نویسنده: استاد مطهری
در آن شب همه اش به کلمات مادرش که در گوشه ای از اطاق رو به طرف قبله کرده بود گوش می داد. رکوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب که شب جمعه بود، تحت نظر داشت . با اینکه هنوز کودک بود، مراقب بود ببیند مادرش که این همه در باره مردان و زنان مسلمان دعای خیر می کند و یک یک را نام می برد و از خدای بزرگ برای هر یک از آنها سعادت و رحمت و خیر و برکت می خواهد، برای شخص خود از خداوند چه چیزی مساءلت می کند؟ امام حسن آن شب را تا صبح نخوابید و مراقب کار مادرش ، صدیقه مرضیه علیهاالسلام بود. و همه اش منتظر بود که ببیند مادرش در باره خود چگونه دعا می کند و از خداوند برای خود چه خیر و سعادتی می خواهد؟ شب صبح شد و به عبادت و دعا در باره دیگران گذشت . و امام حسن ، حتی یک کلمه نشنید که مادرش برای خود دعا کند. صبح به مادر گفت :مادر جان ! چرا من هرچه گوش کردم ، تو در باره دیگران دعای خیر کردی و در باره خودت یک کلمه دعا نکردی ؟. مادر مهربان جواب داد: پسرک عزیزم ! اول همسایه ، بعد خانه خود.
منبع: داستان راستان