نویسنده: بهاء الدین خرّمشاهی
176. «و درّه ای نبُرند». در ترجمه ی وَلاَ یَقْطَعُونَ وَادِیًا (توبه، 121) آمده است. «وادی» در وضع اولیه به معنای دره بوده است، اما توسعاً به معنای بیابان است و دشت و دمن چه هموار باشد، چه ناهموار، دلیل و مؤیّد قرآنی برای صحت این قول «وادِالایمن» است که در ادب فارسی وادی ایمن است. منظور از عبارت قرآنی این است که به راهی/ سرزمینی/ دشت و دمنی رهسپار نشوند/ نگذرند/ طی طریق نکنند. البته بنده که خود عمری انس با ادب فارسی دارم می دانم که بریدن راه/ وادی و غیره نادرست نیست بلکه نمونه ی فصیحی هم از شعر حافظ دارد: مسکن بُرید وادی و ره در حرم نداشت. لابد ذوق حافظ اجازه نداده وگرنه معنی و وزن شعر اجازه می داد که بگوید مسکن برید درّه و ره در حرم نداشت.
177. سخن از افزایش (به میزان کم) و کاهش و حذف واو به تعداد افزون از شمار در این ترجمه بود. خوب است مشتی از خروار را یاد کنیم. در ترجمه ی آیه ی 123 سوره ی توبه در اواخر آیه یک واو در ترجمه ظاهر نشده. حذف واو در فقط نیم صفحه از صفحه 207 که هفت آیه ی آخر سوره ی توبه را در بردارد 7 مورد است. در صفحات 209 و 210 ترجمه ی سوره ی یونس، مجموعاً 6 واو به ترجمه درنیامده. همچنین در ص 212 (آیات 26-33) همین سوره هم 5 واو به ترجمه درنیامده است. در ص 214 (یونس، 43-54) 6 واو به ترجمه درنیامده است. این از فقط یک سوره در سوره ی هود آیات 63-71 (ص 229) 5 واو در ترجمه حذف شده. و در همین سوره، آیات 29-37 (ص 225) 6 واو ترجمه نشده است.
178. عبارت قرآنی أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ (یونس، 2) چنین ترجمه شده است: «به این که ایشان را گامی است راستین نزد پروردگارشان» (ص 208). گام داشتن نزد خداوند یا کسی نامفهوم است. ترجمه ی این جانب «که نزد پروردگارشان مقام و منزلتی راستین دارند».
179. عبارت قرآنی معروف ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ (یونس، 3) این گونه ترجمه شده است: «سپس بر او رنگ شد» (ص 208). متکلمان و عرفا درباره ی عرش خداوند بحث ها کرده اند. شرط ایمان، که ایمان به غیب است این است که مؤمنان یا مسلمانان به انبیای الهی و کتب آسمانی و فرشتگان و ابلیس و شیاطین و جن و عوالم اخروی از جمله حیات برزخی، صراط، لوح، قلم، و میزان (سنجش اعمال) و نامه ی عمل و چند فقره ی مهم دیگر از جمله عرش و کرسی (اعم از آن که یک یا دو مصداق داشته باشند) ایمان داشته باشند. ایمان می تواند سمعی یا عقلی باشد و اکثریت مؤمنان/ مسلمانان آگاهانه یا ناآگاهانه گویی به این راه، حل اشاعره رسیده اند یا رفتار کرده اند که بگویند به حقیقت/ واقعیت عرش ایمان داریم. اما اگر از ماهیت آن بپرسند، نه فقط عامه، بلکه خواص اهل علم هم یا درمی مانند یا اختلاف نظر دارند. درباره ی عرش دو نظر مهم ابراز شده: 1. بدون تأویل که در این صورت عرش را به سریر و اورنگ و تخت و نظایر آن توضیح می دهند و جناب دکتر امامی هم طرفدار این نظر است. و اشکال این نظر یا نظریه در این است که شبهه ی تجسیم (جسم انگاری یا مادی انگاری) دارد. 2. از طریق تأویل، عرش و کرسی را نشانه ی کمال علم و قدرت و سلطه و سلطنت الهی می دانند. به عبارت دیگر، وقتی این تعبیر در قرآنی می آید که خداوند بر عرش استوا یا استیلا یافت، یعنی آفرینش او از جمله با آفریدن انسان و آسمان ها و افلاک استوار و بسامان و هماهنگ به اوج رسید. چنان که بلاتشبیه در تاریخ انسانی هم وقتی پادشاهی سلطنتش به اوج کمال می رسیده، بر تخت می نشسته و تاجگذاری می کرده است. سخن بر سر این است که اگر آقای دکتر امامی، کلمه ی عرش را که باز از عهد نزول قرآن تا حین التحریر این کلمات در زبان فارسی رسمی (معیار) و غیررسمی (محاوره و حتی عامیانه) رواج و روایی دارد، و ماهیت آن بر همه ی قرآن پژوهان و اهل علم و عرفان نامعلوم است، ترجمه نمی کرد، مشکل/ مشکلاتی به بار نمی آورد. اگرچه علاوه بر عرش، در ترجمه ی ایشان «بر شدن» یعنی قرارگرفتن بر چیزی، هم اشکال دارد.
180. مترجم محترم لقای الهی را که در علم عقاید و کلام شیعه با رؤیت الله/ رؤیت الهی فرق دارد و اولی مقبول و دومی نامقبول است، به نادرستی به دیدار ترجمه کرده است که در یک کلام دو اشکال دارد: 1. لقاء با دیدار/ رؤیت فرق دارد (چنان که مفسران از جمله ابوالفتوح رازی گفته اند بین دو نابینا هم لقاء/ ملاقات دست می دهد ولی دیدار دست نمی دهد) 2. تعبیر دیدار الهی بحثی است درازدامن که از نظرگاه علم کلام و متکلمان شیعه و معتزله مقبول نیست. اگر ایشان برعکسِ این کار را می کرد یعنی رؤیت را به لقاء ترجمه می کرد، مشکلات کمتری به بار می آورد. این مسئله در همه جای این ترجمه وجود دارد از جمله در آیات 7 و 15 سوره ی یونس.
181. وَلَوْلاَ کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ … (یونس، 19) چنین ترجمه شده است (قطع نظر از حذف واو در آغاز آن) : «اگر نبود سخنی که از پروردگارت گذشته است…» که نامفهوم می نماید. مقایسه کنید با ترجمه ی ساده ی این جانب: «و اگر وعده ی پروردگارت گذشته است…» که نامفهوم می نماید. مقایسه کنید با ترجمه ی ساده ی این جانب: «و اگر وعده ی پروردگارت از پیش [به تأخیر حکم عذاب] مقرر نگشته بود». در این جا عبارت داخل قلاب را نادیده بگیرید، تا مترجم محترم نفرمایند، ترجمه ی دوم، به مدد عبارت داخل قلاب، سرراست تر است.
182. ترجمه ی آیه 21 سوره ی یونس از این قرار است: «هرگاه کسان را پس از رنجی که رسیدشان مهری چشانیم. ناگاه سگالشی شان در آیه های ماست. بگو خدا به سگالش، تندتر است [در داخل قلاب عرض شود که این سگالش همان مکر [الهی] است که در جای دیگر به «ترفند» ترجمه شده است]. آنچه می سگالید فرستادگان ما [مراد از «رسلنا» فرستادگان ما نیست که عرفاً به معنای پیامبران است. بلکه فرشتگان است] می نویسند».
183. آیا این عبارت «و گمان از راستی هیچ بی نیاز نکند» معنای سرراست و زودیابی دارد؟ در توضیح باید گفت اصل قرآنی آن، عبارتی است معروف إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا (یونس، 36). ترجمه ی این جانب چنین است: «و گمان، حق را به بار نمی آورد». بنده ترجمه ی خودم را نیز شفاف و شیوا نمی دانم. ترجمه ی تفسیری و تفصیلی آیه/ عبارت قرآنی این است که پندار یا گمان هر اندازه هم باشد، و هر اندازه پیرو و طرفدار داشته باشد. در نهایت به حق/ حقیقت نمی رسد. یا حق/ حقیقت را به بار نمی آورد.
184. این عبارت قرآنی قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُهُ بَیَاتًا أَوْ نَهَارًا … (یونس، 50)، چنین ترجمه شده است: «بگو: آیا دیده اید، اگر خشم او شب یا به روز رسد…» که دست کم سه اِشکال بارز دارد 1. ترجمه ی ارأیتم به آیا دیده اید، درست نیست. زیرا چنان که مفسران و نحویان به اجماع گفته اند مراد از رؤیت، دیدار قلبی، یعنی ملاحظه و تأمل و دریافت است، نه دیدار بَصَری، به ویژه آن که وقتی این کلمه در مورد گذشتگان و به اصطلاح امم سالفه به کار می رود، امکان عملی این که مخاطبان عصر نزول قرآن، آن رویدادها و ماجراها را دیده بوده باشند، منتفی است، و خداوند حکیم چنین معنای محالی را اراده نفرموده است. 2. ترجمه ی «عذاب» به «خشم» در تاریخ ترجمه ی قرآن و نیز ترجمه ی خود استاد امامی بی سابقه و نادرست است. 3. ترجمه ی ضمیر «کُم» [= به شما/ شما را] از قلم مترجم افتاده است.
185. «بگو به بخشایش خدا و مهرش، پس، باید که بِدان شاد باشند»، (یونس، 58). این عبارت قطع نظر از نص مقدس قرآنی اش، ساختار و سامان فارسی ندارد و راحت و روان نیست. این ترجمه را مقایسه کنید با ترجمه ی عادی و عرفی بهاء الدین خرّمشاهی: «بگو به فضل و رحمت خدا باید شادمانی کنند».
186. تعبیر قرآنی الافتراء علی الله در دو صیغه ی مختلف در دو آیه ی پیاپی (یونس، 59 و60) دو گونه ترجمه شده است. حال آن که تفاوت صیغه، تفاوت معنایی و ترجمه ای به بار نمی آورد. یعنی در آیه ی اول به «خدا بستن» و در آیه ی دوم به «برخدا دروغ بستن» ترجمه شده است. این اصل را کمابیش برای نخست بار نگارنده ی این سطور در ترجمه ی خود از قرآن کریم مطرح و حتی المقدور رعایت کرد که در شرایط و سیاق مساوی و یکسان آیات/ عبارات/ تعبیرات یکسان یا همسان باید یکسان/ همسان ترجمه شود. فی المثل معادل بیش از یکصد اسم از اسماء الحسنی، باید یکی و یکسان باشد یا عبارت جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ یا لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ. اما جناب امامی جز در دو مورد اخیر که رعایت کرده اند، در موارد دیگر پایبند اصل وحدت معادل/ اصطلاح نبوده اند که در سراسر ترجمه ی ایشان مشهود است. مثال ساده اش که همین لحظه به یادم می آید این است که عذاب را یک جا عذاب ترجمه کرده اند، یک جا شکنجه، و یک جا (که کمی پیشتر یاد شد) خشم. و نمونه های اینچنینی بسیار است.
187. به این ترجمه- که نقل خواهد شد- توجه فرمایید کهن گرایی تصنعی و اختصارات شاعرانه یعنی مخفف هایی که شاعران از روی ناچاری و در تنگنای لفظی- معنوی آن ها را به کار می برند، مانند کاربرد نیند به جای نیستند یا کارکرد نکنند به جای نمی کنند که صدها بار در ترجمه ی حاضر بی هیچ دلیل وجه و توجیهی به کار رفته است و نیز یک واژه ی گویشی (که تلفظی عامیانه هم دارد)، نثر آن را دیریاب، و کژتاب کرده است. و بی هیچ تردید از نظر سبک و ساختار، دیروزین است، نه امروزین. باری آن جمله قطع نظر از نص مقدس قرآن از این قرار است: «آنان که انبازانی را از فرودست خدا می خوانند [اگر به نیایش/ پرستش می خوانند، ترجمه شده بود بهتر بود]، پیروی نمی کنند جز از گمان [و، که از قلم ترجمه افتاده است] نیَند جز آن که گُتره گویند» (یونس، 66) و باز به شیوه ی معکوس و معهود، که کلمه ی نامفهوم یا تعبیر نارسا را در متن و مفهوم رسا را در حاشیه می آورند گُتره را به «سخن نسنجیده» معنی کرده اند (ص 216). این شیوه، به نظریه ی ترجمه ی مترجم برمی گردد و بسیار غریب است که فی المثل در جای دیگر در ترجمه ی «سلوی» آورده اند و «ورتیج» و سپس ورتیج را در حاشیه به بلدرچین توضیح داده اند. آیا می نکنند که بیش از ششصد سال است از نثر (و از جریان عمومی شعرهم) بیرون رفته است، چه ترجیحی برنمی کنند دارد؟ یا نیند بر نیستند؟ در حوزه ی هیچ زبانی از زبان های امروز جهان، زبانی غیر از فارسی نمی شناسم که نثرنویسان یا مترجمان در نثر خود این همه به غرابت گرایی، تحت عنوان سلیقه و سبک، میدان دهند.
در همین صفحه (ص 216) در ترجمه ی آیه ی 68 سوره ی یونس آمده است «شما را بر این سخن آوندی نیست. آیا بر خدا چیزی گویید که خود می ندانید؟». این سخن را از نگارنده ی این سطور به یادگار بپذیرید که نثر خوب، و وظیفه شناس و کارکردی و کارا، نثری است که دیده نشود، بلکه به آسانی و روانی خوانده، و به سرعت و راحت فهمیده شود. [و برای تفصیل به مقاله ی «روان شناسی نثر» در کتاب سیر بی سلوک از این کمترین مراجعه فرمایید].
در دنباله ترجمه ی آیه یا عباراتی که نقل شد باز به این ترجمه ی غریب از آیه ی 69 سوره ی یونس بر می خوریم: «بگو: همانا کسانی که دروغ بر خدا ببافند، رستگار می نشوند».
188. عبارت قرآنی… وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ (یونس، 107)، این گونه ترجمه شده است: «اگر [یعنی واو آغازین در ترجمه حذف شده است] گنجی ات خواهد، کس بخشش اش از تو باز ندارد»، (ص 221). چون در آغاز آیه آمده است وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ… (اگر خدا رنجی ات رساند)، به قرینه ی آن معلوم می شود که «خیر»- با آن که در قرآن خیر چندین بار به معنای مال به کار رفته است (از جمله در آیه ی وصیت) – ولی این جا به آن معنا نیست. از آن گذشته، تازه اگر به معنای مال هم باشد یا طبق کاربرد کهن گرایانه ی مترجم مراد از آن «خواسته» [= مال] باشد، اجازه نداریم آن را به گنج ترجمه کنیم. ایراد دیگر این است که «از تو» افزوده ی تفسیری از جانب مترجم است و در نص قرآن نیست.
189. در سه آیه ی متوالی 8 تا 10سوره ی هود که هر سه با «ولئن» آغاز می شود اولاً واو را حذف کرده اند، ثانیاً «ل» در «لئن» را لام سوگند شمرده اند که ممکن است چنین باشد، ولی این گونه ادات بیشتر افاده ی تأکید دارد تا سوگند، لذا ترجمه ی آن به «سوگند که اگر» خلاف اجماع مترجمان قدیم و جدید است. از آن گذشته صرف بیان کلمه ی «سوگند» بدون مضافٌ الیه (چیزی که به آن سوگند خورده شود) نه در شرع نه در عرف بلاغت و نه در ادبیات، افاده ی مرام نمی کند.
190. سپس می رسیم به یک غلط هائل در ترجمه ی آیه ی 12 سوره ی هود. آغاز آیه چنین است: فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ کَنزٌ…، ترجمه ی جناب امامی از این آیه که در گذشته و بیش از آن در عصر جدید لغزشگاه مترجمان است، از این قرار است: «پس شاید برخی از آنچه را که به سوی تو وحی می شود فروگذاری…». واقعاً این ترجمه توالی فاسد ندارد؟ اولاً به خداوند «شاید» (که مفید بیان احتمال و تردید است) نسبت داده است. ثانیاً این احتمال ناروا را مطرح ساخته که ممکن است حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برخی از وحی را فرو گذاشته و ترک/ محو کرده باشد. این اشکال در ترجمه ی بعضی از معاصران از جمله چاپ اول ترجمه ی استاد عبدالمحمد آیتی و ترجمه ی مرحوم ابوالقاسم پاینده و استاد محمد خواجوی و چند تن دیگر هم دیده می شود. جای شگفتی و خوش وقتی است که در ترجمه ی شادروان قمشه ای که بسیار پر اِشکال است، این عبارت درست ترجمه شده است. بنده در نقدی که بر ترجمه ی جناب خواجوی نوشته ام و در مجله ی نشر دانش و سپس در کتاب قرآن پژوهی (هفتاد مقاله ی قرآنی) چاپ شده است با استناد به اقوال بزرگان قرآن شناس نشان داده ام که در اینجا لعلّ به معنای مبادا است. همچنین شرح و توضیح مستندی هم در حواشی ترجمه ام از قرآن کریم، ذیل همین آیه آورده ام که خواستاران می توانند مراجعه فرمایند.
191. عبارت قرآنی فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُواْ لَکُمْ … (هود، 14)، این گونه ترجمه شده است: «پس، اگر پاسخ ندهند» (ص 223)، که پیداست «لکم» در ترجمه حذف شده است.
192. آیه ی 15 سوره ی هود چنین ترجمه شده است: «آنان که زندگی فرودین [چه کسی بدون دیدن و دانستن متن اصلی، فقط از روی ترجمه می تواند دریابد که مراد از زندگی فرودین، زندگی دنیوی است؟] و زیورش می خواهند، کردارشان را، در آن، درست به آنان باز دهیم…». آیا کردار کسی به او قابل بازدادن است. طبق علوم بلاغت در این جا مجاز سبب و مسبب یا به هر حال حذف و ایجازی به کار رفته است یعنی «جزای کردارشان را» به آنان باز می دهیم.
193. در ترجمه ی آیه ی 20 سوره ی هود در اشاره به کافران/ مشرکان گفته شده است: «… از فرودست خدا یاورانی ندارند» (ص 224)، یعنی که خداوند یاور آنان است، که نقض غرض است. چه بسیاری از مترجمان بزرگ، بلکه همه ی آنان ترجمه ی کلمه/ تعبیر ساده ی «دون/ من دون/ من دون الله را درست نیاورده اند. جناب امامی هم همین اشتباه را کرده اند. ترجمه ی درست در این موارد این است که در برابر خداوند یاور/ یاورانی ندارند. نه این که: جز خداوند، یا از فرودست خدا.
194. در ترجمه ی أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ (هود، 35) آورده اند «یا گویند: برساخته اش»، که عبارت نادرستی است، درستش از این قرار است: «یا گویند: برساخته استش».
195. عبارت «وَفَارَ التَّنُّورُ» (هود، 40) را به این صورت ترجمه کرده اند: «و تنور بر خروشید» (ص 226). فارَ از فوران است، یعنی بر جوشید. خروشیدن تنور چه معنا و فایده ای دارد.
196. باز به یک غلط هولناک برمی خوریم. عبارت قرآنی: إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (هود، 46)، چنین ترجمه شده است: «تو را پند دهم از این که از نادانان باشی». پند دادن که به معنای هشدار دادن یا بازداشتن نیست. می باید چنین ترجمه کرد: «تو را پند دهم که از نادانان نباشی» (با فعل منفی). ایراد دیگر این ترجمه این است که کلمه ی «انّی» به ترجمه درنیامده است.
197. عبارت قرآنی َّا مِن دَآبَّهٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا (هود، 56)، چنین ترجمه ی غریبی دارد: «جنبنده ای نیست جز آن که موی پیشانی اش به دست اوست» (ص 228). سپس چون دیده اند این ترجمه ی غیراصطلاحی و غیراستعاری و تحت اللفظی، معنای مستقیم و متعارف ندارد، به همان شیوه ی معهود و معکوس، در حاشیه آورده اند: یعنی اختیار آن در دست خداست. وقتی که «آخِذٌ بِنَاصِیَه» در کلام عرب و قرآن به معنای عنان اختیار چیزی را داشتن است، چرا نباید این ترجمه درست در متن ترجمه بیاید. خوانندگان گرامی لطفاً به این نکته ی باریک توجه فرمایند که در این گونه موارد که مترجم محترم ترجمه ی تحت اللفظی را در متن و ترجمه ی درست را در حاشیه می آورند مرتکب اشتباه روش شناختی شده اند. وگرنه بنده در مورد این که بعضی از غوامض قرآن به ویژه متشابهات احتیاج به تفسیر دارد، شکی ندارم و در ترجمه ی خود که در قطع رحلی بزرگ است. نیمه ی هر صفحه را که دست کم به اندازه یک صفحه در قطع وزیری است به توضیح و تفسیر مشکلات همان صفحه اختصاص داده ام.
198. در سوره ی یوسف، در ترجمه ی آیه 62 آمده است: «کالاشان را در بارهاشان نهید». سخن از حرف یوسف در حق برادران است. برادران قحطی زده ی او سرمایه ای اندک [= بضاعه مزجاه- که در آیه ی 88 به آن اشاره شد و کلمه ی سائر و مَثَل گونه است] داشتند، کالا نداشتند با همان بضاعه مزجاه- که باز به نادرستی «با کالایی اندک» ترجمه شده- برای خرید غلّه آمده بودند. ضمناً کالای کسی را در بار او قراردادن هم غریب است. حاصل آن که به گفته ی قاطبه ی مراجع لغوی بضاعه یعنی سرمایه، که نقطه ی مقابل کالاست، نه عین آن.
199. اعمی در قرآن کریم دو معنی دارد 1. نابینا یا کور 2. کوردل. درست همان گونه که مَیت هم به معنای مرده نیست، بلکه مرده دل است. حال به ترجمه ی زیر توجه فرمایید: «آیا کسی که می داند آنچه از پروردگارت بر تو فرود آمده است، چون کسی است که کور است؟ (رعد، 19= ص 252). مگر انسان های نابینا که اتفاقاً چه بسیار هم عارف و روشندل در میان آن ها هست، لزوماً یا به شیوه ای مادرزاد یا قهری و غیر ارادی، منکر وحی و انبیا و کتب آسمانی، یا منکر پیامبر اسلام و وحی فرود آمده بر او هستند؟ آری در ترجمه باید به جای کور، کوردل می آمد، تا این ایراد معنایی و معنوی پیش نیاید.
200. عبارت قرآنی معروف «ابتغاء وجه الله» یا دقیق تر ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ (رعد، 22) را به «جستن روی خدا» (ص252)، ترجمه کرده اند، که مثل ده ها مورد که نقل کردیم، ترجمه ای تحت اللفظی است و باز به روش معهود و معکوس معنای درست در حاشیه آمده است. ضمناً «ربّهم» یعنی «پروردگارشان» نه «خدا».
201. این عبارات در ترجمه ی آیه ی 26 سوره ی رعد آمده است: «… به زندگی فرودین شاد شده اند و زندگی فرودین در سرای پسین جز بهره ای نباشد…» (ص 252). بخش اخیر این ترجمه که با حروف سیاه متمایز شده است، نادرست است. مگر زندگی دنیوی در حیات اخروی/ آخرت وجود دارد یا تکرار می شود؟ ابهام و اشکال این ترجمه، از توجه نکردن به معنای «فی» ناشی شده است که لااقل سه معنی یا معادل مهم و مختلف دارد. 1. در- بیش از نود و پنج درصد موارد- 2. درباره ی، در حق 3. در مقایسه، در جَنب، در قیاس با؛ لذا ترجمه ی این جانب در این جا چنین است: «و زندگانی دنیا در جنب آخرت جز بهره ای ناچیز نیست».
202. در ترجمه ی عبارت قرآنی طوبی لهم و حُسن مآب (رعد، 29) چنین آمده است: «ایشان راست خوشا روزگاری و نیک فرجامی». بنده احساس می کنم این ترجمه یعنی این عبارت فارسی، اسلوب و ساختار درست و بسامان فارسی، اعم از قدیم و جدید، ندارد.
203. به اسلوب غیرفارسی، و ناروا، و ناروان این عبارات در ترجمه ی آیه ی 31 سوره ی رعد توجه فرمایید: «… آیا هنوز نومید نشده اند آنان که گرویده اند، که خدا اگر می خواست، مردمان همه را راه می نموده است. کسانی که ناباور شده اند، هم بدانچه کرده اند. پیوسته کوبنده ای به آنان خورد، یا در نزدیک خانه شان افتد…» (ص 253)؛ و مقایسه فرمایید با ترجمه ی ساده و غیر حماسی و عادی این جانب: «آیا کسانی که ایمان آورده اند نمی دانند که اگر خداوند می خواست، همه ی مردم را هدایت می کرد؛ به کافران پیوسته به خاطر کار و کردارشان عقوبتی هایل می رسد؛ یا به زودی به خانه [= شهر] آنان [فاتحانه] وارد شوی…» آقای دکتر امامی یأس را در عبارت «افلم ییأس» که افاده ی قطع و یقین می کند و قریب به اتفاق مفسران و واژه پژوهان قرآن معترض آن شده اند. به معنای عادی یأس گرفته اند و معنای جمله را بغرنج کرده اند. طبق ترجمه ی ایشان به کافران سرکوفت زده می شود که چرا هنوز از قدرت خداوند در انجام این یا آن کار، نومید نشده اند. حالا نیاوردن فاعل در اول جمله و اجزای جمله را در جای قانونی نحوی شان نیاوردن به کنار. اسلوب جمله نویسی فارسی این است که بگوییم اگر خداوند می خواست، همه ی مردم را هدایت می کرد، وگرنه صاحب نظران خود داوری کنند که آیا ساختار «خدا اگر می خواست، مردمان را همه راه می نموده است» سرراست و متعارف و اسلوبمند است؟
204. «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ» (رعد، 38) چنین ترجمه شده است: «برای هر سررسیدی نوشته ای است»، (ص 254). ترجمه ی خرّمشاهی: «هر اجلی [را سرآمدی] معین است».
205. «امّ الکتاب» که لوح محفوظ یا به قول بسیاری از عرفا و متکلمان «اعم از شیعه و سنی و قدیم و جدید) کنایه از علم الهی است، ولی به عین لفظ اصطلاح است، (و اصولا اصطلاحات به عین لفظ تبلور و انجماد و سپس به همان شکل و لفظ رواج و روایی می یابند) به «مام نامه» (رعد، 39= ص 254) ترجمه شده است. چنان که صفت مکه هم که «امّ القری» است در این ترجمه به «مام شهر» برگردانده شده است. در حالی که ترجمه ی این گونه اصطلاحات جایز نیست و توالی فاسد بسیار دارد. در هر زبانی اصطلاحات به قصد اقتصاد کلمه و کلام و تسهیل تفهیم و تفاهم ساخته می شود و از عناصر ثابت و غیرمتحول هر زبانی است، ولی دوست دانشمند جناب آقای دکتر امامی، با ترجمه کردن اصطلاحات «که هم ترجمه ناپذیراند و هم مترادف ناپذیر»، این فواید و اغراض و اهداف را منتفی کرده اند.
206. ترجمه ی این عبارت قرآنی: أَوَلَمْ یَرَوْاْ أَنَّا نَأْتِی الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا … (رعد، 41) چنین است: «مگر ندیده اید که زمین را آییم و از پیرامونش کاهیم» (ص 254). ترجمه ی این عبارت کوتاه دست کم سه اشکال دارد. 1. مگر ندیده اید که نه ما و نه گذشتگان ما، چنین چیزی را به رؤیت بصری ندیده ایم. 2. زمین را آییم هم فارسی نیست و هم نامفهوم است. 3. از پیرامون آن [= زمین] کاهیم، هم هیچ معنایی را نمی رساند. ترجمه ی خرّمشاهی: «آیا ندیده اید [اگرچه در این ترجمه هم مانند ترجمه جناب امامی از «دیدن/ ندیدن» استفاده شده ولی دنباله ی ترجمه ی خرّمشاهی حکایت از چیزی دارد که برای قدما و ما قابلیت رؤیت داشته/ دارد] که ما دامنه های سرزمین [کفر] را می کاهیم [و بر اسلام می افزاییم]». آیا کاربرد قلاب، در این گونه موارد که ضرورتش به اعلی درجه است، قابل انکار و عدول است. آیا کاربرد قلاب مفیدتر و متعارف تر است یا بسیاری از محذوفات از جمله جواب «لو» را با سه نقطه در متن برگزارکردن و جمله/ جملات ترجمه را ناقص گذاردن. تازه ایشان به جای قلاب که کارآتر است، از حاشیه نویسی استفاده کرده اند. پس بحث و اختلاف نظرشان صغروی و شکلی و صوری است وگرنه در اصل و ضرورت و فایده ی آن بحث و انکاری ندارند.
207. در آغاز پنج آیه ی متوالی (آیات 36-41 سوره ی ابراهیم) یک بار ترجمه ی «ربَّ» به صورت «ای پروردگار من» آمده است و چهار بار ترجمه ی «ربّنا» به «ای پروردگار ما». پرسش بنده این است که آیا، در دعا و راز و نیاز با خداوند از «پروردگارا» استفاده می کنیم یا از پروردگار من/ما؟
208. «قهار» را که از اسماء الله است گاه «درهم شکن» ترجمه کرده اند که شاید در همین مقاله به آن اشاره کرده باشیم، و گاه، از جمله در ترجمه ی آیه ی 48 سوره ی ابرهیم: «شکننده». پیداست که شکننده ایهام ناخواسته دارد. زیرا هم معنای لازم می دهد (ساقه ی این درخت/ این قدح خیلی شکننده است یعنی زودشکن و غیر مقاوم است) و هم معنای متعدّی؛ چنان که در این جا مترجم این معنی را مراد کرده است، ولی ایهام قهری با معنای اول را نمی توان، منتفی کرد. از آن گذشته، چنان که پیشتر هم اشاره شد، حفظ وحدت اصطلاح/ معادل از اصول ترجمه است.
209. در ترجمه ی عبارت قرآنی إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا (حجر، 15) آورده اند: «چشمان مان را ببسته اند» (ص 262). حال آن که مراد این است که ما را چشم بندی کرده اند. این شیوه ی مترجم در تغییردادن تعابیر و صیغه های جاافتاده و کلیشه، نارواست و همواره بدفهمی به بار می آورد. چنان که غالباً گردن کشی کرده اند را گردن کشیده اند آورده اند، یا (این مثال ها واقعی است و از متن ترجمه ی حاضر برگرفته شده): شما چشم بدارید ما نیز از چشم دارندگانیم. معنای گردن کشیده اند یعنی برای بهتر دیدن کاری کرده اند که گردنشان راست و کشیده شود. اما گردن کشی کرده اند، یعنی استکبار ورزیده اند. در مورد چشم داشتن به معنای انتظار و توقع حرفی نیست. حافظ می گوید: همچنان چشم امید از کرمش می دارم. یا+ چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو. اما چشم دارنده/ دارندگان به این معنا به کار نرفته است. یعنی دقیق تر عرض کنم بعید است به کار رفته باشد. چنان که در لغت نامه ی دهخدا- بزرگ ترین واژه نامه ی فارسی هم نیامده است- در مورد اخیر هم «چشمان مان ببسته اند». یعنی فی المثل مانند آدم ربایان چشمان ما را پارچه ای بسته اند.
210. باز طبق این ناروشمندی که مترجم محترم حتی المقدور اَعلام و اصطلاحات را ترجمه می کنند، سبع المثانی (حجر، 87) را «هفت دوگان» ترجمه کرده اند (ص 266).
211. عبارت قرآنی معروف إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُواْ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ (اسراء، 27) چنین ترجمه شده است: «پاشندگان برادران اهریمنند» (ص 284). این ترجمه ی سه کلمه ای (جز ضمیر «اند») سه غلط دارد. 1. مبذّر یعنی اسراف پیشه، اسرافکار، ولخرج، اهل تبذیر/ ریخت و پاش. هرگز در تاریخ فراتر از هزار و دویست ساله ی زبان و ادب فارسی دری، «پاشنده» در معنایی که مراد مترجم محترم است، به کار نرفته است. (نیز لغت نامه ی دهخدا که پاشنده را در معنای غیر از «مبذّر» دارد). 2. اخوان در عربی قدیم و جدید و قرآنی و غیرقرآنی یک معنای معروف دارد و آن دوست، یار، قرین و همنشین و همانند و نظایر آن است. چنان که در قرآن مجید در مورد پیامبرانی نظیر هود، و صالح و شعیب گفته می شود که اخ آن ها (اخاهم) بودند و یک تن که نمی تواند برادر واقعی یک قوم باشد. همین یک مورد کافی است که دریابیم یک معنای «اخ» برادر واقعی نیست. حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم در حق خوارج عبارت مهرآمیز معروفی دارند: اخواننا بغوا علینا (اینان یاران [پیشین] ما هستند که [اینک، بر اثر رنجش و سوء تفاهم] بر ما شوریده اند). پس مسرفان برادر واقعی شیاطین نیستند، همانند، و یار و همتا و قرین آنانند 3. شیطان/ شیاطین اصطلاحی اسلامی و قرآنی است و دلیلی ندارد که به اهریمن/ اهریمنان ترجمه شود که متعلق به سنت دین/ ادیان ایران باستانی است. اگر این حد و حدود مراعات نشود، لاجرم می توان به جای روح القدس (در سنت مسیحی) جبرئیل (در سنت اسلامی) یا سروش (در سنت ایرانی) را به کار برد و از همه عجیب تر آن که مترجم محترم روح القدس را به روان پاک ترجمه کرده اند. از این خلط کردن اصطلاحات فقط سوء تفاهم/ تفهم به بار می آید. یا حتی کسانی می توانند بر مبنای رأی حکمای قدیم به جای آن ها عقل فعال یا چنان که بعضی از مترجمان بی ذوق و حد و حریم نشناس به کار برده اند و خِرَدِ کارکن را به ترجمه آورد. مترجم قرآن حق ندارد که کلمه الله را حتی به کلمه ی الهی برگرداند. تا چه رسد به معادل های متقدم و متأخری چون لوگوس یا از آن غریب تر حقیقت محمدیه. این معادل یابی ها دقت ریاضی و تناظر یک به یک ندارند. این بحثی است درازدامن. البته مترجم محترم و دانشمند بی شبهه به این اطلاعات عمومی بهتر از امثال بنده وقوف دارند. همین است که ترجمه ی اولیه یا چاپ اول ترجمه ی خود را همراستا با عرایض بنده، ویراسته اند فی المثل مزگت شکوهمند/ شکُهمند را که گویا (چون آن چاپ را در اختیار ندارم) در مقابل مسجدالحرام به کار برده بودند، در ویرایش دوم به همان مسجدالحرام بازگردانده اند. یا عذاب را که همه جا به شکنجه ترجمه کرده بودند در اغلب موارد (جز مواردی معدود که به ستم فرعون در حق بنی اسرائیل مربوط می شود و نظایر آن) عمدتاً به همان عذاب تغییر داده اند؛ و آرزومندیم که در مورد ترجمه ی روح القدس و ام الکتاب و ام القری و سدره المنتهی و حواریون (که به ترتیب: روان پاک، مام نامه، مام شهر، سدربن پایانه، گازران آورده اند) و ده ها نظیر آن، چه در این مقاله یاد شده، چه نشده باشد، در ویرایش سوم بازنگری فرمایند.
212. در آیه ی 72 سوره ی اِسراء کلمه ی اعمی به کار رفته و طبق بحث پیشین باید به کوردل ترجمه می شد. چنان که خود قرآن هم تصریح به این حقیقت دارد که کوردلی از کوری ظاهری وخیم تر است:… فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (حج، 46). ترجمه ی این آیه یا عبارات قرآنی به قلم استاد امامی از این قرار است: «… چه، چشم ها کور نشدند، که کور آن دل ها شدند که در سینه هایند». (ص 337). [در بین الهلالین باید عرض کرد ترجمه ی جناب ایشان کمبودهایی دارد و آن افزودن کلمه ی «فقط» یا «تنها» و «هم» و «بعضی» به عنوان افزوده ی تفسیری است؛ به این صورت: «چه [فقط] چشم ها کور نشوند، بلکه [بعضی] دل ها [هم] که در سینه هاست». زیرا در غیر این صورت با تجربه و امور واقع در تضاد خواهد بود. یعنی اگر بگوییم «چشم ها کور نشوند» در عالم واقع در گذشته و حال میلیون ها نابینا وجود داشته اند و دارند. در بخش بعدی هم افزایش «بعضی» و «هم» همین نقش را ایفا می کند، که معنای آیه را با تجربه و طبیعت و عالم واقع موافق تر می سازد]. البته ایشان می توانند گفت باید این آیه را از دریچه ی علوم بلاغی نگریست که مراد از مبالغه و مجاز کلاً این است که در جنب کوری ظاهری، کوردلی هم هست. مراد، هم همین است. وگرنه در این آیه مشکلات بیشتری وجود دارد که از محدوده ی بحث، خارج است. نیز توجه به آیات 124 و 125 سوره ی طه، در بحث ما روشنگر است. همچنین در قرآن کریم از کسانی سخن گفته است که بصر دارند اما بینایی یا بصیرت ندارند (از جمله اعراف، 179 و 198؛ هود 20). پس از این مقدمات به ترجمه ی آیه ی 72 سوره ی اِسراء باز می گردیم که آورده اند: «هرکه در این سرای کور باشد، پس او در سرای پسین کورتر است و گمراه تر است» (ص 289). اشکال این ترجمه در این است که به جای کوردل، کور آورده است و در تفاسیر هم آمده است که یکی از صحابه ی نابینا، پس از نزول این آیه، دلش به درد آمد و با حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) بث شکوی کرد؛ و حضرت با همین توضیح که مراد کوری ظاهری نیست بلکه بی بصیرتی است، به او تسلی دادند.
سخن آخر
مشکلات و اشکالات این ترجمه گوناگون و نسبتاً فراوان است؛ و خدای را گواه می گیرم اگر فرصت می کردم و ترجمه را آغاز تا انجام نقادانه می خواندم، و به همین ترتیب ایراداتی را که به نظرم می رسید، گزارش می کردم، به یک رساله ی 400 صفحه ای برمی آمد. اما دست نویس این نقد به صفحه ی 130 رسیده است و اطاله ی کلام بیش از این جایز نیست. حال آن که بیش از 50-60 مورد دیگر در حاشیه ی صفحات ترجمه یادداشت کرده ام که شاید به محضر خود استاد امامی تقدیم کنم.
برای آن که معلوم شود هنوز چقدر جای بحث و انتقاد باقی است، به چند مورد مهم دیگر اشاره می کنم:
1. مترجم فرزانه به مسئله ی کلامی مهم تفاوت «اسلام» و «ایمان» که در آیه ی 14 سوره ی حجرات آمده، عنایت کافی مبذول نداشته اند. و در این جا هم این کلمات را- که حفظ آن ها بسیار اهمیت و در کتب فقهی و کلامی فریقین بابی به همین نام دارد- به گرویدن و باور و رام شدن و غیره ترجمه کرده اند (ص 517). لذا خواننده به اهمیت فرق گذاری بین اسلام و ایمان پی نمی برد و به این مسئله پیشتر هم اشاره شد.
2. رقبه چند معنی دارد. از جمله 1. گردن 2. برده/ بنده 3. زمین و ملک و آب. مترجم محترم «فک رقبهً» (بلد، 13) را به «آزاد کردن گردنی» ترجمه کرده اند که درستش آزاد کردن برده/ بنده ای است. در قرآن کریم در جای دیگر «فی الرقاب» به معنای بردگان/ بندگان آمده است.
3. دنبال آیه ی پیشین، یعنی در ترجمه ی أَوْ إِطْعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ (بلد، 14)، آورده اند: «یا خوراندن به روز گشنگی» (ص 594).
4. و از همه غریب تر و بلکه هایل تر آن که ترجمه ی یک عبارت پنج-شش کلمه ای قرآنی از قلم مترجم دانشور افتاده است: یعنی این عبارت: وَلاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ، (سوره ی مؤمنون، آیه ی 27= ص 343).
آخرین سخنانم این است که دوست دانشور فرزانه ام جناب استاد ابوالقاسم امامی در به سامان رساندن این ترجمه رنجی گران بر خود هموار کرده اند. بدنه ی اصلی ترجمه هم- جز آن اندکی کهن گرایی غیرلازم و فارسی گرایی سره وار دارد- متین و استوار است. و آرزو می کنم کاش این ترجمه را قرآن پژوه با صلاحیتی غیر از خود ایشان هم ویرایش می کرد. بنده ترجمه ی ناچیز خود را پنج بار ویرایش کرده ام (دو ویراستار، هر یک دوبار و یک بار هم خودم). (1) ولی از حاصل کار و این که عیب و ایراد و کمبود و کاست نداشته باشد مطمئن نیستم. ده ها نقد هم بر آن نوشته شد که بسیاری از آن ها در بهسازی چاپ های بعدی به کار آمد و باز یادداشت ها و نقدهایی در راه است که در ویرایش نهایی، به کار خواهد آمد.
دکتر امامی، به وسعت دانش و دقت نظر و تأمل و آهسته کاری، به حق شهرت دارند، این بنده به مدت 6-7 ماه، نگارش این نقد یا مقاله ی انتقادی را متوقف ساختم تا مطمئن شوم، انگیزه و کارفرمای من در این کار جز تبادل فکری- علمی نیست که به قول سعدی «متکلم را تا عیب نگیرند، بلاغت نیفزاید». و خدای را شاهد می گیرم که نیت و آرزویی جز اصلاح این ترجمه ی مهم در سر یا در دل نداشتم. و امیدوارم به مدلول المؤمن مرآت المؤمن (مؤمن آینه/ انتقادگر برادر ایمانی خویش است) رفتار کرده باشم.
به ویژه آن که بیست سالی هست که به ایشان مهر و ارادت دارم و برای کارنامه ی علمی اش کمال احترام را قائل هستم. و اگر گاهی به مقتضای نقدنویسی، یا طغیان قلم، شرطی از شروط ادب و اخلاق را خدای نخواسته فرو نهاده باشم، عذر می خواهم.
ممکن است به خاطر ایشان یا هر صاحبدل و صاحب نظری این نکته/ معنی خطور کند که اگر قصد ناقد (این جانب) فقط عرضه ی پیشنهادها و نهایتاً اصلاحگری و بهسازی این ترجمه بوده است، چرا آن را یعنی مجموعه ی یادداشت های انتقادی خود را، به طور خصوصی، یعنی بدون چاپ کردن، در اختیار مترجم دانشمند، و دوست فرزانه ی دیرین خود ننهاده است. پاسخ بنده این است که شیوه ی خود بنده لااقل در مورد یکی از آثارم که بیش از 30 نقد بر آن نوشته شد. برعکس این شیوه بوده. یعنی بنده 20 فقره انتقاد از میان 30 فقره که بر حافظ نامه نوشته شده و غالباً برایم ارسال شده بود و اغلب به قلم بزرگان علم و ادب بود، پس از حذف تقریظ و تحسین های دوستانه، در چاپ های متوالی این اثر و یک بار هم به صورت رساله ای مجزّا، و مجموعاً در نهایت در 200 صفحه چاپ کرده ام، تا جامعه ی فرهنگی بداند که چه نقد و نظرهایی درمورد این کار وجود دارد. یعنی بر فایده ی نقد افزوده شود. ولی موردی هم بوده است که بنده یک ترجمه ی فارسی ارزشمند قرآن را که در حدود 15 سال پیش منترش شد، به مدت 14 ماه در تمام اوقات بعدازظهر و با مراجعه به بیش از 30 تفسیر و کمابیش همین تعداد فرهنگ ها و آثار قرآن پژوهی دیگر، مقابله ی سراسری و انقادی کردم که حاصل کارم به 140 صفحه دست نویس پاکنویس شده، بر طبق نظم خود قرآن بالغ شد و آن مجموعه را به طور خصوصی دراختیار آن مترجم فرزانه نهادم که در چاپ بعد به میزان 85 درصد از انتقادها یا پیشنهادهای بهسازانه ی مرا پذیرفتند.
شاید شیوه ی خداپسندانه در این جا هم همین اقتضا را داشت، و اگر قصور و تقصیری در این باب داشته ام، بار دیگر عذر می خواهم.
و آرزویم در باب این ترجمه که چه بسیار روزها به مطالعه و مقابله ی انتقادی آن اشتغال داشته ام، این است که سرور دانشورم جناب استاد امامی با توجه به هشت- ده انتقادی که اهل نظر بر این ترجمه نوشته اند، و نیز این انتقاد که شاید از همه مفصّل تر (و نه صائب تر) باشد، هم خود و هم با یاری و ویراستاری قرآن شناس و قرآن پژوه، به بازنگری سوم در این ترجمه ی ماندگار همت گمارند، تا پیراسته تر و آراسته تر گردد، و همچون یادگاری ارجمند از این روزگار، برای روزگاران آینده، پاینده و پایدار بماند.
توفیق ایشان را در بهسازی این ترجمه ی ارزشمند و والا از خداوند صاحب قرآن مسئلت دارم.
نقد اجمالی بر نقد آقای بهاء الدین خرّمشاهی بر ترجمه ی من (از قرآن کریم)
دکتر ابوالقاسم امامی
نخست از حوصله ای که جناب خرّمشاهی در بررسی ترجمه ی من از قرآن کریم به خرج داده اند، با همه ی اختلافاتی که در منظر و مبنا با هم داریم، سپاسگزار و مزید توفیق ایشان را خواستار است.
باری، عدم اعتقاد به نقدهای بی معیار ترجمه های قرآن کریم که خاستگاه آن، دیدگاه های سلیقه ای، تقلیدی و کشکولی نامنسجم و بی سازمان است از یک سو، و انبوه کارهای جدّی تری که نگارنده بر عهده دارد از سوی دیگر، مجالی نمی گذارد که نقدهای بی شمار ناقدان گرامی را که در این روزگار به دنبال گشایش بازار نقد رایج شده است، علیرغم فواید ضمنی بسیاری که در بر دارند بجدّ دنبال کند.
در غیاب یک معیار به رسمیت شناخته ی تأیید شده از سوی مسئولان حقیقی قرآن کریم در سطح جهان اسلام، معیاری که وابسته به این شخصیت و آن شخصیت، یا این مزاج و آن مزاج نباشد؛ در غیاب چنین معیاری، سنجش ها و داوری ها و چنان که شایسته ی نقد ترجمه ی قرآن کریم یا هر کار قرآنی است، چندان به کار نمی آید و تشنگان نقد راستین را در این باب، همچنان تشنه و جگرسوخته برجای می گذارد. این در شرایطی است که ترجمه ی رسمی و بی چون و چرای قرآن کریم نیز از همان آغاز گسترش قلمرو اسلام، مطلوب یا نیاز مسلمانان غیرعربی بوده است که قرآن به زبان آن ها نازل نشده است. به راستی، اگر این آرزو برآورده می شد، این همه بحث و جدل در باب ترجمه ها و حتی تفسیرها در نمی گرفت و مسلمانان غیرعرب نیز بسا که بیش از پیش به اصل پیام می پرداخته اند.
پس از انتشار ترجمه ی نگارنده از قرآن کریم، نقدهایی چند بر آن نوشته اند. برخی آن را تا آسمان بالا بردند و برخی آن را بر دیوار کوفتند. این ترجمه در واقع پیشنهادی است نو یا راهی است نارفته (همین گناهش بس) که تاکنون- با ویژگی هایی که دارد- کسی در آن گام نزده است. از همین روست که در نظر بعضی غریب و نامأنوس می نماید. گروهی آن را شناختند و خوش داشتند و برخی فرصت شناختن را به خود نداده از آن رمیدند، که نگارنده ناامید از بازگشت بسیاری از رمیدگان پاک نهاد نیست و همواره آن را چشم می دارد. تا زمین بود و زمان بود وضع چیزهای نوظهور که ارزشی نسبی داشته اند. همین بوده است.
در این ترجمه کوشش شده است. و همچنان کوشش خواهد شد، که شیوه ی تازه ای در برگردان زبان وحی تجربه شود. شیوه ای متفاوت با آنچه تاکنون دیده ایم که تشفّی خاطری چنان که سزاوار ترجمه ی قرآن کریم است از آن نیافته ایم. در شیوه ی من هدف آن است که نگارنده در فرجام، و در حدّ توان و امکان، به ارائه ی ترجمه ای توفیق یابد پایاپای و همراه با متن قرآن کریم و به دور از تأثیر قیل و قال های غیرزبانی چنان که خواننده ی فارسی زبان که از درک شیوه ی سخن وحی بی بهره است، هنگام خواندنش به چیزی بیش از درک معانی برسد.
در این جا آن دسته از خوانندگان ترجمه ام را که هرگونه توجهی به کار ناچیزم کرده اند، از جمله ناقد گرامی را- به رغم نقل بندهایی از سخنم که در مقدمه ی نقدشان آورده اند- به دو گفتار کوتاه و مخصوصاً فشرده ی خود ارجاع می دهم و به جدّ درخواست می کنم تا یکی دوبار دیگر به دیده ی دقّت در آن بنگرند و به درد نهفته در آن برسند و پیش از درک اصل مقصود که بی تازگی نیست، شتابزده به داوری ننشینند و نفرین ویرانگر را بر آفرین سازنده مقدم نشمارند:
الف. گفتاری کوتاه تحت عنوان «قرآن و ترجمه» که در انتهای قرآن مترجم به چاپ رسیده است (انتشارات اسوه، 1377).
ب. گفتاری کوتاه تحت عنوان «نخستین شرط ترجمه ی قرآن کریم به زبان های مختلف جهان» (ترجمان وحی، نشریه ی تخصصی مرکز ترجمه ی قرآن مجید به زبان های خارجی، سال دوم، شماره ی چهارم/ اسفند 1377/ ص 96).
گفتار نخست، شرحی است در غایت ایجاز از تصوری که نگارنده از ترجمه ی قرآن کریم دارد، و ارائه ی مبانی یا شیوه ای که به ترجمه ی درست و همبر و همراه با متن شریف کمک کند، ترجمه ای که همزمان با رعایت امانت در نقل معانی، لحن بیان قرآن را تغییر ندهد، یا به تعبیر من قرآن را ویرایش نکند و قبل از ترجمه ی عبارت خود قرآن، زبان واسطه ای نسازد و کلام قرآن را با گفته ی این و آن بازسازی نکند، و همزمان در شیوه ی بلاغی قرآن دست نبرد، بلکه نثر ترجمه را به آن هنجار و آن شیوه ای که قرآن خود دارد، در حدّ امکان نزدیک کند و حلاوت سخن وحی را چندان که ممکن است به خواننده ی محروم فارسی زبان نیز منتقل کند، و لذتّ درک آن را از انحصار مسلمان عرب زبان به طور نسبی درآورد.
قرآن نه نظم یک شاعر است که به نظم و شعر ترجمه شود، که خود فرموده است: ما بدو شعر نیاموخته ایم و نمی سزدش (یس، 69) و نه نثر یک نویسنده است که مثلاً و به اصطلاح «به زبان معیار»، یا «به زبان سرراست» یا «به زبان راستا حسینی» که در نوشته ی ناقد گرامی ما به تکرار آمده است، درآید، یا استعاره های مقدس آن به روش ترجمه ی رمان و داستان به استعاره های فارسی ترجمه شود.
قرآن آیات مکّی دارد با شیوه ای، و آیات مدنی دارد با شیوه ای. یک جا با سخنوران و بلیغان عرب در تحدّی است و جای دیگر به زبان ساده تر بیان احکام می کند. همه ی این شیوه ها جا دارد که از راه ترجمه در حد توان به خواننده ی فارسی زبان نیز منتقل شود. شیوه ی بیان قرآنی و هنجار سخن در کلام الهی متفاوت است. شیوه ای است که علمای بلاغت آن را از معجزات کلام وحی دانسته اند. طبیعی است که مانند آن را ابتداءً نمی توان آورد، اما آینه ای هرچند غبارآلود در برابر آن می توان گرفت. به مظلومیت مسلمان غیرعرب، از جمله فارسی زبان سوگند، که باید چنین کرد تا وی نیز اندکی از شیرینی گفتار وحی را خود «بچشد»، نه گزارش چشیدن دیگران را «بشنود».
گفتار دوم، پیشنهاد راه و بیان شروطی است که برای پدید آوردن یک شرح دقیق علمی و رسمی برای واژگان و عبارت های دشوار متن قرآن کریم، در حجمی نه پیش از حجم خود قرآن، به شرطی که در پایان کار به تأیید و امضای مسئولان راستین قرآن کریم در سطح جهان اسلام نیز برسد. تا سرانجام راهنمایی باشد مطمئن برای مترجمان همه ی زبان ها، و همزمان معیاری باشد یگانه، برای نقد همه ی ترجمه هایی که در هر زبان، از جمله فارسی، از متن قرآن کریم صورت می پذیرد، که سرانجام خوانندگان بی تقصیر نقدهای ضدّ و نقیض ترجمه های قرآن نیز از سردر گمی درآیند. زیرا نقدهای رایج ما هر کدام مبتنی بر آمیزه ای یا التقاطی است از نظرهای هفتاد و دو ملت بل بیشتر، یا استوار بر گفته ها و شنیده های نسنجیده ای که بر حسب مورد، به هر کدام دست می دهد یا در مورد خصمی سودمند افتد، چنگ می زنیم و می آویزیم.
پس از بیان کلی برخی دیدگاه های نگارنده که در طبیعت خود با دیدگاه های متعارف از جمله تصور جناب خرّمشاهی کاملاً متفاوت است، اینک به نقد اجمالی نقد ایشان می پردازم. قبلاً توضیح چند نکته یا چندگله ی دوستانه را بایسته می بینم:
1. حدود یک سال پیش یک نسخه از ترجمه ی خود را از طریق دوستان مشترک به رسم دوستی برای جناب خرّمشاهی فرستادم. همین خود می توانست سبب شود تا اگر نقد و نظری هست باز به رسم دوستی پیش از این ها به گونه ای به اطلاع من برسد. هرچند از این بابت در پایان نقدشان عذرخواهی کرده اند.
2. جناب خرّمشاهی نقد خود را به جای آن که در یک مجلّه ی تخصّصی منتشر کنند، در کتابی گنجانده اند که تحت عنوان شاعرانه ی تا شقایق هست [چون کتابی به همین نام درباره ی زندگی و آثار شادروان سهراب سپهری منتشر شد. بنده عنوان را باز با استفاده از مصرعی از او به چشمها را باید شست تغییر دادم- خرّمشاهی]، به تازگی به چاپ سپرده اند که سپس نمونه ی چاپخانه را همراه با نامه ای لطف آمیز برای من فرستاده اند (البته در تنگنای روندِ کارِ چاپخانه). [تنگنای مورد اشاره ی استاد، یک نمونه اش این بود که فرصت 10-12 روزه ای که با توافق ایشان برای نوشتن پاسخ ایشان تعیین شد، در نهایت و عملاً به کمی هم بیش از چهل روز کشید. فشار را ما برخود هموار کردیم، که بر ایشان تحمیل نشود.- خرّمشاهی].
3. نقد جناب خرّمشاهی با تخفیف کلی، هفتاد و دو صفحه ی چاپی است. حال اگر مجال پاسخ مورد به مورد هم وجود می داشت. پاسخ به ویژه با توجه به اختلاف در مبنا و دیدگاه نه کمتر از صد و پنجاه صفحه ای را می گرفت که این تحمیلی می شد به کتاب جناب خرّمشاهی. پس عملاً اگر هم می خواستم، یا در شرایطی که دارم می توانستم پاسخی به تفصیل بنویسم راه به روی من بسته بوده است.
4. در ذکر نام و وصف ناقدان کار من لحن نقل یکسان به نظر نمی رسد. شاید اشتباه از من است.
5. درسراسر نقدشان تحکّم و تهکّم هر دو آشکار است که دلیل آن روشن نیست. ناقد گرامی از نگارنده درخواسته اند که اگر لحن نامناسبی در نقد ایشان مشاهده شود «نرم سازی» یا تلطیف شود. براستی اگر فرصتی می بود به تک تک موارد می پرداختم. و این بر عهده ی خود ناقد گرامی بود که اگر دغدغه ای می داشته اند اصلاح می فرموده اند.
اما پاسخ به «بعضی نکات انتقادی» (ص 5 نقد)
ناقد گرامی نوشته اند: «ترجمه ای است سراسر سره گرایانه».
کمتر کسی است که نسبت به زبان عربی بیش از من اخلاص ورزیده در راه شناخت آن در سطوح مختلف زبانی کوشش کرده باشد. لااقل پنجاه سال است که با زبان عربی پیوسته دمخور و دمسازم. نگارنده چنان که در گفتار «قرآن و ترجمه» نیز نوشته و آمیزش زبان تازی و پارسی را سبب تقویت زبان فارسی می داند و خود نیز چنان که هم اکنون در حال خواندید به فارسی متداول آمیخته با عربی می نویسد. اما در ترجمه ی قرآن کریم یا متون کهن عربی نظر نگارنده آن است که یک متن مطرح و مهم عربی مانند قرآن کریم زبان سنجیده و سخته و استواری می طلبد که هرچه اصیل تر فراهم آید بهتر است. اصالت زبان پارسی در زبان ناب پارسی تجلّی بیشتری دارد. برای توضیح بیشتر —> «قرآن و ترجمه». ضمناً نگارنده دست مریزاد به همه ی کسانی که می گوید که در غبارزدایی از زبان پارسی می کوشند. این تعریض از جناب خرّمشاهی بعید است که خود دست اندرکار لغت سازی است. امروزه حتی حوزه ی علمیه ی غرق در عربیت نیز، پیشاهنگ احیای زبان پارسی و پارسی گرایی است. خلط نشود، دو زبان است: فارسی و عربی. برخی دوست می دارند در یک زمان هر دو را بنویسند. اما نگارنده هر کدام را به ویژه در ترجمه ی متن های ارجمند در جای خود دوست می دارد. دلایل کاملاً در اختیار است: حساب متکلفان افراطی پیشین نیز جداست. از نظر نگارنده هر کس به فارسی ناب بی تکلف مفهوم و مأنوس (مگر در ناگزیری) بنویسد، دارای فضیلت است، هنری نشان داده است.
جناب خرّمشاهی «خداینامه» را در «گفتار من» و سپس در نقل یکی از ناقدان من به معنی «ترجمه ی من از قرآن کریم» گرفته اند! چنین نیست. این که عرض می کنم دوبار دیگر گفتار مرا به دقت بخوانید یعنی همین. در آن گفتار هم فارسی من معمولی و آمیخته با عربی است پس قاعدتاً می بایست مفهوم بوده باشد. مراد از خداینامه ای برتر یعنی قرآن کریم (= کتاب الله).
کاربرد کلمات مهجور یا ساختن لغات غیرلازم. اگر دوستان مبنا را دریابند مشکل حل است. ناگزیری ها را قاعده نشمریم. [ناگزیری ها کدام است؟ مترجم محترم خودشان صیغه و ساختار می نرود/ می نخورد و امثال آن ها را که کل فارسی زبانان طی یک روند طولانی و تاریخی ولی قطعی در 600-700 سال پیش از زبان فارسی به در کرده اند و به جایش نمی رود، نمی شود، و نمی خورد، به کار می برند، «ناگزیری» مترجم امروزین قرآن کریم به فارسی می دانند.- خرّمشاهی].
6. مخففات شعری. آیات آهنگین مکّی و مشابه آن ها در برخی آیات مدنی شعر نیست ولی آهنگ و طنین ویژه ای دارد. گاهی در حدّ خود نیاز به سنگین یا سبک کردن لفظ پیش می آید. این کار در شیوه ی من بی دلیل نیست.
– «پردیس های ناز» در برابر «جنات النعیم» معادل زیبایی است، (ناز: نعمت). تنها عیبی که دارد خیلی مناسب و خیلی زیباست.
– «داسه» به جای هلال، پارسی است در فرهنگ ها نیز به همین معنی آمده است. این همان «داس مه نو» است که در حافظ و حافظ نامه هم حتماً آمده است.
-و نفختُ فیه من روحی. «روحی» یک «مضاف و مضافٌ الیه» ساده است یعنی: «روانم» یا «روان خود»، «نفخه ی الهی»- (= فوت خداوندی) که پیشنهاد ناقد گرامی است، [آیا خوانندگان در نقد یا ترجمه ی بنده کلمه ی مبتذل فُوت الهی را خواندند؟ خرّمشاهی] یک «منسوب و منسوبٌ الیه» است. این پیشنهاد یعنی تغییر ساختار اصیل قرآنی که به صورت «مضاف و مضافٌ الیه» است، آن هم با تغییر لفظ دو طرف در هر دو ترکیب، نه لفظ «روح» در آن لحاظ شده، نه «ی» متکلم. خداوند «روان» را از سر تشریف به خود نسبت داده است. خود بهتر می داند که او مرکب از روح و جسم نیست. وانگهی «نفخه ی الهی» یعنی «فوت خداوندی». این معادل نه فقط نادرست است، که زیبا هم نیست.
– عرش/ اورنگ، «عرش» را مخصوصاً باید به «اورنگ» ترجمه کرد تا مقام فرمانروایی و جهانداری خداوند را برساند. لفظ «عرش» که در فارسی گفته می شود در معنی مقصود قرآن چنین صراحتی را ندارد.
ترجمه ی اعلام. بلی اعلام ترجمه نمی شوند: ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و… ترجمه ناپذیرند. ولی اعلامی که صورت صفت و موصوف دارند یا اساساً عَلَم نیستند و بعدهات علم به شمار آمده اند ولی معنی وصفی آن ها زنده و معتبر است، حساب آن ها جداست. بلی، هر مؤمن مسلمانی بیت الحرام، مسجدالحرام و مانند آن را به همین صورت می فهمد. مترجم اگر آن ها را در ترجمه ی خود بیاورد کار بدی نکرده است ولی او باید بداند که به حدّاقل وظیفه ی خود عمل کرده است. زیرا معنی وصفی و حکمت نامگذاری بیت الحرام یا مسجدالحرام و امثال آن را ضمن یک معادل گذاری سنجیده به خواننده ی ترجمه ی خود نفهمانده است. نگارنده در چاپ قبلی در برابر مسجدالحرام «مسجد بازداشته» یا حتی «مزگت بازداشته» یا «مسجد ارجمند» در چاپ دوم به ملاحظه ی برخی سلیقه های ناپروریده، مسجدالحرام، یا بیت الحرام به کار برده است. با استمزاجی که به طور کلی از ویژگان و توده ی خواننده صورت داده ام، معلوم گردید مخالفان این روش اندک و در اقلیتند که امیدوارم کم کم به راه بیایند. و وظیفه ی یک ترجمه ی پایاپای و متعهدانه را دریابند. و از ترجمه ی دقیق قرآن لذت ببرند. فلسفه ی پاورقی های مفهوم تر از متن هم که در نقد به آن اشاره شده همین است که واژگان درست جای خود را بیابند.
-حواریون/ گازران. جناب خرّمشاهی نوشته اند که حواریون اصطلاح قرآنی است. «اصطلاح» سازش گروهی همکار و هم پیشه است در مورد گرفتن یک معنی صنفی و حرفه ای از یک واژه. پس در قرآن اصطلاح وجود ندارد. گروهی رختشوی بوده اند که از یاران عیسی علیه السلام شدند. نمونه ای از مردم مستضعف. گازر در فارسی چندان نامأنوس نیست. در ترجمه های پیشین نیز آمده. بلی در زبان کوچه یا در نشر روزنامه نیست. به همین دلیل در شیوه ی من جای خود را به خوبی دارد.
-مامنامه در برابر امّ الکتاب، و گنهپوش در برابر کفّاره، مامشهر در برابر امّ القری جای آفرین دارد و نه انتقاد.
-حور نیز در ریشه ی خود معنی سپیدی دارد در مورد چشم هم گفته اند سپیدی آن بر سیاهی بچربد یا سپیدی آن شدید باشد چنان که سیاهی آن. برخی هم سپیدی تن را مراد دانسته اند که در هر دو مراد زیبایی است. این معنی در «حواری» نیز صادق است که سپیدکردن لباس کنایه از پاکیزه کردن است.
کتب + علی: وجوب لازمه ی معنی است نه معنی ریشه. «بر شما نوشته اند» یعنی دستور کتبی است یعنی باید عمل شود (= وجوب). در زبان های دیگر نیز چنین است. زیرا ریشه در حاکم و محکومی دیرین دارد (دستوری نوشتن از بالا). به راستی در شگفتم که چنین نکاتی بر ناقد گرامی پوشیده مانده باشد. [و این نکته هم بر شما پوشیده مانده است که به جای ترجمه ی معنایی/ مفهومی، ترجمه ی مایل و شبیه به تحت اللفظی کرده اید، که این شیوه هزار سال به فهم کتاب آسمانی ما صدمه ی تاریخی و فرهنگی جبران ناپذیر زده است. – خرّمشاهی].
-واشتعل الرأس شیباً. دقیقاً یعنی سرم از پیری افروخته است. ناقد گرامی بدانند من این استعاره ی زیبای قرآنی را به همان وضع خودش، هم دوست می دارم، هم مایلم آن را به زبان پارسی عرضه کنم. در قرآنی که همه ی حرکات و اعراب و تلفظ و ریزه کاری هایش حساب دارد یا به اصطلاح توقیفی است؛ من این عبارت زیبا را تبدیل به «بر سرم گرد پیری نشسته» یا «برف پیری نشسته» نمی کنم و واژگان عبارت قرآن را تغییر نمی دهم [؟-خ] از این افروختن که معنی مقصود در کلام خداست (ولی به جای پیری) کسی از آن گر گرفتن یا آتش سوزی در سر نخواهد فهمید. احتیاطاً می توان در پاورقی برای یک بار رفع ابهام کرد و آسوده بود. [استاد امامی هم شما و هم بنده در آستانه ی پیری هستیم، شما را به همان قرآن که هر دو شرف و افتخار ترجمه اش را داشته ایم، قسم می دهم بگویید که در عمرتان، یعنی این چند ساله ای که آثار سپید مویی/ دو مویی و جو- گندمی شدن در موی سر شکیل حضرتعالی و تنک مایه ی بنده ظاهر شده است، به کسی گفته ایم که موی سرِ ما، از پیری افروخته شده است یا از کسی شنیده ایم؟ شما چندان در بند لفظ گرایی «شیرگیر» شده اید که مهم ترین اصل ترجمه که همخوانی متن با واژگان و تعابیر حقیقی و مجازی زبان مقصد (فارسی) است غافل مانده اید. ترجمه ابتدا باید صحیح و بسامان باشد تا سپس نوبت به زیبایی اش برسد. این ترجمه ی شما مانند صدها مورد دیگر که یاد کرده ام و نکرده ام غلط است، و مدام پدیده ی زبان و داوری های مربوط به آن را یک نفره می کنید. واقعاً سند مهمی، با این نوشته یعنی پاسخ نقد به دست داده اید، که تا چه حد با استبداد رأی رفتار می کنید. و تأسف می خورید که یک عده زبان نفهم شما را مجبور کرده اند که «مزگت بازداشته» را به مسجدالحرام تبدیل کنید. در این پاسخ گویی ها حضرت عالی صرف مدعا و تکرار آن را به جای دلیل می گیرید، و در مسائل زبان که نقلی است، مدام بحث عقلی و از ان برتر سلیقه ای می کنید. همین مقاله، یعنی پاسخ به نقد که از نظر شما متأسفانه به زبان معیار است، نخستین نثر سرراست و متعارفی است که از شما تاکنون دیده و خوانده ام. شما بر سقفی که نزده اید، مدام نقش و نگار کرده اید. خرّمشاهی].
– در «لاأُقسم»، «لا» دقیقاً معنی نفی می دهد. مثلاً «سوگند به جان شما نمی خورم» تلویح به سوگند است و مؤثرتر از سوگند خوردن واقعی. در زبان فارسی نیز چنین است. هر دو نظر در تفسیرها آمده است و من نظری را می پسندم که خداوند را متهم به استعمال لفظ زاید نکند. (بعضی نه همه، گفته اند «لا» زایده است) که این «بعض» همان کسانی هستند که نکته ی اصلی را درنیافته اند. [به گمانم بنده برای نخستین بار در تاریخ تفسیر و ترجمه ی قرآن کریم با دقتی ریاضی وار و خدشه ناپذیر با استناد به همین تعبیر در قرآن کریم، ثابت کرده باشم که لااقسم= اقسم. شرح این معنی را هم به اختصار در نقد حاضر آورده ام، هم در پی نوشت ترجمه ام از قرآن کریم، و هم مقاله ی «فهم قرآن با قرآن. همچنین مقاله ی جدید و مفصلی درباره ی «لا اقسم» نوشته ام که در همین کتاب حاضر چاپ شده است- خرّمشاهی].
-صبغهَ الله: ترجمه ی آن دقیقاً «رنگ خدای را» است به حذف فعلی که سبب نصب «صبغهَ» شده است. اصلاً «نگارگری» در کار نیست که در ترجمه ی ناقد گرامی آمده است. سخن از «رنگ خداست»: (صِبغه) نه «صَبغ». یک بار دیگر به توضیحی که جناب کوشا هم در نقد ترجمه ی شما در این آیه دارند (میراث جاویدان، شماره ی 17، ص 12) توجه فرمایید. ضمناً مبنای من مقدّر نگاهداشتن هر کلمه ای است که خداوند در کلام خود آن را «مقدّر» خواسته و به عبارت در نیاورده است، حذف های دیگر نیز چنین است. خداوند فهم آن را به موجب روند سخن بر عهده ی خواننده یا شنونده نهاده است. صبغه الله با فعلی که در تقدیر است جمله ی فعلیه است. در حالی که در ترجمه ی شما اسمیه معنی شده است و نکته های دیگر… ضمناً نام فلان فیلم را بردن در یک بحث فنّی کاری از پیش نمی برد.
-انّالله و انّا الیه راجعون. ناقد محترم معتقد است این عبارت به سبب آن که به همین صورت در زبان مسلمانان جاری است ترجمه نشود. این عبارت با عبارات دیگر قرآنی تفاوتی ندارد صد البته که باید ترجمه شود. ترجمه ی دقیق و زیبای فارسی: «ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم» تسلّی عزادار در فهم معنی آن است نه در تلفّظ ظاهر آن. البته اگر همراه با فهم معنی باشد، اصل آن نیز تسلّی بخش است. با ترجمه ی نماز خلط نشود.
-یسئلونکَ عن الشهرِ الحرام، قتالٍ فیه: ساختار بیانی قرآن دقیقاً همان است که با ترجمه نشان داده شده است: «تو را از ماه حرام پرسند: از جنگ در آن». اگر در ترجمه ی آن بگوییم: «از تو درباره ی جنگ در ماه حرام سؤال می کنند» معنی آن را نقل کرده ایم. اما ساختار زیبای عبارت قرآن را پاس نداشته ایم. خداوند، نخست پرسش را متوجه ماه حرام و سپس متوجه چیزی کرد که ممکن است در آن رخ دهد. ارزش چنین ساختاری در کتاب های بلاغت توضیح شده است و عقل سلیم هم به آسانی آن را درمی یابد. خداوند مخصوصاً نفرموده است: «یسئلونک عن القتال فی الشهر الحرام».
از این نمونه ها که در این جا به آن ها اشاره شد، قصد نگارنده آن است تا توضیح دهد که اختلاف من با سایر مترجمان از جمله ناقد محترم این است که بسیاری شأن قرآن را در لفافه ی نظرات این و آن می نگرند و توجه به این حقیقت بزرگ نمی کنند که قرآن به تأکید مکرر آیاتش قبل از هرچیز، عربی است و به زبان قوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که عربند نازل شده است. مترجم وظیفه دارد که از قرآن معنی بگیرد. هرگز مجاز نیست که به قرآن از خود یا از دیگران معنی بدهد. اگر بتواند به راستی عربی بداند، باید واژگان و ترکیب های آن را در جایگاهی که در زمان نزول قرآن کریم در زبان عرب داشته است به دقت بشناسد و سپس، برای آن ها معادل فارسی زیبا و درست بیابد. جای هرگونه توضیح و تفسیر یا رفع ابهام در حاشیه است و نباید در بیان ترجمه دخالت کند و قرآن را از طبیعت زبانی ای که دارد منحرف سازد. البته شرط آن دانست علمی زبان عربی است، نه هر دانستنی، دانستن به ویژه در ظرف تاریخی و جغرافیایی زبان قرآن و اطلاع از ویژگی هایی که در آن تاریخ و از لابلای قیل و قال های پسین، به سوی قرآن نرویم، بلکه از سوی خود قرآن و داده های زمان نزولش از زبانی گرفته تا غیرزبانی به این سو، یا به سوی خود و به خود بیابیم.
ویراستار با صلاحیت: اما در مورد توصیه ای که ناقد گرامی در پایان نقد، در باب ویرایش ترجمه ی من بوسیله ی «ویراستار باصلاحیت»کرده اند عرض می کنم: تا زمانی که ویراستاری نشناسم که مبانی مرا در این ترجمه دریافته یا تا زمانی که ویراستاران قرآنی ما بر اساس آنچه در آن دو گفتار گفته ام و هنوز محقق نشده است، بار نیایند، ترجیح می دهم که کار خود را به دست ویراستاران مألوف نسپارم، کارهای ویراسته را نیز گهگاه دیده ام. ویرایش با کدام اصول و با کدام مبنا مورد اتفاق؟ مسئله این است.
ویراستاری ارجمند همچون جناب خرّمشاهی که به درجه ی مترجمی قرآن نیز رسیده اند، در بررسی بخشی از ترجمه ی من هفتاد و دو صفحه نقد منفی نوشته اند و در آن جای مثبتی ندیده نمونه ی موفقی نشان نداده اند. [همان گونه که شما نیز یک ایراد کوچک را، به مدلول قرآنی وَکَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا و به مصداق کلمه ی سائِره «الحقُّ مرٌّ» و باز به مدلول قرآنی ُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ (دوست می دارند که برای کاری که نکرده اند [یا سزاوارش نیستند] ستایش بشوند) (آل عمران، 188)، از بنده به سمع قبول نشنیده اید- خرّمشاهی]. این نشانه ی آن است که نقد ایشان بر دیدگاه های خودشان استوار است، دیدگاهی که با مبانی من [ولی نه با مبانی علمی و دیدگاهی زبان شناسان و خبرگان فن ترجمه- خرّمشاهی] فرسنگ ها فاصله دارد. به راستی اگر من با مبانی و شیوه ی ایشان موافقتی می داشتم، حتی نیازی به نقد ایشان نیز نمی بود. زیرا کافی بود که کارم را با ترجمه ی ایشان تطبیق می دادم و آن را بر اساس آن می پیراسته ام. عکس آن نیز صادق است. چنان که اگر من هم، با مبانی پذیرفته ی خودم به نقد آیه آیه یا مورد به مورد ترجمه های دیگر، از جمله ترجمه ی جناب خرّمشاهی بنشیم، کتابی پرحجم و سنگین به بازار خواهد آمد. من چنین نمی کنم. من عذر هر کسی را که عجالتاً با شرایط فکری یا دیدگاهی که دارد می پذیرم و حتی در توجیه کاستی ها و برجسته کردن خوبی های آن می کوشم، و تا ظهور معیاری یگانه، برای نقد ترجمه های قرآن کریم، معتقدم اگر فرصت کاری دست دهد، گزینه های دیگری نیز، جز آنچه به کار دیگران مربوط می شود هست. هرگز خود را در اندوه نقایصی که به زعم من در کار دیگران وجود دارد نمی فرسایم. زیرا رفع کاستی های خود را بر شناساندن کاستی های دیگران مقدم می شمارم. چون، به ویژه در این باب، مسئولیت راستین را از آن دیگران می دانم. افزون بر این، برای داوری توده، به ویژه توده ی آگاه نیز شأنی عظیم می شناسم.
باری عمل به نیت است. از فواید ضمنی، نه مقصود از این نقد، چنان که از سایر نقدها و نظرها اعم از مثبت و منفی، سود خواهم برد. این شیوه ی هر کسی است که دست به کاری می زند. من آن را در پایان گفتار پیوست ترجمه ام نیز به روشنی نوشته ام. نگارنده از مفسر دانشمند و گرامی جناب محمدعلی کوشا علاوه بر نقدی که قبلاً دوبار نوشته اند خواسته ام که از سر لطف نظری دیگر بر چاپ موجود بیندازند و ملاحظات خود را بنویسند تا در چاپ آینده در مواردی که با اصل مبانی و شیوه ام برخورد نکند، از آن بهره مند شوم. عملاً نیز بر من منّت نهاده چنین کرده اند و حاصل کارشان را برای من فرستاده اند.
در پایان، من نیز به نوبه ی خود اگر لحنی ناخوشایند و ناخواسته از نوشته ام احساس شود به راستی پوزش می خواهم که در کشاکش وظایف روزانه و تنگنای شدید زمانی، فرصت کافی برای بازبینی و استدراک در اختیار نبوده است.
پینوشت:
1. پس از نگارش و چاپ این نقد، بار دیگر ترجمه ام را برای ویراست دوم (چاپ چهارم قطع رحلی) با استفاده از 72 انتقادی که بر ترجمه ام نوشته شده بود، اعم از آن که در نشریه ای چاپ شده، یا مکتوب وار به دستم رسیده بود، بازبینی کردم و نام همه ی ناقدان را، که گاهی 2 یا 3 فقره نقد نوشته بودند، با تشکر از یکایک آنان در پی گفتار مترجم آورده ام. آری نقد را آغاز هست انجام نیست.
منبع مقاله:
خرّمشاهی، بهاء الدین؛ (1389)، قرآن پژوهی (2)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست.