در تاریخ زیاد دیده شده که گاهی پسر موجب گمراهی پدر می شود و گاهی به عکس، پدر موجب گمراهی پسر می گردد.
یکی از مواردی که پسر موجب گمراهی پدر گردید، ماجرای «زبیر» و پسرش «عبدالله» است.
زبیر بن عوام بن خویلد، پسر برادر حضرت خدیجه و پسر عمه رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود، زیرا مادرش «صفیه» دختر عبدالمطلب بود.
زبیر از سرداران صدر اسلام و از مسلمانان استوار و ثابت قدم بود که با شمشیر خود دفعات بسیاری از حریم اسلام دفاع کرد، حتی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ او را از حواریون (یاران نزدیک) خود خواند.
ولی او در زمان خلافت امام علی ـ علیه السلام ـ ـ با آن همه سابقه شایسته ـ از جاده حقّ، منحرف شد و همراه طلحه، جنگ جمل را به راه انداخت، ولی در آغاز جنگ وقتی که علی ـ علیه السلام ـ او را نصیحت کرد او اندکی به خود آمد و از جنگ کنار کشید و به سوی منزلش بازگشت. اما در مسیر راه شخصی به نام «ابن جرموز» او را غافلگیر کرد و کشت و او در 67 سالگی در سال 36 هجری در «وادی السباع» به قتل رسید.
زبیر بیست فرزند داشت (یازده پسر و 9 دختر) یکی از پسران معروف او «عبدالله» بود.
ابن ابی الحدید می نویسد: «عبدالله، همراه پدرش زبیر» و خاله اش (عایشه) در راه انداختن جنگ جمل، شرکت داشت…[1]
عبدالله بسیار متظاهر به نماز و روزه و عبادت بود، ولی ریاست طلبی، او را منحرف ساخت. در جنگ جمل وقتی که زبیر خود را در تنگنا دید و دریافت که جنگ با علی ـ علیه السلام ـ عاقبتی جز دوزخ ندارد، به عایشه گفت: «از وقتی که به عقل رسیده ام در هیچ مکانی مثل این مکان در شک و تردید نبوده ام، علی ـ علیه السلام ـ مرا به یاد سخنی انداخت که از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیده ام؟!…»
عایشه گفت: می خواهی چه کنی؟
زبیر گفت: «می خواهم از جنگ کنار بکشم».
در این بین عبدالله بن زبیر، به پدر رو کرد و گفت:
تو این دو سپاه را در اینجا جمع کردی، و وقتی که شمشیرها را برای کوبیدن همدیگر تیز کردند، می خواهی آنها را واگذاری و بگریزی؟
آری آی پدر. تو حقیقت را نمی گویی، بلکه تو از پرچمهای سپاه علی ـ علیه السلام ـ که آنها را جوانهای دلیر حمل می کنند و مرگ را به دوش می کشند، ترسیده ای…[2]
به این ترتیب، عبدالله پدرش را به جنگ با علی ـ علیه السلام ـ تحریک می کرد و از کناره گیری او ممانعت به عمل آورد.
ولی زبیر حرف او را گوش نکرد و از بصره بیرون رفت.
بر همین اساس است که امام علی ـ علیه السلام ـ در قسمتی از گفتارش می فرماید:
ما زالَ الزّبیر رجلاً منّا اهل البیت حتّی نشأ ابنهُ المشؤم، عبدالله
: «زبیر همواره از ما اهلبیت بود، تا آن زمان که فرزند شوم و ناشایسته اش «عبدالله» بزرگ شد.»[3]
به این ترتیب، امام به پدران آینده هشدار داد و اخطار کرد که مراقب دین خود باشند و دین خود را به خاطر فرزند خود از دست ندهند.
از گفتار فوق، استفاده می شود که صرف نظر از جنگ جمل، از همان آغاز خلافت علی ـ علیه السلام ـ که زبیر در این مورد سهل انگاری یا کارشکنی می کرد، پسرش عبدالله او را بر این کار وا می داشت و آرزو می داشت که پدرش به مقام و ریاستی عالی دست یابد، تا او هم بتواند از مقام پدر خود سوء استفاده کند، آری زبیر از خاندان نبوت بود، اما پسرش او را از این افتخار بزرگ، محروم نمود.
[1] . شرح نهج حدیدی، ج 20، ص 103.
[2] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 171.
[3] . نهج البلاغه، حکمت 453.
محمد محمد اشتهاردی – داستان های نهج البلاغه