ماجرای اقلیت و اکثریت در مسئله سقیفه

ماجرای اقلیت و اکثریت در مسئله سقیفه

پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اکثریت صحابه دستور خدا و رسولش در مورد جانشینی را نادیده گرفته و در شورای سقیفه ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند. تنها عده قلیلی که تعدادشان به تعداد انگشتان دست نمی رسید به دستور خدای متعال در غدیر پافشاری کرده و همچنان به امامت حضرت علی (علیه السلام) اعتقاد داشتند این گروه ادامه پیدا کرده و اکنون به عنوان شیعه اثنی عشریه نامیده می شوند. به بهانه در اقلیت بودن شیعه نسبت به اهل سنت،‌ دشمنان این مذهب حقه،‌ خود را محق دانسته و این سوال را مطرح می کنند که چگونه امکان دارد همه صحابه اشتباه کرده و تنها حضرت علی (علیه السلام) و عده قلیلی در مسیر حقیقت قدم برداشته اند؟

رابطه حقانیت و اکثریت
سوال مهمی که در این بین پیش می آید این است که اساسا آیا اکثریت معیار حقانیت است؟! و اساسا رابطه حقانیت و اکثریت چیست؟ کسانی که این سوال را مطرح می کنند اگر منظورشان این است که حق با اکثریت است اگر به لوازم حرف خود معتقد باشند باید بلافاصله از اسلام برگشته و دین دیگری اختیار کنند! چراکه بودایی ها و کاتولیک ها از جمعیت بیشتری نسبت به مسلمانان برخوردار هستند و در همان عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز تعداد مسلمانان در اقلیت محض بودند. امت های پیشین نیز در اکثر مواقع نسبت به انبیای قبل از خود در اقلیت قرار داشتند. همین یک نقیضه کافی است تا اطلاق حکم به حقانیت اکثریت زیر سوال برود.

 

اما اگر منظور پرسش گران از مطرح کردن این سوال،‌ نوعی قداست پنداری برای پیروان پیامبر(صلی الله علیه و آله) است یا به عبارت دیگر سوال معطوف به صحابه است یعنی یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) که به ایشان ایمان کامل داشته و در تمام شدائد اسلام را یاری کرده و در جنگ ها جان فشانی کرده اند چگونه ممکن است پس هفتاد روز دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد جانشینی را که را کنار بگذارند؟ زیرا از واقعه غدیر در هجده ذی الحجه سال دهم تا رحلت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم تنها هفتاد روز گشته بود. باید بگوئیم این مسئله هم امکان دارد و هم نمونه های تاریخی.

نمونه قرآنی برای امکان رویگردانی
پاسخ این پرسش نیز در قرآن وجود دارد. اگر به سوره بقره آیات 51 تا 54 مراجعه کنیم خواهیم دید که نه تنها در هفتاد روز بلکه در چهل روز ممکن است یاران پیامبری خطای بزرگتری مرتکب شوند که به مراتب بزرگتر از خطایی بود که بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مرکتب شدند. خداوند در این آیات می فرماید«و (به یادآورید) هنگامى را که با موسى چهل شب وعده گذاردیم؛ (و او، براى گرفتن فرمان هاى الهى، به میعادگاه آمد؛) سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نمودید؛ در حالى که ستمکار بودید؛ سپس شما را بعد از آن بخشیدیم؛ شاید شکر (این نعمت را) بجا آورید و (نیز به خاطر آورید) هنگامى را که به موسى، کتاب و وسیله تشخیص (حق از باطل) را دادیم؛ تا هدایت شوید و زمانى را که موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! شما با انتخاب گوساله (براى پرستش) به خود ستم کردید! پس توبه کنید؛ و به سوى خالق خود باز گردید! و خود را [یکدیگر را] به قتل برسانید! این کار، براى شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذیرفت؛ زیرا که او توبه‏پذیر و رحیم است» در آیات اشاره به رفتن حضرت موسی به کوه طور شده که چهل روز طول کشید. ایشان در هنگام نبود خود هارون برادرش را به عنوان جانشین در بین قومش برگزید. پس از چهل روز که مراجعت کرد دید نه تنها جانشینش هارون را کنار گذاشته بودند، بلکه بالاتر خود حضرت موسی را هم کنار گذاشته بودند. آنان به این اندازه قانع نشده حتی خدای حضرت موسی را هم کنار گذاشته و گوساله سامری را به عنوان خدای خود انتخاب کردند. حال وقتی در چهل روز جانشین پیامبر و خود پیامبر حتی خدای پیامبر را گذاشتند آیا ممکن نیست در پیامبر بعدی در هفتاد روز تنها جانشین را کنار بگذارند؟

 

مقایسه صحابه با بنی اسرائیل
در این بین ممکن است کسی اشکال کرده و قیاس اصحاب رسول خدا با بنی اسرائیل را کار غلطی بداند و این را مایه وهن صحابه قلمداد کند؛ این افراد معتقدند که در آیات بسیاری از قرآن صحابه مورد تفقد قرار گرفته و به خوبی و بزرگی از آن ها یاد شده و آن ها یار و حامی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده اند و نباید آنها را با گروهی نادان و جاهل مقایسه کنیم.

البته این حرف در صورتی که لجاجت را وجه شبه بین صحابه و بنی اسرائیل بگیریم درست است و نمیتوان لجاجت بنی اسرائیل را به صحابه رسول خدا تعمیم داد،‌از طرفی شکی نیست که بسیاری از صحابه خدماتی داشته اند؛ اما قرآن دربست از آن ها تمجید نکرده بلکه با کنار هم گذاشتن آیات مختلف در این باره به صحابه خوب و بد برخورد می کنیم. برخی از صحابه قابل تمجید و تقدیر و گروهی دیگر از آن ها قابل مذمت کردن هستند. بنابراین صحابه بار باید به منفی و مثبت تقسیم کرد.

صحابه در آیات قرآنی
خداوند در آیه 101سوره توبه از منافقینی یاد می کند سخت به نفاق پای بندند اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن ها را نمی شناسند. این گروه منافقین معروف مدینه به رهبری عبدالله بن ابی نیستند زیرا آن ها شناخته شده بوده و حتی مسلمانان به خوبی آنان را می شناختند تا چه رسد پیامبر(صلی الله علیه و آله). این منافقین از داخل جمع همان کسانی بودند که امروزه به صحابه شناخته می شوند. به نص صریح قرآن برخی از صحابه وعده کرده بودند که اگر خداوند از فضلش به آنان روزی دهد صدقه می دهند اما پس از فضل خدا نسبت به آنان بخل ورزیده،‌ سرپیچی کرده روی برتافتند(سوره توبه،‌ آیات 75-76) ‌به تصریح کلام خدا، برخی از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) به همسر حضرت تهمت زده و آیاتی در نکوهش آنان نازل شد.(سوره نور،‌ آیه36) آیات اولیه سوره انفال که در مورد جنگ بدر است به روشنی از عدم متابعت محض خبر می دهد. در آیه پنجم این سوره عده ای از مسلمانان نسبت به دستورات پیامبر (صلی الله علیه و آله) کراهت داشتند آنجا که می فرماید« کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکارِهُونَ (5)» آنچه در تفاسیر نسبت به کراهت برخی از صحابه آمده عدم علاقه به جنگ و ترس از دشمن بود که نظرات خود را گفتند و باعث آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) شدند که در این هنگام مقداد بن عمرو برای آرامش قلب پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: ما مثل بنی اسرائیل نیستیم که به حضرت موسی گفتند خودت با خدای خود برو با این کافران به جنگ(3) مقداد با این سخن، تحلویا معترضان را به بنی اسرائیل تشبیه کرد که از فرمان حضرت موسی سرپیجی می کردند. اینجا ترس از از مقابله کردن با مشرکان قریش،‌ باعث شد تا برخی به اصطلاح صحابه موجبات ناراحتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) شد.

بنابراین نمی توان مقایسه برخی از صحابه که در قرآن بارها از آنها مزمت شده، با بنی اسرائیل دور از انتظار نیست.

 

صحابه در گزاره های تاریخی
این گروه از صحابه نه تنها در قرآن بلکه در لابلایی ورق های باقی مانده از تاریخ نیز حرکاتی داشتند که قابل نقد فراوان است. از جمله

یک: در جنگ احد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) محافظت از گردنه ای را به عهده پنجاه نفر گذاشته و تأکید می کنند در هر صورت چه سپاه مسلمین شکست خورد و چه پیروز شد شما محافظت از این نقطه را رها نکنید. دیری نمی پاید که مسلمانان پیروز و به جمع آوری غنائم مشغول می شوند. محافظین نقطه مذکور به تصور اینکه از غنیمت عقب خواهند ماند منطقه را رها کرده و به سوی میدان جنگ سرازیر می شوند و هر چه فرمانده آنان اصرار می کند و سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را یادآور می شود توجهی نمی کنند و همین تمرد باعث شکست مسلمانان در احد می شود. (4) آیا کسانی که برای یک زره و کلاخود و شمشیر سخن حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) را نادیده گرفتند اگر منافع بیشتری به آنها پیشنهاد شود دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غدیر را رها نخواهند کرد؟

دو: در همین جنگ احد هنگام شکست مسلمانان، قریب به اتفاق مسلمانان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را تنها گذاشته و به کوه های اطراف فرار می کنند. در بین فراریان خلیفه اول و دوم نیز حضور دارند. تنها حضرت علی(علیه السلام) باقی ماند سپس چند نفر دیگر باز گشته و به دفاع از پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرداخته و زخمی می شوند و حتی دندان حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) می شکند.(5) اینجا بحث ترس از جان است، بنابراین اگر خوف جان بیاید حتی پیامبر (صلی الله علیه وآله) را در میان مشرکان رها خواهند کرد تا رسید به وصی و جانشین ایشان بعد از رحلت ایشان؟ آیا وهنگامیکه جان خود را به جان شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) ترجیح می دادند به جان دختر ایشان ترجیح نمی دادند؟

سه: در جنگ خندق هنگامیکه عمرو بن عبدود از خندق گذشت و مبارز طلبید پیامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان چنان از شجاعت و هیبت عمرو ترسیده بودند که گویا مرغی روی سر آنها نشسته است، عمرو فریاد می زد، شعر می خواند و مبارز می طلبید اما کسی دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای مبارزه با وی را اجابت نمی کرد تا جاییکه بن عبدود به تمسخر مسلمانان پرداخته و گفت از بس داد و فریاد زدم و مبارز طلبیدم گلویم گرفت، اما باز کسی مسلمانان حاضر نشد تا به میدان برود بجز حضرت علی(علیه السلام).(6) آنان که آب وضوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برای تبرک بر می داشتند کجا بودند؟

 

چهار: برخی از صحابه در مفاد صلح حدیبیه به مذاقشان خوش نیامد و نسبت به آن کراهت داشتند.(7). خلیفه دوم اعتراض خود با شک به پیامبری همراه می کند و می گوید: «ارتبت ارتیابا لم أرتبه منذ أسلمت إلّا یومئذ، و لو وجدت ذلک الیوم شیعه تخرج عنهم رغبه عن القضیه لخرجت.» (8) یعنی از روزی که مسلمان شدم تا کنون به پیامبر(صلی الله علیه و آله) شک نکرده بودم مگر امروز. او خود صراحت از شک به ایمانش سخن می گوید. اگر چه این سخن را شخص خاصی بر زبان راند اما عده ای بودند که نسبت به تصمیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اعتراض داشتند. بنابراین ممکن است کسی نسبت به تصمیم حضرت در مورد جانشینی نیز اعتراض داشته باشد و اهمیتی برای آن قائل نشود.

پنج، جنگ حنین: در جنگ حنین پس از آنکه افراد قبیله هوازن ناگهان به مسلمانان حمله کردند قریب به اتفاق مسلمانان پیامبر(صلی الله علیه وآله) را رها کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.(9) حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) فریاد زدند و به نیروهای خود فرمودند به طرف من بیایید،‌من فرستاده خدا محمد پسر عبدالله هستم،‌ متاسفانه مسلمانان فرار کردند و فقط حضرت علی(علیه السلام)، عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله)، پسر عموی ایشان و ابن مسعود ماندند.(10) برخی تعداد فراریان را بین صد و سیصد نفر ذکر کرده اند(11) اینجا نیز مانند جنگ احد جان برخی از جان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مهمتر بود بنابراین اگر جانشان در خطر بیفتد خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نیز رها خواهند کرد تا چه رسد به حمایت دختر ایشان!

شش: عدم تبعیت محض از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در برخی یاران آن حضرت تا زمان رحلت ادامه داشت. در جریان معروف به حدیث قرطاس خلیفه دوم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را متهم به هزیان گویی کرد.(12)، تعداد بسیاری از صحابه گرد حضرت را گرفته بودند اما در مقابل این بی ادبی کسی اعتراض نکرد.

سخن پایانی
چنین افرادی می توانند مانند بنی اسرائیل با دستورات پیامبراشان بر خورد کنند،‌ البته پرواضح است این مؤیدات قرآنی و گزارش تاریخی شامل حال تمام صحابه نمی شود. اگر صحابه را به دو گروه خوب و بد تقسیم کنیم،‌ حتی در خوب بودن نیز نسبی است و کسی می توانند تا آخر ثابت قدم بمانند و حتی در پافشاری به دستور خدا وصیت پیامبرشان تا پای جان مقاومت کنند که در نقطه اوج خوبی همانند سلمان، ‌ابوذر‌، ‌مقداد و عمار قرار داشتند.

بنابراین نه اکثریت به معنای حقانیت است و نه تمام صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) از یک مقام برخوردار بودند که اتفاق آنان را دلیل بر حقانیت آنان بدانیم – اگر چه این اتفاق نیز بدون اجبار و تطمیع نبود.- لذا مخالفت حضرت علی(علیه السلام) و چند نفر از اصحاب ایشان در وقایع بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مقابل تعداد زیادی از صحابه به معنای حقانیت طرف مقابل نیست.

پی‌نوشت:
3. قمی، تفسیر قمی، ج1، ص258-259.
4. واقدی، مغازی، ص224-229؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج2، ص65-69.
5. واقدی، مغازی، 235-244؛ شیخ مفید، ارشاد،1413ق، ص81-82
6. شیخ مفید، ارشاد، 1413ق، ج1، ص101-102؛ واقدی، مغازی، ج2، ص471.
7. مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، ج1، ص292.
8. واقدی، المغازى، ج2، ص 607.
9. ابن هشام، ‌سیره نبویه،‌ ج4،‌ ص83.
10. ابن ابی شیبه،‌ مصنف، ج8،‌ ص552-523.
11. نویری،‌ نهایه الارب،‌ ج17،‌ ص328.
12. بخاری مسلم، صحیح مسلم، ج5، ص76 و بسیاری از منابع دیگر.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید