پیش از پر داختن به پاسخ لازم است نکاتی خاطر نشان گردد:
1 ـ در قرآن لغت «فطرت» در مورد انسان و رابطه او با دین آمده است: « فطره اللّه الّتی فطر النّاس علیها»
«یعنی آن گونه خاص از آفرینش که ما به انسان داده ایم، یعنی انسان به گونه ای خاص آفریده شده است. کلمه ای که امروز می گویند «ویژگیهای انسان»، اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگیها در اصل خلقت قائل باشیم، مفهوم فطرت را می دهد. فطرت انسان یعنی ویژگیهایی در اصل خلقت و آفرینش انسان.[1]
مجد الدین ابن اثیر در النهایه ، کلمه «فطرت» رااین گونه معنی کرده است: «الفطرُ: الابتداء و الاختراع» «فطر» یعنی ابتدا و اختراع یعنی خلقت ابتدایی. مقصود از خلقت ابتدایی که احیاناً به آن ابداع هم می گویند، خلقت غیر تقلیدی است. کار خدا «فطر» است، اختراع است ولی کار بشر معمولا تقلید است، حتی در اختراعی هم که بشر می کند عناصر تقلید وجود دارد، زیرا:
کارهای بشر تقلید از طبیعت است، یعنی قبلا طبیعتی وجود دارد و بشر آن را الگو قرار می دهد و بر اساس آن نقاشی، صنّاعی و مجسّمه سازی می کند.
پس کلمه «فطر» مساوی با ابتداء و اختراع است، یعنی عملی که از روی چیز دیگری تقلید نشده است.[2]
2. فطرت یک امر تکوینی است یعنی جزء سرشت انسان است، «اگر می گوییم تکوینی است می خواهیم بگوییم اکتسابی نیست»، امری است که از غریزه آگاهانه تر است. انسان آنچه را که می داند، می تواند بداند که می داند یعنی یک سلسله فطریات دارد و می داند که چنین فطریاتی دارد.[3]
3 ـ در باب فطرت، دو نوع فطرت می توانیم داشته باشیم که اینها با یکدیگر، قابل جمع اند، یکی فطرت ادراکی و دیگری فطرت احساسی.
و امّا فطرت ادراکی معنایش این است که دین با خصوصیت توحید و خداشناسی از نظر ادراکی برای بشر فطری است یعنی فکری است که عقل انسان بالفطره آن را می پذیرد و برای پذیرفتنش نیاز به تعلیم و تعلّم و مدرسه ندارد، و بطور کلّی هر چه را که ما از نظر ادراک فطری می دانیم معنایش این است که یا دلیل نمی خواهد و بدیهی اوّلی است و یا از قضایایی است که اگر هم دلیل بخواهد دلیلش همراهش است «قضایا قیاساتها معها» چون دلیلش همراهش هست باز هم نیازی به اینکه معلّمی در مدرسه آن را به انسان آموخته باشد نیست، این را ادراک فطری می گوئیم که مربوط به عالم فکر و ادراک و عقل است.[4]
دوّم فطرت احساسی است، یعنی توجه به خدا و حتی توجه به دستورهای دین به گونه ای است که احساسات انسان، انسان را به سوی خدا و بسوی دین می کشاند. این دو مطلب است، یکوقت می گوییم انسان بالفطره خدا را می فهمد، و یک وقت می گوییم انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب می شود.[5]
4 ـ فطریات انسان مربوط به مسائلی می شود که ما آنها را مسائل انسانی (مسائل ماوراء حیوانی) می نامیم. پس در حقیقت بحث فطرت این است که آیا این مسائل که به عنوان مسائل خاص انسانی یعنی ماوراء حیوانی مطرح است و برای حیوان مطرح نیست همه اکتسابی است و ریشه در ساختمان انسان ندارد یا اینکه، نه، همه این مسائل ریشه در ساختمان انسان دارد و فطری انسان است مثلا: مسأله ای به نام حقیقت خواهی، خیر اخلاقی که نقطه مقابلش شرّ اخلاقی است، یا سپاسگذاری که نقطه مقابلش ناسپاسی است به عبارت دیگر سپاسگزاری یعنی نیکی را به نیکی پاسخ گفتن که یک مسأله اخلاقی است. «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان».[6]
این آیه که سؤال می کند می خواهد از فطرت انسان جواب بگیرد که این امری فطری است (که پاداش احسان جز احسان نیست).[7]
آیه معروف فطرت که در سوره مبارکه روم است: «فاقم وجهک للدّین حنیفاً» چهره خودت را بسوی دین کن به شکل پایدار، دین را بپادار یعنی پایدارش نگهدار، توجه خودت را به آن سو کن در حالی که حنیف هستی (شاید نزدیکترین ترجمه به معنای حنیفاً همان حقگرا باشد) یعنی در حالی که حقگرا و حقیقت گرا هستی، «فطره اللّه الّتی فطر الناس علیها»، بر تو باد این فطرت الهی یعنی همین دین فطرت الهی است.[8]
بنابراین باید گفت مسأله فطرت یک مسأله همگانی است و در همه انسانها وجود دارد و در همه انسانها یکسان است و همه آن چیزهایی که امروز مسائل انسانی و ماوراء حیوانی نامیده می شوند و اسم آنها را ارزشهای انسانی می گذاریم از نظر معارف اسلامی ریشه در نهاد و سرشت انسان دارد و هر انسانی فطرتاً خواهان ایمان و پاکی و تقوا است و از کفر و گناه، بیزار است.
اما در مورد تفاوت بین حلال زاده و زنا زاده قطعاً فرق بین آنها وجود دارد، ولی نه از نظر فطرت، از نظر فطرت بینشان فرقی نیست، چون در پاسخ بخش اوّل سؤال ثابت شد که فطرت همه انسانها یکسان است، انسان که می گوییم عام است شامل همه انسانها می شود چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه حلال زاده و چه زنا زاده. و امّا فرقی که بین زنا زاده و حلال زاده وجود دارد از نظر تشریع است و آن اینکه شارع مقدس فرزندان نامشروع را از مناصب اجتماعی مثل، قضاوت، امام جماعت و…محروم ساخته است.
ممکن است سؤال شود که چرا فرزندان نا مشروع از مناصب اجتماعی محرومند.
این مسئله را از دو بعد می توان مورد بحث و بررسی قرار داد.
1- از بعد روحی آنان
2- از بعد حفظ مصالح ملی و جامعه
و امّا از بعد روحی:
از آنجایی که وراثت زیر بنای آینده افراد و قسمت قابل توجهی از شخصیت انسان را می سازد و زمینه را برای سعادت و شقاوت آنها آماده می کند چون فرزندان نامشروع غالباً روح طغیان و تجری و قانون شکنی و گناه، را از پدران و مادران خود تا حدودی به ارث برده اند زمینه برای ارتکاب جرم و خیانت در آنها فراهم تر است، آنها نسبت به سایرین آمادگی بیشتر برای ارتکاب معاصی و گناه دارند و لذا بد آموزی های فردی و یا محیط نامناسب کافی است که حقیقت روح آلوده و نابسامان آنان را که مانند آتش زیر خاکستر پنهان مانده است آشکار ساخته و خرمن سعادت و خوشبختی آنان را بسوزاند.
و امّا از بعد حفظ مصالح ملی و جامعه:
محروم کردن فرزندان نا مشروع از مناصب اجتماعی یک نوع احتیاط منطقی به منظور حفظ مصالح ملی و جامعه به شمار می رود، اسلام به جلب اعتماد عمومی در تصدی این گونه پست های حساس اجتماعی اهمیت می دهد و لذا کسانی را که دارای نقطه های ضعف خانوادگی و سوابق نامطلوبی باشند از تصدی اینگونه مقامها که نیازمند به پاکی و طهارت روح است محروم ساخته است. البته فرزندان نامشروع مانند فرزندان طبیعی و قانونی در انتخاب راه سعادت و یا شقاوت آزادند آنها نیز می توانند با اراده و اختیار خود راه تقوی و فضیلت را برگزیده و جزء گروه رستگاران و اهل بهشت گردند.
و اینطور نیست که آنها بالفطره شرور و جانی آفریده شده باشند و به هیچ وجه نتوانند خود را از چنگال ناپاکی و گناه رهایی بخشند بلکه همانطوری که امام صادق-علیه السلام- فرموده است:
«اِنَّ وَلَدَ الزِّنا یُشتَغََلُ اِنْ عَمِلَ خَیْراً جُزِی بِهِ وَ اِنْ عَمِلَ شرّاً جزی به»
فرزند نامشروع از راه تربیت به کار و انجام وظیفه وادار می شود. اگر اعمالش نیکو و خیر بود پاداش خوب داده می شود و اگر کار زشت و ناپسند انجام داد کیفر نافرمانی خود را خواهد دید.[9]
از مطالب فوق استفاده می شود که بین زنازاده، و حلال زاده از نظر فطرت فرقی نیست بلکه فرق بینشان از نظر تشریع است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- فطرت، مرتضی، مطهری.
2- پرسشهاوپاسخ های مذهبی، جعفر سبحانی.
پی نوشت ها:
[1]. مطهری، مرتضی، فطرت، انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، 1371، ص 19.
[2]. همان، ص 20.
[3]. همان، ص 33.
[4]. همان، ص 257.
[5]. همان، ص 260.
[6]. الرحمن/60.
[7]. اقتباس از کتاب فطرت مطهری، ص 34 و 35.
[8]. همان، ص 244.
[9]. اقتباس: مکارم شیرازی، ناصر و سبحانی، جعفر، پرسشها و پاسخ های مذهبی، ج 3، سؤال: چرا فرزندان نامشروع از برخی مناصب اجتماعی محرومند؟، انتشارات نسل جوان.