نویسنده:دکتر حسین متفکر
خداوند در مسیحیت و عالم
یک مسئله بسیار اساسی رابطه ی خداوند از دیدگاه مسیحیت با جهان فیزیکی می باشد. در سال های اخیر تعدادی از جهان شناسان مذهبی غربی خداوند را به عنوان یک وجود طبیعی و در حال تکامل که بخشی از جهان فیزیکی می باشد به تصور کشیده اند. دیویس (Davies) خداوند را به عنوان یک ذهن برتر که می تواند « کوانتوم( انرژی الکترومغناطیس) را تحت کنترل خود درآورد»، به تصویر می کشد و در نتیجه هرآنچه را که اتفاق می افتد کنترل کرده و در نتیجه از توجه آنان دور می ماند. هیچ کدام مانند پی.دیویس و ف.ج دایسون به توضیح این مطلب نمی پردازند که چگونه این ذهن برتر، که قابلیت های خود را تا زمان آینده ی دور نشان نمی دهد، توانسته است شرایط اولیه و تکامل پس از آن را تاکنون تحت تأثیر قرار دهد.
این نقصان به وسیله ی این باور مسیحی برطرف می شود که تکامل توسط یک بینش تکامل یافته که در آینده ی بی نهایت دور قرار دارد کنترل می شود که تأثیر حاضر آن به موقعیت متعاقب آن در آینده بستگی دارد که هویل آن را « علت وارونه» می نامد.
اف.ج. تیپلر زندگی را پردازش اطلاعات تعریف می کند. طبق نظریه ی تلاشی بزرگ حیات در همه جا حاضر، قادر مطلق( یعنی تمام منابع ماده و انرژی را کنترل می کند)، و عالم مطلق( یعنی اطلاعات ذخیره شده نامحدود می باشد) خواهد بود. به منظور اثبات این رویداد شگفت انگیز نهایی- نقطه ی نهایت- تیپلر اذعان دارد که عملکرد امواج جهان به طریقی است که تمام راه های کلاسیک در یک نقطه نهایت پایان می پذیرد و حیات حداقل در یکی از این مسیرهای کلاسیک بوجود آمده و تا نقطه ی نهایت ادامه می یابد. به بیانی دیگر نقطه ی نهایت جهان فیزیکی را ایجاد می کند و به عبارت دیگر این نقطه خود را ایجاد می کند. همه چیز توسط عملکرد امواج عالم از پیش تعیین می شود. با این وجود منشأ خود عملکرد امواج توضیح داده نشده است. چنین طرحی شبیه علت وارونه ی هویل می باشد. با وجود اینکه نویسندگانی که در بالا به آنها اشاره شد بر این باورند که تصور آنها از وجود یک خدای طبیعی محتمل تر از خداوند سنتی در مسیحیت است. با این حال این موضوع که آیا وجود چنین خدایانی معتقدان زیادی را قانع می کند مورد تردید است. این خدایان طبیعی که تابع قوانین طبیعی می باشند( به جز علت وارونه) قادر به انجام هیچ معجزه ای نبوده، نمی توانند هیچ دعایی را اجابت کنند و تقریباً ویژگی هایی که به خداوند در مسیحیت نسبت داده می شود را دارا نمی باشند. به علاوه از آنجا که این خدایان نمی توانسته اند بیش از پدیده ی( احتمالی) انفجار بزرگ وجود داشته باشند و طی زمان به ذهن های برتر تکامل نخواهد یافت، تفوق آنها در گذشته و آینده تنها از طریق علت وارونه که به نظر شکلی از فلسفه وراء الطبیعه در لباس مبدل است به وقوع می پیوندد.
با این حال تلاش هایی برای ایجاد خدایانی که بیشتر موافق با مسیحیت باشند انجام شده است. برای نمونه تیارد دو شاردن(Teilharde de Chardin) به مسیح به عنوان نقطه ی نهایت، هدف نهایی فرایند تکامل، می نگرد. خداشناسی تکاملی نیز، همان طور که در آثار آلفرد نورث وایتهد( Alfred North Whitehead) و پیروانش به آن اشاره شده است، به خداوند به عنوان یک وجود تکامل پذیر می نگرد.
جهان به عنوان جسم خداوند در نظر گرفته می شود، خداوند دارای یک ذهن نیز می باشد که به جسم خود وابسته است. مخلوقات عالم به عنوان سلول های بدن خداوند می باشند. هر دوی عالم و خداوند فناناپذیر بوده و خداوند جهان را از ماده ی ازلی خلق کرده است. در رابطه با وقایع گذشته و حال عمومی خداوند به عنوان عالم مطلق تصور می شود اما نه راجع به وقایع آینده. آینده امری نامعین است و حتی خداوند نیز چیزی درباره ی آن نمی داند. این خداوند قادر مطلق نیز نمی باشد. حکم خداوند علم را نقض نمی کند. خداوند همراه او به وسیله ی ماهیت های دیگر عمل می کند نه اینکه با تنهایی عمل کردن جایگزینی برای اعمال آنها باشد. خداشناسان تکامل عموماً معجزه را رد می کنند. با اینکه چنین مفاهیمی از خداوند اغلب در آیین مسیحیت ارائه می شوند، اما آنها نسبت به خدای ارتدکس در مسیحیت، که قادر مطلق، عالم مطلق، مافوق( او در بالا قرار دارد و مستقل از مخلوقاتش می باشد) و روح( او محدود به واقعیات فیزیکی نمی باشد) است، قاصر می باشد. با در نظر گرفتن عالمی بزرگ تر از جهان فیزیکی سه بعدی آنان، می توان چنین خدایی را در جهان شناسی خود وارد کنیم. به عقیده ی وان دان برام(Luco van den Brom) خداوند در عالم چند بعدی خود وجود دارد و در عالم چند بعدی خود یک جهان سه بعدی را خلق کرده است. او معراج را بازگشت جسم مسیح از جهان سه بعدی به سیستم چند بعدی عالم روحانی می داند. این وجود چند بعدی تا حدی شبیه « فوق فضا» از نظر کارل بارث(Karl Barth) و « فضای مافوق قطبی» از نظر کارل هایم (Karl Heim) می باشد، با این تفاوت که وان دان برام در مقایسه با دو تن دیگر هستی مادی بیشتری را به فضای مورد نظر خود نسبت می دهد. جان پوکینگ هورن( John Polkinghorne) نیز وجود قلمروی دیگری را- جهان ادراکی- ادعا می کند که نه تنها شامل واقعیات ذهنی از قبیل حقایق ریاضی است بلکه حقایق معنوی از قبیل فرشتگان را نیز دربرمی گیرد.
فضای چند بعدی وان دان برام وجود عالم روحانی خداوند را به عنوان مکانی خارج از فضای احاطه کننده ی آنان ممکن می سازد بدون آنکه مجبور باشیم عالم روحانی را به عنوان مکانی در معنای غیرواقعی در نظر بگیریم. ما می توانیم عالم روحانی را دارای بیش از سه بعد بدانیم، یا اینکه آن را به عنوان جهانی سه بعدی مشابه جهان خود واقع در یک فضای چهار بعدی در نظر بگیریم، بسیار شبیه دو سطح دو بعدی که در یک فضای سه بعدی جا داده شده اند. در چنین فضایی به نظر می رسد که جهان فیزیکی آنان تحت تأثیر عوامل خارج از آن قرار گیرد. جهان چند بعدی خداوند می تواند در کنار قوانین جهان سه بعدی آنان، قوانینی مخصوص به خود داشته باشد. این قوانین و ابعاد وابسته به عالم روحانی قابل تحقیقات علمی نباشند. زمانی که عوامل چند بعدی به جهان سه بعدی آنان راه می یابند معجزه رخ می دهد.
آینده: زندگی پس از مرگ از دیدگاه مسیحیت
باورهای جهان شناسی در شناخت شناسی تنها راجع به گذشته و وسعت عالم نمی باشد. یک مسئله بسیار مهم در خداشناسی زندگی پس از مرگ می باشد. مسیحیت برای بازگشت مسیح، قیامت و پاداش یا مجازات الهی امیدوار است. در انجیل راجع به خلق یک جهان جدید و یک عالم روحانی جدید سخن گفته شده است. و این وقایع نسبتاً زود حادث خواهد شد- نه پس از گذشت میلیاردها سال دیگر.
بنابراین آخرت شناسی کتاب مقدس با آنچه در جهان شناسی جدید آمده، که در آن امید زیادی به آینده نیست( نه برای ابدیت فردی و نه حتی برای ادامه هر شکلی از حیات) کمی تفاوت دارد. هیچ یک از خدایان طبیعی که در بالا به آن اشاره شد قادر نیستند به آنان حیات فردی و آگاه پس از مرگ( ابدیت فردی) عطا کنند. امکان دارد حیات به صورت جمعی ادامه پیدا کند اما این امر با زندگی فردی ارتباطی ندارد. اکثر خداشناسان تکاملی هرگونه ابدیت فردی را رد می کنند. به عقیده ی اگدن( Ogden) بشر تنها در خاطر کیهانی خداوند- که از آن آگاه نیستیم- زندگی خواهد کرد. چارلز هارتشرن(Hartshorne) نیز عقیده ای مشابه این ارائه می دهد. در نظر او وجود بهشت و جهنم اشتباهاتی خطرناک می باشد طبق عقیده ی جان کاب( John Cobb) خداشناس تکاملی، مسئله ی بسیار دشوار در اعتقاد به جدایی جسم و روح این است که جایگاه روح کجاست. دیگر نمی توانیم بهشت و جهنم را مکان هایی در فضا بپنداریم.
در جهان شناسی نیوتونی، روح یا حقایق ذهنی نمی توانند در امتداد زمانی- مکانی قرار گیرند، تا حدی که وجود یک عالم دیگر- قلمرو معنوی- زیاد عجیب به نظر نمی رسد. جائی که روح بشر به آن تعلق دارد. اما در عالم تکاملی چنین تفاوتی را بین ذهن و ماده نمی توان قائل شد. اگر ذهن در عالم فیزیکی وجود می داشت آنگاه به آن عالم تعلق دارد. به نظر دیگر نمی توان« مکانی» را برای زندگی پس از مرگ در نظر گرفت.
حتی تیارد اذعان دارد که هنگام مرگ جسم آنان متلاشی شده و روح، که به جسم متصل است، نمی تواند به عنوان یک منبع عالی آگاهی به حیات خود ادامه دهد. هرچند او به مسیح اشاره می کند، او مسیحی را در نظر می گیرد که دارای محدودیت های بسیاری است و رستگاری ابدی را برای انسان به ارمغان نمی آورد. هرمن کانسترا (Herman Canstra)، ستاره شناسی هلندی، نتیجه گیری می کند که رد تیارد در وجود ابدیت روح اجازه ی وجود مذهبی واقعی به تمام معنا را نمی دهد. به عقیده ی کانسترا مسئله اساسی در مذهب این است که آیا روح می تواند مستقل از جسم بدون زوال به حیات ادامه دهد.در غیر این صورت، در نظر گرفتن خداوند به عنوان یک روح ملغی خواهد شد. چنین نتیجه گیری به بیان دیگر همان الحاد است . مکمل بودن یا هماهنگی بین جهان شناسی طبیعی و مسیحیت نیز زایل می شود زیرا آنها حقایق معنوی را انکار می کنند. هرکس به نوعی از زندگی فردی و آگاه پس از مرگ اعتقاد دارد باید جهان شناسی های طبیعی را به عنوان تعریف و توضیحی کافی برای واقعیت رد کند. در نتیجه کانسترا دو خداگرایی همراه با اثر متقابل را انتخاب می کند: روح جسم واقعیاتی جدا از هم هستند که یکدیگر را تحت تأثیر قرار می دهند، و با این وجود تا حدی مستقل از یکدیگرند. دیدگاه معنوی او به جهان شامل روح های آگاه می شود، جایی که آگاهی پیش از جهان فیزیکی بوجود آمده و زمانی که عالم به خاک و خاکستر تبدیل شود نیز به حیات ادامه خواهد داد.
به نظر می رسد که جزء لازم یک مذهب که وجود خداوند معنوی و ابدیت فردی را قبول داشته باشد، وجود یک قلمرو معنوی است که بتواند جایگاهی برای خداوند و روح بشر باشد. وان دان برام می گوید عالم فیزیکی زیر مجموعه ای از یک عالم چند بعدی بزرگ تر است. چنانچه عالم چند بعدی معنوی باشد نه فیزیکی آنچه در انجیل آمده است درست خواهد بود.
نتیجه گیری
به طور خلاصه جهان شناسی غربی در شناخت شناسی جدید فاقد معیارهایی مناسب، کافی و غیر مشخصی برای انتخاب نظریه ای خاص می باشد. نظریه های جهان شناختی تفکری بوده و به راحتی قابل آزمایش نمی باشند. در نتیجه دیدگاه مسیحیت باورهای مذهبی و فلسفی نقشی اساسی را ایفا می کنند و از دیدگاه مسیحیان نباید به جهان شناسی در شناخت شناسی جدید اجازه داد تا بی جهت عقاید مذهبی آنها را دچار تغییر سازد. به عکس، آنها باید به ایمان خود سخت پای بند بوده، مطابق آن یک جهان شناسی را بسازند و با اطمینان به بازگشت مسیح امیدوار باشند.
در چنین دیدگاهی مسیحی به جهان شناسی، پیروزی از کتاب مقدس باید به عنوان معیاری اساسی در انتخاب نظریات در نظر گرفته شود. برای مثال، عقیده به وجود یک خداوند برتر، عقیده به وجود یک هستی بزرگ تر از عالم فیزیکی زمانی – مکانی آنان را به همراه دارد. یا باور به وجود ابعاد معنوی، وجود علل غیرفیزیکی را برای وقایع فیزیکی ممکن می سازد. خداوند قادر به معجزه کردن است. این باور به نوبه ی خود، خلق آنی عالم، وقوع معجزه، تجسم خدا در انسان، رستاخیز و زندگی پس از مرگ را امکان پذیر می سازد. با مطالعه فوق مشخص می شود دیدگاه های موجود در غرب توان پاسخگویی عقلی- عملی به سوالات بنیادین شناخت شناسی جدید جهان ندارد. باید یک تجدید نظر کلی در رویکردها و دیدگاه های مسیحی موجود بوجود آید تا بتواند تفسیر و تعبیر درست از موضوع ارائه دهد. به نظر نگارنده آن حقیقتی که بتواند پاسخگوی چنین نیاز اساسی باشد پذیرش دین کامل و جامع « اسلام» می باشد.
منبع: نشریه فکر و نظر شماره 2-3