برای روشن شدن علت خروج آدم از بهشت باید اشاره ای به داستان خلقت حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ داشته باشیم.
هنگامی که خداوند متعال خواست حضرت آدم را خلق کند، خطاب به ملائکه فرمود:
«من می خواهم در زمین جانشینی بیافرینم …»[1]
پس از آفرینش او، مقام والایش را به ملائکه شناساند و دستور داد تا همه در برابر او سجده کنند. ملائکه نیز به اطاعت از فرمان خداوند متعال در برابر حضرت آدم سجده کردند. در این میان ابلیس(که همان شیطان است) به گفته قرآن از فرمان خداوند سر پیچی نموده و در اثر تکبر و غرور در برابر حضرت آدم سجده نکرد. خداوند نیز او را از درگاه خود رانده و مورد لعن قرار داد. و از همین جا بود که شیطان کینه آدم را در دل کاشت و قسم یاد کرد که همه آدمیان را اغواء و گمراه کند.
خداوند متعال، حضرت آدم را در اصل و در آغاز برای این خلق کرده بود که در زمین زندگی کند و نیز در زمین بمیرد[2]، و اگر چند روزی او را در بهشت منزل داد، اسکانی موقت برای پیمودن مرحله ای تربیتی و آزمایشی بود، تا آدم، با مکرها و حیله های دشمن خود آشنا شود، تلخی عصیان و آثار درد آور آن را بچشد و نیز راه توبه و بازگشت را بیاموزد.[3] پس حضرت آدم و همسرش چند روزی وارد بهشت شدند:
«و گفتیم ای آدم تو و همسرت در بهشت آرام گیرید و از آن به فراوانی از هر جا که خواستید بخورید …»[4]
خداوند حضرت آدم و همسرش را به دو چیز نصیحت کرد: اول اینکه«این ابلیس دشمن تو و همسر تو است، مواظب باشید از بهشت بیرونتان نکند و گرنه بدبخت خواهید شد چون در بهشت نه گرسنه می شوید و نه برهنه و نه تشنه
و نه گرما زده می شوید.»[5]نصیحت دوم این بود که«به این درخت نزدیک نشوید و گرنه به خودتان ظلم کرده اید.»[6]
خداوند به آدم و همسرش نصیحت کرد که اولاً فریب شیطان را نخورید و دوم اینکه از این درخت استفاده نکنید، که اگر این دو نصیحت را گوش نکنید شما از بهشت بیرون شده و زندگی سختی را در زمین خواهید داشت.
شیطان که کینه حضرت آدم، رادر دل داشت«شروع کرد به وسوسه آنها و گفت: ای آدم می خواهی من تو را به درختی راهنمایی کنم که اگر از آن بخوری، ابدیت و ملک جاودان خواهی یافت؟»[7]
و برای اینکه آن دو حرفش را باور کنند قسم یاد کرد و گفت:«من خیر خواه و ناصح شما هستم»[8]
و در اثر این وسوسه، آدم و حوّا فریب خوردند و«از آن درخت خوردند و عورتشان آشکار شد. پس بر آن شدند که از برگ های بهشت عورتشان را بپوشانند و آدم، ارشاد و راهنمایی پروردگارش را نافرمانی کرد وگرفتار شد.»[9]
از این داستان بر می آید که غرض و هدف شیطان از وسوسه و گمراه کردن انسان این است که عیب ها و ضعف های او را ظاهر ساخته و رسوایش کند: ای فرزندان آدم مواظب باشید شیطان آبرویتان را نبرد زیرا او همه تلاش و کوشش خود را به کار می گیرد تا انسان را بی حیثیت کند، «به هوش باشید که فریبتان ندهد، چنان که پدر و مادرتان را از بهشت خارج کرد و لباس از تن آنان بیرون آورد تا زشتی هایشان را به آنها نشان دهد و رسوایشان کند و بدانید که او از جایی که آنها را نمی بینید شما را می بیند.»[10] غرض شیطان، اظهار چیزی است که ظهور آن شرم آور است. اگر چه در جریان آدم و حوّا، کس دیگری نبود که از زشتی آنها آگاه گردد، ولی در جریان فرزندان آدم بعد از تکثیر نسل، ظهور زشتی همراه با شرم اجتماعی است.[11]
بدین تربیت آدم و حوا در اثر فریب شیطان و خوردن از میوه آن درخت ممنوعه از بهشت خارج شدند و به مشکل وگرفتاری افتادند، هر چند پس از این قضیه، توبه کرده و مورد بخشش خداوند قرار گرفتند.
در اینجا فقط به یک تذکر درباره عصمت حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ اشاره می کنیم و آن اینکه اگر حضرت آدم معصوم بود پس چرا نافرمانی کرد؟! جواب این است که نهی خداوند از خوردن میوه آن درخت و دوری از شیطان یک نهی ارشادی بود، همانند پزشکی که مریضش را از خوردن برخی از غذاها نهی می کند، اگر مریض از پزشک اطاعت نکند به خودش ضرر زده است نه اینکه به خاطر نافرمانی اش مورد تنبیه هم قرار گیرد. یعنی هیچ وقت پزشک به او نمی گوید: تو باید به خاطر نافرمانی از من تنبیه شوی، بلکه به او می گوید: تو به خودت ضرر زدی. مثال دیگر اینکه پدری به فرزندش نصیحت کند که اگر کفش نپوشد در پایش خار می رود. در اینجا هم خداوند دلسوزانه به آدم و حوّا نصیحت کرده است، نه اینکه نهی مولوی باشد که اگر اطاعت نکند معصیت کرده باشد.
معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج1.
2- تفسیر تسنیم، عبدالله جوادی آملی.
پی نوشت ها:
[1] . بقره/ 30.
[2] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه: سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی، چاپ دهم، 1377، ج 1، ص 195.
[3] . جوادی آملی، عبدالله، تفسیرتسنیم، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1378، ج 3، ص 336، 335.
[4] . بقره/ 35.
[5] . طه/ 119، 117.
[6] . بقره/ 35.
[7] . طه/ 120.
[8] . اعراف/ 21.
[9] . طه/ 121.
[10] . اعراف/ 27.
[11] . تسنیم، ج 3، ص 403 ـ 402.