نویسنده: احسان رضایی
داستان کربلا از روی قدیمی ترین سندها
فرض کنید به یک ویدئو کلوپ رفته اید و می خواهید فیلمی بخرید یا در یک کتابفروشی هستید، از بین فیلم ها و کتاب ها، فروشنده دو تا داستان را برایتان تعریف می کند.
توی داستان اول، مردی هست که محترم است، همه دوستش دارند و روزگارش خوب است و این مردم محترم موقر وقتی که می بیند چیزی به خطر افتاده و آن چیز، چیز مهمی هم هست همه چیز را کنار می گذارد و دست به اعتراض می زند و هر چند نمی خواهد کشته شود اما از مردن هم نمی ترسد، وقتی هم که روبه رویش می ایستند تا ساکتش کنند، پا پس نمی کشد. می ایستد و می بیند یکی یکی همه آنهایی را که می شناسد و دوست داردشان در کنارش می جنگند و کشته می شوند. با این حال، باز تنهای تنها می ایستد و عجیب ترین جمله تاریخ را در همان حال تنهایی فریاد می کند: «زندگی با ستمکاران برای من کسالت آور است.»
حال داستان دوم؛ توی این داستان ما یک مرد مظلوم و ستمکش را می بینم که خسته است، تشنه است. به همسرش می گوید برو توی خیمه موهایت را پریشان کن و زاری کن شاید خدا پسرمان را سالم برگرداند. این همسرش که می رود روبه آن یکی می کند و می گوید می خواهم قبل از مرگ عروسی برادرزاده و دخترم را ببینم، حجله بیاورید. بعد در حالی که لشکری خشمگین و مسلح آن بیرون منتظر ایستاده، عروسی می گیرد ولی داماد بلافاصله به جنگ می رود و کشته می شود و ما اصلاً نمی فهمیم پس چرا عروسی کردند؛ اصلاً این همه مصیبت برای چی هست؟ چرا مرد دوست دارد همه برایش گریه کنند؟
شما اگر می خواستید انتخاب بکنید، کدام یکی از این دو تا داستان را انتخاب می کردید؟ اگر انتخابتان گزینه اول است، می توانید با خیال راحت این مقاله را ادامه بدهید. کاری که ما در اینجا کرده ایم، سر زدن به قدیمی ترین مقاتل و روایت های کربلا برای خواندن داستان اصلی آن روز بزرگ است. ابتدا روایتی از کلیت روز عاشورا می خوانیم و شهادت اصحاب ( که در آن امام حسین (ع) مدام خودش قصد میدان رفتن و جنگیدن دارد و دیگران نمی گذارند.)، بعد از مقتل شهدای کربلا از اصحاب، به شهادت بنی هاشم می رسیم که ما ماجرای شهادت چهره های معروف و اصلی یعنی علی اکبر (ع)، قاسم بن الحسن (ع) و عباس علمدار (ع) را با ذکر سیر تاریخی مقتل ها و تحریف های وارد شده می آوریم. آخرین مقتل هم که مقتل خود حضرت (ع) است و ماجرای شهادت شیرخواره و تشنگی و چهره ای که دشمن می گوید بعد از کشته شدن دیدمش و هنوز زیباتر از آن چهره ای را ندیده ام.
مقتل اصحاب
ماجراهای روز عاشورا در مقاتل کهن با چنان دقتی توصیف شده که می شود با محاسبه تاریخ شمسی عاشورا (21 مهر 59) و پیدا کردن اوقات شرعی این تاریخ، گزارشی ساعت به ساعت از آن روز به دست داد.
ترجمه تفسیر طبری- قصه ها، صفحه 397 تا 400:
پس دیگر روز آدینه بود؛ روز عاشورا، دهم از محرم.
عمر بن سعد با سپاه به حرب بایستاد و بر میمنه، عمروبن حجاج کرد و بر میسره شمر بن ذی الجوشن و خود به قلب اندر بایستاد.
و حسین (ع) تعبیه همی کرد سپاه را، میمنه و میسره راست همی کرد و گرداگرد خیمه زنان کنده کرد و هیزم اندر نهاد و گفت «چون من به حرب مشغول شوم، شما آتش به این هیزم اندر زنید تا به زندگانی من کسی آهنگ خیمه شما نکند!»
حسین (ع) پیش صف اندر آمد، چنان که همه لشکر عمربن سعد او را بدیدند و خطبه کرد و گفت: «من دانم یا مردمان کوفه که مرا این سخن سود نکند ولیکن من بگویم حجت خدای را بر شما و عذر خویش را نزد خدای. هر که داند از شما که من کیستم، خود داند و هر کس که نداند، من پسر دختر پیغامبرم و پسر عم زاده وی ام. و پدر من نخستین کسی بود که به اسلام اندر آمد. و عم من جعفر طیار است که کشته شد به فرمان پیغامبر و عم پدر من حمزه است، سیدالشهدا و من و برادر من آنیم که پیغامبر گفت سیدالشباب اهل الجنه و ترسایان برسم خری که عیسی بر آن نشست همی آن کنند که شما خود دانید و اگر جهودان چیزی از آن موسی بیابند، همچنین کنند و من فرزند پیغامبرم و شما به این بیابان آهنگ کشتن من کردید و نه از خدای ترسید و نه از روز رستاخیز و نه از روان پیغامبر شرم دارید. من تا اندر میان شماام، خون کس نریختم و خواسته کس نستدم. به چه حجت خون من حلال دارید؟ و من به مدینه بودم، به گور جدم. مرا آنجا دست باز نداشتید و به مکه آمدم، مرا بخواندید. شما که اهل کوفه اید، مرا نامه کردید و رسولان فرستادید؛ یکی و دو و ده. اکنون من شما را آن گویم که موسی گفت قوم فرعون را. اگر به من نگروید، باری از من زاستر شوید! من نیز می گویم اگر مرا یاری نکنید، باری مکشید تا باز حرم خدای شوم و آنجا بنشینم، تا این جهان بگذرد و به آن جهان پدید آید که حق که را بوده است».
پس هیچ کس مر حسین (ع) را جواب نداد.
حسین (ع) گفت: «الحمدلله که حجت خدای بر شما لازم شد». یکان یکان را آواز داد؛ یا «شبث بن ربعی و یا قیس بن اشعث! و یا فلان یا فلان! به شما نامه کردید به من و مرا بخواندید! اکنون مرا همی بکشید؟».
ایشان گفتند: «ما نامه نکردیم به تو».
پس حسین (ع) نامه های ایشان بیاورد و به ایشان نمود. ایشان گفتند: «ما بیزاریم».
پس حسین (ع) باز صف آمد و بایستاد و چشم همی داشت تا ایشان ابتدا کنند به حرب. پس آن حربن یزید که از پیش بیامده بود، اسب برانگیخت و نزدیک حسین (ع) آمد.
حسین (ع) او را گفت: «به چه کار آمد؟»
گفت: «به آنکه پیش تو کشته شوم».
حسین (ع) گفت: «نوش باد تو را شهادت و بهشت! تو آزاد مردی؛ چنان که نام توست». پس شمر عمر را گفت: «چرا روزگار همی برید؟ فرا حرب آی»!
عمر تیر به کمان نهاد و بینداخت و گفت: «شما گواه باشید که نخستین تیر من انداختم».
پس دو تن از لشکر عمربن سعد بیرون آمدند، از مولایان عبیدالله بن زیاد- نام یکی یسار و دیگر سالم- و مبارز خواستند. از لشکر حسین (ع) دو تن بیرون شد؛ یکی حبیب مظاهر و دیگر بریربن خضیر و یسار و سالم را بکشتند.
پس مردی از لشکر عمر بیرون آمد نامش یزیدبن معقل و از لشکر حسین (ع) بریربن خضیر بیرون شد و حمله کرد و یزیدبن معقل را بکشت.
پس مردی از لشکر عمر بیرون آمد نامش اشرف بن سعد. بریرین حضیر او را هم بکشت.
پسر عمروبن قرظه بیرون آمد؛ نافع بن هلال از لشکر حسین (ع) بیرون آمد و او را بکشت.
و مردی دیگر بیرون آمد نافع او را نیز کشت.
مزاحم بن حریث بیرون آمد از لشکر عمر و او مردی مبارز بود. نافع او را نیز بکشت.
و روز گرم شد و لشکر حسین (ع) همه تشنه شدند و عمروبن حجاج گفت: «این لشکر حسین (ع) دل بر مرگ نهاده اند و کس برایشان برنیاید. ما را همه به جمله حرب باید کردن».
عمر به سعد همچنین کرد و تیرباران کردند بر لشکر حسین (ع) و همه لشکر حسین (ع) را به تیر مجروح کردند. پس میمنه عمر به جمله حمله کردند و بیست تن را از لشکر حسین (ع) بکشتند.
وقت نماز فرا آمد. حسین (ع) گفت: «دست از حرب باز دارید!»
باز داشتند و نماز کردند و باز به حرب مشغول شدند.
و حرب سخت شد و یاران حسین (ع) آن که مانده بودند، صبر کردند و حرب به حسین (ع) رسید و حسین (ع) پیش اندر آمد. زهیر بن قین پیش حسین (ع) شد و گفت:«و الله که تو پیش نشوی تا جان به تن من اندر است!» و پیش حرف رفت و حرب همی کرد تا کشته شد. پس یاران حسین (ع) آن که مانده بودند، گفتند: «تا از ما یکی مانده است، گزند به تو نرسد.» حسین (ع) را آب به چشم اندر آمد و گفت: «جزاء کم الله خیرا». پس ایشان یک یک پیش حرب همی شدند و هر که پیش رفتی، گفتی: «بدرود باش یا فرزند پیغامبر!».
حسین (ع) گفت: «تو رفتی و من از پس تو آمدم» و همچنین همی کردند، تا هر چه با وی کس بود از اولیا و شیعت همه کشتن شدند و حسین (ع) تنها ماند با برادران و فرزندان و عم زادگان. حسین (ع) گفت: «اکنون نوبت من آمد.»
مقتل علی اکبر (ع)
در بین مقاتل اهل بیت (ع)، مقتل علی اکبر (ع) کمترین میزان تحریف را دارد و چیزی که ما الان می دانیم و می شنویم تقریباً مشابه همان است که در مقاتل کهن آمده. در این بین فقط صفت «اِربا اربا» که به معنای قطعه قطعه بوده و در توصیف بدن آن حضرت پس از جنگ است، در مقتل خوارزمی آمده است.
الفتوح، صفحه 907:
پس علی بن حسین به علی (ع) روی بدان قوم آورد. او جوانی بود که بر آن قوم حمله کرد. حسین بن علی (ع) چون پسر خویش علی اکبر (ع) را دید که با آن قوم جنگ می کرد، دل او در اضطراب آمد و چشم او گریان شده دست بر آسمان آورده، گفت:
«اللهم اشهد علی هؤلاء القوم؛ یعنی ای بار خدایا، بر این قوم گواه باش. این ساعت کودکی با این گروه بی باک مقاومت می کند که در خلق و خوی و منطق و شکل هیچ کس به رسول تو چنان نمی ماند که او. ای بار خدایا، باران آسمان و برکات زمین از این فاسقان بازدار و ایشان را روی زمین متفرق گردان و از زنان و فرزندان برخورداری مده».
پس آواز برداشت و عمر سعد را بخواند و او را گفت: «خدای تعالی رحم تو بریده کناد و بر تو کس مسلط کناد که تو را در جامه خواب بگیرد و بکشد.
پس به آواز بلند این آیه از قرآن بخواند: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم.»
تاریخ ابن اثیر، جلد 5، صفحه 2251:
نخستین کس از خاندان ابوطالب که در آن روز کشته شد، علی اکبر (ع) فرزند حسین (ع) بود. مادرش لیلا دخت ابومره بن عروه بن مسعود ثقفی بود. او بر آن مردم تاخت و همی سرود:
انا علی بن حسین بن علی/ نحت و رب البیت اولی بالنبی/ تالله لا یحکم فینا ابن الدعی
یعنی: من علی بن حسین بن علی ام. به خدای بارگاه سوگند که ما برای پایگاه پیامبر سزوارتریم. سوگند به ارجمندی خدا که مردک روسپی زاده بر ما فرمان نخواهد راند.
الفتوح، صفحه 907:
پس علی بن الحسین بن علی (ع) با آن قوم ظالم جنگ می کرد و حمله های متواتر می نمود تا عدد کشتگان او به یکصد و بیست نفر رسید که آن قوم به فریاد آمده، او را چند زخم گران برساندند. عطش بر او غالب گشته بازگشت و پیش پدرش آمده، گفت: «یا أبه، ألعطش أالعطش، از تشنگی هلاک می شوم. هیچ شربتی آب هست که به من دهند تا روی به این فسقه فجره آرم و دمار از ایشان برآرم؟».
امیرالمومنین حسین (ع) بگریست و گفت: «ای جان پدر، احوال بر تو پوشیده نیست. صبر کن که همین ساعت از دست جد خویش سیراب شوی».
پس علی بن حسین (ع) بازگشت و با لب تشنه بر سر جنگ شده، بر آن قوم می زد.
تاریخ ابن اثیر، جلد 5، صفحه 2251:
بارها چنان کرد. مره بن منقذ عبدی بر او تاخت و شمشیر بر او نواخت و او را از باره بلندش به زیر انداخت. مردم او را با شمشیرهای خود پاره پاره کردند. چون حسین (ع) او را دید، گفت: «خدا بکشد آنانی را که تو را کشتند! پسرم، اینان چگونه بر دریدن پاس پیامبر خدا گستاخ گشته اند! پس از تو خاک بر زندگی این گیتی!». حسین (ع) با جوانانش به سوی پیکر پاک او شتافت و گفت: «برادرتان را بردارید». او را برداشتند و آوردند و در برابر سراپرده ای که پیشاپیش آن می جنگیدند، فروهشتند.
مقتل قاسم (ع)
مقتل های قدیمی این شهید 14 ساله کربلا همگی شبیه به هم و پر از جزئیات هستند. همه شان از قول حمید بن مسلم- وقایع نگار لشکر عمر سعد- ماجرا را نقل کرده اند و همه هم جزئیاتی را مثل اینکه بند کفش چپ قاسم پاره بوده عیناً آورده اند. مهم ترین نکته ای که در روایت های امروزی وارد شده، ماجرای دامادی حضرت قاسم است که قاعدتاً به خاطر اشتباه گرفتن قاسم و برادر ابابکر است. ابابکر بن حسن (ع) برادر مادری قاسم بود که داماد امام حسین (ع) و همسر حضرت سکینه هم بود. ابابکر و قاسم هر دو در کربلا شهید شدند. از پسران امام حسن (ع) فقط حسن بن حسن ( معروف به «حسن مثنی») بود که اسیر شد و زنده ماند. سادات مرعشی و طباطبایی به او می رسند.
تاریخ طبری، جلد7، صفحه 3053 و 3054:
حمید به مسلم گوید: پسری سوی ما آمد که گویی چهره اش پاره ماه بود. شمشیری به دست داشت و پیراهن و تنبان داشت و نعلینی به پا که بند یکی از آن پاره بود. هر چه را فراموش کنم، این را فراموش نمی کنم که بند چپ بود.
گوید عمر بن سعد بن نفیل ازدی به من گفت: «به خدا به او حمله می برم». گفتمش: «سبحان الله، از این کار چه می خواهی؟ کشته شدن همین کسان که می بینی در میانشان گرفته اند تو را بس». گفت: «به خدا به او حمله می برم». حمله برد و پس نیامد تا سر او را با شمشیر بزد که پسر به رود در افتاد و گفت: «عمو جانم!».
گوید: حسین چون عقاب برجست و همانند شیری خشمگین حمله آورد و عمر را با شمشیر بزد که دست خود را حایل شمشیر کرد که از زیر موفق قطع شد و بانگ زد و عقب رفت.
گوید: تنی چند از سواران مردم کوفه حمله آوردند که عمر را از دست حسین (ع) رهایی دهند. اسبان رو به عمر آورد و سم های آن به حرکت آمد و اسبان و سواران جولان کردند و او را لگدمال کردند تا جان داد. وقتی غبار برفت، حسین را دیدم که بر سر پسر ایستاده بود و پسر با دو پای خویش زمین را می خراشید و حسین می گفت: معلون باد قومی که ترا کشتند! به روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.
آنگاه گفت: «به خدا برای عمویت گران است که او را بخوانی اما جوابت ندهد یا جوابت دهد اما صدایی سودت ندهد. به خدا دشمنش بسیار است و یاورش اندک».
گوید: آنگاه وی را برداشت، دو پای پسر را دیدم که روی زمین می کشید و حسین سینه به سینه وی نهاده بود.
گوید: با خودم گفتم: او را چه می کند؟ وی را ببرد و با پسرش علی اکبر و دیگر کشتگان خاندانش که اطراف وی بودند به یکجا نهاد.
گوید: درباره پسر پرسش کردم، گفتند: وی قاسم به حسن بن علی به ابی طالب بود.
مقتل عباس (ع)
در بین مقاتل شهدای کربلا، روایت شهادت حضرت عباس (ع ) از همه کمتر گفته شده است. قدیمی ترین تاریخ ها مثل «اخبارالطوال» و «الفتوح» فقط گفته اند آن حضرت همراه امام (ع) می جنگید تا شهید شد. مقتل خوارزمی و الفتوح گریه شدید امام (ع) بعد از شهادت برادر علمدارش را هم اضافه می کنند. تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر در این مورد هیچ ندارند. «مقاتل الطالبین» فقط اسم قاتلین را آورده.
شیخ مفید در «ارشاد» می گوید وقتی تشنگی به امام (ع) غلبه کرد، با برادر به سمت فرات رفتند. «مناقب آل ابی طالب» ابن شهر آشوب (متوفای 588ق) قدیمی ترین منبعی است که داستان شهادت حضرت عباس (ع) را شبیه چیزی که امروز می دانیم، نقل کرده و بالاخره ماجرای صدا زدن حضرت عباس (ع) و «یا اخا ادرک اخاک» گفتن آن حضرت را برای اولین بار علامه مجلسی در «بحارالانوار» (قرن 11) می آورد.
اخبارالطوال، صفحه 257:
عباس (ع) همچنان پیشاپیش امام (ع) ایستاده بود و جنگ می کرد به هر سو می رفت، او هم به همان سوی می رفت.
ارشاد شیخ مفید – به نقل از مقتل امام حسین (ع)، صفحه 240:
پس تشنگی بر حضرت غلبه کرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات کرد، در حالی که برادرش عباس (ع) پیش روی او بود. سپاه ابن سعد راه را بر او بست. مردی از بنی دارم میان آنان بود، به سپاه گفت: «وای بر شما! بین او و فرات فاصله بیندزاید و نگذارید به آب دست یابد». حسین (ع) فرمود: «خدایا او را تشنه بمیران». آن مرد دارمی خشمگین شد و تیری به سوی حضرت انداخت. تیز بر چانه حضرت فرود آمد. حسین (ع) تیر را بیرون کشید و دست زیر چانه خود گرفت. مشت او پر از خون شد. آن را بر آسمان افشاند، پس رو به بالا کرد و فرمود: «خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند، به تو شکایت می آورم». سپس به جایگاه خود بر گشت، در حالی که تشنه بود. آن گروه عباس (ع) را احاطه کردند و بین او و امام (ع) فاصله انداختند. عباس (ع) به تنهایی با آنان می جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد! زیدبن ورقاء حنفی و حکیم بن طفیل سنبسی پس از آنکه آن حضرت مجروح شده و قادر به حرکت نبود، او را کشتند.
الفتوح، صفحه 906 و 907:
عباس بن علی (ع) بر اهل بغی حمله کرده. مراسم جد و جهد به جای آورد و جمعی از شجعان لشکر عمر [ سعد] را بکشت تا شهید شد. چون عباس (ع) به عز شهادت فایض گشت، امیرالمؤمنین حسین (ع) عظیم ناخوشدل شده، سخت بگریست و فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی».
مقتل شیرخواره
داستان شهادت طفل شیرخواره امام حسین (ع) هم یکی از نکات اختلافی بین مقاتل است. در حالی که بیشتر مقتل های قدیمی مثل تاریخ طبری و مقتل خوارزمی و «ارشاد» شیخ مفید و «مقاتل الطالبین» اسم کودک نوزاد امام را عبدالله آورده اند. در «لهوف» اصغر آمده و ما او را به نام علی اصغر می شناسیم. این در حالی است که شیخ طوسی در «رجال» می گوید علی اکبر پسر بزرگ امام و علی اصغر، امام سجاد(ع) بوده است و تاریخ طبری می گوید در روز عاشورا «علی اصغر بیمار بود و در خیمه». نکته دیگر، سن این طفل شیرخواره است. در «تاریخ یعقوبی» که از منابع بسیار قدیمی است آمده که طفل در همان روز به دنیا آمد ولی دیگر منابع می گویند او شش ماهه بوده است. با این حال در هیچ کدام از مقاتل، ماجراهایی مثل گفت و گوی حرمله با امام (ع) یا تیر سه شاخه نیست.
مقتل خوارزمی- به نقل از مقتل امام حسین (ع)، صفحه 169:
چون حسین (ع) مرگ خانواده و فرزندان خود را دید و جز خود او و زنان و کودکانش کسی نمانده بود، ندا کرد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا یاری گری هست که با یاری کردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست که در یاری اجر الهی را چشم داشته باشد؟» صدای زنان به ناله بلند شد. حضرت کنار در خیمه رفت و فرمود: کودکم را بدهید تا با او وداع کنم. کودک را به او دادند. او را می بوسید و می فرمود: وای بر این گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در همان حال که طفل در آغوش او بود، حرمله تیری انداخت و او را در آغوش وی به شهادت رساند. حسین (ع) خون او را با مشت گرفت و به آسمان افشاند. پس گفت: «خدایا! یاری را از ما دور داشتی؛ این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما بهتر است.»
مقتل امام حسین (ع)
داستانی که مقتل نویس ها از مرگ معاویه شروعش کرده و تا بازگشت کاروان اسرا به مدینه تمامش می کنند، در اینجا به اوج خودش می رسد. فصل شهادت امام (ع) را معمولاً مقتل نویس ها از تشنگی امام (ع) شروع می کنند (همان ماجرایی که در مقتل عباس (ع) خواندید) و با فلش فوروارد به سرنوشت «متجاسرین» (یعنی اهانت کنندگان به پیکر مطهر امام (ع) تمام می کنند. ماجرای شهادت امام (ع) در مقاتل قدیمی، پر از جزئیات و تقریباً یکی است (جز اینکه «الفتوح» خولی را به عنوان جداکننده سر مبارک حضرت معرفی می کند). ماجرای شهادت امام (ع) در این مقاتل، چنان آرام و خونسرد و چخوفی روایت شده که نفس خواننده را می گیرد؛ به خصوص آنجایی که سخنان حماسی امام (ع) را می خوانیم.
تاریخ ابن اثیر، جلد 5، ص 2252 تا 2255:
حسین (ع) روزگار درازی از روز درنگ ورزید. هر بار که مردی از مردم آهنگ جانش می کرد، هراسان و لرزان باز می گشت و می ترسید که او را بکشد و گناه گران خون او را به گردن گیرد. آنگاه مردی از کنده به نام مالک بن نسیر به سوی وی آمد و شمشیر بر سرش نواخت و کلاهش را به دو نیم کرد. کلاه مالامال از خون گشت. حسین (ع) گفت: «مبادا که هرگز با آن دست بخوری و بنوشی تا خدایت با ستمکاران برانگیزاند!» کلاه را برداشت و خود بر سر خود گذاشت. کندی کلاه بر گرفت و به نزد خانواده خود برد و خون همی از آن شست. زنش گفت: «جامه پسر دختر پیامبر خدا را به خانه من می آوری؟ از برابرم دور شو!» مردک آواره شد و به گدایی افتاد و زندگی را در شور بختی گذراند و با روزگاری سایه روز همی گذراند.
اینک حسین (ع) به سختی تشنه گشت. خود را به رود فرات رساند و خواست آبی بنوشد. حصین بن نمیر تیری بر او افکند که بر دهانش فرود آمد و آن را لباب از خون ساخت. او خون دهان با دست می گرفت و بر آسمان می افشاند. آنگاه ستایش و سپاس خدا به جای آورد و گفت: «خدایا! من شکوه به درگاه تو می آورم که بر سر پسر پیامبرت چه آوردند! خدایا ایشان را یکایک بشمار و کشتار بر ایشان فرو بار و یکی از ایشان را زنده مگذار!»
برخی گویند آن که تیر بر او افکند، مردی از بنی ابان بن دارم بود. آن مرد اندکی درنگ داده شد و سپس خدا تشنگی بر او افکند؛ چنانکه به هیچ روی سیراب نمی گشت. او را باد می زدند و سرد می ساختند و می نواختند. آب را برایش سرد می کردند و با شکر می آمیختند و جام های بزرگ از شیر پر می کردند و به او می نوشاندند. باز می گفت: «مرا بنوشانید که از تشنگی مردم.» یک سبو یا جام بزرگ پر می کردند و به او می نوشاندند. چون می نوشید، اندکی می غنود و باز برمی جست و می گفت: «آبم دهید که تشنگی مرا کشت.»
دیری بر نیامد که شکمش به سان شکم شتر پرباد گشت و بترکید.
آنگاه شمربن ذی الجوشن با ده مرد از مردان ایشان روبه سوی حسین(ع) آورد و میان وی با سراپرده اش جدایی افکند. حسین به ایشان گفت: «وای بر شما! اگر کیش و آیینی ندارید و از روز رستاخیز نمی هراسید. جوانمردانی نژاده باشید و کسان و خاندان مرا در برابر نابخردان و بی سروپایان تان پاس بدارید.» گفتند: «ای پسر فاطمه! این پیشنهادت را می پذیریم.» شمر با پیادگان آهنگ وی کردند که اینان از آن میان بودند: ابوالجنوب عبدالرحمان جعفی، قشعم بن نذیر جعفی، صالح بن وهب یزنی، سنان بن انس نخعی. و ایشان می تاخت که از برابر او می گریختند و با او بر نمی آمدند.
پسری نوجوان از خانواده اش بیرون آمد و در کنار او ایستاد. بحربن کعب بن تیم الله بن ثعلبه با شمشیر آهنگ حسین (ع) کرد. پسر گفت: «ای زاده زن بدکاره! عموی مرا می کشی!» مرد شمشیر بر او فرود آورد که جوان دست را سپر سر خود ساخت و شمشیر آن را برید؛ چنانکه از پوست آویزان گشت. کودک گفت: «آی، مادر جان!» حسین (ع) او را در بر گرفت و به سینه چسباند و گفت: «پسرک برادرم! بر آنچه بر تو فرود آمده است، شکیبا باش که خدا به زودی تو را نزد پدران پاک و نیکوکارت روانه می سازد؛ پیامبر خدا، علی، حمزه، جعفر و حسن.» پس حسین (ع) گفت: «خدایا چکه های آسمان و خجستگی های زمین از ایشان باز دار! خدایا اگر می خواهی ایشان را تا روزگاری درنگ دهی، پاره پاره شان گردان و آسیای پراکندگی بر ایشان بچرخان، و خاک بیزاری فرمانروایان بر سر ایشان افشان، و یا ننگ و زبونی شان بمیران، ایشان ما را فرا خواندند که یاری کنند و آنگاه بر ما تاختند و کشتارمان کردند.»
آنگاه بر پیادگان تاخت آورد که از گرد او براکندند. چون حسین (ع) با سه یا چهار تن ماند، شلوار خواست و آن را درید و برید و ژنده ساخت و بپوشید تا از پایش در نیاورند و نربایند. چون کشته شد، بحربن کعب همان را هم از تنش درآورد. دیرتر دستانش چنان شد که در زمستان آب از آن می بارید و در تابستان چون چوب خشک می گردید.
تاریخ طبری، جلد 7، صفحه 306 و 3061:
حمید بن مسلم گوید: آنگاه پیادگان از راست و چپ به وی حمله بردند و او به راستی ها حمله برد تا پراکنده شدند و به چپی ها نیز تا پراکنده شدند. پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت.
گوید: به خدا هرگز شکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر باشد و دلیر بر پیشروی به خدا پیش از او و پس از او کسی را همانندش ندیدم. وقتی حمله می برد پیادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ فراری می شدند.
گوید: به خدا در این حال بود که زینب (س)، دختر فاطمه (س) به طرف وی آمد؛ گویی گوشوارش را می بینم که مابین گوش ها و شانه اش در حرکت بود و می گفت: «کاش آسمان به زمین می افتاد!».
در این وقت عمر بن سعد نزدیک حسین (ع) رسید. زینب (س) بدو گفت: «ای پسر سعد! ابوعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟»
گوید: اشک های عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود. گوید: و روی از زینب(س) بگردانید. حمید بن مسلم گوید: حسین (ع) جبه خزی به تن داشت و عمامه به سرو خضاب کرده بود.
گوید: پیش از آنکه کشته شود شنیدمش که می گفت در آن حال که پیاده می جنگید: «برای کشتن من شتاب دارید؟ به خدا پس از من از بندگان خدا کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن وی بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.»
تارخی ابن اثیر، جلد 5، ص 2252 تا 2257:
زمانی دراز از آن روز گذشت. اگر مردمان می خواستند او را بکشند، می کشتند ولی اینان از هراس مرگ وی به همدگر پناه می بردند و دسته های گوناگون کار را به گردن یکدیگر می افکندند. شمر در میان مردم آواز داد: «از مرد چه ترسید؟ او را بکشید، مادرانتان به سگوتان بنشینند!» آنان از هر سوی بر او تاختند.
زرعه به شریک تمیمی ضربتی بر دست چپ وی زد و دیگری بر شانه اش آسیب رساند. آنگاه از پیرامون وی پراکندند. او برمی خاست و فُرومی افتاد. در آن هنگام سنان بن انس نخعی بر او تاخت و نیزه ای بر او نواخت. حسین بر زمین اتفاد. او به خولی به یزید اصبحی گفت: «سرشر را ببر.» خواست چنان کند که بر خود لرزید و واپس کشید. سنان به او گفت: «خدا بازوانت را سست گرداند!» فرود آمد و سرش را برید و به خولی سپرد.
هرچه جامه بر حسین (ع) بود به چپاول رفت. شلوارش را بحربن کعب ربود. قطیفه اش را که از خز بود، قیس بن اشعث دزدید. از آن پس او را قیس قطیفه دزد می خواندند. دو موزه اش را اسود اودی بیرون آورد. شمشیرش را مردی از دارم برگرفت. مردم روی به جامه ها، زیورها، افزارها، اشتران و دام ها آوردند و همه را به تاراج بردند. بار و بنه وی و زر و زیور زنان و همسران و کسان و یاران و کودکان وی و همراهانش را ربودند. کار به آنجا کشید که زنی شیون کنان بیرون می دوید و به این سوی و آن سوی می گریخت و راهزنی می آمد و جامه از پیکرش بر می کند.
به جز آسیب های تیرها، بر پیکر حسین (ع) زخم نیزه با 34 زخم شمشیر یافت شد.
لهوف، صفحه 138:
هلال بن نافع روایت کرده است که من در کنار لشکر ابن سعد- که خدا او را لعنت کند- ایستاده بودم. در این حال شخصی فریاد برآورد: «ای امیر! مژده باد بر تو که شمر حسین (ع) را کشت»!
هلال می گوید: من از صف لشکر ابن سعد بیرون آمدم، بالای سر حسین (ع) ایستادم. آن حضرت در حال جان کندن بود. به خدا سوگند! هرگز کشته به خون آغشته ای را که زیباتر و نورانی تر از او باشد، ندیدم. من چنان محو زیبایی او بودم که نفهمیدم چگونه او را کشتند.
مقتل ها
اخبار الطوال
در نهضت تاریخ نویسی که از قرن سوم بین مسلمان ها رواج پیدا کرد. ابن قتیبه دینوری ( متوفی 276 ق) پیشکسوت به حساب می آید. «اخبارالطول» یک دوره فشرده تاریخ از وقایع افسانه ای تا پایان دوره امویان را نقل می کند. داستان قیام کربلا در این کتاب کلا چهار صفحه است اما به حکم قدمت متن، همان هم ارزش دارد. علاوه بر اینکه نکاتی مثل مقتل حضرت عباس (ع) که در بیشتر تاریخ های قدیمی نیست، در این کتاب آمده. اخبارالطوال را نشر نی سال 1382 با ترجمه محمود مهدوی دامغانی منتشر کرده.
الفتوح
بعد از اخبارالطوال این کتاب قدیمی ترین تاریخ و مقتلی است که به ما رسیده. کتاب را کسی به اسم ابن اعثم کوفی (متوفی 314 ق) نوشته و در اصل از زمان جاهلیت شروع می شود و تا پایان خلافت هارون می رسد اما ترجمه قدیمی ای که از قرن ششم به ما رسیده، شامل وقایع صدر اسلام است. این ترجمه الفتوح سال 1372 توسط انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شد. الفتوح در چند مورد تفاوت هایی با بقیه مقاتل دارد؛ مثلاً طبق این کتاب اولین شهید اهل بیت، عبدالله بن مسلم بن عقیل است. نه حضرت علی اکبر.
تاریخ طبری
ابوجریر طبری (متوفی 310ق) را «هرودوت مسلمان ها» می دانند. طبری در تاریخ معروف خود که در اصل «تاریخ الرسل و الملوک» ( تاریخ پیامبران و پادشاهان) نام دارد. همان کار ابن قتیبه را کرده اما به شکل مفصل. واقعه عاشورا را می شود در جلد هفتم تاریخ طبری و ذیل حوادث سال 61 خواند. طبری در تاریخ خود از مقتل «ابی مخنف» (شاگرد امامصادق(ع) و از راویان اصلی عاشورا) که حالا دیگر از بین رفته، استفاده کرده. تاریخ طبری با ترجمه ابوالقاسم پاینده را انتشارات اساطیر سال 1355 منتشر کرد.
ترجمه تفسیر طبری
طبری علاوه بر تاریخ، یک تفسیر معروف دارد که در آن هم روحیه تاریخ نگاری اش را حفظ کرده و هم به مناسبت و بی مناسبت، وقایع تاریخی را آورده. علت اینکه ما علاوه بر تاریخ طبری، خواندن مقتل امام حسین (ع) در تفسیر او را هم توصیه می کنیم این است که این ترجمه خودش جزء متون کهن است و در قرن چهارم و در دربار سامانیان انجام شده و حالا جزء قدیمی ترین متون فارسی به جا مانده به حساب می آید. «ترجمه تفسیر طبری- قصه ها را جعفر مدرس صادقی آماده کرده و نشر مرکز در 1372 منتشر ساخته.
تاریخ کامل
ابن اثیر (متوفی 630ق) جز اینکه 50 سالی دیرتر از طبری آمده، فرق چندانی با او ندارد. تاریخ ابن اثیر با اسم اصلی اش- الکامل فی التاریخ- بسیار به تاریخ طبری شبیه است و فقط گاهی در ترتیب وقایع و ریشه یابی آنها توانسته بهتر از طبری مطالب را توضیح بدهد. یک ویژگی دیگر تاریخ ابن اثیر این است که مترجم فارسی آن ( سید حسین روحانی) اشعار و عبارات معروف عربی را همراه با ترجمه اش آورده که در خواندن ترجمه تاریخ طبری نمی توانید آنها را پیدا کنید. تاریخ ابن اثیر را انتشارات اساطیر در 1372 چاپ کرد و ماجرای قیام امام حسین (ع) را در جلد پنجم آن می توانید بخوانید.
لهوف
مقتل نوشته شده توسط سید بن طاووس (متوفی 664 ق) با اینکه از مقتل های دست اول و قدیمی به حساب نمی آید اما به خاطر اعتبار فوق العاده نویسنده اش بین علمای شیعه، از مقتل های معروف است. البته این مقتل کم و کسری هایی دارد؛ مثلاً شهادت حضرت عباس (ع) را در آن نمی توانید پیدا کنید اما در عوض کل کتاب مربوط به قیام امام حسین (ع) است. از بین ترجمه های مختلف لهوف، ما ترجمه سید احمد فهری زنجانی را که انتشارات امیر کبیر در سال 1379 آماده کرده، پیشنهاد می کنیم.
مقتل امام حسین (ع)
این جدیدترین کتابی است که در فهرست ما وجود دارد. ایده کتاب چیزی شبیه به همین مطلب ماست؛ یعنی انتخاب از بین مقتل های مختلف. برای همین هم هست که مقتل هایی مثل «مقتل حسین (ع)» خوارزمی (متوفی 568 ق) را که از قدیمی های مقاتل به جا مانده است و ترجمه فارسی به شکل کتاب ندارد، می توانید اینجا پیدا کنید. فقط می ماند یک نکته و آن هم اینکه مترجم محترم، مقاتل قدیم و جدید را بدون نقد و ارزیابی کنار هم آورده. مقتل امام حسین (ع) را جواد محدثی ترجمه و امیرکبیر در سال 1381 چاپ کرده.
منبع: هفته نامه فرهنگی اجتماعی همشهری جوان، شماره 243