یاسی در میان خارها

یاسی در میان خارها

نویسنده : علیرضا مطلب

بررسی منقبت حضرت فاطمه سلام الله علیها در صحیح بخاری

مقاله ی پیش رو ، در حقیقت تحلیل محتوائی است از مجموعه ی احادیثی که در کتاب مهم و معتبر اهل سنت ، صحیح بخاری ، پیرامون منقبت و فضلیت حضرت فاطمه سلام الله علیها آمده است . این مقاله به احادیث باب 12و29 از کتاب 62 این جامع حدیثی پرداخته و چگونگی دلالت آنها بر فضائل آن حضرت را واکاوی می کند و در پایان بیان می کند که از مجموع پنج حدیثی که بخاری در این زمینه نقل کرده تنها دو حدیث به طور مشخص و خاص ، مناقب آن حضرت را واگوئی می کند و سه حدیث باقی مانده اساسا یا منقبتی را بیان نمی کند و یا بیشتر در مورد مناقب ابوبکر است تا حضرت فاطمه سلام الله علیها .

مقدمه

« منقبت » در لغت به معنای منفذ و راهی است که در کوه باشد ولی برای کار نیک استعاره گرفته شده است . دلیل آنهم شاید این باشد که یا کار نیک در جان انسان تأثیر می گذارد و یا اینکه راهی است برای تعالی روح انسان(1).[ المفردات فی غریب القرآن ،1412/820] کتاب صحیح بخاری یکی از شش کتاب روائی معتبر اهل سنت می باشد . نویسنده ی این کتاب ابو عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری (194-256 هـ) است . وی این کتاب را در طی شانزده سال تألیف کرده است و مدّعی است که برای جمع آوری این احادیث ، سختی ها و سفرهای زیادی را به جان خریده است . او می گوید : من این تعداد حدیث را که بالغ بر هفت هزار عدد می باشد ، از میان ششصد هزار حدیث گلچین کرده ام و بنای من این بوده که فقط احادیث صحیح را گردآوری کنم . او اضافه می کند که من هیچ حدیثی را در این کتاب ننوشتم الا اینکه قبل از آن غسل کرده و دو رکعت نماز بجا آورم . البته برخی از احادیث صحیح که طولانی بود را نیز بجهت رعایت اختصار ذکر نکردم .[صحیح البخاری ، 1431 / 7] این جامع حدیثی مشتمل بر 97 باب می باشد که با عنوان « کتاب » شناخته می شود . فصل 62 این کتاب با عنوان « کتابُ فضائلِ اصحاب ِ النبیّ صلی الله علیه و آله » بیان شده است . این فصل دارای 30 باب می باشد که هرکدام اختصاص به ذکر احادیثی در منقبت و فضیلت یک صحابی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد . از میان این بابها ، 3 باب به خلیفه ی اول اختصاص داده شده و برای دیگران فقط یک باب قرار داده شده است . البته مخفی نماند در باب های دیگر نیز تلویحا و یا تصریحا از مناقب و فضائل خلفای سه گانه خصوصا ابوبکر سخن به میان آمده است که در ادامه به برخی از آنها اشاره می شود .بخاری در این فصل در طی 2 باب اقدام به ذکر روایاتی می کند که در منقبت و فضیلت حضرت فاطمه سلام الله علیها می کند . یکی باب 12 با عنوان « مناقب قرابه رسول الله و منقبه فاطمه علیها السلام بنت النبیّ صلی الله علیه و آله » و دیگری باب 29 با عنوان « مناقب فاطمه علیها السلام ».

احادیث باب 12

بخاری در این باب فقط 5 حدیث ذکر می کند که اولین آنها بدون سند و بقیه دارای سند می باشد . اکنون به تفصیل احادیث این باب ذکر می شود و محتوای آنها بررسی می گردد .

حدیث اول

حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : « فاطمه سرور زنان دو عالَم است »(2) . این حدیث در صحیح بخاری بدون ذکر سند آمده است . شاید بتوان گفت علت عدم ذکر سند برای این حدیث ، شهرت و تواتر آن در بین تمام فرق اسلامی باشد . چون ایشان در مقدمه ی کتاب خود بیان می کند : من حدیثی را که صحیح نباشد نقل نکرده ام . در کتب روائی معتبر شیعه نیز این حدیث شریف نقل شده است . از جمله در« من لایحضره الفقیه » شیخ صدوق ،جلد چهارم ، کتاب الوصیه ، باب اول ، حدیث سوم و «بحار الانوار » علامه مجلسی، جلد هشتم، باب صفه الحوض و ساقیه، حدیث پانزدهم . به هر حال محتوای این حدیث دلالت بر عظمت و بزرگی آن حضرت می کند و ایشان را به عنوان سرور تمام زنان عالم معرفی می نماید.
قابل ذکر است که بخاری در باب 29 که مخصوص مناقب حضرت فاطمه سلام الله علیها است فقط یک حدیث نقل کرده و آنهم همین حدیث مورد اشاره می باشد.

حدیث دوم

بخاری این حدیث را از طریق عایشه نقل می کند . وقتی محتوای این حدیث بررسی می شود ، به نظر می رسد بیشتر در مقام بیان فضلیت خلیفه اول است نه حضرت فاطمه سلام الله علیها . چرا که این حدیث پیرامون صلابت و دقت نظر ابوبکر در مصرف اموال عمومی است . در پایان حدیث نیز از زبان حضرت علی علیه السلام گفته می شود که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به بزرگی و فضلیت ابوبکر اذعان داشته و آن را قبول دارند . البته بیان چنین مطالبی در این روایت خیلی دور از ذهن هم نیست چرا که اساسا عنوان باب ، بیان فضلیت خویشاوندی با حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد . اکنون روایت مورد بحث از نظر خواننده می گذرد .عایشه می گوید : (( فاطمه سلام الله علیها ، شخصی را به نزد ابوبکر فرستاد و از او ارثی را که از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله می برد مطالبه کرد که عبارت بود از « فِیء » (3) و صدقه هائی که ازحضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در شهر مدینه و فدک بوده و نیز باقی مانده ی خمس قلعه ی خیبر . ابوبکر در جواب او گفت : رسول الله فرمود : « از ما ارث برده نمی شود . هرچه را که بعد از مرگ از ما بجا می ماند صدقه است . خاندان محمد صلی الله علیه و آله فقط از این مال ( مال خدا ) می خورند و آنها حق ندارند در خوردن [و استفاده ی از اموال ] زیاده خواهی کنند » سپس ابوبکر ادامه داد : به خدا سوگند من هرگز چیزی از صدقه های پیامبر صلی الله علیه و آله را که در عهد و روزگار ایشان بود تغییر نمی دهم [ یعنی در همان مسیری خرج می کنم که آن حضرت مصرف می کردند ] و من در مورد صدقه های پیامبر نسبت به مصرفی که ایشان می کردند داناترین هستم . در این هنگام حضرت علی علیه السلام حضور پیدا کردند و گفتند : ای ابوبکر ما فضلیت و برتری تو را می دانیم [ و به آن معترفیم ] . سپس ایشان ، قرابت و خویشاوندی خود و فرزندنش را نسبت به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله یادآور شدند .[ این فراز از روایت دارای ضمیر « هم » می باشد که احتمال دارد به ابوبکر و خاندانش برگردد . بر این اساس ترجمه این فراز ، عبارت است از اینکه : سپس علی علیه السلام قرابت و خویشاوندی ابوبکر و خاندانش را نسبت به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و حق آنها را یادآور شدند] سپس ابوبکر گفت :سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست قرابت و خویشاوندی با رسول الله در نظر من محبوب تر است از اینکه به قرابت خودم برسم . )) (4)چنانچه ملاحظه می کنید این روایت چهار محور اصلی را دنبال می کند :
1.کسی از پیامبر ارث نمی برد .
2.ابوبکر نسبت به تصرف در اموال باقی مانده از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز خلاف شرع و کوتاهی نمی کند .
3.اهل بیت علیهم السلام خصوصا حضرت علی علیه السلام فضیلت و ارزشمندی ابوبکر را قبول داشته و صراحتا آن را ابراز
می کردند .
4.ابوبکر نسبت به خویشاوندی با حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله حسّاس بوده و احترام آن را نگه می داشته است .
به نظر می رسد نویسنده ی کتاب با ذکر این روایت در این باب ، خواسته بگوید قرابت و خویشاوندی با رسول الله صلی الله علیه و آله به خودی خود فضل محسوب می شود و ابوبکر و حضرت فاطمه سلام الله علیها به یک اندازه از آن برخوردار هستند .[ به عنوان باب دقت شود ]

حدیث سوم

بخاری این روایت را به واسطه ی ابن عمر از ابوبکر نقل می کندکه گفته است : « مراقب حضرت محمد صلی الله علیه و آله درباره اهل بیتش باشید » (5) . اگر با حسن ظن به این حدیث نگاه کنیم می توانیم بگوئیم که منظور ابوبکر این بوده که حرمت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را بخاطر انتسابشان به آن حضرت نگه دارید ولی اگر با حسن ظن به این روایت نگاه نکنیم می توان گفت که احتمالا منظور او این بوده که مراقب باشید خاندان او یعنی حضرت علی علیه السلام وخانواده اش از نام پیامبر صلی الله علیه و آله به نفع خودشان و برای محکم کردن جایگاه اجتماعی خودشان استفاده نکنند .
اینکه منظور ابوبکر از « اهل بیت » چه بوده باید بررسی شود . به نظر می رسد تلقی نویسنده کتاب این بوده که حضرت فاطمه سلام الله علیها وامام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز جزء « اهل بیت » می باشند . چرا که در عنوان باب نام حضرت فاطمه سلام الله علیها را ذکر کرده و نیز همین حدیث را در باب مناقب امام حسن و امام حسین علیهما السلام تکرار کرده است . سوالی که اینجا مطرح است و اندیشمندان اهل سنت باید به آن پاسخ دهند این است که ؛ بازتاب عملی این روایت از سال 10 هجری تا سال 63 هجری چه بوده است ؟ کسانی که احترام ویژه ای به خلیفه ی اول می گذاردند در این 53 سال چه احترامی به خاندان حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشتند ؟ چرا پس از رحلت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله با بی احترامی تمام اقدام به گرفتن بیعت اجباری از این خاندان شدند و تا آتش زدن خانه ی وحی پیش رفتند که وقتی به عمر اعتراض شده که در این خانه که قصد آتش زدن آن را داری فاطمه است گفت حتی اگر او هم باشد باز خانه را آتش خواهم زد ؟!مورّخ شهیر عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (212-276) از پیشوایان ادب، نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامى و مؤلف کتاب تأویل مختلف الحدیث، و ادب الکاتب و… است[الاعلام للزرکلی ، بی تا ، 4/ 137] وى در کتاب الامامه و السیاسه چنین مى نویسد: « ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سر برتافتند و در خانه على گردآمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به درِ خانه علىعلیه السلام آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند . آنان از خروج ازخانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را با شما آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت : باشد!».(6) [الامامه و السیاسه ، 1418، 1 / 16] ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است، او مى گوید:
« عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه سلام الله علیها آمدند، درِ خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصیبتهایى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسید، افرادى که همراه عمر بودند هنگامى که صداى زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند; ولى عمر با گروهى باقى ماند و على (علیه السلام) را از خانه بیرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند: بیعت کن، على(علیه السلام) گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست، گردن تو را مى زنیم…».(7) [همان]دوباره به سراغ همان پرسش های قبلی می رویم . چرا عایشه ام المؤمنین و زبیر سیف الاسلام و طلحه الخیر با راه انداختن جنگ جمل احترام حضرت علی علیه السلام و فرزندانش را نگه نداشتند؟! چرا معاویه خال المؤمنین با راه اندختن جنگ صفین و تبلیغات سوء علیه آن حضرت در شام ، آبروی خاندان نبوت را مورد حمله قرار داد ؟! چرا امام حسن در صلح نامه ی خویش با معاویه ، خواستار این شد که معاویه تضمین دهد که به جان اهل بیت و شیعیان آنها تعرضی نکند ؟! [حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ،1379 / 159] چرا باوجود چنین سفارشی از طرف خلیفه ی اول ، باید بزرگترین جنایت تاریخ بشریت در سال 63 هجری در سرزمین کربلا رخ دهد آنهم توسط کسانی که خود را پیرو و مطیع خلفای سه گانه می دانستند ؟! باری سوال من این است که اندیشمندان اهل سنت به ما بگویند که در این 53 سال به طور مشخص چگونه احترام اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را نگه داشته اند و چه کار مثبت و در خور تحسینی در این رابطه انجام داده اند ؟به نظر می رسد با توجه به عملکرد حامیان خلیفه ی اول در این 53 سال و بازتاب عملی این روایت در این دوران ، برداشت دومی که از روایت شد معقول تر باشد .

حدیث چهارم

بخاری این حدیث را از طریق « مسوربن مخرمه » از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که ایشان فرمودند : « فاطمه پاره ی تن من است . پس هر کس او را به خشم و غضب در آورد ، مرا خشمگین کرده است »(8).این حدیث یکی از مهمتر و ارزشمندترین و در عین حال غمناک ترین احادیثی است که در شأن حضرت فاطمه سلام الله علیها صادر شده است . اینکه گفتم غمناکترین ، به این جهت بود که انسان با شنیدن آن متوجه یک ظلم و یک فشار غیر انسانی می شود که بر آن حضرت رفته و یا قرار بوده که برود و حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله خواسته اند با بیان این جایگاه ، جلوی آن را بگیرند .
در اینکه علت صدور این حدیث چیست و آن ظلم و فشار غیر انسانی چه بوده است ، در میان اهل سنت و شیعیان اختلاف نظر وجود دارد . اهل سنت در اکثر قریب به اتفاق کتب روائی معتبر خود و نیز تفاسیر مشهور و معروف خود ، بیان کرده اند : اولین کسی که باعث رنجش خاطر حضرت فاطمه سلام الله علیها شده و با عمل ناشایست خود ، رسول الله صلی الله علیه و آله را وادار به بیان این حدیث کرده ، حضرت علی علیه السلام بوده است . در صحیح بخاری در باب « ذبّ الرجل الرجل عن ابنته فی الغیره و الإنصاف » آمده : « ابن مَخرَمَه می گوید : از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله شنیدم که در بالای منبر می گفت : بنی هشام بن مغیره(9) از من اجازه خواسته اند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب در آورند . من به آنها اجازه ندادم و باز به آنها اجازه ندادم و باز به آنها اجازه ندادم . تا اینکه علی خواست دختر مرا طلاق دهد و با دختر آنها ازدواج کند . فاطمه پاره ی تن من است هر کسی او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است » (10) [ صحیح بخاری ، 1431 /1098 ] این روایت با همین عبارت در سنن ابی داود در باب « ما یکره ان یجمع بینهن من النساء » و نیز سنن ابن ماجه « باب الغیره » و نیز سنن ترمزی باب « فضل فاطمه بنت محمد صلی الله علیهما وسلّم » و نیز در صحیح ابن حبان باب « ذکر زجر المصطفی صلی الله علیه وسلم ان ینکح علیّ علی فطمه ابنته » و نیز صحیح مسلم باب « فضائل فاطمه بنت النبی علیها الصلوه و السلام » و مسند احمد باب « حدیث المسور بن مخرمه » ذکر شده است .البته در مسند احمد در باب « حدیث المسور بن مخرمه » و در صحیح بخاری در باب « ذکر اصهار النبی صلی الله علیه و آله منهم ابو العاص بن الربیع » از همان راوی یعنی « المسور بن مخرمه »آمده که خود حضرت فاطمه سلام الله علیها وقتی موضوع خواستگاری را فهمید نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و شکایت کرد . آن حضرت بر فراز منبر رفت و حدیث مزبور را فرمود .(11) امام فخر رازی از مفسران بزرگ اهل تسنن می گوید: خود علی علیه السلام از پیامبر اجازه خواست که آن حضرت ناراحت شد و فرمود : فاطمه بضعه منی …(12) [ مفاتیح الغیب ، 1420، 32/327] و در تفسیر ثعلبی نقل شده که آنهائی که اجازه خواستند ، بنی مخزوم بودند [ الکشف و البیان عن تفسیر القرآن ، 1422، 10/316 ] به هر حال این سبب صدور با اختلافی که در شخص یا اشخاصی که از حضرت پیامبر اجازه خواستند دارد ، لکن نزد اهل تسنن مورد پذیرش واقع شده ودر بسیار از کتب روائی و غیر روائی خود آن را ذکر کرده اند و تقریبا می توان گفت هیچ سبب دیگری را بیان نکرده اند.نویسنده در مقاله ای با عنوان « علی علیه السلام هرگز فاطمه سلام الله علیها را اذیت نکرد » این موضوع را بررسی کرده وجعلی بودن این سبب نزول را به اثبات رسانده است. در آنجا بیان شده که امام صادق علیه السلام این داستان را دروغ شمرده اند و از آن کسی که با این دروغش یعنی خواستگاری کردن حضرت علی علیه السلام از دختر ابوجهل ، باعث ناراحتی حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شده ، با عنوان « یکی از بدترین مردمان روزگار » یاد می کنند . شیخ صدوق در کتاب « علل الشرایع » این داستان را به گونه ای دیگر متفاوت با آنچه اهل سنت گفته اند، نقل می کند . او می گوید : « شخصی به نزد امام صادق علیه السلام آمد و از مسئله ای سوال کرد . او پرسید : آیا می شود در هنگام تشییع جنازه ، آتشی را همراه جنازه کرد و یا از مجمر و یا قندیل و هرچیزی که با آن اطراف را روشن می کنند استفاده کرد ؟ آن مرد می گوید در این هنگام رنگ امام از این سوال تغییر کرد و راست نشست [ گوئی اینکه این سوال خاطره ای تلخ را برای آن حضرت زنده کرد]. سپس فرمود : یکی از بدترین مردمان روزگار ، نزد حضرت فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت : آیا نمی دانی که علی علیه السلام از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است . آن حضرت گفت : حقیقت را می گوئی ؟! آن مرد سه بار گفت که حقیقت را می گوید. آن حضرت بسیار ناراحت شد و با شدت ناراحتی به خانه ی پدرش رفت . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از ماجرا مطلع شدند و با حضرت فاطمه سلام الله علیها به نزد حضرت علی علیه السلام که در مسجد مشغول عبادت بود رفتند . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت علی علیه السلام خواست تا ابو بکر و عمر و طلحه را حاضر کند . سپس در حضور آنها فرمود : ای علی آیا نمی دانی که فاطمه پاره ی تن من است . هر کس او را اذیت کن مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است . و هر کس او را بعد از مرگم اذیت کند مثل کسی است که او را در زمان حیاتم اذیت کرده و هر کس او را در زمان حیاتم اذیت کند مثل کسی است که او را بعد از مرگم اذیت کرده باشد ؟! حضرت علی علیه السلام گفت بله می دانم یا رسول الله . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : چه چیزی باعث آن کار تو شد؟[ خواستگاری از دختر ابو جهل ] حضرت علی علیه السلام پاسخ داد ؟ به همان خدائی که شما را به حق و حقیت بعنوان نبی مبعوث کرده سوگند ، آنچه که به گوش فاطمه سلام الله علیها رسیده از من سر نزده است . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : راست می گوئی راست می گوئی . در این هنگام حضرت فاطمه سلام الله علیها بسیار خوشحال شد و لبخند زد به گونه ای که دندانهای او نمایان شد .» (13)در ادامه ی حدیث ماجرای عیادت عمر و ابوبکر از حضرت فاطمه سلام الله علیها نقل شده و اینکه ایشان اجازه ملاقات ندادند و پس از آنکه با وساطت حضرت علی علیه السلام به آنها اجازه ورود دادند ، با آنها صحبت نکردند تا اینکه با اصرار آنها لب به سخن گشودند و ماجرای تهمت خواستگاری کردن حضرت علی از دختر ابو جهل را به یاد آنها آوردند و از آن دو اقرار گرفتند که پدر بزرگوارش در آن شب فرموده بود : فاطمه بضعه منی و انا منها من آذاها فقد آذانی . و آن دو شهادت به این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله دادند . سپس حضرت فاطمه سلام الله علیها خدا را و حاضران را گواه گرفتند که آن دو ، او را در زمان زندگی و هنگام وفات اذیت کرده اند .[ علل الشرایع ، بی تا ، 1 /185 ] .با توجه به شهرتی که در بین اهل سنت مبنی بر اینکه سبب صدور این حدیث اقدام ناشایست حضرت علی علیه السلام !!! بوده ، وجود دارد و بخاری آن را در« کتاب فضائل اصحاب النبی باب ذکر اصهار النبی منهم ابوالعاص بن الربیع » [صحیح بخاری ،1431/756] و نیز در « کتاب النکاح باب ذبّ الرجل الرجل عن ابنته فی الغیره و الإنصاف » [پیشین/1098] ذکر کرده ، به نظر می رسد هدف از نقل گسترده ی این حدیث در کتب روائی و تفسیری اهل سنت ، خدشه وارد کردن به شخصیت حضرت علی علیه السلام می باشد . و اینکه ایشان چنانچه شیعیان می پندارند معصوم نبوده و کارهای ناشایستی از این قبیل انجام می داده است . چرا که وقتی شما این حدیث را با آن سبب صدور می شنوید ، اولین نفری که به ذهنتان خطور می کند که حضرت فاطمه سلام الله علیها را اذیت و خشمگین کرده است ، همانا حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام است .این نوشتار در پی آن نیست که مشخص کند ، آنهائی که باعث اذیت خشمیگن شدن آن حضرت شده اند چه کسانی بوده اند . خواننده محترم می تواند برای فهم آن به کتب تاریخی و روائی اهل سنت از جمله صحیح بخاری کتاب فرض الخمس حدیث دوم مراجعه کند.(14) به هر حال بخاری به هر انگیزه ای که این حدیث را نقل کرده باشد ، این حدیث بیانگر جایگاه بلند و ارزشمند حضرت فاطمه سلام الله علیها در نظر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است و ایشان خواسته اند تا با بیان آن ، هم جایگاه رفیع دختر گرامیشان را مشخص کنند و هم از حوادث تلخی که برای آن حضرت رقم زده بودند جلوگیری نمایند .

حدیث پنجم

بخاری از عایشه نقل می کند که : « حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که در بستر بیماری آخرین خود بودند – همان بیماری که در آن از دنیا رفتند – دخترشان را نزد خود فرا خواندند . و چیزی به صورت نجوی و درگوشی به او گفتند . فاطمه سلام الله علیها پس از شنیدن آن گریان شدند . سپس بار دیگر او را فرا خواندند و چیزی در گوش او گفتند که فاطمه سلام الله علیها این بار خندان شدند . عایشه می گوید [چندی بعد] از حضرت فاطمه سلام الله علیها از سبب آن گریه و خنده سوال کردم . ایشان گفتند : [دفعه ی اول] پدرم در گوشم گفت که از این بیماری جان سالم به در نخواهد برد به همین خاطر من گریان شدم و [دفعه ی دوم] پدرم در گوشم گفت که من اولین نفر از اهلبیت او هستم که به ایشان ملحق می شوم و از دنیا می روم به همین خاطر خوشحال شدم و خندیدم » (15)این آخرین حدیثی است که در این فصل بیان شده و به عنوان یکی از مناقب آن حضرت مطرح گردیده است . در رابطه این حدیث یک سوال اساسی وجود دارد و آن اینکه ، چرا زود از دنیا رفتن حضرت فاطمه سلام الله علیها به عنوان منقبت و فضیلت مطرح می شود ؟! آیا برادارن اهل سنت نبودن و مرگ آن حضرت را فضیلت می دانند ؟! شاید آنها بخواهند بگویند که مرگ ایشان فضیلت نیست بلکه اولین نفر بودن بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله فضیلت است !!!! در پاسخ باید گفت: زود یا دیر از دنیا رفتن فضلیت و ارزش نیست بلکه این نحوه ی مرگ است که آن را در مقام ارزش گذاری قرار می دهد . اگر یک جوان به مرگ طبیعی از دنیا برود و یا حادثه ای طبیعی مثل سیل ویا زلزله او را به کام مرگ بکشاند ، مرگ او تأسّف بار است اما ارزشمند نیست . ولی اگر پیرمردی در راه حق و احیای آن جانبازی کند و از دنیا برود ، مرگ او ارزشمند خواهد بود و با عنوان شهید از او یاد می شود . نه آن جوان به خاطر زود از دنیا رفتنش قابل تقدیر است و نه این پیرمرد به خاطر دیر از دنیا رفتنش مورد ملامت قرار می گیرد . ما نیز شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها را یک ارزش و منقبت تلقی می کنیم اما نه به این خاطر که زودتر از همه به پدر بزرگوارشان ملحق شده اند ، بلکه بخاطر اینکه ایشان در راه احقاق حق علی علیه السلام و دفاع از حریم ولایت ، متحمل رنج های فراوانی شدند وجراحتهای هولناکی برداشتند و کمتر از صد روز پس از رحلت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شربت شهادت را نوشیدند .
در کتب روائی شیعه نیز این روایت پنجم نقل شده ولی نه به عنوان منقبت و فضلیت . بلکه به عنوان مثال در بحار الانوار جلد 22 در باب « وصیت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام وفات» و جلد 43 در باب « ظلمهائی بر حضرت فاطمه سلام الله علیها رفت » از این حدیث سخن به میان رفته است .

نتیجه

بخاری در این فصل بیشتر از پنج روایت نقل نکرده است که از میان آنها فقط حدیث اول و حدیث چهارم به طور مشخص فضیلتی از فضائل حضرت فاطمه سلام الله علیها را بیان می کرد. نقل سوم نیز عنوانی عام داشت و مصادیق متعددی را شامل می شد که یکی از آن مصادیق حضرت زهرا سلام الله علیها بود . حدیث دوم هم بیش از هرچیز مناقب ابو بکر را گوش زد می کرد . اما نقل آخر که اساسا منقبت نبود و بهتر آن بود که این نقل در بابی مطرح می شد که بیانگر ظلم ها و تجاوزهائی بود که بر آن حضرت رفته است چنانچه علامه مجلسی در بحار الانوار چنین کرده بود .نکته ی پایانی اینکه ، بخاری مدعی این است که هرچه را در این کتاب آورده صحیح بوده و هرچه را که ذکر نکرده یا صحیح نبوده و یا خیلی طولانی بوده است . پس می توان از این ادعا چنین استنباط کرد که آن همه احادیث کوتاهی که در فضیلت و منقبت آن حضرت می باشد و در کتب روائی شیعه موجود است ، دارای راویانی غیر معتبر و غیر قابل اعتماد بوده اند و به عبارت بهتر ، اکثر قریب به اتفاق کسانی که در منقبت آن حضرت سخنی یا روایتی را نقل کرده اند ، از دید بخاری ،افرادی نالایق و لاابالی و غیر مطمئن بوده اند .!!!

پی‌نوشت‌ها:

1. المَنْقَبَهُ: طریقٌ مُنْفِذٌ فی الجِبَالِ، و استُعِیرَ لفعل الکریمِ، إما لکونه تأثیراً له، أو لکونه مَنْهَجاً فی رَفْعِهِ،
2. قال النبیّ : « فاطمه سیده نساء العالمین »
3. فیء اموال و غنائمی است که بودن زحمت و جنگ به دست مسلمانان می افتد . نوع مصرف آن در آیه ی 7 سوره ی حشر بیان شده است . برای اطلاع بیشتر به تفسیر نمونه ذیل همین آیه مراجعه شود .
4. حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنْ الزُّهْرِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی عُرْوَهُ بْنُ الزُّبَیْرِ عَنْ عَائِشَهَ :أَنَّ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلَام أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِی بَکْرٍ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا مِنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَطْلُبُ صَدَقَهَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الَّتِی بِالْمَدِینَهِ وَفَدَکٍ وَمَا بَقِیَ مِنْ خُمُسِ خَیْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا فَهُوَ صَدَقَهٌ إِنَّمَا یَأْکُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ یَعْنِی مَالَ اللَّهِ لَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَزِیدُوا عَلَى الْمَأْکَلِ وَإِنِّی وَاللَّهِ لَا أُغَیِّرُ شَیْئًا مِنْ صَدَقَاتِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهَا فِی عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَأَعْمَلَنَّ فِیهَا بِمَا عَمِلَ فِیهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَتَشَهَّدَ عَلِیٌّ ثُمَّ قَالَ إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا یَا أَبَا بَکْرٍ فَضِیلَتَکَ وَذَکَرَ قَرَابَتَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَحَقَّهُمْ فَتَکَلَّمَ أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَرَابَهُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَحَبُّ إِلَیَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِی.
5. أَخْبَرَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ حَدَّثَنَا خَالِدٌ حَدَّثَنَا شُعْبَهُ عَنْ وَاقِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یُحَدِّثُ عَنْ ابْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالَ : ارْقُبُوا مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ
6. «إنّ أبابَکْر(رض) تَفَقَّدَ قَوْماً تَخَلَّفُوا عَنْ بَیْعَتِهِ عِنْدَ عَلیّ کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ عُمَرُ فَجاءَ فَناداهُمْ وَ هُمْ فی دارِ عَلیٍّ، فَأَبَوْا أَنْ یَخْرُجُوا فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَالَّذی نَفْسُ عُمَرَ بِیَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أَوْ لأَحْرَقَنَّها عَلى مَنْ فیها، فَقیلَ لَهُ: یا أبا حَفص إِنَّ فیها فاطِمَهَ فَقالَ، وَإِنْ!
7. «ثُمَّ قامَ عَمُرُ فَمَشى مَعَهُ جَماعَهٌ حَتّى أَتَوْا فاطِمَهَ فَدقُّوا الْبابَ فَلَمّا سَمِعَتْ أصْواتَهُم نادَتْ بِأَعْلى صَوْتِها یا أَبَتاهُ یا رَسُولَ الله ماذا لَقینا بَعْدَکَ مِنْ ابنِ الْخَطّابِ وَ ابنِ أبی الْقُحافه فَلَمّا سَمِعَ الْقَوْمُ صَوْتَها وَ بُکائَها انْصَرَفُوا وَ بَقِیَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوا عَلَیّاً فَمَضَوْا بِهِ إلى أبی بَکْر فَقالُوا لَهُ بایِعْ، فَقالَ: إنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَه؟ فَقالُوا: إِذاً وَاللهِ الَّذی لا إلهَ إِلاّ هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَکَ…!
8. حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُیَیْنَهَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَهَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَه َأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی
9. ظاهرا مراد از بنی هشام بن مغیره ، اقوام دختر ابوجهل می باشد . چنانچه شیخ سلیمان بن صالح الخراشی در کتاب « ابن تیمیه لم یکن ناصبیّا » در الموضع الرابع بنو مغیره را از اقوام بنت ابی جهل دانسته است .[ ابن تیمیه لم یکن ناصبیا ، بی تا ، 1 / 51] 10. حَدَّثَنَا قُتَیْبَهُ حَدَّثَنَا اللَّیْثُ عَنْ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَهَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَهَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ إِنَّ بَنِی هِشَامِ بْنِ الْمُغِیرَهِ اسْتَأْذَنُوا فِی أَنْ یُنْکِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَلَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ إِلَّا أَنْ یُرِیدَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَهٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا هَکَذَا قَالَ
11. حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ حَدَّثَنِى عَلِىُّ بْنُ حُسَیْنٍ أَنَّ الْمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَهَ قَالَ إِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ فَاطِمَهُ ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – فَقَالَتْ یَزْعُمُ قَوْمُکَ أَنَّکَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ ، هَذَا عَلِىٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – فَسَمِعْتُهُ حِینَ تَشَهَّدَ یَقُولُ « أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ ، فَحَدَّثَنِى وَصَدَقَنِى ، وَإِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّى ، وَإِنِّى أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا ، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ » . فَتَرَکَ عَلِىٌّ الْخِطْبَهَ [صحیح بخاری ، باب ذکر اصهار النبی صلی الله علیه و آله ] 12. روی أن علیا علیه السلام استأذن الرسول صلى اللّه علیه و سلم فی التزوج بابنه أبی جهل فضجر و قال: لا آذن لا آذن لا آذن إن فاطمه بضعه منی یؤذینی ما یؤذیها و یسرنی ما یسرها و اللّه لا یجمع بین بنت عدو اللّه، و بنت حبیب اللّه،
13. حدثنا علی بن أحمد قال حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن یحیى عن عمرو بن أبی المقدام و زیاد بن عبد الله قالا أتى رجل أبا عبد الله ع فقال له یرحمک الله هل تشیع الجنازه بنار و یمشى معها بمجمره أو قندیل أو غیر ذلک مما یضاء به قال فتغیر لون أبی عبد الله ع من ذلک و استوى جالسا ثم قال إنه جاء شقی من الأشقیاء إلى فاطمه بنت رسول الله ص فقال لها أ ما علمت أن علیا قد خطب بنت أبی جهل فقالت حقا ما تقول فقال حقا ما أقول ثلاث مرات فدخلها من الغیره ما لا تملک نفسها و ذلک أن الله تبارک و تعالى کتب على النساء غیره و کتب على الرجال جهادا و جعل للمحتسبه الصابره منهن من الأجر ما جعل للمرابط المهاجر فی سبیل الله قال فاشتد غم فاطمه من ذلک و بقیت متفکره هی حتى أمست و جاء اللیل حملت الحسن على عاتقها الأیمن و الحسین على عاتقها الأیسر و أخذت بید أم کلثوم الیسرى بیدها الیمنى ثم تحولت إلى حجره أبیها فجاء علی فدخل حجرته فلم یر فاطمه فاشتد لذلک غمه و عظم علیه و لم یعلم القصه ما هی فاستحى أن یدعوها من منزل أبیها فخرج إلى المسجد یصلی فیه ما شاء الله ثم جمع شیئا من کثیب المسجد و اتکأ علیه فلما رأى النبی ص ما بفاطمه من الحزن أفاض علیها من الماء ثم لبس ثوبه و دخل المسجد فلم یزل یصلی بین راکع و ساجد و کلما صلى رکعتین دعا الله أن یذهب ما بفاطمه من الحزن و الغم و ذلک أنه خرج من عندها و هی تتقلب و تتنفس الصعداء فلما رآها النبی ص أنها لا یهنیها النوم و لیس لها قرار قال لها قومی یا بنیه فقامت فحمل النبی ص الحسن و حملت فاطمه الحسین و أخذت بید أم کلثوم فانتهى إلى علی ع و هو نائم فوضع النبی ص رجله على رجل علی فغمزه و قال قم یا أبا تراب فکم ساکن أزعجته ادع لی أبا بکر من داره و عمر من مجلسه و طلحه فخرج علی فاستخرجهما من منزلهما و اجتمعوا عند رسول الله ص فقال رسول الله ص یا علی أ ما علمت أن فاطمه بضعه منی و أنا منها فمن آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذى الله و من آذاها بعد موتی کان کمن آذاها فی حیاتی و من آذاها فی حیاتی کان کمن آذاها بعد موتی قال فقال علی بلى یا رسول الله قال فما دعاک إلى ما صنعت فقال علی و الذی بعثک بالحق نبیا ما کان منی مما بلغها شی‏ء و لا حدثت بها نفسی فقال النبی صدقت و صدقت ففرحت فاطمه ع بذلک و تبسمت حتى رئی ثغرها فقال أحدهما لصاحبه إنه لعجب لحینه ما دعاه إلى ما دعانا هذه الساعه قال ثم أخذ النبی ص بید علی فشبک أصابعه بأصابعه فحمل النبی ص الحسن و حمل الحسین علی و حملت فاطمه أم کلثوم و أدخلهم النبی بیتهم و وضع علیهم قطیفه و استودعهم الله ثم خرج و صلى بقیه اللیل فلما مرضت فاطمه مرضها الذی ماتت فیه أتیاها عائدین و استأذنا علیها فأبت أن تأذن لهما فلما رأى ذلک أبو بکر أعطى الله عهدا أن لا یظله سقف بیت حتى یدخل على فاطمه و یتراضاها فبات لیله فی البقیع ما یظله شی‏ء ثم إن عمر أتى علیا ع فقال له إن أبا بکر شیخ رقیق القلب و قد کان مع رسول الله ص فی الغار فله صحبه و قد أتیناها غیر هذه المره مرارا نرید الإذن علیها و هی تأبى أن تأذن لنا حتى ندخل علیها فنتراضى فإن رأیت أن تستأذن لنا علیها فافعل قال نعم فدخل علی على فاطمه ع فقال یا بنت رسول الله ص قد کان من هذین الرجلین ما قد رأیت و قد تردد مرارا کثیره و رددتهما و لم تأذنی لهما و قد سألانی أن أستأذن لهما علیک فقالت و الله لا آذن لهما و لا أکلمهما کلمه من رأسی حتى ألقى أبی فأشکوهما إلیه بما صنعاه و ارتکباه منی فقال علی ع فإنی ضمنت لهما ذلک قالت إن کنت قد ضمنت لهما شیئا فالبیت بیتک و النساء تتبع الرجال لا أخالف علیک بشی‏ء فأذن لمن أحببت فخرج علی ع فأذن لهما فلما وقع بصرهما على فاطمه ع سلما علیها فلم ترد علیهما و حولت وجهها عنهما فتحولا و استقبلا وجهها حتى فعلت مرارا و قالت یا علی جاف الثوب و قالت لنسوه حولها حولن وجهی فلما حولن وجهها حولا إلیها فقال أبو بکر یا بنت رسول الله إنما أتیناک ابتغاء مرضاتک و اجتناب سخطک نسألک أن تغفری لنا و تصفحی عما کان منا إلیک قالت لا أکلمکما من رأسی کلمه واحده أبدا حتى ألقى أبی و أشکوکما إلیه و أشکو صنیعکما و فعالکما و ما ارتکبتما منی قالا إنا جئنا معتذرین مبتغین مرضاتک فاغفری و اصفحی عنا و لا تؤاخذینا بما کان منا فالتفتت إلى علی ع و قالت إنی لا أکلمهما من رأسی کلمه حتى أسألهما عن شی‏ء سمعاه من رسول الله فإن صدقانی رأیت رأیی قالا اللهم ذلک لها و إنا لا نقول إلا حقا و لا نشهد إلا صدقا فقالت أنشدکما الله أ تذکران أن رسول الله ص استخرجکما فی جوف اللیل لشی‏ء کان حدث من أمر علی فقالا اللهم نعم فقالت أنشدکما بالله هل سمعتما النبی ص یقول فاطمه بضعه منی و أنا منها من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذى الله و من آذاها بعد موتی فکان کمن آذاها فی حیاتی و من آذاها فی حیاتی کان کمن آذاها بعد موتی قالا اللهم نعم قالت الحمد لله ثم قالت اللهم إنی أشهدک فاشهدوا یا من حضرنی أنهما قد آذیانی فی حیاتی و عند موتی و الله لا أکلمکما من رأسی کلمه حتى ألقى ربی فأشکوکما بما صنعتما بی و ارتکبتما منی فدعا أبو بکر بالویل و الثبور و قال لیت أمی لم تلدنی فقال عمر عجبا للناس کیف ولوک أمورهم و أنت شیخ قد خرفت تجزع لغضب امرأه و تفرح برضاها و ما لمن أغضب امرأه و قاما و خرجا قال فلما نعی إلى فاطمه نفسها أرسلت إلى أم أیمن و کانت أوثق نسائها عندها و فی نفسها فقالت لها یا أم أیمن إن نفسی نعیت إلی فادعی لی علیا فدعته لها فلما دخل علیها قالت له یا ابن العم أرید أن أوصیک بأشیاء فاحفظها علی فقال لها قولی ما أحببت قالت له تزوج فلانه تکون لولدی مربیه من بعدی مثلی و اعمل نعشا رأیت الملائکه قد صورته لی فقال لها علی أرینی کیف صورته فأرته ذلک کما وصفت له و کما أمرت به ثم قالت فإذا أنا قضیت نحبی فأخرجنی من ساعتک أی ساعه کانت من لیل أو نهار و لا یحضرن من أعداء الله و أعداء رسوله للصلاه علی أحد قال علی ع أفعل فلما قضت نحبها ص و هم فی ذلک فی جوف اللیل أخذ علی فی جهازها من ساعته کما أوصته فلما فرغ من جهازها أخرج على الجنازه و أشعل النار فی جرید النخل و مشى مع الجنازه بالنار حتى صلى علیها و دفنها لیلا فلما أصبح أبو بکر و عمر عاودا عائدین لفاطمه فلقیا رجلا من قریش فقالا له من أین أقبلت قال عزیت علیا بفاطمه قالا و قد ماتت قال نعم و دفنت فی جوف اللیل فجزعا جزعا شدیدا ثم أقبلا إلى علی ع فلقیاه و قالا له و الله ما ترکت شیئا من غوائلنا و مساءتنا و ما هذا إلا من شی‏ء فی صدرک علینا هل هذا إلا کما غسلت رسول الله ص دوننا و لم تدخلنا معک و کما علمت ابنک أن یصیح بأبی بکر أن أنزل عن منبر أبی فقال لهما علی ع أ تصدقانی إن حلفت لکما قال نعم فحلف فأدخلهما على المسجد فقال إن رسول الله ص لقد أوصانی و تقدم إلی أنه لا یطلع على عورته أحد إلا ابن عمه فکنت أغسله و الملائکه تقلبه و الفضل بن العباس یناولنی الماء و هو مربوط العینین بالخرفه و لقد أردت أنزع القمیص فصاح بی صائح من البیت سمعت الصوت و لم أر الصوره لا تنزع قمیص رسول الله و لقد سمعت الصوت یکرره علی فأدخلت یدی من بین القمیص فغسلته ثم قدم إلی الکفن فکفنته ثم نزعت القمیص بعد ما کفنته و أما الحسن ابنی فقد تعلمان و یعلم أهل المدینه أنه یتخطى الصفوف حتى یأتی النبی ص و هو ساجد فیرکب ظهره فیقوم النبی ص و یده على ظهر الحسن و الأخرى على رکبته حتى یتم الصلاه قالا نعم قد علمنا ذلک ثم قال تعلمان و یعلم أهل المدینه أن الحسن کان یسعى إلى النبی و یرکب على رقبته و یدلی الحسن رجلیه على صدر النبی ص حتى یرى بریق خلخالیه من أقصى المسجد و النبی ص یخطب و لا یزال على رقبته حتى یفرغ النبی ص من خطبته و الحسن على رقبته فلما رأى الصبی على منبر أبیه غیره شق علیه ذلک و الله ما أمرته بذلک و لا فعله عن أمری و أما فاطمه فهی المرأه التی استأذنت لکما علیها فقد رأیتما ما کان من کلامها لکما و الله لقد أوصتنی أن لا تحضرا جنازتها و لا الصلاه علیها و ما کنت الذی أخالف أمرها و وصیتها إلی فیکما و قال عمر دع عنک هذه الهمهمه أنا أمضی إلى المقابر فأنبشها حتى أصلی علیها فقال له علی ع و الله لو ذهبت تروم من ذلک شیئا و علمت أنک لا تصل إلى ذلک حتى یندر عنک الذی فیه عیناک فإنی کنت لا أعاملک إلا بالسیف قبل أن تصل إلى شی‏ء من ذلک فوقع بین علی و عمر کلام حتى تلاحیا و استبا و اجتمع المهاجرون و الأنصار فقالوا و الله ما نرضى بهذا أن یقال فی ابن عم رسول الله ص و أخیه و وصیه و کادت أن تقع فتنه فتفرقا.
14. حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحٍ عَنْ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ أَخْبَرَنِی عُرْوَهُ بْنُ الزُّبَیْرِ أَنَّ عَائِشَهَ أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَخْبَرَتْهُ
أَنَّ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلَام ابْنَهَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَأَلَتْ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاهِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا مِمَّا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهَا أَبُو بَکْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ فَغَضِبَتْ فَاطِمَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ [ صحیح البخاری ،1431/627] 15. حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ قَزَعَهَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُرْوَهَ عَنْ عَائِشَهَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ : دَعَا النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاطِمَهَ ابْنَتَهُ فِی شَکْوَاهُ الَّذِی قُبِضَ فِیهَا فَسَارَّهَا بِشَیْءٍ فَبَکَتْ ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا فَضَحِکَتْ قَالَتْ فَسَأَلْتُهَا عَنْ ذَلِکَ فَقَالَتْ سَارَّنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُقْبَضُ فِی وَجَعِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ فَبَکَیْتُ ثُمَّ سَارَّنِی فَأَخْبَرَنِی أَنِّی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ أَتْبَعُهُ فَضَحِکْتُ.
منبع : راسخون
منابع و مآخذ
1.ابن تیمیه لم یکن ناصبیا ، شیخ سلیمان بن صالح الخراشی ، بی تا
2.الاعلام ، زرکلی ، بی تا ، دارالعلم للملایین ، چاپ پنجم ، بیروت ، لبنان
3.الامامه و السیاسه ، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری ، 1418، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، لبنان
4.بحار الانوار ، علامه مجلسی ، 1404، مؤسسه الوفاء ، بیروت ، لبنان
5.تفسیر نمونه ، ناصر مکارم شیرازی ،1374،چاپ اول ،دارالکتب الاسلامیه ، تهران
6.حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ، رسول جعفریان، 1379،چاپ سوم ،انتشارات انصاریان ، قم
7.سنن ابی داود ، ابو داود سلیمان بن اشعث السجستانی ، بی تا ، دار الکتب العربی ، بیروت
8.سنن ابی ماجه ، ابو عبد الله محمد بن یزید القزوینی ، بی تا ، دار الفکر ، بیروت
9.سنن ترمزی ، محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن الضحاک الترمزی ، 1998 ، چاپ دوم ، دار الغرب الاسلام ،بیروت
10.صحیح البخاری ، ابو عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری ،1431 ،دارالکتب العربی ، بیروت ، لبنان
11.صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان ،محمد بن حبان بن احمد ، 1414 چاپ دوم ، مؤسسه الرساله ، بیروت
12.صحیح مسلم ، ابوالحسین مسلم بن الحجاج ،بی تا ، دارالجیل و دارالآفاق الجدیده ، بیروت
13.علل الشرایع ، شیخ صدوق ، بی تا ، انتشارات مکتبه الداوری ، قم
14.الکشف و البیان عن تفسیر القرآن ، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم ثعلبی ، 1422 ، چاپ اول ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت
15.مفاتیح الغیب ، فخر الدین رازی، 1420، چاپ سوم ، دار احیاء التراث العربی، بیروت
16.مسند احمد ، ابو عبد الله احمد بن محمد بن حنبل ، 1420 ، مؤسسه الرساله
17.من لا یحضره الفقیه ، شیخ صدوق ،1413 ، چاپ سوم، انتشارات جامعه مدرسین ، قم ، ایران
18.المفردات فی غریب القرآن‏، راغب اصفهانى، 1412، چاپ اول‏، دارالعلم الدار الشامیه دمشق بیروت‏

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید