نویسنده: آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی
در مقالات گذشته ( + و + و + ) نتیجه گرفتیم که آیه ی مباهله بر امامت امیر مؤمنان على علیه السلام دلالت دارد. و دانستیم که حتى اگر به نصّ و صراحت آیه، این امر ثابت نشود، اما از طریق دلالت بر عصمت امیر مؤمنان على علیه السلام و برترى آن حضرت به خاطر نزدیکى و محبّت پیامبر صلى الله علیه وآله به او… این امر ثابت مى شود.
هم چنین دانستیم که ( + و + و + ) در سند و متن حدیث نمى توان هیچ خدشه اى وارد نمود.
اکنون در این مقاله برآنیم تا شبهه ی مخالفان درباره ی دلالت این آیه را بررسى و به آن پاسخ دهیم.
امام معتزلى ها و شبهه ی او
قاضى عبدالجبّار استرآبادى، امام معتزلى ها درباره ی آیه چنین مى گوید:
شیعیان براى اثبات امامت على علیه السلام دلیل دیگرى را نیز ذکر کرده اند. آنان به آیه ی مباهله استدلال مى کنند و مى گویند: در این آیه پیامبر خدا صلى الله علیه وآله على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند.
به باور آن ها، این امر دلالت مى کند که على علیه السلام افضل است و فضیلت و برترى نیز اقتضا مى کند که او براى مقام امامت شایسته تر و صاحب حق باشد.
به اعتقاد این افراد منظور از (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ)، على علیه السلام است، چرا که این سخن خداوند: (نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ) شامل وى نمى شود. پس الزاماً وى مصداق « َأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ» خواهد بود.
گفته ی دیگر آن ها این که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله در صورتى مى تواند او را از خود بداند که در فضیلت بدون هیچ واسطه و فاصله اى در رتبه ی بعد از او باشد.
در پاسخ به شیعیان باید گفت: این دلیل نیز مانند دلیل قبلى فقط نشان مى دهد که على علیه السلام، در فضیلت سرآمد است. ولى ما تبیین مى کنیم که چه بسا امامت از آنِ کسى باشد که افضل نیست.
از سوى دیگر، برخى از بزرگان ما مى گویند: بنا به گفته ی تاریخ نگاران، على علیه السلام در جریان مباهله حضور نداشته است.
شیخ و استاد ما، ابوهاشم مى گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله، نزدیکان نسبى خود را دعوت کرد، اما هدف وى، نشان دادن فضل و برترى نبود.
شاهد این امر، اقدام پیامبر در همراه نمودن حسن و حسین علیهما السلام با این که داراى سن کم بودند، به علّت قرابت نَسبى با ایشان است.
منظور از: (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) نیز همین معناست. زیرا هدف خداوند، همراه نمودن نزدیکان بوده است.
چنان که در مورد شخصى که به قومى نسبت نزدیکى دارد; مى گویند: او از آن هاست.
شکى نیست که این ماجرا، بر فضیلت و موقعیّت ممتاز على علیه السلام نزد پیامبر و محبّت بسیار ایشان به او حکایت دارد، اما به اعتقاد ما نمى تواند بر برترى و امامت وى دلالت داشته باشد… .(1)
بررسی و نقد دیدگاه امام معتزلی ها
پیش از نقد سخنان امام معتزلی ها و پاسخ به آن، می توان گفت: خلاصه ی استدلال این عالم سنّی این گونه است:
نخست. چه بسا فردی به امامت برسد که افضل نیست.
گذشته از آن که این گفته، نشان دهنده ی تسلیم در برابر استدلال شیعه مبنی بر درک برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام از آیه ی مبارکه است؛ بایست گفت: اعتقاد به امامت فردی را که افضل نباشد، فردی چون ابن تیمیه هم قبول ندارد!
دوم. علی علیه السلام، در جریان مباهله حضور نداشته است.
این مورد نیز بر کامل و جامع بودن استدلال شیعه حکایت دارد. وگرنه چنین ادّعایی را مطرح نمی کردند. بر اساس همین رویکرد است که برخی چون فخر رازی در مورد حدیث غدیر گفته اند: «علی علیه السلام در حجه الوداع حضور نداشته است.»
سوم. آیه در مقام نشان دادن فضل و برتری نیست و پیامبر صلّی الله علیه و آله می خواست بر نزدیک بودن خویشان خود تأکید کند.
این باور نیز باطل است؛ چرا که اگر مقصود پیامبر صلّی الله علیه و آله تنها این مورد بود از بین نزدیکان خود، عباس را نیز دعوت می کرد.
ابن تیمیه به این اشکال توجه کرده و در پاسخ می گوید: «عباس، از مسلمانان نخستین نبوده است. به همین دلیل پیامبر او را برای مباهله با خود نبرده است».
اما باید گفت: ابن تیمیه با این سخن، دانسته یا ندانسته به این حقیقت که مقصود آیه، نزدیکی نسبی نبوده اعتراف کرده است.
شایان ذکر است که اشاعره نیز در بحث ها و مناقشه های خود، از همین استدلال اخیر کمک می گیرند. از این رو معلوم می شود که اینان دست خالی هستند و با تکیه به استدلال های ضعیف و سست معتزله می خواهند سخن خود را ثابت کنند، که البته نمونه های بسیاری دارد.
آیه ی مباهله و دیدگاه و استدلال ابن تیمیه(2)
ابن تیمیه در رابطه با دلالت آیه ی مباهله و دیدگاه شیعه چنین مى نویسد:
«اما این که پیامبر صلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را در مباهله با خود همراه ساختند; روایتى صحیح است. این روایت را مسلم، از سعد بن ابى وقّاص نقل کرده است. سعد در روایتى مفصّل و طولانى مى گوید: وقتى آیه ی (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) نازل شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلی;
خدایا! اینان اهل من هستند.
اما این روایت بر امامت و افضل بودن، دلالتى ندارد.
علاّمه حلى در ذیل این روایت مى گوید: خداوند در این آیه على علیه السلام را نفس رسول خدا صلى الله علیه وآله مى داند، بى تردید به معناى اتّحاد وجودى این دو نیست. زیرا اتّحاد محال است. پس به معناى مساوات این دو خواهد بود. وقتى پیامبر ولایت عامه دارند، شخص مساوى با آن حضرت نیز این مقام را دارد.
در پاسخ او باید بگوییم: ما نمى پذیریم که پس از محال بودن اتّحاد میان این دو شخص، باید مقصود مساوات میان آن ها باشد. دلیلى بر این مساوات وجود ندارد. بلکه اساساً وجود مساوات امرى غیرممکن است; زیرا هیچ کس – نه على علیه السلام و نه فرد دیگرى – با رسول خدا صلى الله علیه وآله برابر نیست.
واژه ی «انفسنا» در زبان عرب اقتضاى مساوات ندارد; چرا که خداوند متعال درباره ی جریان «إفک; داستان تهمت زدن» نیز مى فرماید:
(لَوْلا إِذْسَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا);(3)
چرا هنگامى که آن (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان باایمان نسبت به خود گمان خیر نبردند و نگفتند: این دروغى بزرگ و آشکار است؟!
خداوند، درباره ی داستان بنى اسرائیل مى فرماید:
(فَتُوبُوا إِلى بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ);(4)
پس توبه کنید; و به سوى خالق خود باز گردید و خود را به قتل برسانید!
یعنى برخى، برخى دیگر را بکشید. در این جا نمى توان گفت: این افراد مساوى باشند و کسى که گوساله پرست است با آن که گوساله نمى پرستد; مساوى است.
هم چنین در این سخن خداوند که (لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ); «خود را نکشید» معناى تساوى و برابر بودن مد نظر نیست.
خداوند متعال مى فرماید:
(وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ).(5)
یعنى برخى از شما به برخى دیگر نیش نزند و عیب نگیرد.
در این جا از تمام مؤمنان خواسته شده که چنین صدمه اى را در حق یک دیگر روا ندارند. در حالى است که همه ی آن ها از مقام و فضیلتى یکسان برخوردار نبودند و باید گفت: نه ظالم مانند مظلوم است و نه امام مانند مأموم.
در این راستا مى توان به این سخن خداوند نیز اشاره کرد که مى فرماید:
(ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ).(6)
یعنى هم دیگر را مى کشید.
با این تفاصیل باید گفت: حال که لفظ «نفس»، در عبارت قرآنى (أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) مانند معناى این واژه در آیات (وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ)و (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا) و موارد دیگرى است و در این آیات وجود این تساوى غیر ممکن است; پس باید گفت: در آیه ی مورد بحث نیز، دلالت بر تساوى با قوت بیشترى منتفى است.
فراتر این که لفظ «نفس»، بر مجانست و مشابهت دلالت دارد. مجانست و مشابهت نه به معناى تساوى در همه ی ابعاد، بلکه به معناى اشتراک در برخى امور است; مانند اشتراک در ایمان چنان که مؤمنان با هم برادرند و منظور خداوند متعال در این دو آیه: (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا) و آیه ی (وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ) نیز همین است.
گاهى نیز این اشتراک در دین است; هر چند ممکن است در بین آنان منافقى نیز وجود داشته باشد و نمود این نوع اشتراک، در اسلامِ ظاهرى است که اگر با اشتراک نسبى همراه شود قوى تر خواهد بود. قوم حضرت موسى علیه السلام نیز به همین اعتبار، مصداق «انفسنا» بود.
خداوند متعال مى فرماید:
(تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ).
یعنى مردان ما و شما. یعنى مردانى که در دین و نسب از جنس ما هستند و مردانى که از جنس شما هستند.
در این جا مراد، تنها تجانسِ خویشاوندى است; چرا که پیامبر صلى الله علیه وآله با بیان (أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ) از فرزندان و زنان و مردان سخن گفتند.
پس روشن مى شود که منظور پیامبر، فرزندان و مردان و زنان نزدیک خود اوست. از همین رو از فرزندان، حسن و حسین، از زنان، فاطمه و از مردان، على را فراخواند; چرا که نسبت هیچ کس نزدیک تر از نسبت این افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله نبود و اینان همان کسانى بودند که عبا بر سرشان کشید.
مباهله مى بایست با مشارکت نزدیک ترین افراد به ایشان انجام مى پذیرفت و اگر مشارکت کنندگان، دورترین افراد به آن حضرت بودند – هر چند از فضیلت بیشترى برخوردار بودند – مقصود حاصل نمى شد. در واقع مراد این بود که مسیحیان، نزدیک ترین افراد خود را فرا خوانند، هم چنان که ایشان نیز چنین مى کند.
مردم، بیش از آن که دلسوز دیگران باشند، دلسوز نزدیکان خود هستند. مسیحیان مى دانستند که پیامبر صلى الله علیه وآله، رسول خداست و اگر با ایشان مباهله کنند، خود و نزدیکانشان گرفتار عذاب مى شوند. از همین رو نگران خود و نزدیکانشان شدند. این ترس و نگرانى در خوددارى آن ها از انجام مباهله بسیار مؤثر بود; و گرنه چه بسا انسان ترجیح مى دهد بمیرد. ولى فرزندش زنده بماند. چه بسا یک فرد بزرگسال، مرگ را برمى گزیند تا خویشان او از مال و نعمت بهره مند باشند.
از این رو پیامبر صلى الله علیه وآله از آنان خواست دو طرف با فرزندان، زنان، مردان و نزدیکان خود به مباهله اقدام کنند.
آیه ی مباهله، در سال دهم هجرى و به هنگام آمدن هیئت مسیحیان نجران نازل شد. در آن زمان از عموهاى پیامبر صلى الله علیه وآله، تنها عباس زنده بود. عباس، از مسلمانان نخستین به شمار نمى رفت و به اندازه ی على علیه السلام به پیامبر نزدیک نبود.
در بین عموزادگان پیامبر صلى الله علیه وآله نیز کسى به مانند على وجود نداشت. جعفر نیز در قید حیات نبود. آیه ی مباهله، در سال نهم یا دهم هجرى به هنگام آمدن هیئت مسیحیان نازل شد، در حالى که جعفر در سال هشتم هجرى در جنگ موته شهید شده بود.
از همین رو على علیه السلام انتخاب شد و انتخاب او براى مباهله به دلیل نبود فردى دیگر در میان خویشان رسول خدا صلى الله علیه وآله، به این معنا نیست که وى از هر لحاظ، در تراز پیامبر صلى الله علیه وآله قرار دارد، بلکه سبب نمى شود که او از صحابه ی دیگر از جمیع جهات برتر باشد، بلکه در واقع او با حضور خود به فضیلتى دست یافته است که فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نیز آن را کسب کرده اند.
این فضیلت، نمى تواند از ویژگى هاى امامت باشد. زیرا زنان، ویژگى هاى امامت را دارا نیستند و حضور ایشان در جریان مباهله سبب برترى وى از تمامى صحابه نیست; چنان که در مورد فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نیز این گونه نبود.
رافضى (یعنى علامه حلى) در سخن دیگرى مى گوید:
اگر براى استجابت نفرین و درخواست عذاب، کسى بهتر یا در تراز آنان وجود داشت، خداوند به رسول خود امر مى کرد او را با خود ببرد; چرا که به این کار نیاز بود.
در پاسخ این سخن مى گوییم: در آن جا اجابت لعن و نفرین مطرح نبود. زیرا درخواست خود پیامبر کفایت مى کرد.
اگر مقصود پیامبر صلى الله علیه وآله، از همراهى همراهان، استجابت دعایش بود، همه ی مؤمنان را براى این کار بسیج مى کرد، همان طورى که آن ها را براى طلب باران جمع مى نمود و از خداوند به واسطه ی مهاجران تنگدست و نیازمند طلب پیروزى مى نمود و مى گفت: آیا بدون دعا و نماز و اخلاص ضعفاى خود یارى شده و روزیتان تأمین مى گردد؟
روشن است با آن که آن ها مستجاب الدعوه بودند و کثرت دعا، باعث اجابت سریع تر آن است، اما هدف پیامبر صلى الله علیه وآله از همراه نمودن این افراد، مستجاب شدن دعاى خود نیست; بلکه مقصود او، مباهله ی اهل خود با اهل مسیحیان است.
ما به حقیقت مى دانیم که اگر پیامبر صلى الله علیه وآله، براى استجابت دعا، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، ابن مسعود، ابى بن کعب، معاذبن جبل و دیگران را با خود همراه مى کرد; دعایشان زودتر مستجاب مى شد; زیرا این افراد براى مستجاب شدن دعا، از دیگران برتر بودند. با این حال خداوند سبحان به رسول خود امر نکرد که آنان را با خود همراه سازد; زیرا با این کار هدف حاصل نمى شد.
در واقع هدف آن بود که مسیحیان، کسانى را با خود بیاورند که نسبت به آن ها ترحّم مىورزند. یعنى فرزندان، زنان و مردان بسیار نزدیک خود. حال اگر پیامبر، نزدیکان خود را دعوت نمى کرد، آن ها نیز چنین مى کردند و نزول عذاب بر غیر نزدیکانشان بر آن ها گران نمى آمد و حال آن که این امر در مورد نزدیکان کاملاً به عکس است.
به واقع انسان ذاتاً بیش از دیگران، نگران نزدیکان خود است. از همین روست که پیامبر، نزدیکان خود را به مباهله دعوت کرد و از آن ها نیز خواست که چنین کنند.
دو طرفى که در صدد نفرین یک دیگر برمى آیند به هم دیگر مى گویند: با فرزندان و زنان خود براى درخواست عذاب اقدام کنید. حال اگر یک طرف حاضر نشود، دیگرى نمى پذیرد.
پیامبر صلى الله علیه وآله نیز اگر بدون فرزندان، حاضر مى شد، مسیحیان راضى نمى شدند. پس لازم نمى آید که در پیشگاه خداوند اهل فردى که مى خواهد همراه آنان، با خصم خود که اهل خود را آورده مباهله کند، با فضیلت تر از دیگران باشد.
پس روشن شد که آیه ی مبارکه، به هیچ وجه بر برداشت این رافضى اشاره ندارد.
اما این رافضى و دیگر افراد بیمار دل مانند مسیحیانى هستند که به پاره اى از الفاظ مُجمل تمسّک مى جویند، ولى نصوص صریح را نادیده مى گیرند.
این رافضى، با گمان باطل خود به صحابه – که بهترین امت هستند – ضربه زده است; چرا که با نادیده گرفتن معناى لفظ «نفس» در زبان عرب، آن را به معناى تساوى گرفته است.
البته در رد گفته هاى این رافضى، این را نیز باید افزود که لفظ «نِساء» به فاطمه علیها السلام اختصاص ندارد و هر یک از دختران پیامبر صلى الله علیه وآله مى توانند هم شأن وى براى مباهله باشند، ولى در هنگام مباهله، رقیه، ام کلثوم و زینب فوت کرده بودند و تنها فاطمه در قید حیات بود.
هم چنین لفظ «أنفُسَنا» نیز به مانند لفظ «نِساء» به على اختصاص ندارد بالاتر این که نمى تواند به او اختصاص داشته باشد; زیرا این لفظ به مانند لفظ «نِساءنا» و «أَبناءَنا» به صورت جمع به کار رفته است. پیامبر صلى الله علیه وآله، از این رو فقط حسن و حسین را با خود همراه ساخت که غیر از آن دو، کسى وجود نداشت که بتوان فرزندى پیامبر را به وى منتسب کرد.
اگر ابراهیم نیز در قید حیات بود طفلى صغیر و غیرقابل براى دعوت به مباهله بود. ابراهیم، پسر ماریه قبطیه است که مقوقس، حاکم مصر او را به پیامبر بخشید. این حاکم بعد از صلح حدیبیه – و یا به عبارتى بعد از جنگ حنین – ماریه، سیرین و بغله را به پیامبر اهدا کرده بود. ایشان سیرین را به حسّان بن ثابت بخشید، ماریه را براى خود برگزید و از او ابراهیم زاده شد.
ابراهیم ده ماه و چند روز بیشتر زنده نبود و با فوت او پیامبر فرمود:
او در بهشت دایه اى دارد که دوره ی شیرخوارگى اش را کامل مى کند.(7)
بررسى و نقد دیدگاه ابن تیمیّه
در متن گفته هاى ابن تیمیه درباره ی مسأله ی مباهله موارد زیر دیده مى شود:
1 . اعتراف به صحّت حدیث.
این مورد پاسخى است به آنان که درباره ی صحّت حدیث و بیان آن از زبان رسول خدا صلى الله علیه وآله شک مى کنند.
2 . اعتراف به اختصاص مسئله به چهار تن از اهل بیت علیهم السلام.
این مورد پاسخى است به آنان که از اهل بیت علیهم السلام فاصله گرفته اند و با حذف نام على علیه السلام یا افزودن نام افرادى دیگر، در تحریف حدیث مذکور مى کوشند!!
3 . اعتراف به این که پیامبر، تنها آنان را در زیر عباى خود گردآورد.
این مورد پاسخى است به ادّعاى آنان که معتقدند آیه ی تطهیر، افراد دیگرى را نیز در برمى گیرد.
گفتنى است که این مورد، یکى از تناقضات ابن تیمیه را نیز نشان مى دهد. او در بخشى از کتاب منهاج السنّه با توجه به سیاق آیه ی تطهیر، ادّعا مى کند که همسران پیامبر صلى الله علیه وآله نیز مصداق این آیه هستند و تطهیر درباره ی همه ی همسران پیامبر نیز صدق مى کند.
4 . اعتراف به این که حضور على علیه السلام در مباهله نوعى فضیلت براى اوست.
این مورد پاسخى است به انکار کنندگان این فضیلت.
در ادامه باید گفت: ابن تیمیه با سخنان نسنجیده و بى ارزش خود، دلالت آیه و حدیث مباهله بر امامت را نمى پذیرد.
او جوابى داده است دهلوى درباره ی این قبیل جواب ها مى گوید: این گفته ها را ناصبى ها بر زبان جارى مى کنند.
نخستین ادّعاى ابن تیمیه این است که هیچ کس نمى تواند هم چون رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد.
در پاسخ اومى گوییم: مساوى نبودن هیچ کس با پیامبر صلى الله علیه وآله، در صورتى است که آیه ی مبارکه نازل نشده و احادیث قطعى از پیامبر روایت نشده باشد، مانند این سخن پیامبر که فرمود:
علیّ منّی وأنا من علی، وهو ولیّکم بعدی;(8)
على از من است و من از على و او بعد از من، مولاى شماست.
یا در ماجراى اعلام برائت از مشرکان، پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
لا یُؤدیّ عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی;(9)
این مأموریت را تنها خود من و یا مردى از من انجام مى دهد.
در حدیث دیگرى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به هیئتى ازثقیف فرمود:
لتسلمنّ أو لأبعثنّ علیکم رجلاً منّی – أو قال: مثل نفسی – لیضربنّ أعناقکم ولیسبینّ ذراریکم ولیأخذنّ أموالکم;
یا اسلام بیاورید یا فردى از خود – یا این که فرمود: مثل خودم – را خواهم فرستاد تا گردن شما را بزند، اموالتان را مصادره نماید و فرزندانتان را به اسارت ببرد.
عمر مى گوید: به خدا سوگند، هیچ روزى فرماندهى را آرزو نکرده ام مگر آن روز که پیامبر این جمله را فرمود. من سینه ام را راست کردم به این امید که پیامبر بگوید: مقصودم این مرد (عمر) است.
آن گاه پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به على علیه السلام نگاه کرد، دست او را گرفت و فرمود:
هو هذا; هو هذا;
این، همان شخص است. این، همان شخص است.(10)
هم چنین رسول خدا صلى الله علیه وآله در سخن دیگرى امیرمومنان على علیه السلام را به خود تشبیه کرد و فرمود:
إنّ منکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله;
از شما فردى هست که بر اساس تأویل قرآن خواهد جنگید، هم چنان که من بر اساس تنزیل آن جنگیدم.
پس از آن ابوبکر، عمر و دیگران خواستار این شرافت بودند و نزد آن حضرت آمدند و هر کدام عرض کردند: آیا آن شخص من هستم؟
پاسخ پیامبر به همه ی آن ها منفى بود. آن حضرت فرمود:
ولکن خاصف النعل;
اما او کسى است که کفش را تعمیر مى کند.
این در حالى بود که پیامبر صلى الله علیه وآله کفش خود را به على علیه السلام داده بود تا آن را تعمیر کند.(11)
احادیث دیگرى نیز درباره ی این مساوات وارد شده است. حال که خداوند و رسولش چنین مى گویند، ما باید چه بگوییم؟
ابن تیمیه معتقد است لفظ «أَنفُس» در زبان عرب بر مساوات دلالت ندارد.
او با استشهاد به برخى آیات قرآن معتقد است: منظور از «نفس» در آیه ی مبارکه کسى است که با پیامبر رابطه ی خویشاوندى دارد.
باید گفت: ابن تیمیه درباره ی آیاتى که در آن لفظ «أَنفُس» با «أَقرباء» مقایسه شده و در مقابل یکدیگر آمده اند، چه نظرى دارد؟!
براى مثال خداوند متعال در آیه اى مى فرماید:
(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلیکُمْ نارًا);(12)
اى کسانى که ایمان آورده اید! خود و خانواده ی خویش را از آتش نگهدارید.
و در آیه ی دیگرى مى فرماید:
(الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلیهِمْ);(13)
آنانند که سرمایه ی وجود خویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست داده اند!
در آیه ی مباهله نیز همین طور است.
با این تفاوت که لفظ «نفس»، در دو آیه ی مذکور در معناى حقیقى خود – نفس انسانى – به کار رفته است، ولى در آیه ی مباهله، به طور مجاز براى کسى به کار رفته که به منزله ی «نفس» پیامبر است و این حمل بر مجاز بدین جهت است که حقیقت در این جا ممکن نیست.
این فرد براساس روایات قطعى که ماجرا را حکایت مى کنند، همان حضرت على علیه السلام است.
ابن تیمیه با انکار استمداد پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از چهار معصوم پاک براى درخواست عذاب الهى، همراهى آنان را فقط براى قرابتشان مى داند. او در این باره گفته است: «مقصود پیامبر صلى الله علیه وآله، اجابت دعا نبوده است، زیرا دعاى خود پیامبر به تنهایى کفایت مى کند».
برداشت ابن تیمیه، اجتهاد در مقابل نصّ است; زیرا براساس روایات اهل سنّت، پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به اهل بیت علیهم السلام فرمود:
إذا أنا دعوت فأمّنوا;(14)
وقتى من نفرین کردم شما آمین بگویید.
اسقف نجران نیز با درک این موضوع گفت: من چهره هایى را مى بینم که اگر خدا بخواهد کوهى را جا به جا کند، به سبب آن ها این کار را مى کند.
یا در نقل دیگر گفت: اگر از خدا بخواهند کوهى را جا به جا کند چنین خواهد کرد.(15)
هم چنین ابن تیمیه گفته است: «مقصود پیامبر صلى الله علیه وآله از دعوت على، فاطمه، حسن و حسین علیهما السلام استجابت دعا نبوده و در واقع هدف پیامبر در مباهله تقابل اهل خود با اهل آنان بوده است; زیرا مقصود این بود که آنان، فرزندان، زنان و مردان خود را – که نسبت با آنان ترحّم مىورزند – با خود همراه سازند… ».
این سخن ابن تیمیه، چنان که دهلوى بدان تصریح کرده و خواهد آمد، از سخنان ناصبى هاست.
خلاصه ی کلام ابن تیمیه چنین است:
پیامبر صلى الله علیه وآله، اهل بیت علیهم السلام را فقط به خاطر قرابت آنان و مطابق با عرف مباهله با خود همراه ساخت و هیچ مزیّتى براى همراهان وجود ندارد.
بنابراین، آیه ی مذکور به هیچ عنوان مدّعاى شیعیان را اثبات نمى کند، اما آنان همانند مسیحیان…!!
ابن تیمیه در شرایطى چنین ادّعایى را مطرح مى کند که بسیارى از مردان و زنان نزدیک پیامبر و در رأس آنان، عمویش عباس را مى شناسد. اگر مراد از کلمه «انفس»، فقط قرابت بود، پیامبر، عباس و پسران او و دیگر هاشمیان را دعوت مى کرد!
ابن تیمیه در پى گفته هاى خود مبنى بر عدم برترى همراهان پیامبر، تناقض گویى مى کند و مى گوید: «مباهله فقط نشان دهنده ی قرابت نیست»!!
به این گفته ی وى توجه کنید:
«از عموهاى پیامبر، تنها عباس در قید حیات بود. این عموى پیامبر از مسلمانان نخستین نبود و به اندازه ی على به پیامبر نزدیک نبود. در بین عمودزادگان پیامبر نیز کسى مانند على وجود نداشت… از همین رو وى انتخاب شد. این که به دلیل نبودن نزدیکان دیگر که به جاى وى در مباهله شرکت کنند; او براى مباهله معین شده است، دلالت ندارد که او با پیامبر مساوى و یا از همه برتر است و در واقع با حضور خود به فضیلتى دست یافته است…»!!!
بنابر آن چه خود ابن تیمیه اعتراف کرد، کسى مى بایست براى انجام مباهله آورده شود که از مقام و موقعیّتى برخوردار باشد که او را از دیگران جداساخته و بر آنان مقدم کند. على علیه السلام داراى چنین مزیتى بود، به گونه اى که خداوند به رسول خود امر نمود که از او به عنوان نفس خود یاد کند.
منظور ما نیز از استدلال به آیه ی مبارکه همین است. به این ترتیب، مطلوب ما – یعنى امامت حضرت على علیه السلام – با همین آیه اثبات مى شود.
و این جا است که به خوبى، آشفتگى سخنان ابن تیمیه آشکار مى شود.
وى بعد از اعتراف به فضیلت على علیه السلام سکوت نمى کند و چون نمى تواند دست یابى به این فضیلت را براى عدّه اى دیگر اثبات کند – با این که این ادّعا را در چندین جاى کتاب خود مطرح کرده – مى گوید: «حسن، حسین و فاطمه نیز این فضیلت را دارا هستند…».
وى در جاى دیگر از کتاب خود، در مورد آیه ی تطهیر نیز به همین شکل حکم کرده است; چرا که چاره اى جز اذعان به نزول این آیه در شأن اهل بیت علیهم السلام نداشته است.
اما او ناآگاهانه یا ناخواسته، با این گفته ی خود و مشارکت دادن دیگران در این فضیلت، به جاى تضعیف استدلال شیعه به آیه ی مباهله، به نفع شیعیان کار مى کند.
چرا که این آیه، به طور قطع نشان مى دهد ذریه ی پیامبر صلى الله علیه وآله – فاطمه و دو فرزند او; حسنین علیهم السلام – از دیگر صحابه به جز امیر مؤمنان على علیه السلام برتر هستند، آن سان که حدیث: «فاطمه پاره ی تن من است…» نیز به همین موضوع اشاره دارد.
به هر حال، با استناد به آیه ی مبارکه و روایات قطعى که درباره ی شأن نزول آن نقل شده، حضرت على علیه السلام بعد از رسول خدا، امام خواهد بود.
ادامه دارد
ادامه دارد…
پینوشتها:
1- المغنى فی الإمامه: 20، قسم 1 / 142.
2- ما سخنان ابن تیمیه را به طور کامل ذکر کرده ایم تا مشخص شود که دیگران از او تبعیت کرده اند و کسى گمان نکند ما برخى از گفته هاى وى را که به بحث ما خللى وارد مى کند، حذف کرده ایم.
3- سوره ی نور: آیه ی 12.
4- سوره ی بقره: آیه ی 54.
5- سوره ی حجرات: آیه ی 11.
6- سوره ی بقره: آیه ی 85.
7- منهاج السنه: 7 / 122 – 130.
8- این حدیث، همان حدیث ولایت است که از صحیح ترین و معتبرترین احادیث به شمار مى رود. در مورد سند و دلالت این حدیث در جلد پانزدهم کتاب نفحات الأزهار فى خلاصه عقبات الأنوار سخن گفته ایم.
9- این حدیث نیز از صحیح ترین و معتبرترین احادیث به شمارمى رود. ر.ک: مسند احمد: 1 / 3، 151، صحیح ترمذى، خصائص نسائى، المستدرک على الصحیحین و تفاسیر قرآن، تفسیر سوره ی توبه.
10- ر.ک: الاستیعاب: 3 / 1109 شرح حال امیر مؤمنان على علیه السلام.
11- این روایت را احمد بن حنبل در مسند: 3 / 33، حاکم نیشابورى در المستدرک على الصحیحین: 3 / 122، نسائى در کتاب الخصائص، ابن عبدالبر، ابن اثیر و دیگران، در بیان شرح حال حضرت على علیه السلام ذکر کرده اند.
12- سوره ی تحریم: آیه ی 6.
13- سوره ی زمر: آیه ی 15.
14- براى آگاهى از بعضى از منابع این روایت ر.ک: صفحه 110 از همین کتاب.
15- براى آگاهى در این زمینه ر.ک: الکشاف زمخشرى، تفسیر فخررازى، تفسیر بیضاوى و دیگر تفاسیر در تفسیر آیه.
منبع مقاله:
حسینی میلانی، علی؛ (1390)، نگاهی به تفسیر آیه ی مباهله (پژوهشی در تفسیر و شأن نزول آیه ی مباهله)، قم: الحقایق، چاپ اول
مقالات مرتبط :