نویسنده: محمدجواد صاحبی
تفسیر امام حسن عسکری (علیه السّلام)
کتابی است از نیمه قرن چهارم هجری که به امام حسن عسکری (علیه السّلام) منتسب است.
ترسیم کلی کتاب
این کتاب اضافه بر نسخه های خطی، و گاهی قدیمی، چندین بار چاپ و اخیراً با تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در 736 صفحه با عنوان التفسیر المنسوب إلی الإمام أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکری (علیه السّلام)، به چاپ رسیده است.
موضوع این کتاب چنان که از نام آن پیداست، تفسیر قرآن کریم است. در مقدمه کتاب آمده که امام حسن عسکری (علیه السّلام) این تفسیر را مدت هفت سال بر نویسندگان آن دونفرند املا فرموده، امّا نمی دانیم آیا کتاب فعلی، نتیجه همان هفت سال است، یا اصل کتاب بیشتر بوده، و این در حقیقت جزئی از آن تفسیر اصلی است؟ کتاب فعلی مشتمل بر تفسیر: استعاذه بسم الله، فاتحه الکتاب، و از اول سوره بقره تا آیه 108، از آیه ی 153 تا آیه ی 175، آیه ی 206، و بخشی از آیه ی 282.
سیر اجمالی کتاب
با این که حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) در نیمه ی دوم قرن سوم هجری ( هشتم ربیع الاول 260 ) به شهادت رسیده، ولی ظاهراً تا یک قرن بعد، نامی از تفسیر ایشان در میان نبوده است. در این قرن، شمار زیادی از بزرگان شیعه که در زمینه های حدیث، فقه، تفسیر، رجال … فعال بودند می زیسته اند؛ مانند: احمد برقی، علی ابراهیمی قمی، احمد بن ادریس، محمد بن یعقوب کلینی، ابن قولویه، محمد بن همام بغدادی، ابن عقده ( زیدی مذهب ) محمد بن ابراهیم نعمانی … و صدها چهره ی بارز علمی دیگر که آثار نسبتاً فراوانی فعلاً از آنان در دست است، اما هیچ یک از آنان نه تنها حدیثی از آن نقل نکرده اند که حتی نامی از کتاب و یا راویان آن نبرده اند.
حدود یک قرن پس از وفات حضرت، شخصی به نام محمد بن القاسم الجرجانی الإسترآبادی ( منسوب به گرگان فعلی ) که با القاب « مفسر » و « خطیب » شناخته می شود، این کتاب را برای مرحوم شیخ صدوق نقل می نماید.
صدوق، بخشی از آن را در کتاب های گرانمایه من لا یحضره الفقیه، توحید، امالی، عیون اخبارالرضا، و احتمالاً تمامی آن را در کتاب تفسیر خود، نقل می نماید. در تمام این موارد، از شخص مذکور، با تعبیر « رضی الله عنه » یاد می نمایند.
صدوق تنها کسی است که این کتاب را از شخص مذکور، روایت می کند. پس از صدوق، برجسته ترین اندیشوران شیعی، نه از کتاب، نه از مؤلف آن و نه از راویان اخیر- که کتاب را از حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) شنیده اند- نامی نمی برند. در این میان، به خصوص شیخ طوسی که بیشترین آثار علمی را از او داریم، در هیچ یک از کتاب های تفسیری، فقهی، رجالی و حدیثی خود نه تنها از آن نقل نمی کند؛ حتی نام آن افراد را هم نمی برد.
تنها شخصیتی که ( در اوایل قرن پنجم ) از این کتاب و مؤلف آن نام می برد احمد بن حسین غضائری است که صریحاً محمد بن القاسم جرجانی را « ضعیف کذاب » و کتاب را مجعول می داند.
در قرن پنجم، ابن شهرآشوب، در کتاب معالم العلماء کتابی به نام تفسیرالعسکری من املاءِ الامام را به حسن بن خالد برقی نسبت می دهد که 120 جلد است، یعنی پس از گذشت حدود سه قرن از شهادت امام، برای نخستین بار نام این کتاب در مصادر شیعه برده می شود.
در قرن ششم، بخشی از همان تفسیر محمد بن القاسم جرجانی، در کتاب هایی که جنبه ی نقل معجزات و کرامات دارند، آمده است که عمدتاً عبارت اند از: مناقب ابن شهرآشوب، خرائج و جرائح قطب الدین راوندی احتجاج طبرسی. در این کتاب اعتراف دارد که این تفسیر هم چون سایر مصادر شیعه معروف و مورد اتفاق نیست. لذا فقط سند خود را به آن نقل می نماید.
در قرن هفتم- هشتم، ابن داود حلّی، در رجال خود، شخص مذکور را « کذاب » توصیف می نماید. او در کلام خود رمز « لم » به کار می برد، شخص مذکور از ائمه (علیهم السّلام) نقل ننموده است.
هم چنین علامه حلی، در رجال خود، دقیقاً همان سخن ابن غضائری را تکرار، و شخص مذکور را « ضعیفِ کذّاب » توصیف می نماید.
اصولاً بعد از شیخ صدوق، تا عصر صفویه، به استثنای چند کتاب که بعضی را نام بردیم، و به استثنای حسن بن سلیمان حلی ( اوایل قرن نهم ) در کتاب المختصر در مصادر معروف شیعه، در حدیث، فقه و تفسیر، نشانه ای از این تفسیر و مؤلف آن نیست.
از زمان صفویه ( قرن دهم ) تا به حال، بحث بر سر صحت انتساب تفسیر به حضرت امام (علیه السّلام) جنجالی بوده است. عده ای آن را صحیح، اِملای آن حضرت و معجزات و کرامات منقول در آن را واقعی و مطالب آن را از اسرار و لطائف اهل بیت (علیهم السّلام) به حساب می آوردند و معتقدند آنان که با مایه های کلام اهل بیت (علیهم السّلام) آشنایی دارند، عبارات تفسیر را صادر از اهل بیت می دانند. اما جمعی دیگر آن را قطعاً مجعول و ساخته و پرداخته محمد بن القاسم جرجانی، با مطالبی سبک و مبتذل که در شأن یک انسان عالم نمی دانند؛ تا چه رسد به امام معصوم (علیه السّلام) (1) می دانند.
البته محقق داماد در کتاب شارع النجاه با تکرار کلمات ابن غضائری در مورد مؤلف کتاب، تفسیر امام را در حقیقت متعلق به حسن بن خالد برقی می داند.
در میان تأیید کنندگان کتاب با چهره های اندیشور و گرانمایه ای روبه رو هستیم، همچون:
1. محقق کرکی، در یکی از اجازه های خود؛ (2)
2. شهید ثانی، در کتاب اخلاقی منیه المرید و در اجازه ای به پدر شیخ بهایی؛ (3)
3. مجلسی اول، در شرح من لا یحضره الفقیه، به نام روضه المتقین (4) و در شرح فارسی فقیه؛
4. مجلسی در مقدمه بحارالانوار راجع به اعتبار کتاب نیز بحثی دارد؛ (5)
5. شیخ حر عاملی، مؤلف کتاب وسائل الشیعه، که اضافه بر نقل از کتاب، در خاتمه آن بحثی درباره اعتبار آن دارد؛ (6)
6. سید نعمت الله جزائری؛
7. شیخ سلیمان بحرانی، در الفوائد النجفیه؛
8. سیدعبدالله شبر؛
9. 12. در کتاب های تفسیری فیض کاشانی، سید هاشم بحرانی ( صاحب برهان )، عبد علی حویزی در نورالثقلین، شیخ ابوالحسن شریف در تفسیر مرآه الانوار.
13- 17. در کتاب های رجالی اکلیل الرجال، تألیف ملامحمد جعفر خراسانی، منتهی المقال تعلیقه مرحوم وحید بهبهانی بر منهج المقال، رجال مرحوم طه نجف، تنقیح المقال مرحوم مامقانی، و مانند آن.
18. محدث نوری، در مستدرک الوسائل، که انصافاً بحث جامع و کاملی است، و تقریباً بهترین نوشته در اثبات صحت کتاب است. ایشان اصل کتاب را بیشتر از کتاب فعلی، و در حدود همان تفسیر حسن بن خالد برقی ( 120 جلد ) می داند.
19. علامه آقا بزرگ تهرانی، در الذریعه، جلد چهارم به عنوان: تفسیر العسکری (علیه السّلام) که اضافه بر تحقیقات مرحوم نوری، ابداعاتی هم (7) دارد، ایشان تفسیر حسن بن خالد را از امام هادی (علیه السّلام) می داند.
در مقابل، بهترین نوشته ای که به نقادی کتاب پرداخته، و آن را مجهول و بی اساس توصیف کرده، الاخبار الدخیله (8) اثر علامه متتبع معاصر حاج شیخ محمدتقی تستری است.
عمده ترین دلیل منکرین، ضعف و لااقل مجهول بودن محمد بن القاسم جرجانی، مجهول بودن دو راوی اخیر، سبک و مبتذل بودن متن کتاب با سایر روایات معصومین (علیهم السّلام) تشابهی ندارد و عدم اعتماد بزرگان اصحاب قبل و بعد از صدوق است. اساسی ترین دلیل مؤیدین، اعتماد صدوق بر این شخص است که معاصر او بوده و مستقیماً از او نقل نموده، و از او با تعبیر« رضی الله عنه » یاد کرده، علاوه بر آن نزدیکی عهد صدوق به عصر ائمه (علیهم السّلام) آشنایی دقیق و عمیق صدوق با روایات اهل بیت (علیهم السّلام)، نقل شیخ طوسی و شیخ مفید از این کتاب ( در اجازه ی محقق کرکی و شهید ثانی )، اعتماد گروهی از محققین در طی قرن های گذشته بر آن مطابقت مضامین روایات آن با سایر روایات و شواهد تاریخی می باشد.
این نکته اخیر موجب بروز یک دیدگاه جدید در مورد کتاب شده، به این معنا که این تفسیر هم چون سایر کتاب ها، دارای روایات صحیح و غیرصحیح است، بنابراین آن چه با شواهد تاریخی و سایر روایات مطابقت دارد، مورد قبول و بقیه، مردود است.
این سیر اجمالی دیدگاه های مختلف در مورد این تفسیر بود. اینک به شرح و تحقیق در مورد آن می پردازیم. چون عمده ترین انتقاد بر کتاب و مؤلف آن، از سوی ابن غضایری مطرح شده، و سخن او نیز به سختی مورد بحث و نقادی قرار گرفته، نخست سخنان او را نقل و سپس توضیحی درباره ی گفتارش می دهیم.
سخن ابن غضایری
ابن غضایری ( متوفای نیمه اول قرن پنجم ) می فرماید:
محمّد بن القاسم المفسّر الإسترآبادی: روی عنه أبوجعفر ابن بابویه، ضعیف کذّاب، روی عنه تفسیراً یرویه عن رجلین مجهولین: أحدهما: یعرف بیوسف بن محمد بن زیاد، و الآخر: علیّ بن محمد بن یسار، عن أبیهما، عن أبی الحسن الثالث (علیه السّلام)، و التفسیر موضوع عن سهل الدیباجی عن أبیه بأحادیث من هذه المناکیر. (9)
ابن داود حلی ( متوفای نیمه اول قرن هشتم ) می فرماید: « محمّد بن القاسم، و یقال: ابن ابی القاسم- المفسّر الإسترآبادی « لم » روی عنه أبوجعفر ابن بابویه، کذّاب ». (10)
راجع به رمز « لم » توضیحی گذشت، و احتمال اشتباه وجود دارد، که اصل آن « غض » یعنی ابن غضائری باشد.
علامه حلی می فرماید:
محمّد بن ابی القاسم- المفسّر الإسترآبادی: روی عنه أبوجعفر ابن بابویه، ضعیف کذّاب، روی عنه تفسیراً یرویه عن رجلین مجهولین، احدهما: یعرف بیوسف بن محمد بن زیاد. و الآخر: علیّ بن محمّد بن یسار، عن أبیهما، عن أبی الحسن الثالث (علیه السّلام)، و التفسیر موضوع عن سهل الدیباجی، عن أبیه بأحادیث من هذه المناکیر (11).
عبارت علامه با اضافه ی مختصری، همان کلام ابن غضایری است.
بر عبارت ابن غضایری و علامه، چندین اشکال اساسی و مهم گرفته اند، هم از طرف مؤیدین کتاب که همین اشکال ها را طعن بر ابن غضایری- و متابعت علامه- قرار داده، و به شدت به او تاخته اند که او اصولاً شناخت دقیقی از کتاب و مؤلف نداشته، و در این چند سطر مرتکب چند اشتباه بزرگ گردیده، بلکه از طرف جمعی، همین اشتباه ها را مؤید نفی انتساب کتاب به ابن غضایری معروف دانسته اند و هم از طرف منکرین کتاب، قبول شده که عبارت ابن غضایری و علامه حاوی اشتباهات واضحی است.
اینک به شرح و توضیح این اشتباه ها می پردازیم:
1. در عبارت علامه و ابن داود، نام مفسّر محمد بن ابی القاسم به عنوان « قیل » نقل شده، در صورتی که نام او در مصادر موجود، محمد بن القاسم است. (12)
این اشتباه- اگرچه صحیح باشد- اختصاص به علامه و ابن داود ندارد، در بعضی موارد صدوق از همین شخص، به نام محمد بن ابی القاسم (13) و در یک روایت از او با نام « محمّد بن علیّ الإسترآبادی » یاد می کند. (14) البته عین حدیث مذکور در تفسیر فعلی موجود است.
از سوی دیگر، ما هیچ راهی برای شناخت این شخص، به جز مرحوم صدوق نداریم، و اصولاً نام او در سایر مصادر و منابع حدیث نیامده، و همین اختلاف شاید منشأ ابهام نام پدر او شده، که آیا قاسم است، یا علی؟ و آیا کنیه ی او ابوالقاسم است یا نه؟ در حقیقت علامه و ابن داود با تعبیر « قیل » و « یقال » اشاره به همین اختلاف و تردید دارند، که خود حاکی از دقت نظر آنان است نه سهو و اشتباه.
2. ابن غضایری، دو راوی بعد از مفسر را به عنوان « مجهول » توصیف می نماید، در حالی که نام خودشان، پدرانشان، اجدادشان، موطن آنان ( استرآباد ) و مذهب آنان- شیعه- معلوم است؛ چگونه می توان آنان را « مجهول » دانست؟ (15)
از این اشکال جواب داده اند که وثاقت آن ها معلوم نیست، یعنی در اصطلاح اهل رجال « مجهول » هستند، و شناخت نام و موطن و مذهب آنان، رافع جهل وثاقت نیست. به نظر نگارنده، به شرحی که خواهد آمد، این دو شخص مذکور، کاملاً مجهول، و حق با ابن غضایری است که چنین تعبیری از آنان نموده، و خواهیم گفت که این دو نفر جز به طریق محمد بن القاسم جرجانی، در هیچ مصدر و سندی، نام آنان وجود ندارد، و اگر کسی بخواهد چنین کتاب مفصلی را جعل و به یک امام معصوم نسبت دهد، چه مانعی دارد که اسم ثلاثی- پسر، پدر، جد- دو نفر را نیز جعل کند که اصولاً وجود خارجی نداشته باشد؟
3. اسم راوی دوم، علی بن محمد بن سیار آمده، در حالی که در کتاب فعلی، علی بن محمد بن یسار است. در حقیقت نام جد این شخص در مصادر متعدد، مختلف است: یسار، سیار، سنان، صیاد و چون این اسم وهمی است، مصداق خارجی ندارد و تحقیق ضبط صحیح آن بی فایده است.
4. صریح عبارت ابن غضایری این است که این دو نفر از طریق پدرانشان، از حضرت هادی (علیه السّلام) تفسیر را نقل می کنند، در صورتی که تفسیر موجود صراحت دارد، که همان دو نفر، راوی هستند، نه پدرانشان.
این مورد به عنوان قوی ترین اشتباه مطرح شده، که تقریباً دو طرف آن را قبول دارند.
نگارنده متعجب است که چگونه این اشکال را به ابن غضایری- و تبعاً به علامه- وارد نموده اند، در صورتی که این مطلب ( عن أبویهما ) در کتاب های صدوق، راوی اصلی و منحصر به فرد کتاب آمده است.
صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه فقط یک حدیث از این تفسیر را این گونه نقل می نماید: « و روی لی محمد بن القاسم الإسترآبادی عن یوسف بن محمد بن یسار، عن اُبویهما، عن الحسن بن علی… » و بعد از نقل حدیث می فرماید: « و الحدیث طویل، أخذنا منه موضع الحاجه، و قد اُخرجته فی تفسیر القرآن… » (16).
در کتاب های متعددی نیز همین عبارت ( عن أبویهما ) آمده. محقق کرکی و شهید ثانی در اجازه های خود نیز « عن أبویهما » را در سند تفسیر آورده اند. (17) علامه تهرانی و دیگران احتمال داده اند که عبارت « عن أبویهما » در عبارت های صدوق زاید است. ولی باید در نظر داشت که از نظر علمای رجال و حدیث، وجود تشویش و اضطراب در سند روایت، خود از عوامل ضعف روایت است. به هر حال، بهتر بود این اشکال را به صدوق می نمودند، نه به ابن غضایری.
از سوی دیگر، در اول تفسیر فعلی چنین آمده است:
فقلنا: فماذا تَأمُرنا أیّها الإمامُ أن نَصنعَ فی طریقنا إلی أن نَنتَهی إلی بلدٍ خَرَجنا من هناک؟ و کیف نَدخلُ ذلک البلدَ و منه هَرَبنا و طَلَب سلطانُ البلدِ لنا حیث وعیدُه إیّانا شدیدٌ؟ فقال (علیه السّلام) خَلِّفا علیَّ ولدَیکما هذَینِ لأُفید هما العلمَ الذی یُشَرِّفُهما اللهُ تعالی به… (18)
این عبارت روشن است که گوینده ی آن و مخاطب حضرت (علیه السّلام) پدران این دو شخص می باشند و شاید همین مقدار، موجب توهّم نقل کتاب از پدران شده، ولی به هر حال، در کتاب فعلی، راوی تفسیر، دو شخص مذکورند، نه پدران آن ها.
5. ابن غضایری، تفسیر را به امام هادی (علیه السّلام) نسبت داده، در صورتی که انتساب به امام حسن عسکری کاملاً معروف و مشهور است.
ما دقیقاً نکته کلام ابن غضایری را نمی دانیم. ولی به دو نکته باید توجه کرد:
الف. در اول کتاب آمده، راویان اصلی تفسیر، در مدت هفت سال آن را از امام حسن عسکری (علیه السّلام) شنیده اند، و چون مدت امامت آن حضرت دقیقاً کمتر از شش سال است. شاید ابن غضایری احتمال داده آن ها تفسیر را از حضرت هادی (علیه السّلام) شنیده اند. نظیر این را علامه تهرانی احتمال داده که کتاب تفسیر العسکری (علیه السّلام) که ابن شهرآشوب آن را به حسن بن خالد برقی نسبت داده، اِملای حضرت هادی (علیه السّلام) باشد، نه حضرت عسکری (علیه السّلام).
ب. نخستین حدیثی که در تفسیر فعلی بعد از مقدمه آن آمده این گونه است. « فکان أوّل ما أَملی عَلینا و کَتبناه: حدّثنی أبی علیٌّ بن محمّدٍ، عن أبیه محمّد بن علیّ … » (19) و احتمال دارد در نسخه ی ابن غضایری چنین بوده: « حدثنی علی بن محمد… » و این منشأ توهم انتساب آن به حضرت هادی (علیه السّلام) بوده است.
6- از عبارت « و التفسیر موضوع عن سهل الدیباجی، عن أبیه … » چنین استفاده می شود که سهل الدیباجی، از پدرش، این تفسیر را جعل نموده، در صورتی که نام سهل الدیباجی و پدرش در هیچ سند این تفسیر وجود ندارد.
به نظر نگارنده، این عبارت، با قطع نظر از اشکال فوق، اصولاً قاصر و نارسا و از نظر ترکیب ادبی، خالی از تعقید نیست. از این عبارت نمی توان فهمید که واضع کتاب، سهل الدیباجی است، یا پدرش. به احتمال بسیار قوی، قسمتی از عبارت حذف شده و احتمالاً اصل آن چنین بوده: « والتفسیر موضوع، و عن سهل الدیباجی … » و این عبارت عطف باشد بر عبارت: « یرویه عن رجلین … » یعنی مفسر جرجانی تفسیری را از دو شخص مجهول نقل کرده و از سهل دیباجی و از پدرش نیز روایات منکر، نقل نموده است. در این صورت، مراد او این نیست که این تفسیر را از سهل الدیباجی و او از پدرش نقل کرده، بلکه از سهل روایات و احادیث منکر، غیر از کتاب فعلی، روایت نموده است. در بحث های آینده خواهیم گفت که مفسر استرآبادی، اضافه بر روایت تفسیری، روایت پراکنده ای هم از پاره ای اشخاص نقل نموده، و سهل یکی از آن افراد است، البته طبق اطلاع ابن غضایری است، چون در روایات موجود، هنوز به حدیثی از مفسر از سهل الدیباجی برنخورده ایم.
با این توضیحات، تمامی اشکال های وارد بر عبارت ابن غضایری قابل دفع است، و اگرچه اشکال پنجم قوی ترین اشکال به شمار می رود، و همچنین نارسایی عبارت در اشکال ششم به حال خود باقی می ماند، زیرا سهل الدیباجی معاصر صدوق است و یک سال قبل از صدوق وفات یافته و روایت کردن مفسر جرجانی از او بسی بعید است.
تحقیق و بررسی
برای روشن شدن چهره اصلی مؤلف و ارزش کتاب، نیاز به تحقیق بیشتری داریم. روش کلی ما، تطبیق کتاب و حل راویان آن، با شواهد عینی تاریخی و به دور از هرگونه یک سونگری است.
در مقدمه ی کتاب، از زبان راویان آن ( یوسف بن محمد بن زیاد، و علی بن محمد بن سیّار ) آمده است: در زمان امارت حسن بن زید (20) در استرآباد می زیستند، و چون شخص مذکور به تحریک زیدی ها مردم را می کشته، اینان همراه پدرانشان، از ترس، به محضر حضرت امام عسکری (علیه السّلام) می رسند. حضرت با گرمی از آنان استقبال می کند و آرامش قلبی به آنان می دهد. پدرانشان از آن حضرت کسب تکلیف می کنند، حضرتش می فرماید: این دو فرزند را نزد من بگذارید تا علمی که شرف آنان است، بدیشان بیاموزم. آنان پذیرفته و فرزندان خود را خدمت حضرتش گذارده و خود به دیار خویش برمی گردند. بعداً نامه ی پدرانشان می رسد که حسن بن زید اموال آنان را مسترد کرده، و مشکلات آنان برطرف شده است. علاوه بر آن حسن بن زید از آنان خواسته هم چنان در خدمت حضرت عسکری (علیه السّلام) بوده و از محضرش فیض برند. آنان هم در طی هفت سال که در خدمت آن حضرت بودند، این مطالب را روزانه، یادداشت می نمودند. (21)
در این کتاب، برخی حوادث تاریخی، در اندیشه ی مؤلف وجود دارد، نه در واقعیت های عینی. همان طور که ملاحظه می شود، از همان ابتدای کتاب، مطالب را خارج از حقایق تاریخی نقل می نماید. از این عبارت معلوم می شود که آن ها بعد از گذراندن مدتی در خدمت حضرت، یعنی از زمان ورود، تا زمان برطرف شدن گرفتاری های پدرانشان،- مدت هفت سال هم خدمت حضرت به نوشتن تفسیر مشغول بوده اند، و بعد از این هفت سال و اندی، هیچ گونه عبارتی حاکی از این که به خاطر وفات حضرت نوشتن ار قطع کرده اند، به کار نبرده اند. از سوی دیگر، می دانیم مدت امامت حضرت عسکری (علیه السّلام) به طور دقیق، از سوم رجب سال 254 تا هشتم ربیع الاول سال 260 هجری بوده، که دقیقاً پنج سال و هشت ماه و پنج روز می شود. (22) مؤلف که گویا آشنایی با حقایق تاریخ معاصر خود ندارد، بدون ذکر نامی از حضرت هادی (علیه السّلام) این دو نفر را مدت هفت سال و اندی در خدمت حضرت عسکری (علیه السّلام) فرض می نماید. البته می توان گفت این اشتباه خود مؤلف است، ولی بعد از چند صفحه، و از زبان امام عسکری (علیه السّلام) چنین نقل می کند:
قال علیّ بن أبی طالب (علیه السّلام) إنّ رسولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لمّا بَنی مسجداً بالمدینهِ و أَشرعَ فیه بابَه، و أشرَع المهاجرون و الأنصار أبوابَهم أرادَ اللهُ عزّ و جلّ إبانهَ محمّد و آله الأفضلین بالفضیله فنَزَل جبرئیلُ عنِ اللهِ تعالی بأن سُدّوا الأبوابِ عن مسجدِ رسولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل أن یَنزل بکم العذابُ. فأوّل من بَعَثَ إلیه رسولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یَأمُره بسدِّ الأبواب العباس بن عبدالمطّلب. فقال: سمعاً و طاعه للهِ و لرسولِ، و کان الرسول معاذ بن جبل، ثم مرّ العباس بفاطمه سلامَ الله علیها فرآها قاعدهً علی بابها و قد أَقعدَت الحسنَ و الحسینَ (علیه السّلام) … (23)
می دانیم ساختن مسجد مدینه از همان روزهای اول هجرت شروع شد، ولادت امام حسن سال سوم هجرت، ولادت امام حسین (علیه السّلام) سال چهارم هجرت، آمدن عباس عموی پیغمبر به مدینه سال هشتم، و دستور بستن درهای مسجد، احتمالاً قبل از جنگ خندق است. حال باید دید که چگونه عبّاس، عموی پیغمبر، در وقت ساختن مسجد در مدینه بوده و یا سن امام حسن و امام حسین (علیه السّلام) در وقت ساختن آن، چند سال بوده که در کنار حضرت زهرا (علیها السّلام) نشسته بودند؟
امام دو راوی اصلی کتاب: یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد سیار، که مدت هفت سال روزانه خدمت حضرت می رسیده اند و عادتاً باید سرشناس ترین چهره های اصحاب حضرت باشند؛ در هیچ یک از منابع رجالی، تاریخی و حدیثی شیعه جزء اصحاب آن حضرت نامشان وجود ندارد، چه رسد به توثیق یا تضعیف. نخستین کتابی که از اصحاب امام عسکری نام برده و فعلاً موجود است، رجال برقی است. برقی، چهارده یا بیست سال پس از شهادت آن حضرت، وفات یافته، و نزدیک ترین مصدر رجالی، در این باره به شمار می آید. ایشان در شمال اصحاب حضرت، هیچ نامی از این دو نفر نمی برد. در کتاب های رجالی متأخر، نه نجاشی و نه شیخ، هیچ نامی از این دو نمی برند، با این که نه تنها این تفسیر در دسترس شان بوده، بلکه روایت این دو نفر از امام عسکری (علیه السّلام) در موارد متعدد از کتاب های صدوق، و بالخصوص در کتاب من لا یحضره الفقیه، قطعاً در معرض دید آن ها بوده، ولی آنان هیچ اشاره ای حتی به نام این دو نفر ننموده اند. شیخ طوسی، در رجال خود، نام 102 نفر از اصحاب حضرت عسکری (علیه السّلام) را می برد، که فعلاً روایت معظم آنان در دست نیست، حتی بعضی را اسم می برد و تصریح می کند که از حضرتش روایت نکرده و فقط آن حضرت را درک نموده، و با این که من لا یحضره الفقیه و مانند آن در اختیارش بوده، اما هیچ اشاره ای حتی به نام این دو نفر نمی کند. بالخصوص که این دو، تفسیر مهمی را مستقیماً- به واسطه پدران- از امام معصوم نقل می نمایند، از این مطلب چه می توان فهمید؟
از سوی دیگر، نام این دو نفر، فقط و فقط از طریق محمد بن القاسم جرجانی به ما رسیده، یعنی حتی یک روایت نداریم که شخص دیگری، از این دو نفر نقل نماید.
بله، صدوق در امالی، فقط در یک مورد، از محمد بن علی استرآبادی، از این دو نفر نقل می نماید، و در اجازه علامه حلی به بنی زهره، سند دعای ندبه حضرت سجاد (علیه السّلام) را چنین آورده:
عن الحاکم أبی القاسم عبدِ الله بن عبیدالله الحسکانی، عن أبی القاسم علیّ بن محمّد العمری، عن أبی جعفر محمد بن بابویه، عن أبی محمّد بن القاسم بن محمّد الاسترآبادی، عن عبدالملک بن ابراهیم و علیّ بن محمّد بن سیار، عن أبی یحیی بن عبدالله بن زید العمری. (24)
علامه ی تهرانی در الذریعه چنین نتیجه گرفته است: که اضافه بر مفسر جرجانی، دو نفر دیگر محمد بن علی استرآبادی و ابو محمد بن القاسم بن محمد الاسترآبادی نیز از علی بن محمد بن سیار نقل نموده اند.
به نظر نگارنده، پرواضح است هر دو مغلوط است. در مورد اول، نام پدر مفسر- اگر قاسم باشد، نه ابوالقاسم- به علی تحریف شده، و عین همین روایت به عینیه در تفسیر فعلی موجود است، و در مورد کلمه ابوالحسن سقط شده، که در اصل بوده: ابوالحسن محمد بن القاسم بن محمد الاسترآبادی و اگر فرض کنیم همین صورت فعلی صحیح است، غیر از اضافه کردن دو مجهول دیگر به مفسر استرآبادی، هیچ فایده ای ندارد، و به این وسیله نمی توان روایات دیگری را برای او اثبات نمود.
حقیقتاً باید گفت: با مراجعه به شواهد تاریخی، مدرکی در دست نداریم که اصل وجود آن دو را اثبات نماید، چه رسد به این که مدت هفت سال، هر روز خدمت حضرت می رسیده اند.
محمد بن القاسم الجرجانی
شواهد موجود در کلام صدوق و کسانی که پس از او آمده اند، حاکی از نقش فعال این شخص در تألیف کتاب فعلی است. تا آن جا که مدارک حدیثی به ما نشان می دهد، به استثنای صدوق، هیچ کس از او روایت نکرده است.
بزرگان حدیث و رجالی که پس از صدوق آمده اند، عمدتاً شیخ و نجاشی حتی نام او را نبرده اند. معاصر آن دو یعنی ابن غضایری هم دیدیم که چگونه از او یاد می کند. از ظاهر نسبت به جرجان ( گرگان )، معلوم می شود از آن دیار است، ولی نمی دانیم مرحوم صدوق در چه زمانی، و کجا با او ملاقات، و از او روایت کرده است. در سفرهای صدوق- که مرحوم ربانی شیرازی، در مقدمه کتاب معانی الاخبار، با رنج فراوان مشخص نموده- نامی از سفر او به جرجان نمی بینیم. نکته قابل توجه آن که صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه فقط یک روایت از او این گونه نقل می کند: « روی لی… » و در مشیخه می فرماید: « و ما کان فیه عن محمّد بن القاسم الإسترآبادی فقد رویته عنّه » (25) و اصولاً صدوق، در مشیخه، طریق خود به مشایخ را نقل نمی کند، نمی دانیم چرا صدوق، تنها از این شیخ خود در مشیخه نام می برد؟ در صورتی که یک روایت بیشتر از او نقل نمی نماید، و در اول آن تصریح می نماید که خود او شخصاً برایش روایت کرده است.
نگارنده هنوز توجیه واضحی برای این کار او نمی داند، اگرچه عادتاً این گونه تعبیرها برای رفع پاره ای ابهام های موجود، ناشی از امکان عدم ملاقات، به جهت فاصله زمانی یا مکانی است ولی اطمینان به آن، با نبودن مصادر و شواهد تاریخی بس مشکل است.
این مطلب نیاز به تأمل فراوان تری دارد، تا آن جا که ممکن است به نتایج جدید و غیرمترقبه- حتی احتمال این که نام او در آثار صدوق جعل شده باشد- رسید.
علامه تهرانی، پس از آن که تجلیل فراوانی از مفسر جرجانی، به اعتبار اعتماد بزرگانی مثل شیخ صدوق بر او می نماید، می فرماید: این شخص اضافه بر دو شخص مذکور، از عده ای از مشایخ نیز حدیث نقل می نماید، در این راستا می توان از مشایخ دیگر او نام برد:
1. احمد بن الحسن الحسینی، به وسیله این شخص چندین روایت از امام عسکری (علیه السّلام) نقل می نماید که در تفسیر نیامده است. اول جزء دوم عیون اخبارالرضا (علیه السّلام)، ده حدیث به وسیله او نقل نموده است.
2. عبدالملک بن احمد بن هارون. امالی، مجلس 58.
3. جعفر بن احمد. امالی، مجلس 69.
4. عبدالملک بن ابراهیم، در اجازه علامه حلّی، آمده است. مورد چهارم را نگارنده اضافه نموده است.
علامه تهرانی چنین نتیجه می گیرد: « فقد ظهر ممّا ذَکَرناه أنَّ المفسّرَ المذکورَ کان من المعروفینَ فی عصرِه، و کان من مشایخ الإجازهِ، الکثیرِ المشایخ. و الواسعِ الروایهِ ».
با احترام به تحقیقات آقابزرگ تهرانی نتیجه تأمل ما در اسانید و متون روایات مفسر، این است که اصولاً در مجموع روایات این شخص چند نقطه اشتراک می بینیم:
1. تمامی این افراد، کاملاً مجهول اند، تا آن جا که حتی نامی از آنان در سایر منابع رجالی، حدیثی، تاریخی و … نیامده است. مثلاً احمد بن الحسن الحسینی که مستقیماً چندین روایت از امام عسکری (علیه السّلام) نقل کرده، نه نام، نه حالات، و نه روایت او، در هیچ مصدر دیگری موجود نیست.
این چهار نفر و دو نفر راوی تفسیر، همگی « شیروان علم » هستند، که نامشان منحصراً پس از نام مفسر جرجانی برده می شود، و مفسر جرجانی هم فقط مرحوم صدوق از او نام می برد.
2. این اشخاص مجهول، در تمامی موارد، با یک واسطه و یا بدون واسطه، از یکی از سرشناس ترین چهره های شیعی و یا سنی نقل می کنند، هر قدر خود مجهول هستند، ولی آن شخص از چهره های کاملاً سرشناس است. این دو شخص مذکور- بی واسطه و یا باواسطه- و هم چنین احمد بن الحسن الحسینی، از امام عسکری (علیه السّلام) نقل می کنند. جعفر بن احمد و عبدالملک بن ابراهیم، با یک واسطه از سفیان بن عینیه نقل می نماید. عبدالملک بن احمد هم با یک واسطه از یزید بن هارون واسطی نقل می کند.
این دو شخص از معروف ترین چهره های سرشناس حدیث اهل سنّت به شمار می روند.
این توجیهی دارد که آیا واقعاً مفسر از اشخاص گمنام حدیث نقل کرده است؟ احتمالاً آنان افرادی عالم و مورد وثوق بوده اند، ولی مثلاً چون عالم شهر و یا روستا بوده اند، معروفیتی نداشته و در کتاب های رجال و حدیث نام آن نیامده است؟ یا این که- خدای ناکرده- سخن ابن غضایری را درست بدانیم، و این شخص برای رد گم کردن، اضافه بر نسبت احادیث جعلی به چهره های معروف، چند نام جعلی را به عنوان واسطه خود اعتراف، و با استفاده از جهالت آنان، مطالب خود را به چهره های معروف، مستند می کند. متأسفانه باید گفت: شواهد موجود احتمال دوم را تأیید می کند.
3. متون روایات این شخص، با این که دارای واسطه های مختلف و راویان سنی و شیعه است، ولی یکنواخت و با یک سبک ادبی و دارای یک روح و محتوا است. البته ما می دانیم نقل به معنا و یا به مضمون، جایز است ولی غالباً این در جایی است که راوی اول، از امام نقل می کند، مثلاً ما اگر روایات عمار بن موسی ساباطی را در یک جا جمع کنیم، لحن و تعبیر همه ی آن ها تقریباً یکی است، ولی درباره مفسر جرجانی وضع فرق می کند، او از یک سو تفسیری را از امام عسگری (علیه السّلام) نقل می کند که آن حضرت طی هفت سال املا فرموده، و از سوی دیگر از « ابوهریره » (26) روایت کرده، ولی با تعجب می بینیم لحن، تعبیر روح، و محتوای هر دو یکی است. در صورتی که امانت علمی در این گونه موارد اقتضا می کند، هر متن را دقیقاً همان گونه که هست نقل نماید.
در یک نمونه که از تفسیر آوردیم، دیدیم ایشان به ربط قضایای خارجی توجهی ندارند. نکته لطیف این جاست که در این روایات متفرقه- که به قول مرحوم تهرانی از مشایخ دیگر ایشان است- همین بی ربطی ملاحظه می شود، در عیون اخبارالرضا، از احمد بن الحسن، از امام عسکری، از پدران بزرگوار، از موسی بن جعفر- (علیهم السّلام)- چنین نقل می نماید:
کان قومٌ من خواصِّ الصادقِ (علیه السّلام) جلوساً بحَضرتِه فی لیلهِ مُقمِرَهٍ مُضِحیَهٍ، فقالوا: یابنَ رسولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، ما أحسنَ أدیمَ (27) هذه السماءِ، و أنورَ هذه النجومَ و الکواکبَ؟ فقال الصادق (علیه السّلام): إنکم لتقولون هذا، و أنّ المُدَبِّرات الأربعهَ (28) جِبرئیلَ و میکائیلَ و إسرافیلَ و ملکَ الموت یَنظرون إلی الأرضِ فیرَونکم و إخوانکم فی أقطارِ الارضِ، و نورکم إلی السمواتِ و إلیهم أحسنُ من أنوارِ هذه الکواکبِ، و أنّهم لیقولون کما تقولون: ما أحسنَ أنوارَ هؤلاءِ المؤمنینَ. (29)
هدف او بیان روشنایی و درخشش نور مؤمنین بر اهل آسمان ها و فرشتگان مقرّب الهی است و لذا آن را به فروغ و روشنایی ستارگان در شب تشبیه نموده، ولی ستارگان شبی مهتابی به روشنایی روز! گویا توجه نداشته که در شب مهتابی بر روشنایی روز، ستارگان درخشش و روشنایی کمی دارند، و به عکس باید به ستارگان شبهای محاق تشبیه می کرد که درخشش خیره کننده ای دارند.
برای نورانیت و تبرک، روایتی را که نزدیک به همین مضمون است، نقل می نماییم و با مقایسه متن آن با متن بالا، می توانید شیوه ی آن را بهتر ارزیابی نمایید: حضرت باقر (علیه السّلام) به عبدالله بن میمون قداح فرمود: « یا ابن میمون، کم أنتم بمکّه »؟ قلت: نحن أربعه، قال: « أما إنّکم نورٌ فی ظلمات الأرضِ ». (30)
حال با در نظر گرفتن مطالب بالا می توان گفت: مفسر جرجانی از چهره های سرشناس عصر خود، از مشایخ فراوانی حدیث نقل کرده است یا نه؟ اصولاً معیار برای درج شخصی در جمله « مشایخ » چیست؟ همین که در یک حدیث آمده: « عن فلان » باید او را جزء « مشایخ » شمرد.
پی نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج108، ص 78، 169.
2. التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری، ص 10.
3. همان، ص 13.
4. روضه المتقین، ج14، ص 250.
5. همان، ج9، ص 12.
6. همان، ص 17.
7. این اسما- به ضمیمه ی اسمای دیگری- از مستدرک حاجی نوری، و رساله ی آقای استادی، که در آخر چاپ جدید کتاب آمده نقل شده است.
8. الأخبار الدخیله، ج1، ص 112-228.
9. بحارالانوار، ج107، ص 122.
10. وسائل الشیعه، ج19، ص 414.
11. امالی صدوق، مجلس 58.
12. عیون اخبارالرضا، ج7، ص 2.
13. رجال کشی، شماره 134. با این که این روایت از نظر برخی ضعیف است.
14. در فرحه الغری ( و به نقل: مستدرک الوسائل، ج3، ص 481 )؛ محمد بن سراهنگ. الفقیه در طبقات اعلام الشیعه، الثقات العیون، ص 264، السید فخرالدین محمد بن سرایا الحسنی الجرجانی.
15. مهدی بن ابی حرب نزار، طبقات اعلام الشیعه، الثقات العیون، ص 312.
16. الاحتجاج، ج1، ص 4.
17. همان، ص 5.
18. بحارالانوار، ج108، ص 78.
19. همان، ص 169.
20. اولین علوی والی آن مناطق، از سال 250- 270 بر آن نواحی حکومت داشته، در منابع تاریخی همچون أعیان الشیعه از او به نیکی یاد می کنند.
21. بحارالأنوار، ج108، ص 163.
22. تعجب است که علامه ی تهرانی در الذریعه، مدت امامت حضرت را « حدود هفت سال » تعبیر می نماید تا با عبارت کتاب منسجم شود.
23. مجمع الرجال، ج5، ص 269-273.
24. تفسیر منسوب به امام عسکری، ص 665.
25. همان، ص 547 به بعد.
26. عبارت های فوق از کتاب میرداماد است که به فارسی است. مستدرک الوسائل، ج3، ص 662-663.
27. ادیم، در لغت به معنای پوست است. مجازاً ادیم را بر زمین اطلاق می کنند، اما اطلاق آن بر آسمان غلط است.
28. از نظر ادبی غلط است.
29. مستدرک الوسائل، ج3، ص 661.
30. الذریعه، ص 283-285.
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد؛ (1392)، شناخت نامه ی تفاسیر: مقالاتی در شناخت تفاسیر قرآن کریم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیّه قم )، چاپ اول