شیخ کلینى از امام کاظم(ع) روایت کرده است که فرمود: پدر بزرگوار خود را در دو جامه سفید مصرى که در آنها احرام مىبست و در پیراهنى که مىپوشید و در عمامهاى که از امام زین العابدین(ع) به او رسیده بود و در برد یمنى کفن کردم.
حضرت صادق علیهالسّلام در ماه شوّال، سال یکصد و چهل و هشت به سبب انگور زهرآلود که منصور دوانیقی به آن حضرت خورانیده بود به شهادت رسید. (نک: الکافى، ج 1، ص 472؛ التهذیب، ج 6، ص 78؛ فرق الشیعه، ص 78؛ جلاء العیون، ص 883)
در وقت شهادت امام ششم، از سنّ مبارکش، شصت و پنج سال گذشته بود. (نک: الکافى، ج 1، ص 472؛ الارشاد مفید، ج 2، ص 180؛ جلاء العیون، ص 883)
در کتب معتبر معیّن نکردهاند که شهادت ایشان کدام روز از شوال بوده است ولی صاحب جنّات الخلود که متتبّع ماهرى است بیست و پنجم آن ماه گفته است. (جنات الخلود، ص 29)
گزارشهایی از آخرین ساعات عمر امام صادق (ع)
از مشکاه الأنوار نقل شده که یکی از اصحاب امام ششم، نزد حضرت رفت و دید حضرت صادق (ع) بسیار لاغر شده است گویا هیچ از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش! آن مرد به گریه در آمد. حضرت فرمود: براى چه گریه مىکنى؟
گفت: گریه نکنم، با آن که شما را به این حال مىبینم؟!
فرمود: چنین مکن، همانا مؤمن چنان است که هر چه عارض او شود خیر اوست و اگر بریده شود اعضاى او براى او خیر است؛ و اگر مشرق و مغرب را مالک شود براى او خیر است. (مشکاه الانوار، ص 75، باب اوّل، فصل سابع در «رضا»؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 109)
شیخ طوسى از سالمه کنیز حضرت صادق علیهالسّلام روایت کرده که گفت: نزد حضرت صادق علیهالسّلام در وقت احتضارش بودم که حال اغماء پیدا کرد، چون به حال خود آمد فرمود: به حسن بن على بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهمالسّلام که افطس باشد هفتاد اشرفى بدهید و به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید.
من گفتم: به مردى که بر شما با کارد حمله کرد و مىخواست شما را بکشد، عطا مىکنید؟!
فرمود: مىخواهى من از آن کسان نباشم که خدا مدح کرده ایشان را به صله کردن رحم و در وصف آنها فرموده: «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» (سوره رعد، آیه 21)
سپس فرمود: اى سالمه به درستى که حقّ تعالى خلق کرد بهشت را و خوش بو گردانید آن را و بوى آن تا دو هزار سال مىرسد و بوى آن را عاق والدین و قطع کننده رحم نمىشنوند. (کتاب الغیبه شیخ طوسى، ص 197؛ جلاء العیون، ص 884)
شیخ صدوق از ابو بصیر روایت کرده که گفت: مشرّف شدم خدمت امّ حمیده، امّ ولد حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام براى تعزیت حضرت صادق- صلوات الله علیه- آن بانو گریست و من نیز به جهت گریه او گریستم.
پس از آن فرمود: اى ابو محمّد! اگر مىدیدى حضرت صادق علیهالسّلام را در وقت موت، همانا امر عجیبى مشاهده مىکردى.
چشمهاى خود را گشود و گفت: جمع کنید به نزد من هر کسى که مابین من و او قرابت و خویشى است. ما نگذاشتیم احدى را از خویشان او مگر آن که به نزد او آوردیم.
آن جناب به سوی همه نظرى افکند و فرمود: «انّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصّلاه» (ثواب الاعمال، ص 228)
(همانا شفاعت ما نخواهد رسید به کسى که نماز را خوار و سبک بشمارد و اعتنا و اهتمام به آن نداشته باشد)
کفن امام صادق علیهالسلام
شیخ کلینى از امام موسى کاظم علیهالسّلام روایت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خود را در دو جامه سفید مصرى که در آنها احرام مىبست و در پیراهنى که مىپوشید و در عمامهاى که از امام زین العابدین علیهالسّلام به او رسیده بود و در برد یمنى که به چهل دینار طلا خریده بود کفن کردم. (الکافى، ج 7، ص 55)
روشن کردن چراغ در محل شهادت امام صادق علیهالسلام
همچنین کلینی روایت کرده است که بعد از وفات حضرت صادق علیهالسّلام، حضرت امام موسى کاظم علیهالسّلام مىفرمود که: هر شب در حجرهاى که آن حضرت در آن حجره وفات یافته بود چراغ برافروزند. (الکافى، ج 1، ص 251)
اوضاع سیاسی و اجتماعی در سالهای آخر عمر مبارک امام صادق (ع)
ابوجعفر منصور دوانیقی از تحرک و فعالیت سیاسى امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبیت عمومى و عظمت علمى امام بر بیم و نگرانى او مىافزود. به همین جهت هر از چندى به بهانهاى امام را به عراق احضار مىکرد و نقشه قتل او را مىکشید، ولى هر بار به نحوى خطر از وجود مقدس امام بر طرف مىشد.
منصور، شیعیان را در مدینه به شدت تحت کنترل و مراقبت قرار داده بود، به طورى که در مدینه جاسوسانى داشت که کسانى را که با شیعیان امام صادق (ع) رفت و آمد داشتند، گردن مىزدند.
امام یاران خود را از نزدیکى و همکارى با دربار خلافت باز مىداشت. روزى یکى از یاران امام پرسید: برخى از ما شیعیان گاهى دچار تنگدستى و سختى معیشت مىشود و به او پیشنهاد مىشود که براى اینها (بنى عباس) خانه بسازد، نهر بکند (و اجرت بگیرد)، این کار از نظر شما چگونه است؟
امام فرمود: من دوست ندارم که براى آنها (بنى عباس) گرهى بزنم یا در مشکى را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسیارى بدهند، زیرا کسانى که به ستمگران کمک کنند در روز قیامت در سراپردهاى از آتش قرار داده مىشوند تا خدا میان بندگان حکم کند.
امام، شیعیان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بنى عباس نهى مىکرد و احکام صادر شده از محکمه آنها را شرعاً لازم الاجرا نمىشمرد.
امام همچنین به فقیهان و محدثان هشدار مىداد که به دستگاه حکومت وابسته نشوند و مىفرمود: فقیهان امناى پیامبرانند، اگر دیدید به سلاطین روى آوردند (و با ستمکاران دمساز و همکار شدند) به آنان بدگمان شوید و اطمینان نداشته باشید.
پاسخ کوبنده امام صادق (ع) به منصور دوانیقی
روزى منصور دوانیقی به امام صادق (ع) نوشت: چرا مانند دیگران نزد ما نمىآیى؟
امام در پاسخ نوشت: ما (از لحاظ دنیوى) چیزى نداریم که براى آن از تو بیمناک باشیم و تو نیز از جهات اخروى چیزى ندارى که به خاطر آن به تو امیدوار گردیم. تو نه داراى نعمتى هستى که بیاییم به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و نه خود را در بلا و مصیبت مىبینى که بیاییم به تو تسلیت دهیم، پس چرا نزد تو بیاییم؟!
منصور نوشت: بیایید ما را نصیحت کنید!
امام پاسخ داد: اگر کسى اهل دنیا باشد تو را نصیحت نمىکند و اگر هم اهل اخرت باشد، نزد تو نمىآید! (بحارالانوار، ج 47، ص 184 ؛ سیره پیشوایان ص 118)
وصیت مصلحتی امام صادق (ع) و برداشت زیبای ابوحمزه ثمالی
جماعتى از اهل خراسان نزد شخصی بنام ابو جعفر رفتند و از او درخواست کردند که برخی از اموالشان را به حضرت صادق علیهالسّلام برساند و از امام مسائلی بپرسد.
ابو جعفر آن اموال و سؤالات را با خود برداشت و حرکت کرد. بین راه چون وارد کوفه شد به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیهالسّلام رفت.
در ناحیه قبر، شیخى را دید که نشسته و جماعتى دور او حلقه زدهاند. همین که از زیارت خود فارغ شد به قصد ایشان رفت و مشاهده کرد آنها فقهاى شیعه هستند و از آن شیخ، استماع فقه مىکنند.
از آن جماعت پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: ابو حمزه ثمالى است.
آن مرد خراسانى مىگوید: در این بین که ما نشسته بودیم مردى اعرابى وارد شد و گفت: «جئت من المدینه و قد مات جعفر بن محمّد علیهالسّلام.»
یعنى من از مدینه مىآیم و جعفر بن محمّد (ع) وفات کرد.
ابو حمزه از شنیدن این خبر، نعره زد و دو دست خود را بر زمین زد. آن وقت، از آن اعرابى سوال کرد: آیا شنیدى که کى را وصىّ خویش کرد؟
گفت: پسرش عبداللّه و پسر دیگرش موسى (علیهالسّلام)، و منصور خلیفه را وصی خود قرار داد.
ابو حمزه ثمالی گفت: حمد خدا را که ما را هدایت کرد و نگذاشت که گمراه شویم! «دلّ على الصّغیر، و بیّن على الکبیر، و ستر الأمر العظیم.»
ابو حمزه، نزد قبر امیر المؤمنین علیهالسّلام رفت و مشغول نماز شد. ما نیز مشغول به نماز شدیم. من رفتم نزد او و گفتم: تفسیر کن براى من این چند کلمه را که گفتى.
ابو حمزه ثمالی گفت: وصیّت منصور، ظاهر است که براى تقیّه است که وصىّ، او را به قتل نرساند. و فرزند کوچک که امام موسى است با فرزند بزرگتر که عبد اللّه است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبداللّه قابل امامت نیست! زیرا که اگر فرزند بزرگ، علّتى در بدن و دین نداشته باشد مىباید که او امام باشد ولی عبد اللّه در بدن فیل پاست و دینش ناقص است و به احکام شریعت، جاهل است. اگر او علّتى نمىداشت به او اکتفا مىکرد، پس از آنجا دانستم که امام موسى علیهالسّلام است و ذکر آنها براى مصلحت است. (الخرائج، ج 1، ص 328- 329)
چگونه وصیت امام صادق(ع) مانع از قتل امام کاظم(ع) شد؟
یکی از نزدیکان خلیفه (منصور) میگوید: شبى منصور دوانیقى مرا طلبید، چون رفتم دیدم که بر کرسى نشسته و شمعى در پیش او نهادهاند و نامه در دست دارد و مىخواند.
چون سلام کردم نامه را پیش من انداخت و گفت: این نامه محمّد بن سلیمان است و خبر وفات جعفر بن محمد را نوشته است. گفت: مثل جعفر کجا به هم مىرسد؟ سپس گفت: بنویس که اگر یک کس را به خصوص، وصىّ کرده است او را بطلب و گردن بزن!
بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنج نفر را وصىّ کرده است: خلیفه (خود منصور) و محمّد بن سلیمان والى مدینه و دو پسر خود عبد الله و موسى و حمیده مادر موسى را. چون منصور نامه را خواند گفت: اینها را نمىتوان کشت! (الکافى، ج 1، ص 247)
منبع : فارس