دین مجموع دستورات و فرامینى است که از عقیده سرچشمه می گیرد و در عقیده انسان اکراهى نیست. اصلا دین قابل اکراه نیست. عقیده قلبى قابل اکراه نیست
حضرت امام سجاد (علیه السلام) در قسمتی از خطبه معروف خود که در کاخ یزید ایراد نموده و دربار ظلم و استکبار را مفتضح کردند می فرمایند: «انا ابن محمّد المصطفی، انا ابن علی المرتضی، انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا: لا اله الا الله. انا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفه عین؛ من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند. من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد و در بدر و حنین با کافران جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید.»
رابطه خطبه امام سجاد(ع) در شام با معنای «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّین»
مفاد این فرمایش حضرت آیا با معنی «لا اکراه فی الدین» سازگار است؟ مرحوم علامه آیت الله سیدمحمدحسین حسینی طهرانی در جلد چهارم کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام در ذیل مبحث دومین حقوق رعیت بر والی چنین تبیین می فرمایند: ببینید! اسلامى که این قدر بر احکام و قوانین خود از نقطه نظر باطن و میل قلبى پافشارى دارد، تا چه اندازه مراعات نموده است تا که افرادى که اسلام را مى پسندند، جان و دل و عقیده آنها داراى اسلام ظاهرى و باطنى باشد! اما اگر کسى در عقیده خود اسلام را قبول ندارد، در میان قلب خود خدا را قبول ندارد، حکومت اسلام او را تعقیب نمى کند که عقیده ات چرا چنین و چنان است؟! تفتیش در عقیده نمى کند. تو که اسلام را به ظاهر قبول نمودى و علیه حکومت اسلام قیام نکردى، من چه کار به عقیده باطنى تو دارم؟! و این معنى «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَى»(1) است. دین مجموع دستورات و فرامینى است که از عقیده سرچشمه مى گیرد و در عقیده انسان اکراهى نیست. أصلا دین قابل اکراه نیست. عقیده قلبى قابل اکراه نیست. «لَا إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» راجع به عقیده است، نه پذیرش اسلام در ظاهر امر لآ إِکْرَاهَ، یا جمله إخباریه است یا إنشاء است، یعنى نباید اکراهى در عقیده باشد. باید مقدماتى فراهم کرد تا اینکه عقیده اصلاح گردد؛ ولى خود عقیده بنا به اکراه پیدا نمى شود و نباید پیدا شود.
سپس مى فرماید: «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» یعنى با وجود و ظهور اسلام و قوانین و احکام آن، رشد از غى جدا شد و در دو صف متمایز قرار گرفت. هدایت از ضلالت متمایز گشت و در صف مقابل قرار گرفت. کسانى که مى گویند از «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» استفاده مى شود که منظور اسلام این است که: در دین هیچ اکراهى نیست؛ یعنى مردم هر فکر و هر دینى که مى خواهند براى خود بپسندند، بپسندند؛ یهودى باشند، نصرانى باشند، هر مرامى مى خواهند داشته باشند داشته باشند، حرف آنها غلط است. اسلام مى گوید: انسان فقط باید اسلام داشته باشد. «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَهِ مِنَ الْخَسِرِینَ (2) إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَهِ الإسْلَمُ.» (3)
اسلام براى تربیت مردم است؛ براى دعوت به حق و توحید است و افرادى که مسلمان نیستند اصلا براى آنها ارزش قائل نیست. تمام جهادها براى دعوت آنها به فطرت توحید است و لذا با یهود و نصارى که داراى توحید هستند در جهاد تخفیف قائل است و آنها را اگر اسلام نیاورند، با گرفتن جِزْیه بر همان مرام اولیه خود آزاد مى گذارد و نمى کشد.
معنى آیه این نیست که شما در هر مرامى که می خواهید آزادید؛ هر عقیده اى که انتخاب کنید مختارید! وقتى خداوند اسلام را حق مى داند، توحید را حق مى داند و بس، و رسالت رسول الله را حق مى داند و بس، دیگر در این صورت نمىتواند اجازه دهد که افراد دنبال هر مرام و هر عقیده و هر آئینى بروند. این کلام خلاف ضرورت اسلام است.
«لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّین» معنی اش این است که: در عقیده باطنى و قلبى افراد اجبار و اکراهى نیست یا اخبار از این معنى است که فردى که اسلام آورد عقیده باطنى او هرچه باشد به آن دسترسى نیست. پس معنى آیه این چنین نیست که انسان در هر مرامى آزاد است، بلکه مفاد و تفسیرش این است که بعد از اینکه غى از رشد جدا شد و ضلالت از هدایت متمایز گشت، آن کسى که دنبال غى و ضلالت مى رود خودش بین خود و خدا به آثار و عواقب وخیم آن مى رسد و آن کسانى که به رشد رسیده اند، آنها دنبال حقیقت و سعادت مىروند.
و در مقابل اینها افرادى هستند که مى گویند: خیر، دین، دین اکراه است و حتماً باید که مردم با اکراه و اضطرار و اجبار اسلام بیاورند و دلیلش آیات جهاد است که امر به قتال با مشرکین مى کند: «وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَآفَّهً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَآفَّه»(4) و به طور کلى حیات اسلام بر اساس جهاد است. آن وقت چگونه مى توان گفت: اسلام دینى است که در آن اکراه نیست. مگر اکراه از این بالاتر مى شود که با شمشیر بیایند و انسان را وادار بر دینى کنند؟!
امام سجاد (علیه السلام) در خطبه اى که در شام و در حضور یزید خواندند، مى فرماید: من فرزند آن کسى هستم که آن قدر شمشیر بر خَراطیم عرب زد تا شهادت به «لا إلَهَ إلا اللهُ» دادند. خراطیم جمع خرطوم به معنى بینى است، یعنى آن قدر شمشیر بر دماغ ها و بینى هاى مردم کوبید تا اینکه گفتند: لا إلَهَ إلا اللهُ. أمیر المؤمنین(علیه السلام» باید با شمشیر بر خراطیم آنها بکوبد تا شهادت به توحید بدهند! زیرا صاحبان خراطیم، بهائم و درندگانى هستند که به جز کوبیدن شمشیر بر خرطوم آنها راه دیگرى نیست.
وقتى راه سعادت، راه توحید و اسلام و بهره از این مواهب عالیه است و آنها از این راه مى گریزند و حاضرند به هر دنائت و خَساست و رذالتى تن بدهند تا اسلام نیاورند، باید آنها را با شمشیر راست کرد؛ و آن قدر شمشیر بر خرطومشان کوبید تا اینکه در طریق مستوى قرار گیرند. دین حق این چنین دینى است!
جهاد از ارکان اسلام است و عزت اسلام به جهاد است و این امر مسلم است. پس در اینکه حتماً مردم باید مسلمان بشوند و دین، دین اسلام است «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَهِ الإسْلَمُ»(5) شکى نیست و جهاد هم از ارکان ضروریه و ثابت است و لذا این آیه ناسخ «آیه لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» نخواهد شد، کما اینکه بعضى از مفسرین این طور پنداشته اند.
گفتهاند: «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّین» صحیح است، اما این آیه در بَدو اسلام بود؛ ولى بعداً آیاتى آمد، مانند: «قَاتِلُوا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ لَا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَ لَا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَبَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَن یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُون»(6) یا آیه: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ»(7) «هرجا مشرکى یافتید بکشید.» که آیه لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّین را نسخ کرد.
این استدلال تمام نیست و این آیات ناسخ نیستند. «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّین» راجع به عقیده باطنى است، نه احکام ظاهرى. در احکام ظاهرى و پذیرش حکومت اسلام و گردن نهادن به ولایت فقیه و محکمه اسلام و فتواى فقیه همه باید تسلیم باشند و نمى توانند چون و چرا کنند.
«لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّین» در مقام عقیده قلبى است و هیچ منافاتى با قتال ندارد و آیات: «قَتِلُوا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ لَا بِالْیَوْمِ الآخِرِ و یا قَتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَآفَّه» و أمثال آن اگر ناسخ «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» بوده باشند باید ناسخ مبدأ حکمش باشند حکمى که نسخ مى کند حکمى را، ملاک آن حکم را هم نسخ مى کند؛ مبدأ و منشأ آن حکم را هم نسخ مى کند؛ در حالى که خداوند علّت «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» را «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» قرار داده است.
چرا اکراه در دین نیست؟ زیرا بعد از این آیات ظاهرات و أدله و بینات، دیگر راه رشد از راه غی جدا شده است و در این صورت دیگر اکراه معنى ندارد و خود به خود قلبهاى مریض از قلبهاى سالم و راشد متمایز شده و در دو صف متقابل قرار گرفتهاند.
و این مطلب «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىّ» قابل نسخ نیست و هیچ گاه برداشته نمى شود. آیات محکمات قرآن و أخبار مبیَّنه شرع قابل نسخ نیست؛ و وقتى قابل نسخ نبود حکمى هم نمى تواند «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» را که بر مبناى «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» است بردارد.
و على هذا، «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» بر موطن خود باقى است، و آیات جهاد هم به جاى خود باقى خواهد بود و هیچ کدام تصادمى با یکدیگر ندارند. «لآ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ» راجع به اعمال قلبى و اعتقاد باطنى است؛ هر کس هر عقیده اى می خواهد داشته باشد اکراهى نیست. «و قَتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَآفَّه» در أحکام ظاهر و تسلیم شدن به حکم اسلام است و اقرار و اضطرار و اجبار به قبول اسلام است.
دین اسلام دینى است جهانى و عمومى و مردم طوعا یا کرها باید مسلمان شوند. این است ابدیت اسلام و حقیقت اسلام که از نقطه نظر باطن، فقط دعوت می کند به زنده شدن دلها. اما از عقیده باطن تفتیش نمى کند و به آن دست نمى زند و کار ندارد و از نقطه نظر ظاهر به أشد مراتب پاسدار حفظ قوانین و احکام اسلام است.
پی نوشتها:
1. صدر آیه 256، از سوره 2: البقره
2. آیه 85، از سوره 3: ءَال عمران
3. صدر آیه 19، از سوره 3: ءَال عمران
4. [قسمتى از آیه 36، از سوره 9: التّوبه.]
5. [صدر آیه 19، از سوره 3: ءَال عمران]
6. آیه 29، از سوره 9: التّوبه
7. قسمتى از آیه 89، از سوره 4: النّسآء