در قرآن آمده است که خداوند، بار امانت الهی را به کوهها عرضه کرد ولی نپذیرفتند. امّا وقتی به انسان عرضه کرد انسان پذیرفت و می گوید انسان جاهل بود آیا این خود، دلیلی بر ظلمی که خداوند نسبت به انسان روا داشته است نیست؟

در قرآن آمده است که خداوند، بار امانت الهی را به کوهها عرضه کرد ولی نپذیرفتند. امّا وقتی به انسان عرضه کرد انسان پذیرفت و می گوید انسان جاهل بود آیا این خود، دلیلی بر ظلمی که خداوند نسبت به انسان روا داشته است نیست؟

خداوند می فرماید: «انّا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و أشفقنَ منها و حملها الانسان انّه کان ظلوماً جهولاً»[1] ما امانت (تعهد، تکلیف، مسئولیت و ولایت الهیه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم آنها از حمل آن اباء کردند و از آن هراس داشتند امّا انسان آن را بر دوش کشید. او بسیار ظالم و جاهل بود. برای پاسخ باید مراد از «امانت الهی» معیّن شود که چیست؟ در مورد امانت تفسیرهای مختلفی ذکر شد. امّا با کمی دقت روشن می شود که این تفسیرهای مختلف با هم متضاد نیستند. بلکه بعضی را می توان در دیگری ادغام کرد بعضی به گوشه ای از مطلب نظر افکنده و بعضی به تمام.
انسان موجودی است با استعداد فوق العاده که می تواند با استفاده از آن مصداق «خلیفه الله» شود می تواند با کسب معرفت و تهذیب نفس و کمالات به اوج افتخار برسد و از فرشتگان آسمان هم بگذرد. این استعداد توأم است با آزادی اراده و اختیار یعنی این راه را که از صفر شروع کرده و به سوی بی نهایت می رود، با پای خود و با اختیار خویش طی می کند. آسمان و زمین و کوهها دارای نوعی معرفت الهی هستند، ذکر و تسبیح خدا را نیز می گویند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند ولی همه این ها به صورت ذاتی و تکوینی و اجباری است و به همین دلیل تکاملی که در موجودات مختار وجود دارد، در آنها وجود ندارد. تنها موجودی که قوس صعودی و نزولی اش بی انتها است و به طور نامحدود، قادر به پرواز به سوی تکامل است و تمام این کارها را با اراده و اختیار انجام می دهد انسان است. و این است همان امانت الهی که همه موجودات از حمل آن سرباز زدند و انسان به میدان آمد و یک تنه آن را بر دوش کشید.[2] بنابراین در یک جمله کوتاه و مختصر باید گفت: امانت الهی همان قابلیت تکامل به صورت نامحدود، آمیخته با اراده و اختیار و رسیدن انسان به مقام انسان کامل و بنده خاص خدا و پذیرش ولایت الهیه است. و این بزرگترین و برتر و والاترین افتخار برای انسان است که خداوند این استعداد حمل بار امانت الهی را فقط و فقط در او به ودیعه گذاشته است، و هیچ یک از خلائق این کائنات مستحق این عطیّه نبوده است.
توصیف انسان به دو وصف «ظلوم» و «جهول» که ظاهر آن نکوهش و مذمّت است مسلماً به خاطر پذیرش این امانت نبوده است چراکه پذیرش این امانت بنابر هر یک از تفسیرهایی که نقل شد و معنای جامع بین آنها، بزرگترین افتخار و امتیاز انسان است؛ چگونه ممکن است به خاطر قبول چنین مقام بلندی او را مذمّت کرد.
این توصیف ها به خاطر فراموش کاری غالب انسان ها و ظلم کردن بر خودشان و عدم آگاهی از قدر و منزلت آدمی است انسانی که او را از «کنگره عرش می زنند صفیر» بنی آدمی که تاج «کرّمنا» بر سرشان نهاده شده انسان هایی که به مقتضای «انّی جاعل فی الارض خلیفه» نماینده خدا در زمین هستند؛ بشری که معلّم فرشتگان بود و مسجود ملائک آسمان شد چقدر باید «ظلوم» و «جهول» باشد که این ارزشهای بزرگ و والا را به دست فراموشی بسپارد و خود را در این خاکدان اسیر سازد. و در صف شیاطین قرار گیرد و به اسفل السالفین سقوط کند.[3] علّامه طباطبائی (ره) نیز در ذیل آیه شریفه مذکور می فرمایند: ظلوم و جهول بودن انسان هر چند که به وجهی عیب و ملاک ملامت و عتاب و خرده گیری است، و لیکن، عین همین ظلم و جهل انسان مصحح حمل امانت و ولایت الهی است برای این که کسی متّصف به ظلم و جهل می شد که شأنش این است که متّصف به عدل و علم باشد و گرنه چرا به کوه ظالم و جاهل نمی گویند، چون متّصف به عدل و علم نمی شود. و همچنین آسمان ها و زمین جهل و ظلم را حمل
نمی کنند به خاطر اینکه متّصف به عدل و علم نمی شوند. بر خلاف انسان که به خاطر این که شأن و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نیز هست.
امانت نام برده در آیه که گفتیم عبارت است از ولایت الهیه و کمال صفت عبودیت، وقتی حاصل می شود که حامل آن, علم و ایمان به خدا داشته باشد و عمل صالح را که عبارت است از اجرای عدالت داشته باشد و کسی که متصف به این دو صفت شود یعنی ممکن و صحیح باشد به او بگوییم عالم و عادل, قهراً ممکن هم هست گفته شود جاهل و ظالم و چون علم و عدالت انسان موهبتی است که خدا به او داده, خود او فی حد نفسه جاهل و ظالم است, پس همین اتّصاف ذاتی انسان به ظلم و جهل مجوّز این شده است که امانت الهی را حمل کند و در حقش گفته شود انسان بار این امانت را به دوش کشید چون ظلوم و جهول بود.[4] به عبارت دیگر حمل این امانت الهی یعنی اراده و اختیار بر انسان در صورتی صحیح و صادق می باشد که این انسان شأنیت اتّصاف به ظلم و جهل را داشته باشد. و الّا اگر انسان این شأنیت و استعداد اتّصاف به این صفات را نداشت با دیگر موجودات «آسمانها و زمین» هیچ فرقی نداشت و از این جهت حمل این امانت بزرگ الهی نیز بر او صحیح نبود و آسمانها و زمین به این دلیل نتوانستند حامل این امانت بزرگ الهی شوند که استعداد اتّصاف به صفات ظلم و جهل را نداشتند, ولی انسان چون شأنیت اتصاف به ظلم و جهل را فی حد نفسه داشت توانایی و استعداد جدا شدن از آن دو و متصف شدن به علم و عدل را نیز داشت و چنین انسان عالم و عادلی  مشمول عنایات و رحمت خاصه و رحمت گسترده خداوند خواهد بود. پس ظلوم و جهول بودن فی حد نفسه بودن انسان باعث شد که توانایی حمل را پیدا کند و از ظلمت جهل و ظلم رهایی یابد پس خداوند به او لطف کرده تا بتواند ازچنین ظلمتهایی رهایی یابد.
از نظر عرفانی هم می توان به دو گونه مشکل را حل کرد:
1. مراد از امانت حقیقت وجود است، و عرض امانت به آسمان و زمین سپردن «حقیقت وجود» است به آنها و حمل امانت یعنی نمودار شدن حقیقت از آنها، پس تأویل آیه این است ما «حقیقت وجود» را به آسمان و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها از پذیرفتن و نمودار کردن آن امتناع کردند چون استعداد پذیرش و قدرت نمایاندن در آنها نبود، ولی آدمی به واسطه استعداد بر قدرت نمایاندن آن را نمایان کرد و به خود نسبت داد و وابسته به خود دانست چون ستمگر بود و مانع از حق شد که حقایق را از خودش دانست و نادان بود که در پشت پرده خود پرستی و پندار مانده بود.[5] با این بیان انسان امانت داری کرد, آن را نمایان کرد,امّا به جای این که نشان دهد این توفیق و عنایتی از خداوند است ستم کرده و مطلب را در جای خود نگذاشته و آن چه مربوط به دیگری بوده به خود نسبت داد. و از طرفی به جای این که خود پرستی و پندار را کنار گذاشته و این پرده ها را پاره کند در خود پرستی  و پندار مانده و جاهلانه عمل کرده است پس فعل خداوند عین عدل است و عنایت امّا انسان به جای شکر گزاری کفران کرده و به جای عدل و علم جهل و ظلم را انتخاب کرده است.
2. غیر انسان کسش نکرد قبول                   زآنکه انسان ظلوم بود و جهول
ظلم او آنکه هستی خود را              ساخت فانی بقای سرمد را
جهل او آنکه هر چه جز حق بود                  صورت آن زلوح دل بزدود
نیک ظلمی که عین ملالت است                  نغز جهلی که مغز معرفت است
ای نکرده دل از علایق صاف                       مزن از دانش خلایق لاف
زآنکه در عالم خدا دانی                 مهل علم است و علم نادانی «جامی»
در این نگاه پر زدن از قفس تن و در نگاه ظاهر بین مردم ظاهر بین از علایق عادی جدا شدن نشانه جهالت و ستمگری شخص به خود می باشد در صورتی که با نگاه عمیق تر این نه تنها جهل نیست که رسیدن به لقاء الله و مقام خلیفه اللهی عین علم و عین قرار دادن جان و دل در جایگاه اصلی و رسیدن به کمال و ولایت الهی است. و البته این دو نگاه تأویل است ولی پاسخ گوی مشکل پرسشگر محترم نیز هست.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
1. تفسیر نمونه، ترجمه تفسیر المیزان، ذیل آیه 72 سوره مبارکه احزاب.

پی نوشت ها:
[1] . احزاب/ 72.
[2] . مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، ص 453 ـ 452.
[3] . همان، ص 456.
[4] . موسوی همدانی، محمدباقر، ترجمه المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، ج 16، ص 527 ـ 526.
[5] . عاملی، ابراهیم، تفسیر عاملی، کتابخانه صدوق، اول، 1363ش، تهران، ج7، ص200 و 201.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید