نویسنده: مهناز قانعی خوزانی
نفس نزد مولانا دست کم به دو معنا به کار رفته که یکی از آنها مورد مذمت و جامع صفات و ویژگی های ناشایست است و دیگری لطیفه ای است که حقیقت و ” خود ” انسان را تشکیل می دهد و برحسب احوال مختلف به اوصاف مختلفی متصف می گردد (1).
نکته ای که توجه به آن لازم است اینکه مولانا نه تنها نفس اماره ی انسان را مایه ی هرگونه شر و پلیدی و حجاب و مانع تعالی او می شمرد، بلکه نفس به معنای خود و حقیقت آدمی را نیز بزرگترین و سخت ترین حجاب او در وصال حق می داند. وی نیز چون اسلاف خود ” قاعده ی بندگی را بر نیستی می داند (2) ” و همه ی دعوت او این است که ” آدمی راه نیستی در پیش گیرد تا هستی او ببیند (3) “.
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
3- 6/232
مولانا از سویی همه ی موجودات و از جمله آدمیان را تنها نمودهایی از هستی مطلق می داند:
ما عدم هاییم و هستی های ما
تو وجود مطلق فانی نما (4)
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله شان از باد باشد دم بدم
6- 1/605
و از سوی دیگر دیدن خود و درک هستی خود را لازمه ی همین هستی نمودی و بادی می شمرد:
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
1/608
در حقیقت شر اخلاقی نیز از رؤیت هستی خود، که مایه پندار و خودبینی است، ناشی می شود: (5)
ز آنک هستی سخت مستی آورد (6)
عقل از سر شرم از دل می برد
صد هزاران قرن پیشین را همین
مستی هستی بزد ره زین کمین
1- 5/1920
همان طور که ابلیس را نیز مستی ناشی از دید خود و هستی خود دشمن دیرینه ی انسان ساخت: (7)
شد عزازیلی ازین مستی بلیس
که چرا آدم شود بر من رئیس
5/1922
بنابراین مولانا گاه به جای کلمه ی نفس ( به معنای خود )، از کلمه ی هستی استفاده کرده است، اما مقصود او همان خود و متعلقات آن است:
رو به هستی داشت فرعون عنود
لاجرم از کارگاهش کور بود
2/766
در مقابل هستی، نیستی است و نیستی به این معنا همان وجود مطلق است، که فانی نماست: (8)
پس درآ در کارگه یعنی عدم
تا ببینی صنع و صانع را به هم
2/764
گه گه آن بی صورت از کتم عدم
مر صور را رو نماید از کرم
3/3742
مولانا در جایی توضیح می دهد که آن هستیی که مایه کژبینی یا دوبینی است هستی اول یا منی آدمی است:
این منی و هستی اول بود
که برو دیده کژ و احول بود
4/3561
« در حقیقت همه حجاب ها یک حجاب است و آن، این وجود است » (9) و جمله خرابی ها از دیدن هستی من و هستی اوست:
در من و ما سخت کردستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو هست
1/3017
گرچه دیدن این هستی امریست گریزناپذیر و خودبینی ناشی از آن نیز مرضی است که در نفس هر مخلوقی هست، اما یکی از مبانی انسان شناسی مولانا این است که آدمی می تواند بر این خودبینی تکوینی، که لازمه ی هستی بشری اوست، فائق آید:
گر همی خواهی که بفروزی چو روز
هستی همچون شب خود را بسوز
1/3015
بازگردد از هست سوی نیستی
طالب ربی و ربانیستی
جای دخلست این عدم از وی مرم
جای خرجست این جهان بیش و کم
کارگاه صنع حق چون نیستی است
جز معطل در جهان هست کیست
2- 2/690
پینوشتها:
1. ابوحامد محمد غزالی، احیاء العلوم، ج3، ص 4؛ کمال الدین حسین خوارزمی، جواهرالاسرار و زواهرالانوار، به کوشش محمدجواد شریعت ( اصفهان: مشعل، 1360 ) ج1، ص 148
2. محمدبن منور، پیشین، ص 315.
3. همان، ص 394. این مطلبی است که در آثار عرفا جملگی، بیش از هر چیز دیگری بر آن تأکید شده است. از ذوالنون نیز نقل است که دیدن نفس و تدبیر آن سخت ترین و بزرگترین حجاب هاست. نک. هجویری، پیشین، ص 250-251.
4. حاج ملاهادی سبزواری، در توضیح و تفسیر فانی نما بودن وجود مطلق آورده که ماهیات امکانی اعتباراتی بیش نیستند و هستی که بالذات اصیل است، اگر از جهت اضافه به ماهیت در نظر گرفته شود اعتباری و چون از حیث اضافه به حق یعنی هستی مطلق در نظر گرفته شود اصیل است. خودِ هستی مطلق هرگز محاط عقل نمی شود و عقل هرگاه بخواهد آن را بفهمد، ناچار در تعینی از تعینات، که خود حجاب اوست، خواهد فهمید و بنابراین وجود مطلق، فانی نماست ». ( نک. ملاهادی سبزواری، شرح مثنوی ( اسرار )، به کوشش مصطفی بروجردی ( تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ) ج1، ص 67. این تمثیل که خوارزمی از زبان حق بیان می کند نیز، به صورتی گویا و روان، تفسیر همان بیت بالاست:
ما جو آبیم و تو چون کف که بود بر سر آب
چون ز کف درگذری آب همانا بینی
( نک. خوارزمی، پیشین، ص 45 ).
5. عبدالحسین زرین کوب، سر نی، ج1، ص 581.
6. دکتر سیدجعفر شهیدی، در شرح مثنوی ( دفتر پنجم، ص 283 ) هستی را خودبینی معنا کرده اند، اما اگر گفته شود خودبینی لازمه ی هستی است، شاید دقیق تر و با مجموعه ابیات سازگارتر باشد. زیرا این بیت در خلال داستان ایاز مطرح می شود که مطلقاً دچار خودبینی و غرور اخلاقی نبود. در حقیقت مستی ناشی از هستی همان خودبینی ناشی از مخلوقیت است نه خودِ هستی.
علت ابلیس انا خیری بُدست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
1/3221
بدین ترتیب ابیات فوق با توجه به کل داستان چنین معنا می شود: ایاز، که از خودبینی و مستی گریزناپذیر ناشی از دیدن هستی خود بیم داشت، دائماً اصل خویش را، که فقر و ناداری بود، به یاد می آورد و به چارق و پوستین کهنه و مندرس اولیه اش نظر می کرد تا مبادا آن خودبینی تکوینی، او را در دام این خودبینی اخلاقی گرفتار آورد. نک. مثنوی، ابیات 1918/5 و بعد.
7. مستی ناشی از دید نفس مختص به ابلیس نیست. خوارزمی در شرح فصوص تأکید می کند که هر قوه ای از قوای روحانی چه داخل نشئه ی انسانی باشد و چه خارج آن محجوب است به دیدن نفس خود. نزاع و اعتراض ملائکه در استحقاق خلافت آدم نیز ریشه در همین امر داشت نک. تاج الدین حسین خوارزمی، شرح فصول الحکم، ج2، ص 63.
8. ما عدم هاییم و هستی های ما
تو وجود مطلق فانی نما
1/605
9. شمس الدین محمد تبریزی، پپیشین، ص 103.
منبع مقاله:
قانعی خوزانی، مهناز؛ ( 1390 )، اخلاق در نگاه مولانا؛ هستی و چیستی، تهران: نگاه معاصر، چاپ دوم.