درنظام خلقت، غایت روح آدمی، کمال و تعالی و صعود به عالم ارزشهاست و غایت جسم او بقاء و مصونیت از امراض و خدمت به روح است. هر کدام از روح و جسم در مسیر رسیدن به این غایت از یک سری گرایشها و تمایلات بهره مندند که وجود انسان با آنها سرشته شده است؛ به طوری که حیات و زندگی انسان چه از نظر جسمی و چه روحی کاملاً به آنها وابسته است. این امیال و گرایشها در زبان علما و دانشمندان دینی با دو واژه«فطرت» و «غریزه» شناسانده می شوند.
«فطرت عبارت است از نوعی هدایت تکوینی انسان در دو حوزه شناخت و احساس»[1]
«در امر فطرت: نگاه به جنبه روحانی، ملکوتی و غیر حیوانی معطوف انسان است. مانند حس دین جویی. به همین خاطر است که خداوند نیز در قرآن، آنجا که سخن از فطرت الله می گوید، پای مردم را به میان کشیده، و می فرماید: «فطرالناس علیها»،[2] «ناس» آن چنان گسترده و همه شمول است که سایه خود را بر سر هر انسانی در هر زمان و مکانی می گستراند و کسی را بیرون از خود، وا نمی نهد. از سوی دیگر تعبیر ناس در آیه فطرت، در عین جامع افراد بودن، مانع از ورود اغیار(غیر انسان) نیز هست. این اختصاص و انحصار دامنه فطرت را در سرزمین های طبیعت و غریزه، بر می چیند و آن را به نوع انسان، محصور می کند.»[3]
اما واژه«غریزه» اختصاصاً در مورد حیوانات به کار برده می شود، البته درباره انسان هم به کار می رود از آن جهت که این حقیقت را در نهاد خود و در جنبه نفسانی و حیوانی خود دارا می باشد و با حیوانات شریک است»
ویژگی های فطرت و غریزه(تفاوت ها و تشابهات):
فطرت دارای خصوصیاتی است که عبارتند از :
1. معرفت و آگاهی و بینش فطری و نیز گرایش عملی انسان؛ تحمیلی و تحصیلی و اکتسابی نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده و به علم حضوری و شهودی معلوم است.
2. با فشار و تحمیل نمی توان آن را زایل کرد، لذا تغییر پذیر و تبدیل پذیر و زوال پذیر نیست«لا تبدیل لخلق الله» و به عبارت دیگر: ثابت و پایدار است گر چه ممکن است تضعیف و کمرنگ شود یعنی انسان از آغاز تولد با فطرت الهی زاده می شود و با همان فطرت از دنیا می رود.
3. فراگیر و عمومی و همگانی است، کافر، مسلمان و مؤمن و فاسق و جاهل و …. همه دارای فطرت الهی اند، چون حقیقت هر انسانی با این واقعیت، سرشته است.
4. چون بینش و گرایش انسان، متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی و عقلانی و نوعی قداست، برخوردار است و ملاک تعالی اوست و از این رهگذر، تفاوت بین انسان و سایر جانداران شناخته می شود.»[4]
از ویژگی های مذکور سه ویژگی اولی مشترک بین غریزه و فطرت است زیرا غریزه نیز در سرشت انسان و حیوان قرار داده شده است و تغییر پذیر نیست و همگانی است؛ اما ویژگی چهارم اختصاص به فطرت دارد پس فطرت ملاک رشد و تعالی انسانها است[5] و در واقع هر کمال و صفت نیکی را که انسان به دست می آورد مبتنی بر فطرت انسانی است و از طریق شکوفا ساختن آن بدست می آید به عبارت دیگر غریزه در حدود مسائل مادی همچون گرسنگی و میل جنسی و … است ولی فطرت مربوط به مسائل ماوراء حیوانی همچون حقیقت جویی، کمال طلبی و گرایش به کمال مطلق و … است.[6]
تفاوت دیگر غریزه و فطرت این است که غریزه خود شکوفا می شود، طفل از لحظه ای که به دنیا می آید غریزه گرسنگی، او را به گریه وا می دارد و زمانی که به سن بلوغ می رسد، غریزه جنسی اش خود به خود شکوفا می شود و او را به ارضای خود می خواند و او هم راه ارضاء و اشباع آن را بدون آموختن می داند، این مطلب در حیوانات بسیار واضح تر است. اما فطرت که منشاء کمالات معنوی است چنین نیست، بلکه اولاً باید آن را شکوفا ساخت و ثانیاً پس از شناخت امور فطری و این که فلان مسأله برخاسته از فطرت انسان است، باید اعمال اختیار کرد.[7] یعنی فطری بودن مسأله انسان را مجبور نمی کند، مثلاً خدا خواهی فطری انسان است و ریشه در فطرت او دارد، اما انسان اجباراً خداپرست نیست، بلکه خداپرستی. یا طرف مقابل آن را با انتخاب و گزینش خود برمی گزیند.
البته که طبیعت و غریزه نیز انسان را مجبور نمی کند و او مغلوب قهری غرایزنفسانی و حیوانی خود نیست، بلکه باز هم از روی انتخاب و گزینش خود، پیروی از هوای نفس و … می نماید.
پس از باز شناسی دقیق فطرت و غریزه و توجه به تشابه ها و تفاوتهای آن دو می توان باور داشت که امر پرستش و خداپرستی از امور فطری است و از مختصات انسان محسوب می شود.
«ممکن است بعضی در اینجا این سخن را تنها یک ادعا بدانند که از ناحیه خداپرستان جهان عنوان شده ولی شواهد گوناگونی در دست داریم که فطری بودن«خداگرایی» بلکه مذهب را روشن می کند:
1. دوام اعتقاد مذهبی و ایمان به خدا در طول تاریخ پرماجرای بشر، خود نشانه ای بر فطری بودن آن است چرا که اگر عادت بود نه جنبه عمومی و همگانی داشت و نه دائمی و همیشگی بود، این عمومیت و جاودانگی دلیلی بر فطری بودن آن است.
2. مشاهدات عینی در دنیای امروزی نشان می دهد با تمام تلاش و کوششی که بعضی از رژیمهای استبدادی جهان برای محو مذهب و آثار مذهبی از طریق مختلف کرده اند باز هم نتوانسته اند مذهب را از اعماق این جوامع، ریشه کن سازند.
3. کشفیات اخیر روانکاوان و روانشناسان در زمینه ابعاد روح انسانی، شاهد دیگری بر این مدعاست. آنها می گویند: بررسی درباره ابعاد روح انسان نشان می دهد که یک بعد اصیل آن«بعد مذهبی» یا به تعبیر آنها«قدسی» و «یزدانی» است، و گاه این بعد مذهبی را سرچشمه ابعاد سه گانه دیگر یعنی«راستی» و «نیکوئی» و «زیبائی» دانسته اند.
4. پناه بردن انسان در شدائد و سختیها به یک نیروی مرموز ماورای طبیعی و تقاضای حل مشکلات و فرو نشستن طوفانهای سخت زندگی از درگاه او نیز گواه دیگری بر اصالت این جاذبه درونی و الهام فطری است.
5. در زندگی انسان رویدادهائی دیده می شود که جز از طریق اصالت حس مذهبی قابل تفسیر نیست، انسانهائی را می بینیم که همه امکانات مادی خود را عاشقانه فدای عواطف مذهبی کرده و همه آنچه را که دارند، با گذشت
بی نظیری در پای مذهب خود ریخته و حتی جان خویش را بر سر این کار می نهند.»[8]
از مجموع آنچه بیان شد بر می آید که غریزه با فعلیت خود در جهت رفع نیازمندی های جسم، انسان را به تکاپو وا می دارد و زمینه مصونیت و بقای نوع بشر را فراهم می سازد و از طرفی هم فطرت که به صورت استعدادهای ارزشمندی(همچون خداپرستی، حقیقت طلبی و زیبائی دوستی و …) در وجود انسان نهاده شده است زمینه رشد و تعالی روح او را بوجود می آورد تا به هدف اصلی خلقت عالم هستی که همانا عبادت و بندگی پروردگار متعال است دست یابد و به کمال حقیقی نائل شود خلاصه آن که چون برخی از حواس ما ناظر به بعد مادی و حیوانی ما و برخی دیگر ناظر به بعد روحانی و کمال طلبی ما هستند لذا برخی را غریزی و برخی را فطری می نامیم.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. فطرت در قرآن(آیه الله جوادی آملی) انتشارات اسراء.
2. فطرت(استاد شهید مرتضی مطهری) انتشارات صدرا.
3. تفسیر نمونه، ج 16(ذیل آیه 30 سوره مبارکه روم).
4. خداشناسی فطری(عزیز الله مهریزی) انتشارات کانون اندیشه جوان.
پی نوشت ها:
[1] . مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن (خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی) انتشارات مؤسسه امام خمینی (ره)، چاپ سوم، 1380، ص 26.
[2] . روم/ 30.
[3] . مهریزی، عزیزالله، خداشناسی فطری، انتشارات کانون اندیشه جوان، چاپ اول، 1377، ص 20.
[4] . جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، نشر اسراء، صص 26 و 27.
[5] . همان، ص27.
[6] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، صدرا، ج 3، ص 466.
[7] . مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ج 1 و 3، ص 428.
[8] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 16، ص 424، 425، 427.