برای روشن شدن زوایای مختلف بحث، در گام نخست با نظر افکندن به خاستگاههای تئوریک بحث جبر اجتماعی و تاریخی، به تحلیل و تبیین و ارزیابی این دو رویکرد پرداخته و در پایان ارتباط این دو مقوله را با شخص مقصر و قاصر بررسی خواهیم کرد.
1. جبر اجتماعی
غالباً اعتقاد به جبر اجتماعی در میان معتقدان به «اصالت اجتماع» دیده میشود. اصالت اجتماع دارای دو تفسیر کاملاً متفاوت است. تفسیر اول به تأثیر و نفوذ عمیق و همه جانبه اجتماع در هر فرد نظر دارد و اصالت روانشناختی اجتماعی آن مدنظر است نه معنای فلسفی آن.
الف) اصالت جامعه به معنای روانشناختی اجتماعی: مراد از اصالت جامعه به معنای روانشناختی اجتماعی، آن است که فرد بر اثر زندگی اجتماعی، به شدت تحت تأثیر و نفوذ عمیق و همه جانبه جامعه واقع میشود و در همه ابعاد و وجوه حیات خود از آن متأثر و منفعل میگردد. اوضاع و احوال جامعهای که فرد در آن زندگی میکند پدیدآورندهی شیوههای عمل، خلقیات، آرا، عقاید و علوم و معارف اوست. جامعهشناسان برای آنکه به این عوامل گوناگون اجتماعی که همه امور و شؤون فرد از آنها رنگ میپذیرد، نظمی بدهند، آنها را تحت دو مقوله بسیار وسیع طبقهبندی میکنند «ارتباطات اجتماعی» و «باورداشتهای مشترک».
ارتباطات اجتماعی، شامل عناصری نظیر امتیازات و تمایزات اجتماعی، وضع خانوادگی فرد، محل زندگی او (شهر یا روستا)، دین و مذهب خاص و دهها عامل دیگر میشود. از سوی دیگر در هر جامعهای یک سلسله ارزشها و احکام و مقررات خاص وجود دارد که نه تنها رفتار درست و نادرست را تعریف میکند، بلکه برترین هدفها را نیز تعیین میکند. این ارزشها و احکام و مقررات خاص، همان سنن یک جامعه است که از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، بنابراین پیش از آنکه فرد پا به عرصه دنیا بگذارد، شرایط اجتماعی وجود دارد که به نفسیات و ذهنیات او شکلی معین می بخشد. این سنن فرهنگی از مقوله باورداشتهای مشترک، به شمار میآیند. جامعه با استفاده از دو نیروی مسلط ارتباطات اجتماعی و باورداشتهای مشترک، فرد را میپروراند و به همین جهت است که در غالب موارد فرد، آرا و نظرگاههای خود را بر اثر احساس، مشاهده، آزمایش، تجربه و تفکر و تأمل شخصی خود به دست نیاورده بلکه ازجامعه به دست می آورد. مسلّماً ارزشهای حقوقی اخلاقی و زیبایی شناختیای که هر فرد پذیرفته است نیز، در اکثر موارد از جامعه کسب شده است.[1]
ب) اصالت به معنای وجود حقیقی داشتن (اصالت فلسفی): زمانی که سخن از اصالت فرد یا جامعه به مفهوم فلسفی کلمه میشود، مراد این است که آیا فرد وجود حقیقی و عینی دارد و جامعه وجود اعتباری؛ یا جامعه وجود حقیقی دارد و فرد طفیلی و تبعی آن است یا هر دو وجودی حقیقی دارند.
طرفداران اصالت جامعه قائلند که جامعه واقعیتی عینی دارد و تنها جامعه است که واقعیتی اصیل دارد و فرد جز از واقعیتی تبعی برخوردار نیست، همانگونه که شخص انسانی یک کل مرکب از اجزاست و دارای زندگی واحدی است، اجتماع انسانی نیز که مرکب از افراد است حیاتی خاص خود را دارد که مجموعهای از آحاد انسانی پراکنده، فاقد آن حیات خواهد بود. این زندگی خاص جامعه غیر از حاصل جمع زندگیهای افراد سازندهی آن است. برخی از جامعهگرایان در این امر چنان افراط میکنند که اساساً منکر وجود پدیدههای صرفاً روانی و فردی میشوند، آنان عقیده دارند که انسان غیراجتماعی یا وجود ندارد و یا اگر وجود داشته باشد فاقد هویت انسانی است، فرد بدون جامعه، بدون زبان و تفکر خواهد بود و فرد بیزبان و تفکر اگر وجود داشته باشد انسان نخواهد بود.
کوتاه سخن آنکه جبر اجتماعی مبتنی بر اصالت فلسفی جامعه، بر دو پیشفرض متکی است:
1. جامعه دارای وجودی عینی و حقیقی است.
2. این وجود عینی، دارای قوانین مستقل و ویژه و متفاوت از قوانین حاکم بر افراد است.[2]
نقد جبر اجتماعی به معنای نخست؛
تأثیرگذاری جامعه بر فرد امری غیرقابل انکار است، اما باعث نمیشود که بشر تبدیل به موجودی مجبور و غیرمختار گردد؛ زیرا اولاً عوامل متعددی در شکلدهی شخصیت انسان دخلیند، از جمله گرایشهای فطری، وراثت، تجارب، ناکامیها و کامیابیهای فردی و… پس عنصر اجتماع را نمیتوان یگانه عامل سازندهی شخصیت انسان تلقی کرد. ثانیاً، تأثیر و نفوذ اجتماع به گونهای نیست که انسان یارای مقاومت در برابر آن را نداشته باشد بلکه میتواند در برابر مقتضیات آنها مقاومت کند و به مسیری رود که خود انتخاب و اختیار کرده است و در پرتو همین واقعیت است که در طول تاریخ میبینیم انسانهای فرهیخته و بزرگی از میان جوامع ابتدایی ظهور کرده و منشأ تحولات عمدهای شدهاند.
نقد جبر اجتماعی به معنای دوم:
نخست آنکه جامعه، اعتباری است و از دیدگاه فلسفی، وجود حقیقی ندارد. جز اینکه افراد انسان دور هم جمع میشوند و با هم روابطی دارند و اجتماعی را به وجود میآورند، چیز دیگری به نام جامعه وجود ندارد. حال که جامعه وجودی اعتباری دارد، طبعاً دارای قوانین و خصوصیات عینی و واقعی مستقل از افراد نیز نخواهد بود. ثانیاً اگر هم قبول کنیم که فرضاً جامعه حقیقتی است و قوانینی دارد، چه کسی گفته است که این قوانین بگونهای است که برای هیچ فردی، اختیاری باقی نمیگذارد؟ در حالی که خلاف آن بارها در تاریخ ثابت شده است و افراد بزرگی از جوامع مختلف، دقیقاً درست برعکس حرکت جامعه، حرکت کرده و حتی باعث تحول و دگرگونی در جامعهی خود گشتهاند. که مصداق بارز آن قیام حضرت امام خمینی در سیاهترین دوران حاکمیت در ایران میباشد.
جبر تاریخی
برخی معتقدند که تاریخ واقعیتی دارد و احکامی ویژهی خود را و حتی برخی از فلاسفه تاریخ بر آن شدهاند که این قوانین و احکام را کشف کنند. بر اساس نظریه جبر تاریخی، مردمی که در یک مقطع ویژه تاریخی قرار دارند، محکوم آن قوانین تاریخیاند. یعنی آن قوانین، هرچه را برای آن مرحلهی خاص اقتضا کند همان خواهد شد، چه مردم بخواهند و چه نخواهند.
نقد:
اولاً: تاریخ،واقعیت خارجی ندارد بلکه امری انتزاعی است و در نتیجه قانونمندی تاریخ نیز تخیلی بیش نیست. چرا که چیزی که واقعیت عینی ندارد چگونه میتواند «قوانین خاص به خود» داشته باشد.[3]
ثانیاً ما منکر تأثیرگذاری عناصر تاریخی بر رفتارها و نگرشهای بشری نیستیم اما از این نکته نباید غافل شد که این امر به معنای مجبور بودن انسان و سلب اختیار از او نیست و انسان میتواند در مقابل تمامی این عوامل مقاومت کند.
پس نتیجه آنکه، ما در کنار قبول تأثیرگذاری عناصر اجتماعی و تاریخی، بر این نکته تأکید میکنیم که این تأثیرها به گونهای نیست که فرد را از حوزه اختیار به جبر و عدم اختیار سوق دهد و بشر میتواند در برابر این امور مقاومت کند. پیامبران و مردان بزرگ تاریخ در تاریکترین برههها، شاهدان خوبی بر این مدعا هستند، از اینرو، لازم است تذکر داده شود که اگر مقصود از فرد قاصر و مقصر، همان افراد خود آگاه نسبت به جبر اجتماعی ـ تاریخی و افراد ناخودآگاه باشد، در پاسخ میتوان این چنین گفت: افرادی که از خود، وضعیت اجتماعی و نیروهای تأثیر گذار اجتماعی و مسیری که اجتماع به سوی آن در حال حرکت است، اطلاع و آگاهی دارند، به صورت طبیعی قدرت گزینش و انتخاب هم دارند. یعنی می توانند خود را از دام نیروهای جانبی رهانیده و مسیری مستقل به خودش را در پیش گیرد. اما افرادی که به این سطح از خود آگاهی نرسیده اند به تعبیر امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ مگس های قرار گرفته در مسیر باد هستند که هر موجی آنان را در خود غرق نموده، به هر سو که بخواهد می برد. چنین افرادی را نمی توان به صورت کامل مختار دانست، اما در عین حال، نمی توان گفت تکلیف ندارند. چون چنین افرادی نوعا از ضعف اراده و ضعف دانش و بینش در رنج اند. بنابر این در قیامت به خاطر تقصیر و قصوری که در کسب دانش و تقویت اراده نموده اند، مورد مواخذه قرار می گیرند. شاید بتوان نظیر این بحث را در کلمات فقها یافت. ایشان بر این عقیده اند که اگر کسی به دنبال کسب معرفت و آگاهی از احکام الهی نرفت و در نتیجه این عدم آگاهی اش، مرتکب محرمات گردید، در قیامت مورد مؤاخذه قرار گرفته و بنا به تعبیری روایتی که از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده، از او سؤال می شود که چرا نرفتی احکام را بیاموزی؟ نتیجه آن که، این گونه افراد در اصل به دلیل ناخود آگاهی شان مختار نیستند، اما به دلیل تصور در تعلیم و اراده مقصر هستند و مختار و مکلف می باشند و قابل مؤاخذه.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. رجبی، محمود، انسانشناسی، فصل پنجم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چ 5، 1379.
2. مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1345.
پی نوشت ها:
[1] . واعظی، احمد، انسان از دیدگاه اسلام، انتشارات سمت، چاپ اول، 1377، ص129 ـ 128.
[2] . مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، ص 43ـ47.
[3] . مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، بیتا، ص 391.