تحلیلی بر زمینه ها، علل و دستاوردهای صلح امام حسن مجتبی (ع)

تحلیلی بر زمینه ها، علل و دستاوردهای صلح امام حسن مجتبی (ع)

امام مجتبی علیه‏السلام از جنگ و پیکار و بذل جان خویش در راه خدا دریغ نمی‏ورزید. او کانون شجاعت و ستم ستیزی بود، ولی افکار عمومی جامعه، پذیرای روحیه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زمانی، گزندی به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود.
شرایط و فعالیت‏های سیاسی و اجتماعی دوران امامت امام حسن مجتبی (ع)

بیعت با امام مجتبی علیه‏السلام

————————————-
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم همواره امام حسن و برادرش حسین علیهماالسلام را به عنوان امام معرفی کرده بود و همگان از پیش می‏دانستند که امام حسن علیه‏السلام پیشوای آن‏ها خواهد بود. پیامبر پیوسته می‏فرمود:
حسن و حسین هر دو امام هستند؛ چه بجنگند و چه صلح کنند: علی علیه‏السلام نیز در روزهای واپیسن زندگانی‏اش، همه بزرگان را گرد آورد و جانشینی فرزندش را اعلام کرد و فرمود:
حسنم! رسول خدا دستور داد تا تو را جانشین خود کنم و نوشته‏ها و شمشیر خودم را (به عنوان نشانه) به تو دهم. این همان کاری است که رسول خدا نیز در مورد من انجام داد. تو نیز هنگامی که عمرت به پایان رسید، آن را به امام پس از خود ـ برادرت حسین علیه‏السلام ـ واگذار کن.1
پس از شهادت علی علیه‏السلام، امام سخنرانی پرشوری ایراد کرد. مردم در حالی که می‏گریستند، به سخنانش گوش می‏دادند. او در خطبه خود فرمود:
ای مردم! بی گمان، ما گروه پیروز خداییم، خویشان نزدیک و خانواده پیامبر اوییم. ما یکی از آن دو امانت گران‏سنگ رسول خدا نزد امت هستیم. ما به همراه قرآن، یعنی کتابی که همه چیز در آن هست و هیچ زشتی و نادرستی در آن راه ندارد، هستیم. در تفسیر قرآن باید از ما کمک خواست ؛ زیرا در برداشت از آن به حدس و گمان شخصی روی نمی‏آوریم، بلکه ما حقایق را آن گونه که هست می‏دانیم. ازما فرمانبرداری داشته باشید که اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسول هم‏سنگ و برابر است. خدا فرموده: « ای کسانی که ایمان آورده‏اید، از خدا و رسول او پیروی کنید و اگر در مسأله‏ای اختلاف کردید، آن را به خدا و رسولش باز گردانید و نیز فرموده است: و اگر آن را به رسول و سرپرستان خود باز گردانید، حتما کسانی که در پی فهم و درک‏اند، آن را در خواهند یافت.» مردم آگاه باشید و به زمزمه‏های شیطان گوش ندهید. او دشمن آشکار شماست. اگر گوش دادید، مانند دوستان او خواهید بود که به آن‏ها می‏گفت: امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نیست و من پشتیبانتان هستم، ولی آن لحظه که هر گروهی از شما بر دیگری پشت کند، قرآن می‏فرماید: من از شما بیزارم. من چیزی را می‏بینم که شما نمی‏بینید. به‏زودی عذاب خواهید دید. بدانید که دیگر در آن روز، ایمان آوردن آنان که پیش از آن ایمان نیاورده بودند، سودی نخواهد بخشید.2
پس از پایان سخنرانی امام، عبدالله بن عباس برخاست و گفت:
مردم! این فرزند پیامبرتان و جانشین امامتان است. پس با او بیعت کنید.
سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد.3 مردم نیز به پیروی از او با امام هم پیمان شدند. آن‏ها می‏گفتند:
چه‏قدر او دوست داشتنی است. چقدر خلافت برازنده اوست.
آن روز، بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری بود.4 پس از بیعت مردم، امام پست‏های حکومتی را به بزرگانی که می‏شناخت سپرد و خلافت خود را سامان داد. بیعت مردم، دشمنان را به هراس انداخت و سبب شد که آنان در برنامه ریزی‏های خود دقیق‏تر شوند.

تشکیل شورای براندازی از سوی معاویه

———————————————–
وقتی معاویه از ماجرای بیعت آگاهی یافت، برای این‏که تلاش‏هایش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خیلی زود وارد عمل شد. از این رو، مشاوران سیاسی خود مانند عمروعاص و قیس بن اشعث را حاضر کرد تا برای سست کردن پایه‏های خلافت امام حسن علیه‏السلام تصمیم بگیرند؛ خلافتی که حتی یک هفته از روی کار آمدن آن نمی‏گذشت. آن‏هابه این نتیجه رسیدند که اگر خلافت امام را از میان نبرند، همواره در نگرانی و ناامیدی خواهند بود.5 معاویه همواره یک خط مشی سیاسی را پی می‏گرفت. خط مشی سیاسی معاویه همیشه پیرو این سه اصل فریبکارانه بود: 1 ـ تطمیع، تهدید، شکنجه.
او در راستای سیاست‏های فریبکارانه خود به تناسب از هر سه روش سود می‏جست. نخست فرد مقابل را با وعده‏های توخالی (و یا گاه واقعی) به طمع وا می‏داشت. اگر نتیجه نمی‏داد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت کارش می‏ترسانید و اگر باز هم نتیجه‏ای نمی‏گرفت، با زور شکنجه او را از سر راه خود کنار می‏زد. نکته مهم در این جا این است که بیش‏تر کسانی که دستخوش این سیاست بازی قرار می‏گرفتند، در همان مرحله اول فریفته معاویه می‏شدند. شاید به جرأت بتوان گفت که او تمامی سیاست‏هایش را با بهره‏گیری از همان روش اول به انجام رسانید و بدون نیاز به زور و شیوه‏های دیگر، سیاست‏های شیطانی‏اش را به کرسی می‏نشاند. مهم‏ترین موفقیت‏های معاویه را در اجرای سیاست‏هایش می‏توان این چنین برشمرد: شکست لشکر امام حسن علیه‏السلام، فریب یاران نزدیک امام، شهادت امام، بیعت گرفتن برای حکومت پسرش یزید و…
او برای پیش برد سیاست تطمیع خود، باید فضایی مناسب دست و پا می‏کرد تا بتواند به راحتی مهره‏های مورد نظر را خریداری کرده و به سوی خود بکشاند. او باید امام را فردی ناکار آمد در خلافت، سست اراده و صلح جو یا رفاه طلب معرفی می‏کرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهی بگیرد. از همین رو، هجوم تبلیغاتی گسترده‏ای را علیه ایشان آغاز کرد. او افرادی را نزد مردم عراق می‏فرستاد تا با اغتشاش و شایعه پراکنی، افکار عمومی را مشوش ساخته و زمینه‏های آشوب را آماده سازند. البته این شیوه، راهکار دیرین او بود. او در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز از این سیاست بسیار بهره برده بود و بسیاری از واقعیت‏ها را دیگر گونه جلوه داده بود. به گونه‏ای که ده‏ها سال پس از او، هنوز آثار آن تبلیغات زهرآگینش به چشم می‏خورد.
نوشته‏اند روزی که سفّاح ـ سرسلسله خلفای عباسی ـ به قدرت رسید و شام را فتح کرد. گروهی از مردم شام نزد او آمدند و پیوسته سوگند یاد کردند که تا آن روز خویشان و خاندانی برای پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم جز بنی امیه نمی‏شناخته‏اند که وارث پیامبر باشند. به همین دلیل از آنان پیروی می‏کرده‏اند.6 یا وقتی از یکی از بزرگان شام که همواره علی علیه‏السلام را بر بالای منبرها لعن می‏کرد. پرسیدند: آیا تو اصلاً علی رامی‏شناسی؟ در پاسخ گفت: فکر می‏کنم او یکی از دزدان و راهزنان باشد.7
و یا در جنگ صفین، هاشم مرقال که یکی از یاران علی است، مردی شامی را می‏بیند که شمشیر می‏زند و پیوسته علی علیه‏السلام را دشنام می‏دهد. هاشم از او می‏پرسد: ای مرد این چه کاری است که می‏کنی؟ فردای قیامت در محضر خداوند درباره دشنام به سرور دوستان خدا و بهترین جانشین رسول خدا چه خواهی گفت؟ مرد شامی می‏گوید: در پیشگاه خداوند بزرگ خواهم گفت که من با مردی جنگیده‏ام که فرمانروا و رهبرشان بی نماز است و خود نیز این فریضه را به جای نمی‏آورند، ولی همین مردم شام کسانی بودند که در روز چهارشنبه نماز جمعه را به معاویه اقتدا کردند و سپس برای جنگ به سوی صفین آمدند.8
این‏ها نمونه‏هایی از تبلیغات زهرآگین است که معاویه در دوران حکومت خود بر شام انجام داده بود. اینک در دوران خلافت امام حسن علیه‏السلام نیز زمان آن بود تا سیاست‏های بازسازی شده‏ای از آن حربه‏های تبلیغاتی را دوباره به کار گیرد.

نامه‏نگاری‏های دو جانبه

—————————
با دستگیری جاسوسان معاویه که مأموریت شایعه پراکنی و آشوب گری در بافت عمومی جامعه اسلامی را داشتند، امام حسن علیه‏السلام برای معاویه نامه‏ای فرستاد تا او را از شکست نقشه‏های پلیدش آگاه سازد امام نوشت:
تو پنهانی افرادی را به کوفه و بصره فرستادی تا برای تو جاسوسی کنند. گویا خواستار جنگ هستی. تردیدی نیست که جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش که اگر خدا بخواهد، درخواهد گرفت. به من خبر رسیده است که تو از مرگ بزرگ مردی (علی علیه‏السلام) خشنود شده‏ای؛ در حالی که هیچ عاقل و اندیشمندی از آن خشنود نیست و….
در پایان دو بیت شعر بدین مضمون برای او نوشت:
به کسی که برخلاف همه فکر می‏کند و دیگر اندیش است، بگو مانند دیگران برای رفتن آماده باش که رفتن تو نیز نزدیک است.9
معاویه نیز برای امام نامه‏ای فرستاد و در آن انگیزه‏های جنگ طلبانه خود را بیش‏تر بروز داد. معاویه در این نامه نوشت:
خدای بی‏همتا را می‏ستایم که دشمن شما و کشندگان خلیفه (عثمان) است؛ همان پروردگاری که با عنایت خویش، مردی از بندگان خود را برانگیخت تا علی بن ابی‏طالب را غافل‏گیر کرده و بکشد و یاران او پراکنده گردند که از طرف سرکردگانشان نامه‏هایی به دستم رسیده است که از من برای خود و قبیله‏شان امان خواسته‏اند. به همین جهت، به محض دریافت نامه من، با لشکرت و هرچه برای جنگ با من آماده کرده‏ای آماده جنگ باش که انتقام خون خود را گرفتید و به آرزویتان رسیدید.10
او در این نامه با چهره‏ای حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد می‏کند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفی می‏کند تا بتواند همه توطئه‏های خود را توجیه کند و آن را حرکتی شایسته در مقابل جنگ‏طلبی امام بشناساند.
ولی از آن‏جا که امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبوده‏اند، امام مجتبی علیه‏السلامنیز درصدد خیرخواهی بیش‏تر برآمده و برای جلوگیری از کشتار مسلمانان و اتمام حجت، نامه‏ای به معاویه فرستاد و پس از ستایش الهی، او را سفارش کرد و نوشت:
ای معاویه! به راستی جای شگفتی است که تو به چنین کاری دست زده‏ای که به هیچ گونه شایستگی آن را نداری؛ نه به فضیلتی در دین معروف هستی و نه در اسلام پیشینه‏ای درخشان داری.
تو فرزند کسانی هستی که در جنگ احزاب با رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به دشمنی برخاستند. تو پسر پلیدترین فرد قریش نسبت به پیامبر هستی. بدان که خدا تو را ناامید خواهد کرد و به زودی به سویش باز می‏گردی. آن‏گاه خواهی دانست که فرجام نیکوی آن سرا از آن که خواهد بود. به خدا سوگند، به زودی با پروردگارت دیدار می‏کنی و به سزای کردار زشت خود دچار خواهی شد و خداوند هیچ گاه به بندگانش ستم نخواهد کرد. پس از در گذشت پدرم علی علیه‏السلام، مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند و من از خدا می‏خواهم که در این دنیای زود گذر چیزی را که سبب کاستی نعمت‏های آخرتش گردد به ما ندهد و از آن‏چه بر ما عنایت کرده نکاهد.
این‏که من به تو نامه نگاشته‏ام، تنها به سبب این بود که میان خود و خدایم عذری داشته باشم. این را بدان که اگر از مخالفت با من دست برداری، بهره معنوی بزرگی خواهی برد و مصلحت مسلمانان رعایت خواهد شد. از این رو، به تو پیشنهاد می‏کنم که بیش از این بر باطل پا فشاری نکن و از آن دست بردار و مانند دیگر مردم که با من بیعت کرده‏اند، تو نیز بیعت کن؛ زیرا تو خود می‏دانی که من به امر خلافت شایسته‏تر از تو هستم. از خدا بترس و ستم کاری را رها کن و خون مسلمانان را بدین وسیله پاس بدار. راه مسالمت‏آمیز پیش گیر و سر تسلیم فرود آر و درباره خلافت با کسی که شایسته آن و از تو سزاوارتر است، ستیزه مجوی تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسری و جنگ‏طلبی خود سرسازش نداری، ناچار با مسلمانان و لشکر انبوه به سوی تو خواهم آمد و با تو پیکار خواهم کرد تا خداوند میان ما حکم کند که او بهترین داوران است.11
در نامه امام حسن علیه‏السلام انگیزه‏ای جز خیرخواهی و اتمام حجت به چشم نمی‏خورد. برای این‏که معاویه رویه خود را تغییر دهد و راه درست در پیش گیرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشنی بیان می‏داشت. معاویه با بی‏شرمی، پاسخ نامه امام را این گونه داد:
سیاست‏مداری و تجربه من در خلافت بیش‏تراست. این تویی که باید از من پیروی کنی. پس به فرمان من در آی تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار کنم. از این گذشته، هر چه در خزانه عراق یافت می‏شود را به تو می‏دهم. آن‏ها را بردار و به هر جا که می‏خواهی برو. اجازه نخواهم داد که کسی بر تو حکومت کند و کارها نیز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته کارهایی که منظور در آن، اطاعت خداباشد، برابر خواست شما انجام می‏گیرد.12
روشن است که معاویه با بی‏شرمی تمام، خود را بالاتر از فرزند رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏دانست که فریبکاری را مایه برتری خود بر امام می‏پنداشت. از این‏رو، دوباره همان سیاست‏های کهنه‏اش را که پیش‏تر در جریان‏های مختلف مانند جنگ صفین در مورد امام علی و یارانش آزموده بود، به کار گرفت و به امام حسن نیز وعده ولی عهدی خود را داد و بهای کناره‏گیری امام از خلافت را نیز از خزانه بیت المال عراق و از جیره مسلمانان پرداخت. با همه این بی‏شرمی‏های معاویه، امام حسن بار دیگر فروتنی کرد و پاسخ او را برخلاف میل خود و تنها برای اتمام حجتی دیگر، چنین نگاشت:
چون ستم‏کاری و زورگویی تو را دیدم، آن را لایق پاسخ ندانستم و به خدا پناه می‏برم. بیا و از راستی و درستی پیروی کن که من اهل آنم.13
این آخرین نامه امام به معاویه پیش از لشکرکشی بود.

آماده سازی سپاه برای جنگ با معاویه

———————————————
پس از نامه‏نگاری‏های امام و معاویه، هر دو طرف تصمیم به رویارویی نظامی با یکدیگر گرفتند. امام برای تقویت روحیه نظامی سپاهش، برای آنان سخنرانی کرد؛ در حالی که نبود روحیه پیکارگری و دفاع از حق را در چشمان آنان می‏دید. سپاه امام در میدان نُخَیله گرد هم آمد و تا دیر عبدالرحمن پیش‏روی کرد. لشکری انبوه با ساز و برگ کامل گردهم آمده بود. امام به عبیدالله بن عباس فرمود:
ای پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگ‏جویان و قاریان شهر را با تو همراه می‏سازم؛ مردانی که هر کدام با گروهی از دشمن برابری می‏کنند. با آنان همراه شو و نسبت به آن‏ها نرمش نشان ده و فروتنی کن و آنان را به خود نزدیک گردان؛ زیرا آن‏ها باقی مانده افراد مورد اطمینان امیرالمؤمنین علیه‏السلام هستند. هم‏چنان از کرانه رود فرات حرکت کنید تا به سپاه معاویه برسی. هر جا به او برخوردی، جلوی او را بگیر تا من به شما برسم. اگر با آن‏ها برخورد کردی تو شروع به جنگ مکن، ولی اگر او جنگ را آغازید، با او بجنگ. اگر برایت اتفاقی افتاد، قیس بن سعد را جانشین خود کن و پس از او نیز سعید بن قیس جانشینی را بر عهده گیرد.14
عبیدالله بن عباس به همراه لشکر خود حرکت کرد و با معاویه روبه‏رو شد و میانشان درگیری رخ داد و او توانست نیروهای معاویه را به عقب نشینی وادار کند.

بستر سازی صلح از سوی معاویه

————————————–
معاویه با ارزیابی توان بالای نظامی امام و ناتوانی خود، به نیرنگی کثیف دست زد و پیروزی خود را در صلح انگاشت، ولی جنگ شروع شده بود و او باید می‏کوشید تا زمینه را برای صلح فراهم سازد. او باید صلح را به امام تحمیل می‏کرد؛ زیرا می‏دانست امام از انگیزه‏های شیطانی‏اش باخبر است. از سوی دیگر، معاویه به خوبی از تزلزل روحیه لشکر امام و انگیزه‏های دنیایی برخی از آنان برای شرکت در جنگ آگاهی داشت. بنابراین، از این سستی و ناتوانی یاران امام سود جست و تحریک و فریب آنان را راهکار اصلی شکست دادن سپاه امام دانست. از این رو، به فرماندهان سپاه امام نامه نوشت و سیاست‏های شیطانی‏اش را درباره آنان به کار گرفت. البته بعضی نپذیرفتند، ولی عبیدالله بن عباس لغزش نشان داد و فریب خورد. معاویه به او نوشته بود که امام صلح کرده است و بهتر است او نیز دست از جنگ بکشد و فرمانبردار باشد. هم‏چنین به او هزار هزار درهم (یک میلیون درهم) پیشنهاد داده و نیمی از آن را نیز پیشاپیش به او پرداخت کرده بود. او نیز نیمه شب خیمه‏گاه خود را ترک کرد و به سوی اردوی معاویه گریخت.15 صبح هنگامی که خبر پناهنده شدن عبیدالله بن عباس پیچید، در لشکر آشفتگی پدید آمد؛ این در حالی بود که امام هنوز به اردوگاه خود نرسیده بود.
معاویه نیز از فرصت استفاده کرد و بر این آشفتگی بیش‏تر دامن زد تا پیش از رسیدن امام کار را یک‏سره کند. او افرادی را به لشکرگاه امام فرستاد که می‏گفتند: ای مردم این (عبیدالله بن عباس) امیر شماست که به معاویه پیوسته و پناهنده شده است و این هم حسن بن علی است که صلح کرده است. پس خود را به کشتن ندهید16 و بدین ترتیب، با شایعه پراکنی و در نبود امام، زمینه را برای صلح آماده ساختند. از سوی دیگر، معاویه گروهی را برای مذاکره با امام به مدائن فرستاد تا درباره پاره‏ای از موضوع‏ها (به‏جز صلح) با امام گفت‏وگو و تبادل نظر کنند، ولی وقتی که از خیمه امام بیرون آمدند و به سوی قرارگاه خویش به راه افتادند، بلند بلند ـ به گونه‏ای که مردم می‏شنیدند ـ به همدیگر می‏گفتند:
خدا را شکر که امام صلح را پذیرفت و خدا به وسیله فرزند رسولش، خون بی‏گناهان را حفظ کرد.17
این دروغ‏پردازی‏ها و شایعه پراکنی‏ها، هم لشکر امام را از هم گسیخت و هم خشم اطرافیان امام را برانگیخت. آنان با شمشیرهای برهنه به خیمه امام ریختند. سجاده نماز را از زیر پای حضرت کشیدند و وسایل امام را غارت کردند. شماری از یاران راستین امام به دفاع برخاستند و امام را بر اسب خود سوار کردند و از معرکه دور نمودند.18 اوضاع و شرایط چنان مبهم و آشفته بود که امام ترجیح داد در فرصتی مناسب‏تر به روشن کردن موضع خود بپردازد.

بررسی عوامل صلح

———————–
عوامل زیادی در صلح امام حسن علیه‏السلام با معاویه نقش داشت که برخی از آن شفاف و بعضی دیگر پیچیده بود. در این‏جا به بررسی برخی عوامل می‏پردازیم:

الف) فریب‏کاری معاویه

چنان‏چه دیدیم معاویه در دوران زمامداری‏اش پیوسته می‏کوشید با سیاست‏های عوام فریبانه، واقعیت‏ها را دیگر گونه جلوه دهد و از ابزارهای پیچیده‏ای بهره برد. او با شایعه پراکنی، دروغ‏پردازی، تطمیع فرماندهان نظامی و سیاسی، معرفی چهره‏ای مذهبی و شریعت دوست از خود، و ده‏ها راهکار دیگر فضا را کاملاً مبهم و تیره کرد.
در جریان صلح، او نه تنها به خریدن عبیدالله بن عباس بسنده نکرد، بلکه از خود او برای جلب دیگر افراد بهره گرفت و گروه زیادی از سپاهیان امام را به توسط او از لشکر جدا کرد.
گفتنی است فریب‏کاری دشمن را نمی‏توان عامل مستقل در شکست یک لشکر دانست؛ اگر در سپاهی عناصر ساده لوح، دنیا دوست و سست عقیده باشند، آن‏گاه فریب‏کاری دشمن می‏تواند کار آمد گردد و زمینه‏های شکست را برای سپاه فراهم آورد. وقتی امام حسن علیه‏السلام مجبور به صلح شد با بینشی ژرف و عملکردی روشن‏بینانه، صلح را پذیرفت تا توطئه دشمن را خنثی سازد و اندک مسلمانان واقعی را که در کنار او مانده بودند، در امان بدارد.

ب) بی‏وفایی و دنیازدگی سپاهیان امام حسن علیه‏السلام

درگیری‏ها و جنگ‏های طولانی‏ای که در زمان علی علیه‏السلام با گروه‏های مختلف در گرفته بود، نوعی خستگی از جنگ و بی‏علاقگی به دفاع از حق و حقیقت در میان سپاهیان امام بر جای گذاشته بود. هم‏چنان‏که علی علیه‏السلام در دوران خلافت خود نیز با این مشکل روبه‏رو بود و به سختی مردم را به دفاع از حق و ایستادگی در برابر مهاجمان ترغیب می‏کرد. به گونه‏ای که می‏فرمود:
ملّت‏ها صلح می‏کنند در حالی که از ستم زمامدارانشان در وحشت‏اند، ولی من صلح می‏کنم در حالی که از ستم یاران خودم در وحشتم. شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم، به پای برنخاستید. حقیقت را به گوش شما خواندم، ولی نشنیدید. شما را به مبارزه با سرکشان ترغیب کردم، هنوز سخنانم پایان نیافته، مانند قوم «سبأ»، پراکنده شدید و در لباس اندرز و پند، همدیگر را فریب دادید تا مبادا سخنانم در شما اثر کند… رهبرتان از خدا اطاعت می‏کند، شما با او مخالفت می‏کنید، ولی رهبر شامیان (معاویه) از خدا نافرمانی می‏کند و از او فرمانبردارید. به خدا سوگند، دوست دارم معاویه شما را با افراد خودش مبادله کند و مثل مبادله دینار با درهم، ده نفر از شما را برابر یکی از افراد خودش به من بدهد.19
این خط رفاه‏طلبی و آسایش پرستی، در زمان خلافت علی علیه‏السلام نیز بود و اکنون امام مجتبی علیه‏السلام با افرادی به جنگ معاویه رفته بود که سرزنش‏های علی علیه‏السلام به راهشان نیاورده بود. براین اساس، همین روحیه ذلت‏پذیر امام را با بحران پذیرش صلح روبه‏رو ساخت. امام با شناختی که از اطرافیان و روحیه آنان داشت، کوشید تا باز هم با نصیحت آنان را به مبارزه تشویق کند. بر این اساس، این گونه با آنان سخن گفت:
هیچ چیز نمی‏تواند ما را از رویارویی با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تکیه بر پشتوانه استقامت شما با شامیان وارد جنگ شدیم، ولی امروز شایعه پراکنی‏های بیهوده و کینه توزی‏ها، استقامت شما را از میان برده و لب به شکوه گشوده‏اید. وقتی به جنگ صفین می‏رفتیم، دین را بر دنیا برگزیده بودید، ولی امروز منافع خود را لحاظ می‏کنید. ما همانیم که در گذشته بودیم، ولی شما مانند گذشته وفادار نیستید.
شماری از شما بستگان خود را در جنگ صفین و برخی دیگر نیز در نهروان از دست دادند. گروهی بر آن‏ها اشک می‏ریزید. عده‏ای هم خون‏بهای آن‏ها را می‏خواهید. دیگران هم از دستورهای من سرپیچی می‏کنند. معاویه به ما پیشنهادی دور از انصاف داده است که با هدف ما و عزت اسلامی ما منافات دارد. حال اگر برای کشته شدن در راه خدا آماده‏اید برخیزید و با شمشیر پاسخ او را بدهید، ولی اگر خواستار آسایش و رفاه هستید بگویید تا صلح را بپذیرم.
سخن امام پایان نیافته بود که همه سپاهیان فریاد زدند: «زندگی! زندگی!»20
امام با دیدن سستی سپاهش، به ناچار صلح را پذیرفت. گذشته از این‏که شماری از آنان نیز پیش‏تر با نامه‏نگاری‏هایشان با معاویه به استقبال صلح رفته بودند. حتی برخی نیز آمادگی خود را برای تسلیم امام به معاویه و یا ترور او اعلام کرده بودند. از این رو، وقتی از امام علّت صلح را می‏پرسند، پاسخ داد:
به خدا اگر با معاویه می‏جنگیدم، مرا دست بسته به او تحویل می‏دادند.21

ج) انگیزه‏های مختلف در سپاهیان امام حسن علیه‏السلام

چنان‏چه در سخنرانی امام نیز به چشم می‏خورد، افرادی با انگیزه‏های مختلف در سپاه ایشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود یکپارچه نبود. دسته‏ای از آنان در اثر اندیشه‏های انحرافی خوارج برای دستیابی به معاویه و قتل او صف آراسته بودند؛ زیرا پس از قتل علی علیه‏السلام هدف بعدی‏شان معاویه بود. هم‏چنان‏که ابن ملجم نیز بر آن اعتراف کرده است.22 گروهی در راستای تعصبات قبیله‏ای و برخی دیگر نیز به طمع غنیمت‏های جنگی آمده بودند. این گوناگونی و اختلاف انگیزه‏ها، سبب شده بود که فرمانبرداری لازم را از امام به عمل نیاورند.

اهداف و انگیزه‏های امام حسن علیه‏السلام از پذیرش صلح

——————————————————————
افزون بر عواملی که سبب تحمیل صلح به امام بر شمرده شد، می‏توان به این جریان از نگاه امام مجتبی علیه‏السلام نیز نگریست. امام حسن علیه‏السلام با در نظر گرفتن موارد زیر دست به صلح زدند:

الف) خطر تهاجم خارجی

حمله رومیان خطر جدی و بزرگی بود که همواره سرزمین مسلمانان را تهدید می‏کرد. آن‏ها از آغاز ظهور اسلام ضربه‏های مهلکی از مسلمانان خورده بودند و همواره در پی فرصتی مناسب می‏گشتند تا تهاجمی تلافی جویانه را آغاز کنند. با انتشار خبر بروز فتنه‏های داخلی در کشور اسلامی، آن‏ها به سرعت واکنش نشان دادند و برای عملی کردن آرمان سلطه گرانه خود لشکرکشی کردند، ولی صلح امام سبب دفع این خطر بزرگ گردید.23 زیرا هدف اصلی امام حفظ نظام اسلامی در سطح کلان بود؛ نه استحکام خلافت خود.

ب) رعایت مصلحت عمومی

سیره پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و پیشوایان دین این بود که هیچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حمله‏ای صورت نمی‏گرفت، دست به شمشیر نمی‏بردند. بر این اساس، همواره حجت را تمام می‏کردند و تا جایی که امکان داشت می‏کوشیدند که با نصیحت و خیرخواهی از خونریزی جلوگیری کنند و در صورت ناامیدی از حق گرایی دشمن، به جنگ دست می‏زدند.
امام مجتبی علیه‏السلام از جنگ و پیکار و بذل جان خویش در راه خدا دریغ نمی‏ورزید. او کانون شجاعت و ستم ستیزی بود، ولی افکار عمومی جامعه، پذیرای روحیه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زمانی، گزندی به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وی با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامی، از سیره پدرش امیرالمؤمنین پیروی کرد و برای جلوگیری از چند دستگی و حفظ ارکان نظام اسلامی، خود را کنار کشید و صلح کرد. زیرا او دشمن خود را به خوبی می‏شناخت و می‏دانست که جنگ با او نیز سبب جلوگیری از سرپیچی او نخواهد شد. جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ می‏کرد. امام به خوبی می‏دانست که با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانی نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبی در نظر داشت و دشمن حیله‏گر را کاملاً می‏شناخت که چگونه برای رسیدن به قدرت، به هر جنایتی دست می‏زند و چون روزبه‏روز از شمار مسلمانان راستین کاسته می‏شد، خطری سخت‏تر از دوران خلافت علی علیه‏السلام اسلام را تهدید می‏کرد؛ زیرا برای مثال، عبیدالله بن عباس در زمان امیرالمؤمنین چهره درخشانی از خود نشان داده بود. او از فرمانداران علی علیه‏السلام و افراد مطمئن آن زمان به شمار می‏رفت و علی علیه‏السلاماو را به فرمانداری یمن گمارده بود، ولی یک شب بیش‏تر در اردوگاه امام حسن علیه‏السلام دوام نیاورد.
امام برای خنثی کردن توطئه‏های معاویه که هر روز خطرناک‏تر می‏شد، کنار رفت تا او از اسلام ستیزی دست بردارد. خون مسلمانان بی‏گناه برای او بیش‏تر از خلافت بر آن‏ها ارزش داشت. از این رو، به صلح تن در داد. خود بارها می‏فرمود:
من جنگ را (تنها) به خاطر رضایت خدا و حفظ خون مسلمانان رها کردم.24

ج) حفظ جایگاه امامت

معاویه به تلاش گسترده‏ای برای تخریب چهره امامان معصوم دست یازیده بود. او تمام توان خود را برای شوراندن مردم و تشویش فضای سیاسی علیه امام به کار می‏گرفت. او می‏خواست داغ ننگی را که سال‏های سال بر پیشانی خاندان امیه خورده بود، پاک کند و شکل زیبنده‏ای به حکومت خود دهد و تمام آن خفت‏ها و خواری‏ها را متوجه امام مجتبی علیه‏السلام گرداند و خود را برای مردم، محبوب‏تر جلوه دهد. زمینه‏های چنین فتنه‏ای را نیز پیش‏تر در میان سپاه امام آماده کرده بود. امام فتنه انگیزی‏های او را به چشم می‏دید، ولی مردم درک نمی‏کردند که معاویه چگونه شخصیت امام را زیر سؤال می‏برد. او هنگامی که به دست افراد سپاهش زخم خورد، در این باره فرمود:
به خدا من معاویه را به این مردم ترجیح می‏دهم؛ زیرا خیال کرده‏اند که شیعه و پیرو من هستند، ولی نقشه قتل مرا می‏کشند. اثاثیه مرا به غارت می‏برند و مالم را می‏دزدند. به خدا اگر من از معاویه پیمانی برای حفظ جانم بگیرم، بسیار بهتر است که در میان یاران خودم در امان نباشم.بسیار بهتر از این است که اینان (که خود را پیرو من می‏پندارند) مرا بکشند و خانواده‏ام را به اسیری برند. به خدا اگر با معاویه می‏جنگیدم، همینان دست و گردنم را بسته و به معاویه تسلیم می‏کردند. به خدا اگر من با او صلح کنم، جایگاهم محترم شمرده شده و عزیز می‏مانم؛ ولی اگر بجنگم یا مرا به خواری اسیر می‏کند و یا با منت گذاردن آزاد می‏کند که تا قیامت این داغ ننگ از پیشانی بنی هاشم پاک نخواهد شد؛ خوار می‏گردیم و معاویه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.25
پس باید دانست که امام افقی را می‏دید که هیچ یک از یارانش آن را نمی‏دیدند. آنان نگرشی سطحی به جریان داشتند.

د) سکوت تا بلوغ سیاسی

گاه گذشت زمان آموزگار خوبی برای وجدان‏های خواب آلوده است که با عافیت‏طلبی روزگار می‏گذرانند و تازیانه بی‏وفایی را نچشیده‏اند و همواره گردش روزگار را برکام مراد می‏انگارند؛ به سان کودکی لجوج که از سختی آموزش می‏گریزد و لذت بازی را برمی‏گزیند و تنها آن روز می‏فهمد که دیگر پشیمانی سودی نمی‏بخشد.
اندرزهای امام نه در معاویه اثر می‏کرد و نه در دل مردم، تا از او پیروی کنند. امام وقتی افکار عمومی را برای پذیرش جنگ آماده نمی‏بیند و اسلام عزیز را در معرض آسیب‏های گوناگون می‏یابد، صلح می‏کند و مبارزه را به گونه‏ای دیگر آغاز می‏کند. او می‏خواست با کمک مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولی با پشت کردن آنان و شانه خالی کردن از زیر بار جنگ، به ناچار خود به تنهایی بار تمام مسؤولیت‏ها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خویش عاقبت غفلت امروزشان را ببیند تا در آینده با عزمی راسخ‏تر و اراده‏ای جدی‏تر برای حق از دست رفته بپاخیزند. آن‏چه بر امام در آن مقطع حساس زمانی تکلیف بود، یاد آوری فردایی سخت برای جامعه نافرمان بود که عافیت می‏طلبیدند. تمامی این لجاجت‏ها در جهتی سامان می‏گرفت که امام بر حق مردم در خانه تنها بماند و درنده‏ای سیری‏ناپذیر بر آنان حکومت کند. هم چنان‏که اعمال فشار، تهدید و شکنجه از همان روزهای آغازین حکومت معاویه بر مردم کوفه و بصره که علیه او قد علم کرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بیت المال حذف گردید. شهادت دادن‏شان پذیرفته نشد، دارایی‏شان به تاراج رفت و خانه‏هایشان ویران شد.26 همه این‏ها کفاره لحظه‏ای غفلت و آسایش خواهی بود.
امام هیچ سیاستی را در آن شرایط آشفته برتر از صلح نمی‏یافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتیجه نادانی و رفاه‏طلبی‏شان را ببینند. امام تنها دراین‏باره به شیعیانش فرمود:
شما شیعیان من هستید. اگر من در پی ریاست و دنیا پرستی بودم، معاویه هرگز این‏گونه بر من پیشی نمی‏گرفت، ولی من چیزی را می‏بینم که شما نمی‏بینید. آن‏چه روا داشتم، تنها برای جلوگیری از خون‏ریزی و حفظ جان شما بود. پس حال که این گونه شد، به امر خدای خود راضی و در برابر دستور او تسلیم باشید. حال به خانه‏هایتان بروید و آسایش یابید.27

مفاد صلح

————
مفاد عهدنامه صلح عبارت بود از:
1. حکومت به معاویه واگذار می‏شود؛ به شرطی که براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا و روش خلفای شایسته عمل کند؛
2. خلافت، پس از معاویه از آن امام مجتبی علیه‏السلام خواهد بود و اگر اتفاقی برای او رخ داد و موفق نشد، حکومت به حسین علیه‏السلام می‏رسد و معاویه حق ندارد برای خود جانشین تعیین کند؛
3. دشنام و ناسزا به امیرالمؤمنین و نیز نفرین او در قنوت نمازها ترک می‏شود و همه باید از او به نیکی یاد کنند؛
4. همه مردم در هرکجا که زندگی می‏کنند و از هر نژاد و قبیله‏ای که هستند، باید امنیت کامل داشته باشند. از آن‏چه در گذشته انجام داده‏اند، باید گذشت شود و افراد به بهانه‏های پوچ تعقیب نگردند و با مردم عراق نیز بدرفتاری نشود؛
5. یاران و پیروان علی علیه‏السلام در هر جا که هستند، باید در امان باشند و به آن‏ها تعرضی نشود و جان و مال و ناموسشان امنیت داشته باشد. معاویه حق تعقیب و سوء قصد نسبت به آن‏ها را ندارد و باید حقوق هر صاحب حقی را باز پس گیرند و هر چه را از یاران علی علیه‏السلام گرفته‏اند، باید به آنان بازگردانده شود؛
6. نسبت به حسن و حسین بن علی علیه‏السلام نباید هیچ گونه توطئه‏ای صورت گیرد و به هیچ یک از خاندان اهل بیت نباید گزندی برسد و در هیچ نقطه‏ای از زمین نباید بر آنان ستم روا دارند؛
7. معاویه حق قضاوت ندارد و نباید خود را امیرالمؤمنین بنامد؛
8. معاویه باید بدهی‏های خود را به بیت المال بپردازد که پنج میلیون درهم آن، از آنِ بیت‏المال کوفه است و از این قرار داد مستثناست. سالانه دو میلیون درهم نیز باید به حسین بپردازد. معاویه باید در بخشش‏ها بنی هاشم را بر بنی‏عبدشمس (بنی امیه) ترجیح دهد و هرسال نیز یک میلیون درهم به خانواده‏های شهیدان جنگ جمل و صفین و همگی آنانی که در رکاب علی علیه‏السلام به شهادت رسیده‏اند، اختصاص دهد.28

صلح؛ سنگری دیگر برای مبارزه

———————————–
رویه‏ای در سیاست وجود دارد که هرگاه سیاست مداری به پذیرش امتیازی منفی مجبور می‏شود و به دادن امتیاز مثبتی به حریف وادار می‏شود، راهکاری را بر می‏گزیند که کم‏ترین زیان را برای او و جامعه‏اش داشته باشد. امام‏حسن علیه‏السلام می‏کوشید با رعایت این اصل تمام توان و سیاست خود را در مفاد قرار داد صلح بگنجاند تا بتواند از این ابزار، مبارزه با معاویه را در سطحی دیگر ادامه دهد.
امام در قرارداد، مطالبی گنجانید که امتیازهای زیادی برای اسلام و مسلمانان داشت و کوشید در آن معاویه را آن‏گونه که هست به مردم بشناساند و چهره واقعی او را بنمایاند. امام در مفاد صلح، او را در تنگنای موازین شرعی قرار داد و به وسیله مواد صلح نامه، اهداف واقعی خود را از جنگ با معاویه نشان داد که عبارت بودند از: جلوگیری از آزار شیعیان، جلوگیری از ناسزاگویی به علی علیه‏السلام، جلوگیری از تبعیض نژادی، قومیت گرایی، رانت‏خواری، فساد مالی و ده‏ها حرکت زشت معاویه که آزادانه به اسم اسلام انجام می‏داد.
البته امام به خوبی می‏دانست که معاویه به این قرار داد عمل نمی‏کند، ولی این مسأله سبب رسوایی او می‏شد و این خود یکی از بزرگ‏ترین انگیزه‏های امام در جنگ با معاویه بود. بر این پایه، امام حق انتخاب را به مردم واگذار کرد تا به خود آیند و سرنوشت خود را خود برگزینند.

پی‏آمدهای صلح

——————-
همان‏گونه که انتظار می‏رفت، معاویه با رسیدن به قدرت، تمامی پیمان‏های خود را شکست. پس از صلح، سران دو طرف به کوفه آمدند و معاویه برای مردم سخنرانی کرد. او بالای منبر رفته و گفت:
به خدا ای مردم! من برای برپاداشتن نماز با شما نجنگیدم. جنگ من نه به دلیل روزه بود، نه حج و نه پرداخت زکات. تنها انگیزه من از نبرد با شما حکومت بر شما بود؛ چه ناراحت شوید و چه خوشنود. بدانید که من هر پیمانی را که با حسن بن علی علیه‏السلام بسته‏ام، زیر پا گذاشته و به آن پایبند نخواهم بود.29
برخلاف مفاد صلح نامه، نخست بر اعمال فشار، تهدید و شکنجه مردم کوفه و بصره و به ویژه علویان و پیروان امام افزود. وی همواره برای ضربه زدن به امام و گوشه‏گیر ساختن ایشان تلاش می‏کرد و در این گیرو دار، با نمایاندن چهره‏ای خیرخواه، برای خود نیز آبرویی دست و پا می‏کرد. از این رو، به فکر افتاد تا به امام مأموریتی واگذار کند تا هم بر حضرت منّتی بنهد و هم تأییدی بر کار خود بگیرد. از این رو، به امام دستور داد فرماندهی جنگ با یکی از دشمنان سرسخت حکومت به نام حوثره اسدی را که از خوارج بود، برعهده گیرد، ولی امام با آگاهی تمام از افکار شیطانی معاویه به او فرمود:
به خدا، این‏که من از جنگ با تو دست کشیدم، تنها به سبب حفظ جان مسلمانان بود که اکنون نیز فکر نمی‏کنم برای دفاع از تو با مردم بجنگم. به خدا سوگند، تو از آن‏ها سزاوارتر به جنگ هستی که به جنگ تو بیایم.30
در پی همین اغراض شیطانی، او در حضور مردم به امام می‏گفت: ای حسن! من از تو بهترم. امام دلیل ادعایش را پرسید، پاسخ داد: چون مردم گرد من جمع شده‏اند و از من فرمان بردارند، ولی تو تنهایی. امام در پاسخش فرمود:
هرگز! چه پندار خامی داری، ای پسر هند جگر خوار! این‏ها که گرد تو جمع اند، دو دسته‏اند: یا به واقع فرمان‏بری دارند و یا ناگریز به آن هستند. اگر فرمان بردارند، پس نافرمان خدا هستند و اگر هم ناگزیرند که تکلیفی ندارند و به گفته خدا عذرشان پذیرفته است. من هرگز نگویم از تو بهترم؛ زیرا در تو خیری وجود ندارد، ولی خدا مرا از همه زشتی‏ها دور کرده است؛ همان‏گونه که تو را از خوبی‏ها برکنار کرده است.31
امام، روزهای سختی را در کوفه می‏گذراند. بهترین یاران او که گذشته درخشانی در زمان علی علیه‏السلام داشتند، تحت تعقیب قرار گرفته و به شهادت رسیدند. طلایه دارانی چون حجر بن عدی، رشید هجری و میثم تمار از آنان بودند. امام حسن علیه‏السلام در آن زمان، تنها به نشر معارف اسلامی می‏پرداخت.
شهادت سرداران اسلام به دست معاویه، شکنجه و تهدید آنان و حذف نام شیعیان از دفتر بیت المال و دیگر فشارها که پس از صلح صورت گرفت، پی‏آمدهایی را در جامعه اسلامی بر جای گذاشت.

الف) بیداری عافیت طلبان

مردم با شیوه حکومتی معاویه آشنا نبودند و سازشکارانه با او کنار می‏آمدند، ولی این فشارها همه وجدان‏های خواب آلوده را بیدار ساخت و این همان خیری بود که امام حسن علیه‏السلام پیش بینی کرده بود.

ب) شناخت جایگاه امام

امام پس از دیدن بی‏وفایی یاران و فشار دستگاه بنی امیه بر او، کوفه را به مقصد مدینه ترک کرد و به انتظار روزی نشست که مردم فرجام کارشان را ببینند و به خود آیند. همان‏هایی که با کنار آمدن با دشمن دینشان، دو امام بزرگ خویش را خانه نشین کرده بودند. مردم عراق به این حقیقت رسیدند، ولی افسوس که دیر شده و امام حسن علیه‏السلام از دنیا رفته بود، ولی نتیجه آن در زمان امامت امام حسین علیه‏السلام به خوبی ظاهر گشت. دعوت مردم کوفه از امام حسین و قیام‏های پس از آن، بیداری مردم را نشان می‏دهد. این مسأله به آن دلیل بود که مدت زمان واکنش آن‏ها به پیش‏آمدهای روزگار بسیار دیر هنگام رخ می‏داد.
آنان حساسیت اوضاع را به خوبی در نمی‏یافتند و همواره به امید روزی نشسته بودند که وضع بدون انجام واکنشی جدّی بهبود یابد. در واقع، آنان خوش بینانه با مسایل برخورد می‏کردند. هدف امام مجتبی علیه‏السلام کلی‏تر از آن بود که به آن حقایق و شناخت‏ها در زمان خود او برسند. امام به سوی مدینه حرکت کرد و نگاهی به کوفه انداخت و به کسانی که برای بدرقه‏اش آمده بودند، فرمود:
من شهر و خانه دوستانم را از روی دشمنی ترک نمی‏کنم؛ چون آن‏ها از پیمان من و تعهدهایم دفاع می‏کردند.32

دیگر مبارزه‏های اجتماعی ـ سیاسی

——————————————–
پس از پیمان صلح و از دست دادن خلافت، امام حسن علیه‏السلام به ناچار به مدینه بازگشت و در انزوا به سر برد، ولی این بدان معنا نبود که امام خود را در خانه خویش زندانی کند و هیچ گونه روابطی با دیگران نداشته باشد؛ اگرچه از دست دادن خلافت از یک سو و تبلیغات زهرآگین معاویه از سوی دیگر، در کنار گذاردن امام از صحنه سیاسی ـ اجتماعی جامعه، سهم بسزایی داشت، ولی امام در همان محدوده شهر خویش با برقراری نماز جماعت، تشکیل گروه‏های علمی، مجلس‏های آموزش دینی و… پیوند خود را با مردم حفظ کرد. امام همواره خود را در دسترس مردم قرار می‏داد؛ هرچند این کار برایشان از نظر امنیتی خطرناک بود، ولی امام به ارتباطش با مردم اهمیتی ویژه‏ای می‏داد و با آنان نشست و برخاست می‏کرد. رفتارهای نیکوی امام در بالاترین درجه انسانیت بود؛ به گونه‏ای که دشمنان را شیفته طبع لطیف خود می‏کرد و با اندک برخوردی رویه اجتماعی آنان را دیگرگون می‏کرد.
در این میان، معاویه نیز می‏کوشید از جایگاه اجتماعی و محبوبیّت امام در نزد اقشار جامعه، سوء استفاده کند. بر این اساس، تصمیم گرفت با ایجاد پیوند خویشاوندی؛ از نزدیکی با امام به سود خود بهره‏مند شود. از این رو، مروان فرماندار مدینه را فرستاد تا دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرش یزید خواستگاری کند و به او گفت: چون بر این ازدواج پافشاری دارد، در مورد مهریه برای عبدالله هیچ محدودیتی قرار ندهد و همه بدهی‏های او را نیز در قبال پذیرش این ازدواج بپردازد. مروان نیز مجلسی ترتیب داد و بنی هاشم و بنی امیه را فراخواند. و خواسته معاویه را اعلام کرد و گفت: پدر دختر در تعیین مهریه هیچ‏گونه محدودیتی ندارد. ما برای این‏که صلحی پایدار میان فرزندان هاشم و امیه برقرار شود، دخترش [عبداللّه بن جعفر] را خواستگاری می‏کنیم و همه قرض‏های او را نیز می‏پردازیم؛ زیرا یزید جوانی بی‏همتاست و ابرها به برکت وجود او می‏بارند و این پیوند بیش از آن‏که برای بنی امیه افتخار آفرین است، برای بنی هاشم سبب فخر خواهد بود. امام که در مجلس حضور داشت برخاست و این سوء استفاده از جایگاه اجتماعی بنی هاشم را که بازگشت آن به اغراض سیاسی بود فاش ساخت و فرمود:
ما در مهریه ازدواج‏هایمان از پیامبر تجاوز نخواهیم کرد و به مهرالسّنه پای بندیم. هم‏چنین سابقه ندارد که ما با مهریه دخترانمان قرض‏هایمان را بپردازیم. این دشمنی‏ای که میان ما و شما وجود دارد، به‏خاطر خداست و با مصالح دنیایی به صلح نخواهد انجامید. یزید نیز از خاندان بت پرستان جاهلیت است و بارش باران نیز به خاطر ما اهل بیت است. این که گفتی افتخار بنی هاشم بر این ازدواج بیش‏تر از بنی امیه است، باید بگویم اگر خلافت بر نبوت برتری داشت، در این امر افتخاری نصیب ما می‏شد، ولی نبوت برتر از خلافت است، پس [با این ازدواج] افتخار شما [به دلیل خویشاوندی با بنی هاشم] بیش‏تر خواهد بود…. درباره این ازدواج نیز ما بهتر می‏بینیم که این دختر به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آید. من مهریه‏اش را یکی از زمین‏های مزروعی خودم در اطراف مدینه قرار داده‏ام که آن‏ها را بی‏نیاز می‏کند.
مروان وقتی موضع محکم امام را دید از شدت ناراحتی زیر لب غرید و گفت:
ای بنی هاشم، با ما دغل کاری کردید!
امام نیز در پاسخ فرمود: «یکی در مقابل یکی!»33
امام در زمان صلح نیز هم‏چنان رویه پیشین خویش را در دستگیری از نیازمندان ادامه می‏داد. اگرچه امام دسترسی به خزانه نداشت تا در سطحی گسترده‏تر به این مهم بپردازد، ولی با استفاده از درآمدهای شخصی خود به رفع نیازمندی‏های مردم می‏پرداخت.
در مقابل، معاویه به بخشش‏های بی‏اندازه، دادن رشوه و هدایای بدون حساب و کتاب از بیت المال می‏پرداخت تا به اهداف پلید خود برسد. برای مثال، در سفر به مدینه و ملاقات عمومی با مردم، بخشش‏های هنگفت و بی‏شماری پرداخت می‏کرد؛ به گونه‏ای که هرکس از در وارد می‏شد، بی حساب و کتاب از پنج هزار درهم تا صد هزار درهم می‏بخشید. امام مجتبی علیه‏السلام در پایان مجلس آن روز وارد شد و معاویه ناخود آگاه همگان را از غرض خود آگاه ساخت. او به امام مجتبی علیه‏السلام گفت: دیر آمدی تا مرا نزد قریش متهم به بخل سازی؛ حال که همه چیز را بخشیده‏ام، آمده‏ای! از این گفتار معاویه به روشنی پیداست که او در این بخشش‏ها رضایت قریش را می‏خواسته است. آن‏گاه معاویه رو به غلام خود کرد و با فرمانی غیر منتظره و غرورآمیز دستور داد معادل آن چه را که از صبح تا به حال به مردم بخشیده است، به امام مجتبی علیه‏السلام ببخشد. آن‏گاه با بادی از غرور در گلو، گفت: ای ابامحمد! بگیر که من فرزند هند هستم! ولی امام با جمله‏ای کوتاه غرورش را شکست و فرمود: نیازی بدان ندارم و همه آن‏را به خودت می‏بخشم؛ زیرا من فرزند فاطمه دختر رسول خدا هستم.34

پی‌نوشت‌ها:

1. همان، ص 322.
2. همان، ص 359.
3. کشف الغمه، ج 2، ص 156.
4. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 30.
5. همان، ص 32.
6. مروج الذهب، ج 2، ص 335.
7. همان، ج 3، ص 38.
8. همان، ج 2، ص 72.
9. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 44.
10. همان، ص 59 .
11. همان، ص 67 .
12. همان، ص 69 .
13. همان، ص 70.
14. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 190.
15. همان، ج 2، ص 191؛ مقاتل الطالبیین، ص 59 .
16. مقاتل الطالبیین، ص 58.
17. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 191.
18. همان، ص 192.
19. نهج البلاغه، خطبه 97.
20. بحارالانوار، ج 44، ص 21.
21. همان.
22. همان، ج 43، ص 302.
23. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 208.
24. بحارالانوار، ج 44، ص 25.
25. احمد بن على بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، ص 148.
26. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43.
27. بحارالانوار، ج 44، ص 28.
28. همان، ص 65؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 570؛ کشف الغمه، ص 145. با اندکى گزینش
29. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 45.
30. بحارالانوار، ج 44، ص 106.
31. همان، ص 104.
32. حسن بن على بن الحسین بن شعبه الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم، ص 231.
33. بحارالانوار، ج 44، ص 119.
34. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 18.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید