نویسنده:حسن نصیری جامی
چکیده
طبیعت گرایی و توجه به عناصر طبیعی سابقه ای دیرینه در شعر فارسی دارد. بعضی از شاعران صبغه ای اصلی شعر خود را به وصف طبیعت و جلوه های گوناگون آن اختصاص داده اند و گروهی دیگر تنها به بعضی از عناصر خاص طبیعی پرداخته اند ولی تلقی و نگاهی فراتر از نگاه عام و عادی به طبیعت داشته اند. این نگاه خاص، ظریف و خیال انگیز سبب شده است که بعضی از عناصر طبیعی همچون «قهرمان شعری» در شعر فارسی مطرح شوند.
کارکرد و منش «باد صبا» در شعر حافظ از این جمله است که در این مقاله به جلوه های مختلف و رازمند آن پرداخته شده است.
طبیعت از دیرباز، مام خیال و میدانی فراخ برای جولان ابداعات و ظرافت های اهل شعر و ادب و هنر بوده است و در گستره ی شعر، مظاهر همیشگی و متنوع آن به عنوان عنصری جاوید ثابت و صاحب اقبال در همه ادوار و سبک ها مورد توجه قرار گرفته است. شاعران در هر دوره ای بنا به ذوق خود و ذایقه ای غالب (سبک) عصر خود به این منظر دل انگیز چشم دوخته اند. گروهی دل و سر پر طرب خود را به بازار پر هوس طبیعت برده اند و غرق در لذت چشم مست نرگس و دور مستانه قدح لاله بوده اند و گروهی دیگر دل سودایی خود را به تماشای باغ و راغ برده اند و الف قامت رعنای دوست را در اعتدال سرو، و زادن با داغ و درد را در جلوه ی داغ شقایق تماشا نموده اند.
حتی در تازه ترین و بدیع ترین نگاه های مکاشفه آمیز معاصر، طبیعت نیز ارج و منزلت ویژه ای دارد. تا بدان جا که شاعر، طبیعت را چونان خدا ستایش می کند(1) و خدا را در نزدیکی طبیعت- لای این شب بوها، و پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب، روی قانون گیاه- می بیند و گل سرخ را قبله گاه خیال می نماید.
طبیعت گرایی سنت دیرینه ی شعر فارسی است و یکی از ویژگیهای ممتاز شاعران صاحب نام و برتر، نگاه ممتاز و برتر آن به طبیعت و جلوه های آن است. نگاهی وسیع، ویژه، دیگر گونه و توأم با ابتکار و خلاقیت و ظرافت.
در این گستره «حافظ» صاحب قدر و منزلت ویژه است. وی از قله های بلامنازع ادب فارسی است و یکی از اضلاع این برتری، مسلماً افق و دامنه ی نگاه وی به طبیعت و جلوه های دل انگیز آن است.
بدون شک وی از تواناترین شاعرانی است که با مظاهر طبیعت بسیار مأنوس بوده و هر یک از آنان را در نهایت خیال انگیزی و رازمندی به کار برده است، آن گونه که حتی بعضی از این مظاهر را تا محمل و سرحد «اسطوره ی شعری» رسانیده است. غزلیات حافظ دنیایی زیبا و پر جلوه از خیال و تصویر است. دنیای مشحون از تشبیه، استعاره، ایهام و کنایاتی که از بستر سبز حیاتمند طبیعت گرایی روییده و با باران عاطفه و خیال وی طراوات یافته است.
یکی از بارزترین عناصر خیال آفرین در شعر حافظ «باد» است که در مفاهیم و صور مختلف بکار رفته است.
گاهی باد در مفهومی عام و به عنوان عنصری به کار رفته است که در این مورد بیشتر باورها و کارکردهای مصطلح و عادی این عنصر طبیعی منظور نظر بوده است.
به مانند بیت زیرا که در آن باوری کهن و مصطلح- که تابش نور خورشید و تأثیر باد و باران موجب پدید آمدن معادن و پرورش احجار کریمه می شود،- را نشانه رفته است:
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد/(169)
و نیز در بیت زیر که تعبیر زیبا و بدیع «گلبیز» نشان دهنده ی خوش بویی و فرخندگی و لطافت آن است.
گرچه باده فرخ بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است/(11)
این ابیات نمونه هایی از دید عام و مصطلح شاعر نسبت به این عنصر طبیعی است.
گاه «باد» در مجموعه ترکیبات و اصطلاحات قرار می گیرد.
مانند ترکیبات زیر مجموعاً- در نگاهی کلی- کنایه از ناسرانجامی و ناپایداری است:
– باد به دست بودن: بی حاصل و عبث (البته در بیت زیر محمل تلمیح و ایهام است)
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست /(24)
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرض که تخت سلیمان رود به باد /(69)
– باد پیمودن: کاری بی فایده و بیهوده انجام دادن.
صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند
اینست حریف ای دل تا باد نپیمایی /(493)
– بنیاد بر باد بودن: بدون اصالت، ناپایدار و تباه
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست /(37)
– گره بر باد زدن: انجام و دل بستن به امری بیهوده و ناپایدار
گره بر باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت/(88)
– دل به باد دادن: (محل ایهام است: دل بستن به باد، دل از دست دادن، رسوا نمودن)
دوش آگهی زیار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه بادا باد/(102)
شکل دیگر کاربرد باد در شعر حافظ، صورت ترکیبی آن است که در این حالت شاعر به تنوع و تکرار، گاه معنی و مضمونی جدید آفریده و گاهی در مقام توضیح و تبیین، مفاهیم حقیقی و مصطلح را بکار برده است و گاهی نیز- به توأمان- دلالت بر مفاهیم کنایی نموده است. (با توجه به بسامد بسیار این گونه ها، برای هر ترکیب به ذکر شاهدی اکتفا می گردد.)
1- باد استغنا:
به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند/(201)
2- باد بهار:
در چمن باد بهاری زکنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست/(21)
3- باد پریشانی:
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مبادا این جمع را یارب غم از باد پریشانی/(474)
4- باد خزانی:
می بیاورد که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست/(48)
5- باد خوش نسیم:
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است/(39)
6- باد دی:
شکر ایزد به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد/(166)
7- باد سحر:
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگاهی آورد/(147)
8- باد شبگیری:
زتاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم/(354)
9- باد شرطه: (بادی که مساعد کشتی رانی باشد)
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را /(5)
10- باد شمال: (بادی که از ناحیه قطب می وزد)
اگرچه در طلبت هم عنان باد شالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم/(322)
11- باد صبا: در شعر حافظ این ترکیب با بسامد بسیار و قابل توجه به کار رفته است.
– در سطور آینده خواهد آمد.
12- باد صبح:
دلا چون غنچه شکایت زکار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد/(145)
13- باد صبحدم:
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد/(119)
14- باد صبحگاهی:
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی/(489)
15- باد غرور:
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را /(8)
16- باد غیرت:
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد/(143)
17- باد فتنه:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ خشم و ره انتظار دوست/(60)
18- باد نخوت:
حباب را چوفتد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود/(221)
19- باد نوروزی:
ابر آزادی برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید/(240)
20- باد یمانی (باد یمن): اشاره به حدیث مشهوری از پیامبر اکرم (ص) درباره اویس قرنی
سنگ و گل را کند از یمن نظر، لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست/(48)
تا ابعد معمور باد این خانه که خاک درش
هر نفس با بوی رحمان می وزد باد یمن/(390)
21- باد هوا:
برکش ای مرغ سحر نغمه داودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد/(174)
در میان این ترکیبات و تعابیر، «باد صبا»- و صورت های دیگر آن: «صبا» و «نسیم صبا»- بیشترین بسامد و خیال انگیزترین صورت را در شعر حافظ دارد که این فراوانی و کاربرد بسیار بنا به خصال زبانی و ذهنی «لسان الغیب» درخور توجه و تأمل است.
باد صبا را بادی گفته اند که:
– صبح هنگام در وقت طلوع آفتاب از سمت مشرق می وزد،(2)
– بادی لطیف و خنک است و نسیمی خوش دارد،
– گلها از آن می شکفند،
– و عاشقان رازشان را با او می گویند،
– و در تعاریف و تعابیر عرفا «نفحات رحمانیه» است که از جهت شمال مشرق روحانیت آید.(3)
این پنج وجه شناختی مجموع برداشت های اهل ادب و نظر درباره ی باد صبا است.
اما باد صبا در شرع حافظ کارکردی فراتر، پرشور و حیاتمند دارد و در حقیقت عنصری حاضر و دست مایه ای غنی و پرکشش برای خلاقیت و ظرافت تعابیر این شاعر است.
وجه به دو ضلع خلاقانه ی «بهترین زمان» و «بهترین مجاورت» برای باد صبا می تواند گویای این نگاه ظریف و خلاقانه باشد:
هم زمانی «سحر» و «باد صبا» نمونه و بهانه ای زیبا برای خلاقیت و تصویرسازی است.
می دانیم که «سحر» بهترین و کارآمدترین زمان وزش باد صباست، اما در این «بهترین زمان» زیباترین گمان ها و گفتگوهای شاعرانه نیز سر می گیرد:
سحر بلبل حکایت باد صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد/(130)
صبا وقت سحر بویی زلف یار می آورد
دل شوریده ی ما را به بو در کار می آورد/(146)
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان/(387)
از دیگر ظرافت های شاعرانه که با خوش بویی باد صبا قرابتی نیز دارد مجاورت و همراهی باد صبا با زلف و طره ی شکن برشکن و خوش بوی محبوب است. در خیال شاعرانه حافظ بیشترین مجاورت و جایگاه باد صبا در اندام واره ی زیبای محبوب، موی و زلف است و از آن جا که بخشی از باورهای خلاقانه ی شعری درباره ی زلف مربوط به خوش بویی و مشکینی آن است، نافذترین بویی که حافظ در قلمرو زیبایی و دل ربایی و عطرآگینی به کار می برد «بوی زلف» است.(4)
همراهی و افت و خیز باد صبا با سر زلف غالیه ساو عنبر بوی محبوب آن چنان عزت رونقی به صبا بخشیده که شاعر آن را مظهر زنده جانی و حیات بخشی می داند:
چو برشکست صبا زلف عنبر افشانش
به هر شکسته که پیوسته تازه شد جانش/(280)
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری/(466)
این هم نشینی باد صبا با زلف، گاه مایه رشک و غیرت شاعر است. وی بارها به محبوب سفارش و تمنا می نماید که از بهر خدا زلف مپیراید تا باد صبا- به خصلت هرزه گری و غمازی- از تنعم زلف وی افشاگری نکند.
این واگویه ی غیرت و خون دلی شاعر از باد صبا نیز قابل توجیه و زیباست:
– تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست/(73)
– از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربرده با باد صبا نیست/(69)
– حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ارنه باد صبا را خبر شود/(266)
می بینم که «زلف» و «صبا» دو همراه خلاقانه در تصویرگری های شاعرانه و خیال انگیز شاعر هستند. صبا از صبح قامت یار و شام سیاه زلف یار متنعم است و یار نیز گویا از این حسن روز افزون و شرح دلربایی خود در سکوت رضاست در جلوه های دیگر می بینیم که باد صبا با صفت سر خوشی و تنعم- علاوه بر حیات بخشی و غمازی- به عنایت یار نیز سرافراز است و آوازده عنایت و زیبایی اوست:
– زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟/(420)
– بنفشه طره مفتول خود گره می زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت/(16)
مسلماً باد صبا الهام بخش شاعر در این زلف ستایی ها بوده است. اما حافظ گاهی طره و گیسو را نیز بر همان مبنای زیبایی و خوش بویی و فرهمندی، همراه با «صبا« به کار برده است که از این منظر نیز تفاوتی با کارکردهای خلاقانه ی «زلف و صبا» ندارد:
طره: به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها/(1)
گیسو: صبا اگر گذری افتدست به کشور دوست
بیار نفخه ای از گیسوی معنبر دوست/(61)
پی نوشت ها :
*دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد
1. نگاهی به سپهری، 47.
2. یادداشت های دکتر غنی در حواشی دیوان حافظ، 210.
3. حافظ نامه به نقل از کشاف اصطلاحات الفنون، 120/1.
4. شعر و زندگی حافظ (مقاله ی بوی در نزد حافظ، دکتر اسلامی ندوشن)، 68.
منبع:پایگاه نور- ش18
ادامه دارد…