اشعار منتخب درباره حضرت عبد العظیم حسنی

اشعار منتخب درباره حضرت عبد العظیم حسنی

ماه آسمان رsی
افق فضل و شرف را قمری پیدا شد
یا که در طور ولایت شجری پیدا شد
باز از بحر ولایت گهری پیدا شد
نخل سرسبز ولا را ثمری پیدا شد
درسماوات و زمین جشن عظیم است امشب
عید میلاد کریم ابن کریم است امشب
در ریاض علوی سرو روان این پسر است
نجل مولای کریمان جهان این پسر است
بهترین زاده ابناء جهان این پسر است
فخر دین ، قبله دل ، کعبه جان ، این پسر است
اوست سروی که بود دامن هستی چمنش
صلوات همه بر حُسن حَسن در حَسنش
اهل فضل و شرف و علم زعیمش خوانند
خیل عبّاد همه عبد عظیمش خوانند

صاحبان کرم و جود کریمش خوانند
آیت رحمت رحمان و رحیمش خوانند
اوست ماهی که بر ابناء زمان می تابد
نورش از ری به همه خلق جهان می تابد
قامتش سرو و لبش کوثر و رویش ماه است
زائر مرقد او زائر ثارالله است
حرمش کعبه آمال دل آگاه است
حَسنی حُسنش بر خلق چراغ راه است
خاص و عامند ز هر سوی رهین کرمش
دل صد قافله سر گرم طواف حرمش
نعمت سایه این دسته گل عترت را
بر شما داده خدا این شرف و رفعت را
اهل ری قدر بدانید چنین نعمت را
فیض همسایگی تربت آن حضرت را
بال جبرئیل زده سایه به بام و درتان
این شما ، این حرم زاده پیغمبرتان
یا حجاز است و بُوَد کعبه جاویدانش
جان من ، جان همه خلق جهان قربانش

ری سپهر و حرم اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ایوانش
دوست دارم که شب و روز ز لطف وکرمش
پر زند مرغ دلم یکسره سوی حرمش
آیه وحی در این خانه کتابت دارد
زیر این قبّه دعا کن که اجابت دارد
زائر او به خدا فیض قرابت دارد
درو دیوار حرم نقش نجابت دارد
ماه صد انجمن اینجاست خدا می داند
آفتاب حسن اینجاست خدا می داند
خاک درگاه تو بر درد دل خسته شفاست
سر به خاک حرمت گر نگذاریم جفاست
ای گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست
کرم و جود تو بر ما به عیان و به خفاست
«ما به این در، نه پی حشمت وجاه آمده ایم»
«از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم»
حُسن پیدای حَسن سرّ نهان حسنی
بلکه جانان همه خلق و تو جان حسنی
تو به باغ دل ما سرو روان حسنی
نخل طاها و گل عطر فشان حسنی
ما به خاک حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو بازآوردیم
عصمت فاطمه و عزّت حیدر داری
تو مقام از سخن مدح فراتر داری
تو عطا و کرم آل پیمبر داری
ز حسین و ز حسن جلوه دیگر داری
جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت
شهرری ازتو بهشت است بهشت است بهشت
به تو و عزّت آباء کرامت سوگند
به خدا و به رسول و به امامت سوگند
به جلال و به کمال و به مقامت سوگند
به نماز و به قعودت ، به قیامت سوگند
تو که سایه به سر خلق دو عالم فکنی
چه شود گر نگهی جانب «میثم» فکنی
غلامرضا سازگار(میثم)

سبزتر از آسمان
می برد دل را نسیم تربتت سوی بهشت
می نشاند چشم هایم را فرا روی بهشت
ای کریم بن کریم ، فرزند بانوی بهشت
خویش را حس می کند در باغ دلجوی بهشت
نیستم یک لحظه حتّی در تکاپوی بهشت
هر که آمد سوی تو گردید رهپوی بهشت
می زند جان و دل من خیمه در کوی بهشت
“یاسر”این آهی که دارم در هیاهوی بهشت
ای شمیم نام تو خوشتر ز گلبوی بهشت
بر ضریحت تا که می افتد نگاه عاشقم
نور تو از آفتاب سبط اکبر مجتباست
تا دلم در آستانت بال و پر وا کرده است
در حریم اطهرت چون یافتم فیض حضور
زائر قبر شریفت زائر کرب و بلاست
هر زمان در بارگاهت می رسانم خویش را
می نشیند سبز تر از آسمان بر روی لب
محمود تاری(یاسر)

نگین ری
با دوستان فاطمه ، لطف عمیم داشت
با آنکه نام و شهرت « عبدالعظیم » داشت
هر کس که پاس بندگی آن حریم داشت
با مهر و عشق و عاطفه عهدی قدیم داشت
عطر بهار وحی و صفای نسیم داشت
یعنی که ره به چشمه فوز عظیم داشت
روحی درآستان ولایت مقیم داشت
دستی پر از کرامت و طبعی کریم داشت
راهی به آستان خدای رحیم داشت
با آنکه جان روشن و قلب سلیم داشت
با اهل بیت رابطه ای مستقیم داشت
چون درک کرده بود ، مقام کلیم داشت
از بوستان فاطمه ، عطر و شمیم داشت
خواندند اهل معرفت او را « نگین ری »
از شهر بند رنج و غم ، آزاد می شود
این یاس گلشن “حسن” ،این عاشق” حسین”
گلواژه حدیث از آ‌ن لعل جان فزا
از محضر سه حجّت معصوم فیض برد
مثل کبوتران حرمخانه « رضــا »
شاگرد پاکباخته مکتب « جــواد »
از پرتو هدایت « هــادی » اهل بیت
ایمان خویش را به امامش ارایه کرد
با خاندان وحی پُل ارتباط بود
طور تجلّی سه امام هُمام را
شب تا به صبح شعر « شفق » را مرور کرد
مرغ سحر که زمزمه « یا کریم » داشت
محمدجواد غفورزاده(شفق)

درسایه ولایت
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
از نسل خاندان امامی کریم بود
در مکتب فضیلت و تقوا فهیم بود
پرهیزگار و عابد و زاهد ، حکیم بود
محبوب پیشگاه خدای علیم بود
در عمرخویش صاحب طبعی سلیم بود
دست نوازشی به سر هر یتیم بود
اخلاق او لطیف تر از هر نسیم بود
زیرا صراط زندگی اش مستقیم بود
درسایه امید و ولایت مقیم بود
هر گل که دیده ایم به ناز و نعیم بود
این بوستان عشق بهشتی شمیم بود
هر کس که زائرحرم این کریم بود

نام گرامیش اگر عبدالعظیم بود
گر از کرامتش همه کس فیض می برد
عطرحدیث آل رسول از لبش چکید
تنها نبود پیک خوش الحان باغ عشق
آموخت درس بندگی از اهلبیت نور
غیر از خدا نداشت نیازی به هیچ کس
لبخند مهربانی و گرمش چو آفتاب
گل سیرتان عشق به مدحش سروده اند اند
پیوسته او به منزل مقصود می رسید
هفتاد و نُه بهار ز عمرش گذشت و باز
در گلشن همیشه بهار حریم او
هر کس که رو نمود بر این آستانه گفت
پروانه بهشت بدستش دهد خدا
عبد حقیر اوست « وفایی» اگر چه باز
دل در جوار حضرت عبدالعظیم بود
سید هاشم وفایی

کعبه خاکیان افلاکی
سر خوش از باده حضور شود
مثل آیینه غرق نور شود
می‌شود در فضا طنین انداز
کرده درهای آسمان را باز
سمتِ این بارگاه نورانی
می‌پرد در فضای روحانی
اقتدا می‌کنم به حضرت او
دلم از گرمی محبّت او
با من « أمّن یُّجیب » می‌خواند
دل من از حبیب می‌خواند
از شمیم حبیب سرشار است
بَسْکه از عطر سیب سرشار است
فطرت پاک او اگر حسنی ست
که تبار عقیق او یمنی ست
که به دور از گناه و ناپاکی ست
کعبه خاکیان اَفلاکی ست
آفتاب ولا سه اختر را
« حمزه» و « طاهر » و « مطهّر » را
حرم با شکوه این وادی
وز عنایات حضرت هادی
شده عمری کبوتر حرمش
وز دل ما جدا مباد غمش
صبح صادق که می‌دمد دل من
از تماشای جلوه زار پگاه
نغمه آسمانی توحید
می‌پرد باز پلک من که : خدا
می‌وزد از مناره عطر اذان
دل من با فرشتگان خدا
به نماز ایستاده مُلک و مَلک
جانم از شوق دوست سرشار است
آسمان و زمین به گاه قنوت
فارغ خویش و فارغ از عالم
بیشتر از همیشه صحن و رواق
حرمش بوی کربلا دارد
رنگ و بوی حسین را دارد
از فروزنده گوهرش پیدا ست
آسمانی شده ست دامن او
مرقد پاک و آسمانی او
در مدارش به گردش آورده ست
قدر او ، حُرمت دگر بخشید
از سه خورشید ، نور می‌گیرد
حجّت هشتم و امام نهم
طایر پر شکسته‌دل من
مهرش از جان ما مبادا دور
محمد علی مجاهدی

کعبه اجلال
تا خطّه ی ری بوی تو آمد به مشامش
سرزد به سما بوی خدا از دَرو بامش
آرند ملایک همگان عرض سلامش
تا مذهب خود عرضه کند نزد امامش
بی مهر شما بوی بهشت است حرامش
ری گشت سپهر و تو شدی ماه تمامش
بردند زمین ها همه حسرت به مقامش
کز کوثر عرفان تو شیرین شده کامش
لطفی که شمارید در این کوی غلامش
هرکس که سلامی دهد از دور به قبرت
در قدر و شرف بنده همانند تو باید
با طاعت کونین اگر بنده در آید
ایران ز تجلّای تو شد کعبه اجلال
تا پیکر پاک تو نهان گشت به خاکش
من رشک به آن تشنه برم ای یم توحید
«میثم»نه ثنا خوان شما بوده از آغاز
گر قبر حسن جدّ تو دور از نظر ماست
ری یثرب و قبر تو بقیع دگر ماست
غلامرضا سازگار(میثم)

همای بلند آشیان دل
آریم رو به سوی تو یا سید الکریم
باشد ز نور روی تو یا سید الکریم
جان پر کشد به کوی تو یا سید الکریم
باشم به گفتگوی تو یا سید الکریم
می‌نوشم از سبوی تو یا سید الکریم
باشد ز آبروی تو یا سید الکریم
باشد ز خُلق و خوی تو یا سید الکریم
نابود باد عدوی تو یا سید الکریم
مائیم و عشق روی تو یا سید الکریم
نور ولا اگر که بتابد به جان ما
هر لحظه ، ای همای بلند آشیان دل
تا در حریم یاد تو لب باز می‌کنم
من باده ولای علی را به صبح و شام
آری اگر که حاجت ما می شود روا
این حُسن خُلق مردم ایران زمین ما
عبدالعظیمی و خَلَف پاک مجتبی
هر شب “فراز “با گل نور نگین ری
آید به جستجوی تو یا سید الکریم
محمد تقی مردانی “فراز”

مقیم کوی صفا
گر به کوی صفا مقیم شوی
زائر سیّد الکریم شوی
گر ز خمخانه اش عبورکنی
مستی از باده ی حضور کنی
دیده را از غبار راه بشوی
خویش را در حریم دوست بجوی
آشنایی نشانه اش اینجاست
عشق دار الزیّاره ی دل هاست
خضر اگر عمر جاودان دارد
سر بر این طرفه آستان دارد
چیست این قبّۀ بلند آیین؟
کیست این روشنای اهل یقین؟
کیست این روح بخش راه کمال؟
آشنای مقام احمد و آل
کیست این پیرو ولایت ناب؟
روح تفسیر آیه های کتاب
عشق از چشم خون فشان پیداست
منزل از گرد کاروان پیداست
معرفت گر به جانت آمیزد
رستگاری به دامنت ریزد
عصر غیبت که دور وانفساست
سایۀ امن ، آستان ولاست

جعفر رسول زاده(آشفته)

آستانه ری
از دست غم به ساغرمَی می برم پناه
بی جا چرا به بهمن و دی می برم پناه؟
بر سید الکریم به ری می برم پناه
دیگر کجا به درگه “کی”* می برم پناه؟
زان بردرش چو حاتم طی می برم پناه
زین پس به آستانه ی وی می برم پناه
هر دم که من به نغمه نی می برم پناه
از عمر شصت و پنج بهارم گذشته است
شد بسکه تنگ عرصه گیتی برای من
تا بارگاه حضرت عبدالعظیم(ع) هست
صدها هزار حاتم طی ریزه خوار اوست
طی شد زمان عمر به بی حاصلی”بسیط”
مصطفی طایی شمیرانی(بسیط)
*.منظور ، کیخسرو یکی از شاهان ایران زمین است.

چلچراغ معرفت
مرغ طبعم شهپر جان باز کرد
تا سویدای فلک پرواز کرد
تا به قاف قرب یزدان پر کشید
هفت باب عشق را شیرازه کرد
مانده ی دردی کشان را سر کشید
محو روی ماه صاحبخانه شد
دل به عشق یار رویایی سپرد
از کم و بیش جهان بر خاستن
بر وصال عشق حق نائل شدن
رفتن آنجایی که خاطر خواه اوست
تا شدن بیرنگ ، هم رنگ خدا
سر براه عشق داور باختن
جسم قطعه قطعه ، سر از تن جدا
در حریم قرب حق خلوت نشین
در جوار حضرت عبدالعظیم
چلچراغ عشق از او روشن است
در حریم او شریعت پایدار
بنده حق حضرت عبدالعظیم
حلقه ی دین وشریعت را نگین
بود درس مکتب او پابجا
مجتبی را نور چشم چارمین
عالم برجسته علم الکتاب
مردم ری را وجودش افتخار
نجل پاک حضرت حبل المتین
یادگار حضرت ختمی مآب
یاد او آرام بخش جسم و جان
از نبی بر این نبیره آفرین
این سرا را کرده چون عرض نجف
طاهری پاک و شریف و اطهری
داده قرب و منزلت بر این زمین
این حرم باشد هماره محترم
تا به اواَدنای جانان پر کشید
کام از صهبای ایمان تازه کرد
جام از خُمخانه داور کشید
سر خوش و سر مست از پیمانه شد
دست اندر کهکشان عشق برد
عشق یعنی روی جانان خواستن
عشق یعنی یکسره یکدل شدن
عشق یعنی مردن اندر کوی دوست
عشق یعنی خالی از رنگ و ریا
عشق یعنی با بلا ها ساختن
عشق یعنی خون حق در کربلا
عشق یعنی جسم خونین برزمین
عشق اگر جوئی قدم زن چون نسیم
او که عشقش تارو پود دامن است
عِلم دین را عالم و خدمت گذار
او کریم و جدّ و باب او کریم
روح عُلوی در میان ماء و طین
با رضا وهادی ، ابن رضا
هست این صاحب کمال پاک دین
شمع ایوان حریمش آفتاب
مکتب علم الحدیثش پایدار
از شرافت ماهش اندر آستین
برده ارث معرفت از بوتراب
بارگاهش مأ من درماندگان
آستانش خطّه ری را نگین
حمزه موسی بن جعفر کز شرف
خفته بر این خاک طاهر گوهری
او بود نجل امام چارمین
با وجود این ذوات ذوالکرم
“صالحی” از کبر ونخوت دور باش زیر پای زائرانش مور باش
حسن صالحی خمینی

شهاب معرفت
خفـتـه در ایـن بـارگـــه دُرّ خوشـاب معــرفـت
مظـهـــر ذات الــهـــی آفِـتــــابِ مـعــرفـت
روشنی بخش دل عالم، شهاب معرفت
چشمه سار روح افزای سحاب معرفت
اوسِتاد آگه علم الکتاب معرفت
اَنتَ مولانا بحق، ای ماهتاب معرفت
برمشام جان رسد بوی گلابِ معرفت
گر بنوشـد (صالح) از شهد شراب معرفــت
می درخشد بارگاهش تا فراسوی زمان
ریزش باران رحمت بر کویرستان دل
حافظ آیات حق و ناقل علم حدیث
روحبخــش اهـل ایمان حضرت عبدالعظیم
در جوارت حمزه و طاهر بُوَد کز خاکشان
می بَــرَد ره تا حـریم کبـریـای منـزلــت
سیّد محمّد صالحی کوشا

چراغ روشن عشق
فروغ عترت و قرآن توان دید
حریم یک تن از آل پیمبر
مزار حضرت عبد العظیم است
که زوّارش”کَمَن زارَ اَلْحُسَین”است
به دلها این حرم شد پرتوافکن
دَرِ باغی ست از گلزار جنّت
نمی گردد خزان , هرگز بهارش
ببوس این درگه پر نور و طاهر
بیا جان خود اینجا شستشو کن
اجازت از خدا گیر و رسولش
به اذن یازده معصوم دیگر
بگو بسم الّه و ، الله اکبر
به گوش جان او آید ندائی
محبّ آل عصمت کامیاب است
که بی حد است الطاف الهی
به دیوار و در این بیت توحید
بُوَد این بارگاه روح پرور
در اینجا قبر مولایی کریم است
به اولاد حسن ,او فخرو زین است
چو اینجا شد چراغ عشق روشن
بُوَد این درگه از ابواب رحمت
که اشک عاشقان , شد جویبارش
تو ای زائر به تعظیم شعائر
بیا اینجا به اشک خود وضو کن
بپا خیز و بخوان اذن دخولش
به اذن حیدر و زهرای اطهر
قدم چون می نهی داخل از این در
زند چون حلقه براین در گدائی
که ای سائل دعایت مستجاب است
بخواه از رحمت حق آنچه خواهی
(حسان) اینجا مطاف مومنین است
در گلزار جنّت در زمین است
حبیب چایچیان (حسان)

مهر پر فروغ
هر کس شود بخاک ری از معرفت مقیم
باشد پناه مرحمت سیّدالکریم
از بسکه صحن و گنبد او با صفا بود
باشد بسان عرش خدای جهان عظیم
بوی عبیر می وزد از تربتش مدام
گویا که از بهشت برین می رسد نسیم
باشند عرشیان به طواف مزار او
هستند قدسیان همه بر درگهش مقیم
از بس حریم محترمش دلربا بود
آید پی زیارت او با عصا کلیم
عطر فرح فزای مزارش علی الدّوام
باشد چنانچه می رسد از باغ گل ، شمیم
ای مهر پر فروغ جهانتاب عارفان
وی گوهر معانی حق ، باسط النّعیم
گلدسته های صحن تو ای سبز تر زِ عشق
چون گنبدت بعرش زند طعنه مستقیم
“خائف” هرآنکه سر نهد او را به آستان
اجر کثیر می دهدش خالق رحیم
حسین زارعی (خائف)

آفتاب اهل کمال
گشت مرآت ذات بی همتا
چشمش از ذوق دوست شد بینا
ریخت بیرون ز سینه حرص وهوا
غرق آرامش و بری زِ ریا
هم خواصش شدند ره پویا
کرد بیرون ز سنگ خاره گیا
زرد رویی همیشه از تو جدا
مدد و عزّ و حکمت و تقوا
افتخار مدام آل عبا
می کند هر دقیقه کسب ضیا
آن علی سیرت و حسن سیما
هست در قاب سینه اش پیدا
می کشد ، موم از دل خارا
طرب انگیز چون نسیم صبا
سر ز قدرش کشد به عرش عَلا
هست خاکش چوخاک کرب وبلا
بوسه بر خاک سیدالشهدا
سر نپیچید از خط مولا
که چنین شد مقام او والا
کرد روزی بیان بلیغ و رسا
که تو هستی ز دوستان ما را
ثمر بوستان صبر و رضا
مثل یک شام سخت و بی فردا
باد تا روز حشر پا برجا
زود بیند مراد خویش روا
درجنان در برش کند ماوا
هر که شد بهره ور ز جام ولا
قلبش ازشوق دوست شد لبریز
حُبّ غیری نماند در دل او
از درون و برون وجودش شد
هم عوامش شدند رهرو راه
مثل باد بهار شادی بخش
روی بنما به سوی او که شود
یعنی از سیّد الکریم طلب
عبد ربّ عظیم عبدالعظیم
آفتابی که آفتاب از او
درُّ دریای آل پیغمبر
نور ایمان و دانش و عرفان
نام آن سرور از عنایت حق
باد لطفش برای اهل کمال
خاک پاکش که هست قبله جان
آنکه فرمود حضرت هادی
بوسه به درگهش بزن که بُوَد
ذرّه ای در تمام عمر شریف
عمری از رهبری اطاعت کرد
بر امام دهم عقاید خویش
در جوابش امام فرمودند:
شجر باغ حلم و تمکین بود
باد عمر عدوی نسل نبی
دوره ی دوستدار حضرت او
“واشقانی” که هست خاک درش
نیز هر کس که بوسه زد به درش
حسن واشقانی

چشمه ی فیّاض
از جان غلام حضرت عبدالعظیم شد
آنکس که زائر حرمِ این کریم شد
بر حضرتش که وارث خُلقِ عظیم شد
مَحو صفای این حرم و این حریم شد
آن عاشقی که بر سر کویش مقیم شد
زین بارگاه اطهر و رضوان شمیم شد
آنکس که رهسپار ره مستقیم شد
مشهور خاص و عام به عبدالعظیم شد
“خاتم” اگر که صاحب طبع سلیم شد
آنکس که راهپوی حریم کریم شد
دارای حُرمت است به چشم جهانیان
باید سلام و عرض ادب کرد با خلوص
وارد هر آنکه گشت در این بارگاه قُدس
بی بهره نیست از کرم ذات کبریا
بس مرده دل که زنده ز الطاف کردگار
دارد به پیش پای دل خود چراغ راه
خوی‌حسین و وجه‌حسن داشت‌ ،زین‌ سبب
طبعش روان ز چشمه فیّاضِ مهر اوست
محسن خیاطان خاتم

کربلا و ری
خاک ری نالید در پیش خدا
کای حکیم السّر ، ولی الاولیا
صاحب هستی امیر کائنات
سرّ وحدانیّت ذات و صفات
آفریدی نور و نار و آب و خاک
در دو عالم “لیس معبود سواک”
ای مسبّب از تو پیدا هر سبب
تو توانایی ، تو خلّاقی ، تو رب
انبیا را امر تو انگیخته
مهرشان با مهر تو آمیخته
بر گزیدی از میان آن همه
یک محمّد یک علی یک فاطمه
نسل شان شایسته و والا مقام
صاحب رایند و مولا و امام
از تبار آن نبی و آن ولی
خلق کردی یک حسین بن علی
پرده ای از عشق خود بالا زدی
مهر او را نقش بر دلها زدی
حرمت دلدادگی نام حسین
هفت دریا تشنه جام حسین
من چو او خاکم ولی در این جناس
کربلا را کی کنم با خود قیاس؟
کربلا نور است و من ظلمانی ام
او همه آیینه من حیرانی ام
آن زمین خاک شهیدان خداست
من ری ام آن جا دیار راز هاست
خجلتی اندوه حرمانم شود
قاتلش می خواست سلطانم شود
من شدم انگیزه تا دستی پلید
تیغ بر آیینۀ قرآن کشید
او به سودای حرام ملک ری
راه دنیا تا جهنم کرد طی
نحس بود این آرزو بر ابن سعد
مبتلای کفر قبل و ، ظلم بعد
شد چنین اسرار غیبی ملهمش
نکته ای گفت و زدود از دل غمش:
دل به غم مسپار ای خاک وسیع
نزد ما داری مقامی بس رفیع
ای زمین از ابر ، بارانت رسد
چون صدف درّی به دامانت رسد
از بهشت معرفت اینجا دری ست
از ولایت جلوه گاه دیگری ست
ای تو آرام دل لبریز بیم
مشهد نور خدا عبد العظیم
خاک ری ، چون عشق ایمن می شوی
از گل توحید گلشن می شوی
هر نگاهت عالم آرا می شود
هر دلی اینجا مصفّا می شود
از فرشته آید اینجا زمزمه
رحمت حق بر محّب فاطمه
از تبار مجتبی نسل کرام
بهره مند از صحبت چندین امام
در ولایت نقش بند معرفت
رفعت روح بلند معرفت
اهل بیت و محورش را می شناخت
او امام و رهبرش را می شناخت
نزد مولا در فروع و در اصول
دین خود را عرضه کرد و شد قبول
هجرت او را نشان بند گی است
آری آری در شهادت زندگی است
شعر من ای آسمانی حال من
ای سکوت و شور و قیل و قال من
خسته منشین در حریم وصل یار
نشئه ای از جام مشتاقی بیار
گر سفر نزدیک آید یا که دور
می وزد عطر دل انگیز حضور
می رباید دل صفای این حریم
قدسیان را ذکر یارب العظیم
زائران اینجا حسینی مذهب اند
کربلا در کربلا تاب و تب اند
یک توسّل عشق در این بارگاه
می برد دل را به سوی قتله گاه
اشک اینجا گوهر و آیینه است
قیمتی گر هست این گنجینه هست
لطف خوبان کرامت دیدنی ست
این رواق با صفا بوسیدنی ست
اهل ری در خیمه حق ایمن اند
مومنان با دشمن دین دشمن اند
تا خراسان و قم و ری جان ماست
هفت وادی معرفت ایمان است
جعفر رسول زاده (آشفته)

نجل کریم آل محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلم)
ای اهل فیض تشنه ی جام ولای تو
ای اوفتاده جود و کرامت به پای تو
من کیستم که مدح بگویم برای تو
تنها نه اهل ری همه عالم گدای تو
از آفتاب روی محمّد(ص) نمای تو
بردار سر که در دل ما هست جای تو
علم حدیث درسخن دلربای تو
واجب بود زیارت صحن و سرای تو
بر شاعری سلام که گوید ثنای تو
بر شهر ری درود که شد نینوای تو
ایران نیازمند بود بر دعای تو
آرند سجده بر حرم با صفای تو
رو آورد به جانب دارالشّفای تو
ای نجل مجتبی که دو عالم فدای تو
چون مرغ جان به جانب دارالولای تو
گردند دور گنبد و گلدسته های تو
هر کس به هر طریق شود آشنای تو
بسته به هم حوائج ما و عطای تو
هر صبح و شام خون جگر شد غذای تو
ری هم گریست بر تو و انزوای تو
در خاک تیره رفت چو قدّ رسای تو
در روز رحلت تو و بزم عزای تو
دیگر نشد بریده گلو از قفای تو
خورشید نی نگشت رخ دلربای تو
دیگر نشد حصیر کفن از برای تو
چوب جفا به لعل لب جانفزای تو
«میثم» هماره اشگ فشاند به پای تو
ای دامن مدینه ری ، کربلای تو
ریحانه امام حسن ، سیدالکریم
مدح تو را امام زمان تو گفته است
نجل کریم آل محمّد(ص) تویی تویی
ماه حسن ، که نور گرفتند اهلبیت
جسم مطّهر تو و آغوش خاک ری
آیات وحی در نفس روح پرورت
بر اهل ری نه ، بر همه عالم وجود
بر زائری درود که گردد به دور تو
بر اهل ری سلام که همسایه تواند
در موج فتنه های اجانب خدا گواست
نبود عجب که هر شب و روز اولیای حق
بیمار نا امید ز درمان ، به صد امید
بوی بقیع می وزداز خاک تربتت
پرواز می کند دل اهل ولا مدام
همچون کبوتران حریمت فرشتگان
با مکتب ائمه اطهار آشناست
تو سیدالکریمی و ما سائل درت
دردا که از جنایت عباّسیان دون
ترک مدینه گفتی و وارد به ری شدی
گرد عزا نشست به رخسار اهل ری
شوّال شد محرّم و ری گشت کربلا
پرواز کرد روح شریفت ز تن ولی
تشییع گشت پیکر پاکت به احترام
پیچیده شد درون کفن جسم اطهرت
بر خاک سر نهادی و دیگر کسی نزد
تا چشم ابر ، باران ریزد به پای گل
غلامرضا سازگار(میثم)

در رثای حضرت عبدالعظیم علیه السّلام
غریب ملک ری
چشم ما چون چشم زمزم از فراقت اشکبار
او غریب شهر یثرب ، تو غریب این دیار
داشتی از کینه های خصم بر چهره غبار
تیره بُد هَمواره از ظلم عدویت روزگار
گوهر اشک ملائک می شود اینجا نثار
حنجر دلدادگانت ناله دارد – زار زار
قطره قطره اشک ما شد لاله های داغدار
جان هستی از غم جانسوز تو اندوهبار
جان زِ ماتم در جنون ،یعنی که گشته بی قرار
ماه شد گلبرگ خون و مهر شد گلگون عذار
قلب ما چون قلب هستی در عزایت سوگوار
ای چو جدّت مجتبی دیده جفا از دشمنان
در طریق پیروی از اهل بیت مصطفی
ای مطیع امر حق یا حضرت عبدالعظیم
نی زِ چشم عاشقان تنها بریزد اشک غم
سینه ی دلبستگانت شعله دارد – آه آه
در عزای جانگدازت ای غریب ملک ری
قلب عالم از شرار داغ تو اندوهگین
دل زِ غم لبریز خون،یعنی که گشته بی شکیب
بس که ازچشمان”یاسر”ریخت خوناب جگر
محمود تاری(یاسر)

بهشت مجسّم
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته
صراط را زهمین راه مستقیم گرفته
تو از عشیرۀ عشقی تو از قبیلۀ قبله
که عطر، مرقدت جنه النّعیم گرفته
گدای کوی تو امروزه نیستم من و دانی
سرم به خاک درت اُنس از قدیم گرفته
همیشه سفرۀ دل باز کرده ام به حضورت
که فیض باز شدن ، غنچه از نسیم گرفته
برین بهشت مجسّم قسم که زائر قبرت
به کف برات نجات خود از جحیم گرفته
همیشه عبد ، حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سِمت عبد با عظیم گرفته؟
مَلک غبار زِ قبر تو تا نرُفته نرفته
در این مُقام ، فلک خویش را مقیم گرفته
چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم
که هر کبوتر تو ذکر یا کریم گرفته
کسی که زائر تو شد ، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته
علی انسانی

صفای دل عاشقان
حریم تو بوی خدا می دهد
شمیم خوش ربّنا می دهد
رواق تو رونق فزای بهشت
ضریح تو دل را جلا می دهد
نسیمی که از کوی تو می وزد
دل عاشقان را صفا می دهد
هر آن کو ، که شد زائر کوی تو
دلش بوی مهر و وفا می دهد
حدیثی دل انگیزم آمد بیاد
پیامی که آن مقتدا می دهد
که«مَن زارَ عَبدالعَظیم بِرِِی»
که«مَن زارَ کَرب و بَلا»می دهد
تو آن سرو بالا بلندی که عشق
بدستت گُل« هَل اَتی »می دهد
تو از نسل پاکان و پاکی تو راست
و حق نور تقوا تو را می دهد
محیط کریمانه ات سبز باد
که گنج سعادت به ما می دهد
جگر گوشه ی سبط پاک رسول
که بوی خوش مجتبی می دهد
کلید در گنج عزّت ، خدای
به حکمت بدست شما می دهد
سراج منیری و نور امید
نگاهت به عالم ضیا می دهد
هر آن کس که مهر تو دارد به دل
کجا دل به راه خطا می دهد
عبّاس براتی پور

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید