داستانی از داستانهای مرزبان نامه
… در روزگار گذشته برخی از علوم مثل حکمت و یا منطق رونق بیشتری داشتند و علاقمندان نیز به تحصیل و فراگیری آن رغبت بیشتری نشان میدادند. در آن دورانها دانشمندی بود که آن علم را تدریس میکرد و هر چند وقت یکبار موضوعی را برای تدریس انتخاب میکرد و در آن مورد به بحث و گفتگو میپرداخت. روزی آن عدالت را موضوع درس خود انتخاب نمود و در آن خصوص به سخنرانی پرداخت. او برای اینکه درس خود را به شنوندگانش بهتر بفهماند در اثنای تدریس از قصههای شیرین نیز که مربوط به عدالت بود استفاده میکرد و مثالها میزد و شاهدها میآورد.
مرد دانشمند میگفت: همان طور که وقتی قانونی را که انسانها تدوین میکنند شامل همه چیز میشود قانون طبیعت نیز همه چیز را شامل میشود، مانند فصلهای سال و شب و روزها که گذشت زمان را نشان میدهند و خداوند در آنها میزان و اندازه ای قرار داده است به طور مثل تابستان فصل گرما و زمستان فصل سرماست، همچنین این سردی و گرمی و فصلها و روشنائی روزها و تاریکی شبها، همه از روی حکمتی است که خدای قادر و دانا چنین قرار داده است تا مساوات و عدالت را در هر چیزی نشان داده باشد و انسان نیز باید قدر و ارزش هر چیز را بداند و در تمامی امور قدر و اندازه آن را بسنجد و مساوات و برابری را مراعات نماید که شاعر گفته اندازه نگه دار که اندازه نکوست در میان حاضرینی که در مرد محضر دانشمند به سخنرانی او گوش میدادند نانوای خانوادگی او نیز حاضر بود، اما سواد نداشت و تمام گفتههای ارباب خود را در ذهن خود ثبت میکرد مینمود و میخواست که آنها را به کار بندد. روزی نانوا خواست خمیری درست کند تا نان بپزد، پس ناگهان سخنان ارباب دانشمند به یادش آمد و خواست تساوی بودن همه چیز را عملی سازد. مقداری آرد در ظرف خمیر ریخت به همان اندازه نیز نمک به آن اضافه کرد و خمیرمایه را نیز به همان اندازه افزود و بعد از ریختن آب روی آنها خمیری آماده کرد و نانی پخت. اما چون دانشمند خواست از آن نان بخورد دید که نانی است پر از نمک و ترش که به هیچ عنوان نمی شود روی آن اسم نان را گذاشت. پس دانشمند نانوا را سرزنش کرد و گفت: این چه نانی است که پخته ای؟ نانوا گفت: خودت در سخنرانی گفتی که هر چیز باید به اندازه و برابر باشد تا عدالت و مساوات مراعات گردد. من هم اندازه آرد و خمیر مایه و نمک را به یک اندازه کردم و این نان هم نتیجه آن برابری است.
دانشمند گفت: ای نادان، من نگفتم که از هر کدام آنها به یک مقدار و برابر هم استفاده کنی، من گفتم که از هر کدام به اندازه مورد نیاز باید بکار برد تا نتیجه عمل بهتر و قابل قبول تر باشد.
نانوا گفت: شما که موضوع سخنرانی تان درباره برابر و عدالت و مراعات کردن آن در همه امور بود، من هم گمان بردم که اگر اندازه آرد و خمیر مایه و نمک هر سه برابر هم باشند نان خوبی بدست میآید چون مفهوم گفتههای تو را خوب درک نکرده بودم در حالی که منظور شما آن بوده مساوات و برابری به آن معناست که از هر چیز به اندازه ای که کفایت کند مورد مصرف قرار گیرد. مرد دانشمند گفت: من هرگز درباره شغل تو که نانوائی است حرفی نزدم و نگفتم که آرد و نمک را برابر هم و یکسان با هم قاطی کنی و خمیر بسازی و نانی درست کنی که آن را نتوان خورد.
مطالبی که من میگفتم در مورد حکمت بود و نگاه داشتن حد و حدود هر چیز به اندازه اش. چرا که اگر غیر از این باشد چیز به درد بخوری بدست نمی آید. اما آنچه که تو از گفتههای من بدست آوردی علمی بود ناتمام و نیمه کاره و میبینی که نان را از روی همان علم پختی و هرگز قابل استفاده نبود و دور ریخته شد.
منبع مقاله :
مهرداد، آهو؛ (1389)، 62 داستان از (کلیله و دمنه- سیاستنامه- مرزبان نامه- مثنوی معنوی- تحفهالمجالس- سندبادنامه- قابوسنامه- جوامع الحکایات- منطق الطیر)، تهران: انتشارات سما، چاپ سوم