیست و نابود خواهد شد; همه آفریده هاى نیکو، به نَهِشى تهى از پتیاره و نَهِشى پاک و ناب و سرتاسر شادخوارى خواهند رسید; این است فرجامِ دانایىِ دین بهى.» (دین کرد سوم، 2، 235)
به دیگر سخن، جهنم در روایت اسلامى، پیامد منطقى «سانحه ازلىِ» اسلامى است. جایى است که در آن، عصیان گران و کسانى که در برابر امر الاهى، طغیان کرده اند، کیفر خود را مى ستانند. در واقع، جهنم، ابزار انتقامِ «الله»، از کافران است.(151) در برابر، دوزخ در روایت زرتشتى، آشکارا در چارچوب طرح بزرگ اهوره مزدا در رویارویى «سانحه ازلى» قرار مى گیرد; و خود، به ابزارى براى نابودىِ بدى ها و پلیدى هاى ناشى از اهریمن، تبدیل مى شود.(152)
9. موارد دیگر
علاوه بر آنچه تاکنون گفته آمد، در دو روایتِ آخرت شناختىِ اسلامى و زرتشتى، موارد دیگرى هم وجود دارد که باید مورد مقایسه قرار گیرند:
1.9. شفاعت :
یکى از دشوارترین مفاهیم مطرح در اسلام، امکانِ «شفاعت» و بخشایشِ گناه کاران است. آیات قرآنى درین باره، بر مفاهیم مختلفى ناظر هستند(153) که تفسیر آنها، از حوصله این نوشتار و توانِ من، خارج است. تنها، مى شاید به ذکر این نکته بسنده کنم که به باورِ بسیارى از علماى مسلمان، در روز قیامت، فرشتگان و صلحاى امت، برخى گناه کاران را در پیشگاه خدا، مورد شفاعت قرار مى دهد. (سبحانى، 201ـ206) به هر حال، امر شفاعت، بدون گمان، در چارچوب اندیشه اسلامى درباره معاد مى گنجد(154) و با ساختار برآمده از سانحه طغیان و گناه کارى سازگار است. در برابر، در سنت زرتشتى، هیچ اشاره اى به مفهوم شفاعت یا احتمال انجام آن در رستاخیز، نشده و بلکه، نمى توانست شد. چه، در چارچوب بازآرایى و بازسازى جهان یا فرشگرد، جایى براى مفهوم شفاعت ، باقى نمى ماند.
2.9. کارکرد فرجامینِ موعود :
موعود اسلامى داراى کارکرد آخرت شناسانه خاصى نیست، به این معنا که در رخدادهاى معادى، از آغاز تا فرجام آنها، نقشى خاص ایفا نمى کند. از او ، حتى در پاى «حوض کوثر» یا «صراط» هم نشانى نیست و نقش او در برپایىِ جهان پر از عدل و داد، با وقوع معاد، پایان مى پذیرد. تنها، در احادیث آمده است که ظهور موعود، به خودى خود، از علایم آخرالزمان است.
در برابر، سوشیانت در روایت زرتشتى داراى کارکرد آخرت شناختىِ برجسته اى است. او، در هنگامه فرشگرد، طى پنجاه و هفت سال، همه مردگان از «کیومرث» تا آخرین انسان را از گور برمى انگیزاند و پس از جدا شدنِ نیکان از بَدانِ مستحقِ مرگ ارزان، سوشیانت در نقش یک موبد ، گاوى را قربانى مى کند و از آن شربت جاودانگى را آماده مى کند که هر یک از مردمان با نوشیدن آن شربت، جاودانه مى شوند. سپس، همو است هرکسى را به مقتضاى اعمالش پاداش نیک خواهد داد.(155)
3.9. رجعت :
برخلاف عموم علماى سنى مذهب، به باور اکثر علماى شیعه، عده اى از اهل ایمان و اهل کفر، در آخرالزمان، به این جهان بازخواهند گشت. در کتب روایىِ شیعى، احادیث زیادى درین باره نقل شده است (براى نمونه: مجلسى، ج 53، 136) و استدلال علماى شیعه هم بر نوعى استنباط کلامى از دو آیه 83 و 87 از سوره النمل(156) استوارى دارد که شرح آن از حوصله این نوشتار بیرون است (سبحانى، 239ـ242).
به نحوى قابل مقایسه، گونه اى باور به رجعتِ برخى از دین یاوران و پهلوانان در متونِ دینىِ زرتشتى نیز وجود دارد. از جمله، آورده اند که در پایان هزاره دهم، «پَشوتَنِ گُشتاسپان» (پشوتن، فرزندِ گُشتاسپ شاهِ کیانى)، از سوى «گنگ دژ» و با یک صد و پنجاه مردِ پرهیزگار، خروج مى کند و رهبرى مؤمنان را در نبرد با اهریمن به دست مى گیرد;(157) و نیز در هزاره «اوشیدرماه» که «ضحاک»، از بند رها خواهد شد، سوشیانت، مُرده گرشاسب، پسر سام را برانگیزد تا ضحاک را به گُرز، زَنَد و کُشَد.(158)
4.9. کارنامه :
در روایتِ قرآنى، سخن از «کتاب» یا نامه اَعمالى در میان است که به هنگام سنجشِ فرجامین (و ظاهراً پیش از وزن کردنِ اَعمال)، به دست هر انسانى داده مى شود یا بر گردن او آویخته مى گردد.(159) این کارنامه را در طول مدت زندگىِ دنیایى، فرشتگانى که بر این امر موکل بوده اند، نوشته اند(160) و در روز قیامت، اگر نیکوکار باشد، از سمت راست و اگر بدکار باشد از پشت سر، به انسان داده خواهد شد.(161) در برابر، روایت زرتشتى، فاقد مفهومى معادل با مکتوبى است که در آن، کارهاى انسان ها، درج شده باشد. این فقدان یادآور تکیه دین زرتشت به سنت روایىِ شفاهى است در برابر اهمیت سنتِ روایىِ مکتوب در ادیان سامى.(162)
به لحاظ تطبیقى مى توان گفت که کارکردِ نامه اعمال، معادل است با بوى خوش یا ناخوشى که درگذشته زرتشتى، پس از سه روز و هنگامى که براى «آمارِ روان» برده مى شود، استشمام مى کند.(163) از این منظر، در هر دو روایت اسلامى و زرتشتى، انسان، حتى قبل از مرحله سنجش با ترازو و عبور از پل داورى یا صراط، خواهد دانست که رستگار است یا نه.
5.9. اعراف و همستگان :
روایت زرتشتى، از جایى به نام «هَمَسْتَگان» یاد مى کند(164) که در آن، روانِ کسانى جاى مى گیرد که کارهاى نیک و بدشان، برابر است.(165)
همستگان داراى نمونه مشابهى در روایت اسلامى نیست. با این وصف، برخى از تعابیر از «اعراف» را مى توان با آن، قابل مقایسه دانست. اعراف به معناى مکان مرتفعى در میان جنت و جهنم است(166) و بر اساس مجموعه روایات اسلامى، چنین گفته اند که اصحاب اعراف، دو دسته اند: یکى «اولیاء و صلحا، پیامبر و آلِ او و اهلِ فضل مى باشند و دسته دوم، “کسانى هستند که نه داراى کارهاى نیک اند و نه کار بدى انجام داده اند”.» (نظرى منفرد، 243)
6.9. نفخ صور، نشانه هاى آخرالزمان :
بنا به آیات قرآن، در هنگامه اى که تنها خدا از آن آگاه است، در دو نوبت در «صور» دمیده خواهد شد که بار اول همه جانداران آسمان و زمین، مى میرند و بار دوم همه از نو زنده مى شوند(167) و به این ترتیب، واقعه قیامت به گونه اى کاملا ناگهانى و نامترقب آغاز مى شود. برعکس، در روایت زرتشتى، صرف نظر از اینکه فرشگرد در زمان معینى رخ مى دهد، نشانه هاى آن نیز بر اساس اندیشه محو تدریجىِ شرور از جهان، از پیش معلوم هستند.(168)
10. رازِ نهفت
هر دو روایت آفرینش و رستاخیزِ اسلامى و زرتشتى ، نیز ، براى بازگویىِ «سانحه ازلى» طراحى شده اند و نه براى بیان خود امرِ آفرینش و رستاخیز یا چگونگى آنها به صورت کما هو حقه. به دیگر سخن، «سانحه ازلى» صرفاً رخدادى در درون داستانِ آفرینش و رستاخیز یا جزیى از اجزاى آنها نیست، بلکه، در هر دو روایت، موضوع آغاز و پایانِ «سانحه ازلى» حکایت اصلى اى است که سایر رخدادها، در واقع، براى بیان چگونگى وقوع آن، بازگو شده اند. این، نکته اى است بسیار آشکار و پیشِ چشم که البته، اغلب، نادیده مانده است; با این وصف، نمونه هایى را یادآور مى شوم: در روایت اسلامى، از همان ابتداى آفرینش انسان و هنگام عصیان ابلیس تا گناه کارى آدم و حوا، پیوسته به آینده اى که پس از آن گناه کارى رخ خواهد داد، ارجاع و دلالت مى شود. بى تردید، این امر، در چارچوبى خارج از مقوله «سانحه ازلى» فهم و قابل توجیه نیست; زیرا، تنها از منظر مرکزیت «سانحه ازلى» است که این شیوه روایىِ آینده نگرانه، نمودى منطقى و قابل درک خواهد داشت.(169)
بر همین منوال، در روایت زرتشتى، مى توان پرسید که اگر اهوره مزدا مى توانست با خواندنِ دعاى «اهونور» اهریمن را سست و بیهوش کند، چه دلیلى داشت که دست به آفرینش بزند و پا به پاى آن، وارد حماسه اى کیهانى بشود؟ اما پُر واضح است که کلِ داستانِ آفرینشِ زرتشتى براى بازگویىِ «سانحه ازلى» طراحى شده است و لذا در آن، اهوره مزدا، تنها یک بار از خواندنِ «اهونور» بهره مى گیرد; چه، در غیر این صورت، البته که سانحه اى رخ نمى داد!
نتیجه بسیار مهمى که این گونه، به دست مى آید اینکه روایت هاى مربوط به آغاز و پایان دوران، از آنجا که در وراى ظاهر صریح خود، در اصل، متضمن بیانِ شروع و پایانِ «سانحه ازلى» هستند، وجهى نمادین دارند. چه، نماد یا سمبل، امرى است که متضمنِ چیزى به جز ظاهرِ خود باشد(170) و بر همین منوال، مى توان گفت که بازگفتِ «سانحه ازلى» هم در قیاس با اراده پروردگارِ آفریننده همه چیز، به ناگزیر، امرى نمادین است; چه، به تعبیر «الیاده»: «آنجا که ماهیتِ بس مهم، اما مرموزِ واقعیتِ غایى ـ که غایتِ قصواى انسانِ دینى است ـ به طرزى مبهم و تیره و تار از وراى منشورى دیده مى شود، جز با شیوه هاى نمادین (کنایى، استعارى) چگونه مى توان از آن سخن گفت؟ در اینجا، زبانِ متعارف، نه از عهده تمامتِ پرسش و نه پاسخ برمى آید. بنابراین، زبانِ دینى، سرشار از تمثیل ها، استعارات، شعر، اَعمالِ ویژه (شعایر) و حتى سکوت است زیرا نماد، ما به ازاى چیزى است غیر از خودش. انگشتِ اشاراتى است نمایان گرِ صبحِ حقیقت». (الیاده 1372، 98)
این گونه، بیهوده نیست که آن عالِم زرتشتى، در بیان راز بزرگ آفرینش و رستاخیز، تصریح مى کند: «رستاخیز کردن در کنار بنیادِ شگفت و بزرگى جهان سامان داده شده است. پس، این در نظرِ آفریدگانِ نادان شگفت مى نماید. هیچ یک از موجوداتِ ناقصِ گیتى و مینو، رازِ نهفتِ دادارِ نیکى دهش را ندانست، جز خود او که داناى کلِ پُر دانش بر همه چیز است». (شاکد 1381 از: داتستان دینیک، 51)
با در نظر داشتنِ این نکته مهم، خطرِ سهل انگارى در احاله هرگونه انطباق یا تشابهِ ظاهرى، به مقوله «وام گیرى»، از میان خواهد رفت. چه، تشابهِ بسیارى از سمبول ها و نمادها، مى تواند دستاورد ناگزیر یکسانىِ کارکردِ مغز انسان ها باشد و نه لزوماً وام گیرىِ یک قوم از قومِ دیگر. چنین است که در پرتوِ آگاهى بر خصلتِ نمادین روایت ها، مى توان از کمندِ ظواهر گذشت و هر روایت را بیانى خاص از «رازِ نهفتِ دادارِ نیکى دهش» دانست. این دریافت، صد البته، ما را از ناروادارى ها و برترى جویى هاى رایج، در امان نگه مى دارد. چه، بى گمان، هر یک بیانى هستند متناسب با کهن الگوها و بُن باورهایى که هر قوم به آنها خوى گرند.
اما چنین رازِ نهفتى را جز به مدد دریافت هاى عرفانى و تفسیرهاى رازورزانه، چگونه مى تواند بیان کرد؟ من در این نوشتار، البته که از بیانِ چنان دریافت ها و تفسیرهایى پرهیز کردم. چه، هدفم تنها مقایسه نصوص دو دین اسلامى و زرتشتى در چارچوب آخرت شناسى بود; اما، سخت بى گمانم که تنها به مدد عرفان مى توان پى برد که دو روایت مذکور، هر یک، بیانى نمادین از یک مفهوم واحد هستند.
پی نوشت ها :
132. «و از آتشى که براى کافران، آماده شده است، بترسید». (آل عمران: 131)
133. «آرى منافقان در فروترین درجات دوزخند و هرگز براى آنان یاورى نخواهى یافت.» (النساء، 145)
134. «دوزخى که براى آن هفت در است و از هر درى بخشى معین از آنان وارد مى شوند.» (الحجر، 44) نیز: «پس از درهاى دوزخ وارد شوید و در آن همیشه بمانید و حقا که چه بد است جایگاه متکبران.» (النحل، 29)
135. «به زودى آتشبانان را فرا خوانیم.» (العلق: 18) / «منحرفان، هیزمِ جهنم خواهند بود.» (الجن: 15) / «پس، شما را به آتشى که زبانه مى کشد، هشدار دادم.» (اللیل: 14) / «آتش چهره آنها را مى سوزاند و آنان در آنجا، ترش رویند.» (المؤمنون: 104) / «کسانى که کفر ورزیدند جامه هایى از آتش برایشان بریده شده است» (الحج: 19) / «… از آن آتشى که سوختش مردمان و سنگ ها هستند و براى کافران، آماده شده، بپرهیزید.» (البقره: 24) / «اما هر که سنجیده هایش سبک بر آید، پس، جایَش هاویه باشد. و تو چه دانى که آن چیست. آتشى است، سوزنده.» (القارعه: 8ـ11) / «به زودى، کسانى را که به آیاتِ ما کفر ورزیده اند، در آتشى سوزان درآوریم که هر چه پوست شان، بریان گردد; پوست هاى دیگرى بر جایش نهیم، تا عذاب را بچشند. آرى خداوندِ تواناى حکیم است.» (النساء: 56) همچنین، نک: البقره: 24 و126 / آل عمران: 181 / البلد: 19ـ20 / الانسان: 4 / الملک: 6ـ7 / الحاقه: 32 / المعارج: 15ـ16 / البروج: 5 / النساء: 10 / الاعراف: 38 / التوبه: 35 / الاسراء: 97 / الحج: 4.
136. براى نمونه: «وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِینَ فِیهَا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (التغابن: 10)
137. «کسانى از اهل کتاب که کفر ورزیده اند و نیز مشرکان، در آتش دوزخند و در آن، همواره مى مانند. اینانند که بدترین آفریدگانند». (البینه: 6) / «… و کسانى از شما که از دین خود برگردند و در حالِ کفر، بمیرند، آنان، کردارهایشان در دنیا و آخرت تباه مى شود و ایشان اهلِ آتشند و در آن، ماندگار خواهند بود» (البقره: 217) / «کسانى که کفر ورزیدند و ستم کردند، خدا بر آن نیست که آنان را بیامرزد و به راهى هدایت کند، مگر راه جهنم که همیشه در آن جاودانند و این کار براى خدا آسان است.» (النساء: 168ـ169) همچنین، نک: الحشر: 17 / المجادله: 17 / التوبه: 68.
138. «اگر از گناهانِ بزرگى که از آنها نهى شده اید، دورى گزینید، بدى هاى شما را از شما، مى زداییم; و شما را در جایگاهى ارجمند، درمى آوریم» (النساء: 31) / «مسلماً، خدا، این را که به او شرک ورزیده شود، نمى بخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد، مى بخشاید و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین، گناهى بزرگ، بَربافته است» (همان: 48).
139. «بهشت در ستاره پایه و بالاتر ازآن; و دوزخ، در زیر زمین است» (آموزگار، دین کرد پنجم، 44) / «دوزخ در میانه زمین، آنجاست که اهریمن، زمین را سُفت و بدان در تاخت.» (بندهش، 53)
140. در سنت زرتشتى، این اندیشه که تاریکى، مساوى با نیستىِ روشنایى است، مردود شمرده مى شود: «روشنى و تاریکى، هر دو، هستىِ یافت شدنى و چارچوب پذیراند و هم از یک دیگر، جُدا بُنى دارند.» (دین کرد سوم، ج 2، 109)
141. «و جاهایى از آن، از سردى، همچون سردترین یخ و برف است و جاهایى از آن، از گرمى، همچون گرم ترین و سوزان ترین آتش است. در جاهایى از آن، حیوانات موذى، چنان آنان را پاره پاره کنند که سگ، استخوان را و جاهایى از آن، از بدبویى چنان است که بلرزند و بیفتند. همواره، آنان را تاریکى چنان است که به دست، بتوان گرفت.» یعنى تاریکى آن به حدى است که گویى، با دست مى توان آن را لمس کرد. «بندهش» هم این تعبیر از تاریکىِ دوزخ را بازگفته شده است: «دوزخ را گوید که تاریکى آن را به دست، شاید گرفتن و گَندِ آن را به کارد، شاید بُریدن.» (بندهش، 122) قابل ذکر است که در قرآن، عملِ شخص کافر، به تاریکى تشبیه شده است: «و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است … یا کارهایشان مانند تاریکى هایى است که در دریایى ژرف است که موجى آن را مى پوشاند و روى آن موجى دیگر است و بالاى آن ابرى است; تاریکى هایى است که بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است; هر گاه غرقه دستش را بیرون آورد، به زحمت آن را مى بیند …». (النور: 39ـ40)
142. «هیچ آسانى و خوشى و شادى در آنجا نیست. همه گند است و ریمنى و بدى و سختى. هیچ گند و ریمنى و درد و بدىِ گیتى، مانند آن نیست، چون بدىِ آمیخته گیتى، هیچ شباهتى به آن چیزى (=بدى مینوى) ندارد که با آن، هیچ نیکى نیست و صدورِ آن از سرچشمه اهریمنى است.» (شاکد، از: داتستان دینیک، 81)
143. برخى از پژوهندگان، پدیدارىِ باور عدمِ جاودانگىِ عذابِ دوزخى در روایت زرتشتى را به دوره متأخر مربوط مى دانند و معتقدند که در باور زرتشت، به گناه کاران عذابِ ابدى، وعده داده شده است. من، این پندار را درست نمى دانم و گمان نمى کنم که به صرفِ اشاره زرتشت به «تیرگىِ ماندگارِ دیرپاى» (یسنه 31:20) و نظایر آن، بتوان جاودانگى عذابِ دوزخى را نتیجه گرفت.
144. «آن کس که غلطیده در گنهورزى است ولى در فرجام رستگار مى شود، مردمِ اهریمن زده اند …رستگارشَوَندگىِ آنان در جهانِ بازپسین، روى خواهد داد; زیرا گناه ورزىشان زیرِ فشارِ تازشِ آلوده کننده اهریمن، و نیز در هنگامه آلوده کارىِ دشمنِ ستم کامه، که خود بُن انگیزِ گناه است، انجام گرفته است … آن دسته که غلطیده در گنهورزى اند و هیچ گاه روى رستگارى نخواهند دید، دیوان اند; غَلْطِشِ آنان در گناه، ریشه در جوهره سرشتِ آنان دارد; رستگار نشدنِ آنان در این است که جوهره سرشتِ تاریکانه آنان، پذیراى فرگشت به گوهر روشنایى نیست …». (دین کرد سوم، 1، 206)
145. «اگر پرسیده شود که آیا در دوزخ، از آنِ هرمزد، کسى گمارده شده است که روانِ دروندان را پادافره نماید یا نه؟ گفته شود که از آنِ هرمزد، اندرونِ دوزخ، کسى گمارده نشده است، مگر بینش ایزدانى چون تیشتر و ستوش، ونند و هفتورنگ. این را نیز بگویم که بینشِ آنان، چنان تیز است که مهیب ترین جاى دوزخ را آنگونه بینند چنان مردانى که با چشمِ بسیار بینا، در آیینه نگرند و تن خویش بینند، ایشان، بسیار بهتر بینند. و اگر پناهِ ایشان نمى بود، اهریمن و دیوزادگان، همگى، روانِ دروندان را در دوزخ مى میراندند …دوزخیان هر روز، سه بانگ از بهشت و سخنِ امشاسپندان، بشنوند که مترسید، زیرا مرده شما را باز ویرایَم. نیکان، چند بار به گیتى، سخنِ روان را دوستانه به شما گفتند و راهِ راست را به شما نمودند و نپذیرفتید. هوم، هر روز، سه بار به گوش گوید که رامش کنید و مترسید; چه، هوش (=مرگ) را از روان تان بازدارم و روان تان، هوشمند (=میرا) نشود، همان گونه که تن شما هوشمند (=میرا) است.» (متون پهلوى، اندرز دستوران به دینان، 160ـ161)
146. «در دین گفته شده است: با یک نیت ثواب خواهانه، اغلب، سرایش گاهان براى آن شخص بددین که در زندگى، کارهایش با راست اندیشى و راست گفتارى و راست کردارى آمیختگى هایى داشته است و همچنان بددین نیز بوده است، روى هم رفته ثواب دارد و مى تواند فریادرس بددین در جهان مینوى باشد.» (دین کردسوم، 1، 125)
147. «پس از زنده کردنِ مردگان پرهیزگار را از دُروند جدا کنند. پرهیزگار را به گرودمان برند. دروند را به دوزخ، بازافگنند. سه شبانه روز، تنومند و جان اومند دوزخى بُوَند در دوزخ، پادافره کشند. پرهیزگار در گرودمان، تنومند و جان اومند آن سه شبانه روز را شادى بیند.» (بندهش، 146)
148. بندهش، 147. این دوگونگىِ دوزخ، در «ارداویراف نامه» هم قابل مشاهده است. چه، در این کتاب هم، از عذاب هاى دوزخى، در دو بخش ذکر شده اند: یکى، دوزخى که زیرِ پلِ چینوت و درون زمین واقع است (بهار، 317) و دو دیگر، دوزخى که «ارداویراف»، پس از دیدار از بهشت، مشاهده مى کند. (بهار، 309)
149. «… مینوى زمین که خودْ سپندارمذِ درست اندیش، مادر همه زایش مندانِ روى زمین است ـ که سرشت مادرىِ او از آغاز که دروغ (=اهریمن) به آفرینش تاخت تا واپسین روزهاست ـ به نیک مهرى، همه آفریدگان را چه همه فرزند اویند ـ ببخشاید. بر پرهیزگاران، دشوارى که بر تن شان است و بر گناهکاران، پادافرهى که بر روان شان است. و او (سپندارمذ) هرگز خواهشى از اورمزد نخواست …اما در آنگاه، پیش اورمزد بایستد، گوید که: پادافره ایشان بسیار کامل است.» (زادسپرم، 68)
150. یکى از اصلى ترین نکاتى که موبدان زرتشتى، در جدال با علماى ادیان سامى، مطرح مى کردند، رد و نفىِ جاودانگىِ جهنم و عذابِ ابدى بوده است. آنان، مى پرسیدند: «ایزد، نه رستگارکننده، که تباه کننده آفریده هاى خودش است؟» براى آگاهى بیشتر، از جمله، رک: دین کرد سوم، دفتر 1، 131 و دین کرد سوم، دفتر 2، 241.
151. «پیش از آن براى رهنمودِ مردم، فرو فرستاد و فرقان =جداکننده حق از باطل را نازل کرد. کسانى که به آیاتِ خدا، کفر ورزیدند; بى تردید عذابى سخت خواهند داشت و خداوند، شکست ناپذیر و صاحبِ انتقام است.» (آل عمران: 4)
152. در اینجا، مى شاید که نکته اى را بیفزاییم: شکى نیست که دوزخ، کنام اهریمن و دیوان است و آفریده اهوره مزدا نمى تواند بود; پس، به ناگزیر، مى توان پرسید که چگونه کنام اهریمن و دیوان، مى تواند به جایگاهى براى نابودى بدى ها و پلیدى ها، تبدیل شود؟ پاسخ، در ذاتِ ناآگاه و بى خردِ اهریمن و دیوان است که اغلب بر ضد منافع خود عمل مى کنند و حتى باعث نابودى و تباهىِ خود مى شوند. (شاکد، 117)
153. «بگو شفاعت، یکسره از آن خداست; مُلکِ آسمان ها و زمین، خاص اوست; سپس به سوى او، بازگردانیده مى شوید.» (الزمر: 44) / «اى کسانى که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزى داده ایم، انفاق کنید، پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن، نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى و کافران، خود، ستمکارانند.» (بقره: 254) / «و بسا فرشتگانى که در آسمان هایند و شفاعت شان، به کارى نیاید، مگر پس از آنکه خدا، به هر که خواهد و خشنود باشد، اذن دهد.» (النجم: 26) / «و همان گونه که شما را نخستین بار، آفریدیم، اکنون نیزتنها، به سوى ما آمده اید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم، پشتِ سر خود نهاده اید و شفیعانى را که در کار خودتان، شریکان خدا مى پنداشتید، با شما نمى بینیم. به یقین پیوندِ میانِ شما، بریده شده و آنچه را که مى پنداشتید، از دست شما رفته است.» (الانعام: 94) / «و در آن روز، شفاعت، به کسى سود نبخشد; مگر کسى را که خداى رحمان، اجازه دهد و سخنش، او را پسند آید» (طه: 109) / «آنچه فراروى آنان و آنچه پشت سرشان است، مى داند و جز براى کسى که خدا رضایت دهد، شفاعت نمى کنند; و خود، از بیم او هراسانند.» (الانبیاء: 28).
154. قابل ذکر است که دوران جاهلیت، معتقد بودند که خدایانى چون «لات» و «هبل» و «عزى» و مانند آنها، نزد «الله» شفاعت مى کنند: «و به جاى خدا، چیزهایى را مى پرستند که نه به آنان، زیان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد; و مى گویند: اینها نزد خدا، شفاعت گرانِ ما هستند. بگو: آیا خدا را به چیزى که در آسمان ها و در زمین نمى داند، آگاه مى گردانید؟! او پاک و برتر است از آنچه با وى شریک مى سازند.» (یونس: 18) و هم در پاسخ به اینان، آمده است: «و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا، آنان را فریفته است، رها کن و مردم را به وسیله این قرآن اندرز ده; مبادا کسى به کیفر آنچه کسب کرده، به هلاکت افتد; در حالیکه براى او، در برابر خدا، یارى و شفاعت گرى نباشد و اگر براى رهایى خود هرگونه فدیه اى دهد، از او، پذیرفته نگردد. اینانند که به سزاى آنچه کسب کرده اند، به هلاکت افتاده اند و به کیفر آنکه کفر مىورزیدند، شرابى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت.» (الانعام: 70)
155. «یزشِ بازسازى مرده را سوشیانس با یاران (آغاز) کند. و گاو هَدَیوش را بدان یزش کُشند. از پیه آن گاو و هومِ سپید، انوش آرایند و به همه مردم دهند و همه مردم، جاودانه، بى مرگ شوند …پس، سوشیانس، از فرمانِ دادار، کنشِ همه مردن را به سزا، مزدى پاداش دهد.» (بندهش، 147)
156. «و آن روز که از هر امتى، گروهى از کسانى را که آیات ما را تکذیب کرده اند، محشور مى گردانیم; پس، آنان نگاه داشته مى شوند تا همه به هم بپیوندند.» (النمل: 83) / «و روزى که در صور دمیده شود، پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است، به هراس افتد، مگر آن کس که خدا بخواهد و جملگى، با زبونى رو به سوى او آورند». (النمل: 87)
157. « …پیشوتن گشتاسپان از سوى کنگ دژ آید، با یک صد و پنجاه مرد پرهیزگار و آن بت کده را که رازگاهِ ایشان بود، بِکَنَد و آتشِ بهرام را به جاى آن بنشانَد …» (بندهش، 142).
158. «به پایانِ هزاره اوشیدرماه، ضحاک از بند رها شود. بیوراسپ، بس آفریدگان را به دیوکامگى، تباه کند. در آن هنگام، سوشیانس (=موعود)، پسر زردشت، به پیدایى رسد …و نخست از جهانیان، مُرده گرشاسپ، پسرِ سام را برانگیزد تا بیوراسپ را به گرز زَنَد و کُشد و از آفریدگان، بازدارد.» (بندهش، 142)
159. «و کارنامه هر انسانى را به گردن او بسته ایم و روز قیامت، براى او کتابى که آن را گشاده مى بیند، بیرون مى آوریم. کتابت را بخوان! کافى است که امروز، خودت، حسابرسِ خود باشى» (الاسراء: 13ـ14). نیز: «… آنان، کتابِ خود را مى خوانند و به قدر نخکِ هسته خرمایى، به آنها، ستم نمى شود.» (الاسراء، 71) و: «و کتاب عملِ شما، در میان نهاده مى شود; آنگاه، بزه کاران را از آنچه در آن است، بیمناک مى بینى و مى گویند اى واى بر ما! این چه کتابى است که هیچ کار کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته جز اینکه همه را به حساب آورده است; و آنچه را انجام داده اند، حاضر یابند و پروردگار تو، به هیچ کس، ستم روا نمى دارد.» (الکهف: 49)
160. «و قطعاً بر شما، نگهبانانى گماشته شدهاند. فرشتگانِ بزرگوارى که نویسندگانِ اعمال شما هستند. آنچه را مى کنید، مى دانند.» (الانفطار: 10ـ13) نیز: «مردم مدینه و بادیه نشینانِ پیرامون شان را نرسد که از فرمان پیامبرِ خدا، سَر باز زنند و جان خود را عزیزتر از جان او، بدانند; چرا که هیچ تشنگى و رنج و گرسنگى اى در راهِ خدا، به آنان نمى رسد و در هیچ مکانى که کافران را به خشم مى آورد، قدم نمى گذارند و از دشمنى غنیمتى به دست نمى آورند مگر اینکه به سببِ آن، عملِ صالحى براى آنان در کارنامه شان نوشته مى شود، زیرا خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند». (التوبه: 120) قابل ذکر است که در گاهان هم اشاره اى به «دفتر زندگانى» شده است (یسنه 31:14).
161. «اما کسى که کتابش به دست راستش داده شود، به زودى اش حسابى بس آسان کنند و شادمان به سوى کسانش باز گردد و اما کسى که کتابش از پشت سرش به او داده شود. زودا که هلاک خویش خواهد و در آتشِ افروخته، درآید.» (الانشقاق: 7ـ12)
162. قس: «و کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست. جز او کسى آن را نمى داند; و او آنچه در خشکى و دریاست مى داند و هیچ برگى فرو نمى افتد مگر اینکه آن را مى داند و هیچ دانه اى در تاریکى هاى زمین و هیچ تَر و خشکى نیست، مگر اینکه در کتابى روشن ثبت است.» (الانعام: 59) نیز: «آیا ندانسته اى که خداوند آنچه را در آسمان و زمین است، مى داند; اینها همه در کتابى مندرج است؟» (الحج: 70)
163. «سپس، شب سوم، در بامداد، اگر آن روان از پرهیزگاران باشد … بادى تیز به پذیره آید، بهتر و نیکوتر و خوشبوتر و پیروزگرتر از همه بادهاى به گیتى که روان را شادى بخشد. اگر دُروَند است، بادى به پذیره آید گندتر، پوسیده تر و ناپیروزتر از همه بادهاى به گیتى، که روان را از وى ناآرامى واندوه رسد. سپس، بَرَندَش آن روان را به آمار …» (بندهش، 130)
164. برخى از پژوهندگان، مفهوم برزخ را معادلِ «هَمّیستَگان» (=جاى آمیختگى) در باورهاى زرتشتى دانسته اند. اما این اندیشه، درست نیست. قابل ذکر است که تعبیرِ هواى سرد یا گرم، به عنوانِ پادافره، که در برخى منابع زرتشتى از آن یاد شده (نیز در: مینوىِ خرد، 30)، تا حدودى مى تواند یادآور معناى «زمهریر» در باورهاى عامیانه مردم باشد که مى اندیشند «ساداتِ گناه کار» تا هنگام رستاخیز، در جایگاهى بسیار سرد به نام زمهریر، به سر خواهند برد.
165. «اگر او (=روان) را گناه و کرفه، هر دو برابر باشد، آنگاه، او را به همستگان دهند. درباره همستگان گوید که جایى است چون گیتى; هر کس را بِدان پایه که ایشان را کرفه است، جاى دهند، نشانند.» (بندهش، 131) / «به جایى فراز آمدم و دیدم روانِ مردمى چند را که به هم ایستاده بودند. پرسیدم … «ایشان کیستند و چرا ایدر ایستند؟ پاسخ: اینجاى را همستگان خوانند و این روان ها که تا تنِ پسین (=رستاخیز) اینجاى ایستند، روانِ مردمانى اند که کرفه (=ثواب) و گناه شان برابر بود …و پادافرهِ (=مجازاتِ) ایشان از راهِ گردشِ هوا است: سردى یا گرمى; و ایشان را پتیاره دیگرى نیست» (بهار، از: ارداویراف نامه، 305)
166. «و میان آن دو گروه حایلى است و بر اعراف، مردانى هستند که هر یک از آن دو دسته را از سیمایشان مى شناسند و بهشتیان را که هنوز وارد آن نشده، ولى بدان امید دارند، آواز مى دهند که سلام بر شما. و چون چشمان شان به سوى دوزخیان گردانیده شود، مى گویند پروردگارا! ما را در زمره گروهِ ستمکاران قرار مده. و اهل اعراف، مردانى را که آنان را از سیمایشان مى شناسند، ندا مى دهند و مى گویند: جمعیت شما و آن همه گردنکشى که مى کردید، به حال شما سودى نداشت.» (الاعراف: 46ـ48)
167. «در صور دمیده مى شود; پس، هر که در آسمان ها و هر که در زمین است، بیهوش درمى افتد، مگر کسى که خدا بخواهد. سپس، بار دیگر، در آن دمیده مى شود و به ناگاه، آنان بر پاى ایستاده، مى نگرند.» (زمر، 68)
168. «هنگامى که نزدیک فرشگردکردارى باشد، نیوشیداران (=پذیرندگان) فرمان اردیبهشت از گوسپند و گوشتخوارى بگردند (صرفنظر کنند) و یک چهارمِ نیروى آز کاسته شود و گندگى که همانا در تن است، نابود شود. تارى و تیرگى به تدریج کاسته شود، مینوى پاک بیشتر به چهر پوشیده شود، دانش ها روشن تر یافته شود. آز در تنِ فرزندان که از ایشان (=مردم زمان فرشگرد) زاده شوند، ناتوان تر و تن آنان کم گندتر و به سرشت ایزدان، هم پیوندتر است ….» (زادسپرم، 60) / «در آن هنگام، نشان رستاخیز آشکار باشد و سپهر بجنبد، سیر خورشید، ماه، ستارگان تغییر کند. و در فضا یکى شوند مانند سپهر گردان و چهره دریا و همه ساکنان زمین تغییر کند ….» (زادسپرم، 61)
169. شیوه روایىِ قرآن، در بیانِ حکایتِ آفرینش، خاص و جالب توجه است. در این شیوه، زمان، صورتِ خطى یا ممتد ندارد و در آن، رخدادها، به ترتیبِ وقوع، بازگفته نمى شود. براى مثال، در آن، «الله» از ابتدا و پیش از هر بروز سانحه اى، سخن از قرار گرفتنِ انسان بر روى زمین سخن مى گوید; یا ابلیس، حتى پیش از ارتکاب گناهِ ازلى توسط آدم و حوا و هبوطِ آنان، «یوم یبعثون» را یادآور مى شود; یا ملایک، از فساد و خونریزىِ آینده نسلِ آدم بر روى زمین، ابراز نگرانى مى کنند، یا گفته مى شود زمین براى انسان آفریده یا گسترانیده شده است و … الخ. بدون تردید، این شیوه روایى، مبتنى بر تکنیکِ «آینده رَوى» (falsh forward) است (و حتى، تا حدودى، یادآورِ رئالیسمِ جادویى در ادبیات معاصر است). در نتیجه، در آن، همه رخدادهاى فعلى و آتى، با هم، و به مرکزیتِ سانحه ازلى، بازگو مى شوند. عدم درک این نکته، موجب شده است که برخى، روایت قرآنى را درست درک نکنند.
170. «آنچه ما نمادش مى نامیم یک اصطلاح است، یک نام یا نمایه اى که افزون بر معانى قراردادى و آشکارِ روزمره خود، داراى معانى متناقضى نیز باشد.» (یونگ، 15ـ16)
کتابنامه :
آذرباد مهراسپندان، ترجمه: رهام اشه و شهین سراج، مؤسسه انتشاراتى فرهنگى فروهر، 1379
الیاده، میرچا، جهان اسطوره شناسى، جلد سوم، ترجمه: جلال ستارى، نشر مرکز، 1379
ـــــــــــــ ، دین پژوهى، دفتر اول، ترجمه: بهاء الدین خرمشاهى، انتشارات پژوهشگاه، 1372
بندهشن، ترجمه: مهرداد بهار، انتشارات توس، 1380
بهار، مهرداد، پژوهشى در اساطیر ایران، نشر آگه، 1381
دین کرد سوم، دفتر اول، ترجمه: فریدون فضیلت، انتشارات فرهنگ دهخدا، 1381
ـــــــــــــ ، دفتر دوم، ترجمه: فریدون فضیلت، انتشارات مهرآیین، 1384
روایت آذرفرنبغ فرخزادان، ترجمه: حسن رضایى باغ بیدى، انتشارات دایره المعارف بزرگ اسلامى، 1384
روایت امید اشوهیشتان، ترجمه: نزهت صفاى اصفهانى، نشر مرکز، 1376
روایت داراب هرمزد، موبد مانک رستم اون والا، چاپ سنگى
زنر، آر.سى.، تعالیم مغان، ترجمه: فریدون بدره اى، انتشارات توس، 1377
ـــــــــــــ ، طلوع و غروب زردشتى گرى، ترجمه: تیمور قادرى، انتشارات فکر روز، 1375
سبحانى، جعفر، منشور اصول عقاید امامیه، انتشارات مؤسسه تعلیماتى و تحقیقاتى امام صادق، 1385
شاکد، شائول، از ایران زرتشتى تا اسلام، ترجمه: مرتضى ثاقب فر، انتشارات ققنوس، 1381
شایست ناشایست، ترجمه: کتایون مزداپور، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1369
شوالیه، ژان و گربران، آلن، فرهنگ نمادها، ترجمه: سودابه فضایلى، انتشارات جیحون، 1385
صدوق، محمد بن على بن الحسین بن بابویه، معانى الاخبار، مؤسسه النشر الاسلامیه، 1361
قاسمى، على محمد، برزخ، پژوهشى قرآنى و روایى، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1385
گزیده هاى زادسپرم، ترجمه: محمدتقى راشد محصل، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366
گیمن، دوشن، دین ایران باستان، ترجمه: رؤیا منجم، انتشارات فکر روز، 1375
ـــــــــــــ ، زرتشت و جهان غرب، ترجمه: مسعود رجب نیا، انتشارات مروارید، 1381
متون پهلوى، ترجمه: سعید عریان، کتابخانه جمهورى اسلامى ایران، 1371
مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، 1368
مینوى خرد، ترجمه: احمد تفضلى، نشر توس، 1379
نظرى منفرد، على، معاد، روز رستاخیز، انتشارات دارالفکر، 1383
یونگ، کارل گوستاو، انسان و سمبول هایش، ترجمه: ابوطالب صارمى، انتشارات امیرکبیر، 1352
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب