نویسنده:سیّد جواد مصطفوی
4ـ خداوند برای هر چیزی مدتی قرار داده است
«هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ (انعام/2) اوست که شما را از گل آفرید سپس مدتی مقرّر کرد و مدّتی نیز به نزد او معین است.»
«… لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ؛ (یونس/49) برای هر امّتی، مدّتی معیّن است و چون مدّتشان به سر رسد نه ساعتی پس آیند و نه جلوتر روند.»
«… وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی؛ (رعد/2) خداوند خورشید و ماه را زیر فرمان گرفت که هر یک در مدتی معین سیر میکنند.»
«ما خَلَقْنا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی؛ (احقاف/ 3) ما آسمانها و زمین را با هر چه میانشان هست، جز به حق و برای مدّتی معیّن نیافریدهایم.»
«وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً وَ لِکُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتاباً؛ (خطبه 82) خداوند برای هر چیز، اندازهیی و برای هر اندازه، مدّتی و برای هر مدّت، نوشتهیی معیّن فرموده است.»
بیان:
شیخ توسی در تفسیر آیه اول از قول شش نفر از مفسّرین نقل میکند که مدتی که خدا مقرّر کرده است، زمانی است که هر انسان در آن زمان زنده میشود و مدّت معیّنی که نزد خدا است، مراد زنده شدن در قیامت و بعث و نشور است. سپس میگوید ولی آنچه ما میگوییم این است که مدت اول زمان زنده شدن و مردن مردم است که بالفعل انجام میشود و مدّت دیگری که نزد خدا معیّن است، نسبت به کسانی است که پیش از آن زمان کشته میشوند یا به واسطه قطع رحم و امثال آن عمرشان کوتاه میشود.
و اما راجع به تعمیم و تخصیص متعلق این مدّت معیّن چنانکه ملاحظه میشود، نهج البلاغه مدّت معیّن را تعمیم داده و برای هر چیز دانسته است و قرآن مجید تنها برای انسان و کواکب و امتها تصریح نموده است، ولی ممکن است از آیه 3 سوره احقاف استفاده تعمیم کرد زیرا در آن آیه برای آسمان و زمین و آنچه میان این دو هست، مدت معیّن قرار داده شده است. [1]
5ـ دستور داخل شدن در ملک دیگران
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ؛ (نور/ 27و28) شما که ایمان آوردهاید در خانههایی جز خانههای خود داخل مشوید، مگر آن که آشنایی یابید و بر ساکنانش سلام کنید. این برای شما بهتر است، شاید پند گیرید؛ اگر کسی را در خانه نیافتید، وارد نشوید تا شما را اجازه دهند و اگر گفتند بازگردید، باز گردید که برای شما پاکیزهتر است.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نامهیی که به متصدّی جمعآوری زکات، مرقوم داشته، نوشته است:
«فَإِذا قَدِمْتَ عَلَی الْحَیِّ فَانْزِلْ بِمائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخالِطَ أَبْیاتَهُمْ ثُمَّ اَمْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکینَهِ وَ الْوَقارِ حَتّی تَقُومَ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ… فَإِنْ کانَ لَهُ ماشِیَهٌ أَوْ إِبِلٍ فَلا تَدْخُلُوها إِلاّ بِإِذْنِهِ؛ (نامه 25) پس چون به قبیلهیی رسیدی بر سر آب آنها فرود آی بدون آنکه در خانههایشان درآیی، سپس با آرامش به سوی ایشان برو تا بین آنها بایستی، پس بر آنها سلام کن… و اگر او چهارپایانی دارد، بیاجازه او نزد آنها مرو.»
6ـ مؤمنین، برادر یکدیگرند
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ؛ (حجرات/10) اهل ایمان برادر یکدیگرند، میان برادران خویش اصلاح کنید.»
علی ـ علیه السّلام ـ در نهج البلاغه به دستور آیه شریفه عمل نموده و در هر موردی که مرد ناشناسی را مخاطب قرار داده و یا مردی را که نمیخواسته است، نام ببرد، کلمه «اخ»را درباره او به کار برده است؛ به عبارت دیگر آن حضرت به جای کلمات «دوست، همشهری، رفیق، هموطن»و امثال اینها کلمه «اخ»یا «اخوه»به کار برده است که جمعاً 67مرتبه این کلمه در نهج البلاغه استعمال شده است.
در اینجا به چند مورد آن اشاره میشود:
روزی که حضرت از اخبار غیبی که از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ استفاده فرموده بود، شکل و لباس قوم مغول و خونریزی آنها را بیان میفرمود، مردی از قبیله کلب برخاست و گفت «خداوند به تو علم غیب عطا فرموده است». حضرت در اوّل خطاب به او فرمود:
«یا أَخاکَلْبٍ؛ (خطبه 128) ای برادری که از قبیله کلبی.»
مردی از قبیله بنی اسد به آن حضرت عرض کرد: «با آنکه شما سزاوار خلافت بودید، چگونه شد که خلافت را از شما گرفتند؟»در اینجا با وجود اینکه این مرد سؤال بیجایی کرد، چنانکه از تندی جواب حضرت پیداست، مع ذلک آن حضرت در ابتدا فرمود:
«یا أَخابَنِی أَسَدٍ؛ (حکمت 161) ای برادری که از قبیله بنی اسدی.»
هنگامی که از ابوذر غفاری، پس از مرگش یاد میکند، میفرماید:
«کانَ لی فیِما مَصْی أَخٌ فیِ اللهِ؛ (حکمت 281) در گذشته، برادری در راه خدا داشتم.»
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الْإِخْوانِ…؛ (حکمت 11) ناتوان ترین مردم کسی است که از بدست آوردن برادران برای خویش ناتوان باشد.»
«شَرُّ الْإِخْوانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ؛ (حکمت 471) بدترین برادران کسی است که برای او شخص به رنج و مشقّت بیفتد (دوستی با او سبب آزار بشود).»
«اِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ اَخاهٌ فَقَدْ فارَقَهٌ؛ (حکمت 472) هرگاه مؤمن برادر خود را به خشم آورد، از او جدا شده است.»
پیداست که در تمام این موارد، چنانکه شارحین نهج البلاغه گفتهاند، مراد از کلمه «اخ»برادر ایمانی و دوست و رفیق است نه برادر تنی و همزاد انسان.
7ـ نکوهش بخل و امساک
«وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری؛ (لیل/ 10ـ8) اما آنکه بخل بورزد و بینیازی بجوید و کلمه نیکو را تکذیب کند، زود باشد که برای او طریقه سختی پیش آریم.»
«وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ؛ (محمد/38) هر که بخل کند، درباره خویش بخل میکند چرا که خدا بینیاز است و شما محتاجید.»
«الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ (حدید/ 24) کسانی که بخل ورزند و مردم را به بخل ورزیدن وادارند و هر که رویگردان شود، خدا بینیاز و ستوده است.»
«عَجِبْتُ لِلْبَخیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرِ الَّذی مِنْهُ هَرَبَ وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذی إِیّاهُ طَلَبَ فَیَعیشُ فیَ الدُّنْیا عَیْشَ الْفُقَراءِ وَ یُحاسِبُ فیِ الْاخِرَهِ حِسابَ الْاَغْنِیاءِ؛ (حکمت 121) شگفت دارم از مرد بخیل زیرا که وی به سوی فقری که از آن گریزان است، میشتابد و توانگری و غنایی را که میجوید، از دست میدهد؛ پس در دنیا مانند تنگدستان زندگی میکند و در آخرت مانند توانگران به حسابش میرسند.»
بیان:
راجع به زیان و کیفر شخص بخیل، قرآن مجید میفرماید: «طریقه سختی برایش پیش میآوریم و او به خود، بخل میکند»یعنی زیانش به خود او برمیگردد و نهج البلاغه این عقوبات را توضیح میدهد که اولاً: بخیل در راه به دست آوردن مال رنج میبرد و زحمت میکشد و چون خرج نمیکند و نگه میدارد از آن مال بهرهیی نمیبرد؛ ثانیاً: چنین شخصی در دنیا مانند فقرا زندگی میکند و در آخرت هم که باید حساب به دست آوردن آنها را پس بدهد، مانند اغنیا به حساب میآید. این ست طریقه سخت و این ست زیان خود بخیل.
8ـ خداوند از داشتن پدر و فرزند منزّه است
«لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ؛ (اخلاص/3) خداوند نزاده و زاده نشده است.»
«لَمْ یُولَدْ سُبْحانَهُ فَیَکُونَ فیِ الْعِزِّ مُشارِکاً؛ (خطبه 181) خداوند سبحان زاده نشده است تا در عزّت شریک داشته باشد.»
چون غالباً در انسان چنین است که اگر فرزند عزّت و قدرتی داشته باشد پدرش هم همان عزّت و قدرت و بلکه بیشتر از او را دارد. پس اگرخدا پدر میداشت آن پدر در عزّت شریک خدا میشد.
«لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هالِکاً؛ (خطبه 181) و نزاییده است تا ارث دهنده و فنا پذیر باشد.»
توالد و تناسل در انسان برای بقای نوع و تبدیل افراد از پدر به فرزند است و غالباً پدر قبل از پسر میمیرد و پسر از او ارث میبرد پس اگر خداوند، فرزند میداشت چنین تالی فاسدی پیدا میشد.
«لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْلوداً؛ (خطبه 228) خداوند نزاییده است تا زاییده شده باشد.»
در جنس حیوان به استثنای اصل اول زاییدن با زاییده شدن ملازمه دارد و هر کس فرزند دارد مسلماً پدری هم داشته است بنابراین اگر خدا را فرزندی باشد لازم است او را پدری هم باشد.
«وَ لَمْ یُولَدْ فَیَصیرَ مَحْدُوداً؛ (خطبه 228) و زاییده نشده است تا محدود گردد. »
زیرا زاییده شده، حادث است و هر حادثی زمان و مکان معیّن و محدودی دارد.
پی نوشت:
[1] ـ تفسیر تبیان، ج 5، ص 77.منبع: رابطه قرآن با نهج البلاغه