نویسنده:سید مهدى شجاعى
مدینه اولین بارى است که میهمانانى چنین غریبه را به خود مىبیند. کاروانى متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباسهاى بلند مشکى پوشیدهاند، به گردنشان صلیب آویختهاند، کلاههاى جواهرنشان برسر گذاشتهاند، زنجیرهاى طلا به کمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهاى خود نصب کردهاند.
وقتى این شصت نفر براى دیدار با پیامبر، وارد مسجد مىشوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه مىکنند. اما پیامبر بىاعتنا از کنار آنان مىگذرد و از مسجد بیرون هم هیات میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتى مىشوند. مسلمانان تاکنون ندیدهاند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بىتوجهى کند.
به همین دلیل، وقتى سرپرست هیات مسیحى، علت بىاعتنایى پیامبر را سؤال مىکند ، هیچکدام از مسلمانان پاسخى براى گفتن پیدا نمىکنند.
تنها راهى که بهنظر همه مىرسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت على بپرسند، چرا که او نزدیکترین فرد به پیامبر و آگاهترین، نسبتبه دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست على حل مىشود. پاسخ او این است که:
«پیامبر با تجملات و تشریفات ، میانهاى ندارند; اگر مىخواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذارید و با هیاتى ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیات میهمان را بهیاد پیامبرشان، حضرت مسیح مىاندازد که خود با نهایت سادگى مىزیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگى سفارش مىکرد.
آنان از اینکه مىبینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمسارى مىکنند.
میهمانان مسیحى وقتى جواهرات و تجملات خود را کنار مىگذارند و با هیاتى ساده وارد مسجد مىشوند، پیامبر از جاى بر مىخیزد و بگرمى از آنان استقبال مىکند.
شصت دانشمند مسیحى، دور تا دور پیامبر مىنشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد مىگوید. در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحى نجران هستند، «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم مىخورند. پیداست که سرپرستى هیات را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران ، برعهده دارد. او نگاهى به شرحبیل و دیگر همراهان خود مىاندازد و با پیامبر شروع به سخنگفتن مىکند: «چندى پیش نامهاى از شما بهدست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرفهاى شما را بشنویم».
پیامبر مىفرماید:
«آنچه من از شما خواستهام، پذیرش اسلام و پرستش خداى یگانه است».
و براى معرفى اسلام، آیاتى از قرآن را برایشان مىخواند.
اسقف اعظم پاسخ مىدهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلا به خدا ایمان آوردهایم و به احکام او عمل مىکنیم.»
پیامبر مىفرماید:
«پذیرش اسلام، آثار و علایمى دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام مىدهید، سازگارى ندارد. شما براى خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا مىدانید ، درحالى که این اعتقاد، با پرستش خداى یگانه متفاوت است.»
اسقف براى لحظاتى سکوت مىکند و در ذهن دنبال پاسخى مناسب مىگردد. یکى دیگر از بزرگان مسیحى که اسقف را درمانده در جواب مىبیند، به یارىاش مىآید و پاسخ مىدهد:
«مسیح بهاین دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون اینکه با کسى ازدواج کند، او را بهدنیا آورد. این نشان مىدهد که او باید خداى جهان باشد.»
پیامبر لحظهاى سکوت مىکند.
ناگهان فرشته وحى نازل مىشود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند براى پیامبر مىآورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را براى آنان بازگو مىکند: «وضع حضرت عیسى در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید…» (1)
و توضیح مىدهد که «اگر نداشتن پدر دلالتبر خدایى کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایى است. درحالى که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات بکندى مىگذرد، همه سرها را بهزیر مىاندازند و بهفکر فرو مىروند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحى، پاسخى براى این کلام پیدا نمىکنند. لحظات بهکندى مىگذرد; دانشمندان یکى یکى سرهایشان را بلند مىکنند و درانتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه مىکنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل; اما.. سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم بهحرف مىآید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهى که براى اثبات حقیقتباقى مىماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنى ما و شما دستبه دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هرکس خلاف مىگوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظهاى مىماند. تعجب مىکند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمىپذیرند و مقاومت مىکنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر مىدوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در اینحال، باز فرشته وحى فرود مىآید و پیام خداوند را به پیامبر مىرساند. پیام این است:
«هرکس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جانهایتان را بیاورید و ما هم جانهایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.» (2)
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام مىکند که من براى مباهله آمادهام. دانشمندان مسیحى به هم نگاه مىکنند، پیداست که برخى از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چارهاى نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحراى بیرون مدینه تعیین مىشود.
دانشمندان مسیحى موقتا با پیامبر خداحافظى مىکنند و به اقامتگاه خود باز مىگردند تا براى مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحى در بیرون مدینه ایستادهاند و چشم به دروازه مدینه دوختهاند تا محمد با لشکرى از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادى از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیدهاند تا بیننده این مراسم بىنظیر و بىسابقه باشند.
نفسها در سینه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپرى مىشود و پیامبر درحالى که حسین را در آغوش دارد و دستحسن را در دست، از دروازه مدینه خارج مىشود. پشتسر او تنها یک مرد و زن دیده مىشوند. این مرد على است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانى و وحشتبر دل مسیحیان سایه مىافکند.
شرحبیل به اسقف مىگوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب مىلرزد ، مىگوید:
«همین نشان حقانیت است. به جاى این که لشکرى را براى مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداستبه حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل مىگوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان. پیداست که على را بهعنوان جان خود همراه آورده است.»
«آرى، على براى محمد از جان عزیزتر است. در کتابهاى قدیمى ما، نام او بهعنوان وصى و جانشین او آمده است…»
دراین حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف مىرسانند و با نگرانى و اضطراب مىگویند:
«ما به این مباهله تن نمىدهیم. چرا که عذاب خدا را براى خود حتمى مىشماریم.»
چند نفر دیگر ادامه مىدهند: «مباهله مصلحت نیست. چهبسا عذاب، همه مسیحیان را دربر بگیرد.»
کمکم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحى مىافتد و همه تلاش مىکنند که بهنحوى اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالاى سنگى مىرود، به اشاره دست، همه را آرام مىکند و درحالیکه چانه و موهاى سپید ریشش از التهاب مىلرزد، مىگوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانى که من مىبینم، اگر دستبه دعا بردارند، کوهها را از زمین مىکنند، درصورت وقوع مباهله، نابودى ما حتمى است و چهبسا عذاب، همه مسیحیان جهان را دربر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین مىآید و با دست و پاى لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر مىرساند. بقیه نیز دنبال او روانه مىشوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر مىافکند و مىگوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطى که داشته باشید، قبول مىکنیم.»
پیامبر با بزرگوارى و مهربانى، انصرافشان را از مباهله مىپذیرد و مىپذیرد که بهازاى پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، بسرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش مىشود و مسیحیان حقیقتجو را به مدینه پیامبر سوق مىدهد.
پىنوشتها:
1. «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیه 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله على الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 61.
منبع: ماهنامه موعود جوان شماره 16