نویسنده: حسین تهرانی
تمجید و احترام از قاتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام و اعتراض به سید جوانان اهل بهشت!
در شب 19 مبارک رمضان سال 40 هجری، بدترین خلق خدا، ابن ملجم مرادی لعنه الله علیه که در بسیاری از روایاتی که خود اهل سنت نقل نموده اند، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را شقی ترین انسانها خوانده اند(1)، در مسجد کوفه با شمشیر زهرآلود و مسموم خویش در حال نماز، ضربتی محکم بر سر مبارک امام امیرمؤمنان علی علیه السلام فرود آورد و حضرت را در محراب عبادت به خون غلطانید که در اثر این ضربه آغشته به زهر، آن حضرت در روز 21 ماه رمضان همان سال (3 روز بعد) به شهادت رسیدند و به لقاء پروردگار شتافتند.
سپس در همان روز وصی و جانشین آن حضرت سید جوانان اهل بهشت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام به حکم صریح قرآن مجید(2) و دستور شرع مقدس اسلام از این قاتل شقی النفس خارجی «ابن ملجم مرادی» قصاص کردند.
یکی از بزرگان اهل سنت به نام «ابن حزم» کتابی در فقه دارد به نام «المُحلّی» و نیز کتاب دیگری دارد به نام «الفِصَل فی الملل و الاهواء و النحل» در این دو کتاب از قاتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام تمجید می کند و او را به عنوان «مجتهد» معرفی می نماید. سپس به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام اعتراض می کند و می گوید:
«حسن بن علی [علیه السلام] تحت عنوان قصاص خون علی[علیه السلام]، حق کشتن ابن ملجم را نداشته است، به دلیل اینکه ابن ملجم مجتهد بود و اجتهاد کرده بود که باید علی[علیه السلام] را کشت و این کار خود را حق می دانست».
نظر ابن حزم این است که:
«اگر ابن ملجم در این اجتهاد خود اشتباه کرده باشد نزد خدا یک اجر دارد و اگر اشتباه نکرده باشد دو اجر دارد»(3)
این ابن حزم همان کسی است که در کتاب «الفِصل فی الملل و الاهواء و النحل» می گوید:
«عمار یاسر از کسانی است که در بیعت رضوان شرکت داشته است و خداوند به نیت پاکی که او در قلب داشته، شهادت داده است و از کسانی است که خداوند از آنها راضی بوده است».
سپس می گوید:
«ابوالغادیه یسار بن سبع السلمی، عمار را کشته است و ابوالغادیه که خداوند از او راضی باد مجتهدی بوده که در اجتهاد خود اشتباه کرده است و برای کشتن عمار یک اجر نزد خدا دارد»(4).
اکنون باید از این عالم سنی پرسید:
سؤال 1
آیا ابن ملجم حق دارد که اجتهاد کند و خلیفه خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بکشد، ولی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام نمی تواند به حکم صریح قرآن عمل کند و او را قصاص نماید؟!!
توبه عنوان یک فقیه اهل سنت چگونه آیات قصاص را در قرآن نادیده می گیری و اینگونه به امام حسن مجتبی علیه السلام اعتراض می نمائی؟!!
آیا سید جوانان اهل بهشت و عزیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد تو به اندازه یک مجتهد نمی باشد؟!!
سؤال 2
تمامی فِرَق اهل سنت، امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را به عنوان خلیفه چهارم قبول دارند، پس تو (ابن حزم) اگر از اهل سنت هستی، چگونه از کشته شدن کسی که او را به عنوان خلیفه چهارم قبول داری متأثر نمی شوی، بلکه قاتل او را مجتهد و مأجور نزد خداوند می دانی؟!!
این چه اجتهادی است که کار را به جایی می کشاند که قتل امامی که اطاعت از او واجب است را لازم می داند؟!!
این چه اجتهادی است که اجازه می دهد که قتل وصی و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مهریه یک زن خارجی که عاشق او شده بود، قرار دهد؟!!(5)
سؤال 3
اگر پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند که قاتل امیرمؤمنان علی علیه السلام شقی ترین مردم است، دیگر در مقابل این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه جایی برای اجتهاد می ماند؟
اگر قرار باشد که هر جنایتی که از شقاوتمندی سر می زند را «اجتهاد» نام بگذاریم او را مأجور و معذور بدانیم، پس باید نعوذ بالله بگوئیم که تمام قاتلین انبیاء و خلفاء و جانشینان آنها مجتهد بوده اند و نزد خداوند اجر دارند! همچنین باید بگوییم که قاتل عمر و عثمان نیز مجتهد بوده اند، حال آیا این حزم همانگونه که قاتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را مجتهد می داند، آیا قاتل عمر و عثمان را نیز مجتهد می داند؟!آیا آنها را هم مانند ابن ملجم معذور و مأجور نزد خداوند می داند؟!!
سؤال 4
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«عمار را قومی ستمکار خواهند کشت».(6)
پس تو (ابن حزم) در مقابل این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه می گویی؟ آیا قومی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن قوم را ستمکار معرفی کرده است را مجتهد می دانی و برای آنها اجر و ثواب قائل هستی؟! اگر چنین است آیا این مخالفت با فرمایش پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نمی باشد؟
تمجید از قاتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام
از جمله مظلومیت های دیگر امام امیرمؤمنان علی علیه السلام این است که دشمنان آن حضرت از قاتل او «ابن ملجم مرادی» لعنه الله علیه تمجید به عمل آورده اند، به عنوان نمونه «عمران به حطّان» که از رؤساء خوارج و از فقهاء و خطباء آنان بوده است، در اشعاری معروف، بغض و عداوت خود را نسبت به امیرمؤمنان علی علیه السلام آشکار کرده است و قاتل او، ابن ملجم را ستوده و کشتن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را برای او وسیله رضوان و داخل شدن به بهشت معرفی نموده است، و به نظر او همان جنایت بزرگ ابن ملجم سبب گردیده است که در پیشگاه خداوند اعمال نیکش بر اعمال نیک تمام جهانیان ترجیح پیدا کند، و کفّه میزان اعمالش، از اعمال نیک تمام مردم، سنگین تر کردد.
او در شعر خود می گوید:
یا ضربه من تقی! ما اراد بها
الاّ لیبلغ من ذی العرش رضواناً
انی لا ذکره حیناً فأحسبه
او فی البریه عند الرحمان میزاناً(7)
«بنازم بر آن ضربتی که از یک مرد پرهیزکار(ابن ملجم) به وقوع پیوست، که از آن ضربت هدفی جز رضای پروردگار نداشت.
من هر وقت به یاد او و آن ضربتش می افتم، اقدام او را آن چنان مهم می دانم، که فکر می کنم میزان اعمال نیک وی، از میزان تمام مردم سنگین تر خواهد گردید».
با وجود این یکی از علمای اهل سنت به نام «عجلی»، «عمران بن حطّان» را شخصی مؤثق و مورد اطمینان دانسته است.(8)
از این بالاتر «عمران بن حطّان» از جمله کسانی است که بخاری در کتاب«صحیح» خود از او به عنوان فرد دیندار و موثق روایت نقل می کند.(9)
یک سؤال:
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«من آذی علیاً فقد آذانی»(10)
«هر کس که علی علیه السلام را اذیت کند مرا اذیت کرده است».
و از طرفی هم خداوند متعال در قرآن می فرماید:
«ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره و اعدّلهم عذاباً مهینا»(11)
«آنهایی که خدا و پیامبرش را آزار می دهند و اذیت می کنند، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعنت کرده و عذاب خوارکننده ای برای آنها آماده ساخته است».
پس بنابراین با توجه به آیه و حدیثی که ذکر شد هر کس که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را اذیت کند، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را اذیت کرده است و هر کس که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم را اذیت نماید، لعنت خدا در دنیا و آخرت شامل حال او می شود و گرفتار عذاب الهی خواهد شد.
حال آیا کسی که اقدام به قتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نموده، دشمن خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی باشد؟
آیا کسی که راضی به کشته شدن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام باشد و در اشعارخود از قاتل او تمجید نماید، دشمن آن حضرت محسوب نمی شود؟!!
آیا کسی که مداح ابن ملجم «عمران بن حطّان» را دیندار و مورد وثوق بداند و در صحیح خود از او روایت نقل کند حالش چگونه خواهد بود؟ آیا با این وصف در زمره دوستان امیرمؤمنان علی علیه السلام قرار خواهد گرفت یا در زمره دشمنان او؟!!
اعتماد به دشمنان امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در نقل روایات
1) «عمران به حطّان».
او همان گونه که قبلاً عنوان کردیم یکی از سرکردگان و رؤساء خوارج بود و در اشعار خود «ابن ملجم مرادی» را ستوده و او را به دلیل کشتن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام از مقربین درگاه خداوند شمرده است.
و چنانچه مذکور شد «بخاری» که از علمای طراز اول اهل سنت است، و عامّه کتاب او (صحیح بخاری) را بعد از قرآن از صحیح ترین کتب می شمارند، معتقد است که در کتاب خود فقط از افراد دیندار و مورد اطمینان روایت نقل کرده است و به همین جهت هم نام کتاب خود را «صحیح» گذارده است، مع هذا از «عمران بن حطّان» فوق الذکر به عنوان یک فرد دیندار و موثق روایت نقل می کند(12)!!!
2) «زیاد بن ابیه».
او کسی است که از طرف معاویه والی کوفه بود. او مردم را در مسجد گرد می آورد و از آنها می خواست که به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام دشنام و ناسزا بگویند(13) و فقط در یک روز دست هشتاد نفر از شیعیان را به خاطر لعن و سبّ نکردن به آن حضرت، در مسجد قطع نمود.(14)
ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد:
معاویه، عبدالرحمن بن حسان را به خاطر اینکه از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام تعریف کرد، به نزد زیاد بن ابیه فرستاد و امر کرد که او را به بدترین وجه بکشند. زیاد نیز او را زنده به گور کرد، خاک بر او ریخت و به این کیفیت او را کشت.(15)
و زمانی که وارد کوفه گردید و در دارالاماره کوفه مستقر شد، معاویه برای او نوشت:
«ای زیاد! نخست کسانی را که دینشان مانند علی [علیه السلام] است، به قتل برسان و سپس آنها را مُثله (16)کن».(17)
او از مردم می خواست که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را لعن کنند و هر کس که از این کار خودداری می کرد، گردنش زده می شد.(18) و خانه اش ویران می گردید.(19)
همچنین نقل شده است که «زیاد بن ابیه» به دنبال کسی به نام «سعید بن سرح» می گردید تا او را به قتل برساند، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام طی نامه ای به او نوشت:
«… سعید بن سرح مسلمانی بی گناه است…».
زیاد در پاسخ به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام نوشت:
«من بالاخره دستم به سعید خواهد رسید و او را به دلیل اینکه پدر فاسق تو را دوست داشته، خواهم کشت»(20).
این گوشه ای از جنایات «زیاد بن ابیه» است، یعنی کسی که مسلمین را به جرم دوستی امام امیرمؤمنان علی علیه السلام گردن می زد و خانه هایشان را ویران می کرد و دستهایشان را از بدن جدا و اجساد آنها را بعد از کشتن قطعه قطعه می نمود، در حالی که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم مُثله کننده حیوانات را لعن فرموده است(21).
این، زیاد است که سید اوصیاء علی مرتضی علیه السلام یعنی کسی که خداوند را در آیه 61 سوره آل عمران او را به جان پیامبرش خوانده و آیات تطهیر، مباهله، مودت، ولایت و بسیاری از آیات دیگر در مدح و ثنای او نازل گردیده، نعوذ بالله فاسق می شمارد!!!
اکنون به کلمات بعضی از علمای اهل تسنن درباره این شخص توجه فرمایید: «خلیفه بن خیاط» می گوید:
«زیاد بن ابیه از زاهدین و پارسایان به شمار می رود».
«احمد بن صالح » می گوید:
«زیاد متهم به دروغگویی نیست».(22)
3) «عمر بن سعد».
مسلمانی روی زمین نیست که جنایتها و خباثتها و کشت و کشتار عمر سعد را نشنیده باشد. او همان کسی است که به امر ابن زیاد در کربلا حضرت امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانید و به سپاهیان ناجوانمرد خود دستور داد تا با اسبها بر بدن مطهر فرزند دلبند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بتازند و آنرا زیر سمّ ستور خود پایمال نمایند.(23)
از دیگر جنایات او، بستن آب بر امام حسین علیه السلام و اصحاب آن حضرت می باشد.
ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد:
عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با 500 اسب سوار فرستاد تا کنار شریعه فرات قرار بگیرند و مانع آب برداشتن امام حسین علیه السلام بشوند و این، 3 روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام بود.(24)
با این حال «عجلی» که از علمای اهل سنت است، عمر سعد را فردی موثق و قابل اعتماد می شمارد.(25)
تلاش معاویه برای براندازی نام امام امیرمؤمنان علی علیه السلام
معاویه پس از حکم کردن ارکان سلطنت خود، افراد زیادی را به سرکردگی افرادی خون ریز چون «سفیان بن عوف» را با 6 هزار نفر و «ضحاک بن قیس» را با 3 هزار نفر و «عبدالله بن سعد» را با 1700 نفر مأمور کرد تا در تمام شهرها بگردند و پیروان و دوستان امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را به فجیع ترین شکل به قتل برسانند.(26)
و خلاصه کار به جایی رسید که طبری و دیگر علمای مکتب خلفاء نوشته اند:
«وقتی که بنی امیه می شنیدند که بر نوزادی اسم علی گذاشته اند، آن نوازد را بی درنگ می کشتند(27)».
ابن حجر عسقلانی در کتاب «الاصابه» نقل می کند که معایوه درباره «عمیر بن قرّه»(از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) گفت:
«زمانی که دستم به عمیر برسد در گوشهایش سرب گداخته خواهم ریخت(28)».
و بالاخره همین «عمیر» مثل هزاران تن دیگر به دست عمّال معاویه مظلومانه کشته شد.
«عمرو بن حمق خذاعی» نیز از کسانی است که فقط به جرم شیعه علی علیه السلام بودن و دوستی آن حضرت سر از بدنش جدا شد و معاویه دستور داد که سر او را به دور بازار شهر بگردانند(29) تا مایه عبرت دیگران باشد.
معاویه، «حجر بن عدی کندی» صحابه و یار باوفای امیرمؤمنان علی علیه السلام را تهدید کرد تا از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام دین آن حضرت دست بردارد و چون او چنین نکرد، خودش، پسرش و عده ای از یاران او را به طرز دلخراشی به قتل رسانید و در زیر خاک دفن نمود.(30)
یکی از علماء اهل سنت می گوید:
«ای کاش می دانستم که دین امام امیرمؤمنان علی علیه السلام چه بود که معاویه از مردم می خواست که از دین آن حضرت بیزاری بجویند؟ آیا دین حضرت علی علیه السلام غیر از اسلام بوده است؟ پس او در واقع از مردم خواست که از اسلام دست بردارند و بیزاری بجویند!!!»
ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد:
معاویه، به «کریم خثعمی» گفت: درباره علی علیه السلام چه می گویی؟ او گفت: هر چه که نظر تو باشد، نظر من همان است و هر چه که تو بگویی من هم همان را می گویم، معاویه گفت:
«من بیزارم از دین علی، همان دینی که خدا را به آن دین می پرستد(31)».
دفن نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
بالاتر از آنچه که گفتیم این است که: معاویه سوگند محکمی یاد کردی که نام پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه آله و سلم را دفن کند و اثری از این نام مقدس بر جای نگذارد(32).
یعنی معاویه نه تنها قصد براندازی نام امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را نموده بود، بلکه سعی و کوشش در دفن نام پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیز داشت.
بیزاری از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام شرط بیعت با معاویه
بعضی از علماء مکتب خلفاء (اهل تسنن) نوشته اند:
«وقتی که معاویه، پس از کشت و کشتار و خونریزیهای فراوان به آرزوی دیرینه خویش، یعنی نشیتن بر تخت ریاست و خلافت رسید(33) و قرار شد که مسلمانان دست بیعت به او بدهند، در خلافت خود بیزاری و برائت از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را شرط بیعت خود قرار داد».(34)
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» می نویسد:
«معاویه بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود تا اخبار قبیحه در طعن و بیزاری از حضرت علی علیه السلام جعل نمایند و در میان مردم انتشار دهند و برای آنها مقدار زیادی حقوق قرار داد و برای همین پیوسته مشغول این امر بودند و اخبار زشت و دروغ را منتشر می کردند؛ از جمله آن اشخاص: «ابوهریره، عمر بن عاص و مغیره بن شعبه» بودند.(35)
و از طریق دیگر معاویه، راویان حدیث را در کاخ عظیم و عجیب و غریب خویش که بنام کاخ «خضراء» بود، جمع می کرد و آنها را وامی داشت که در فضائل او و امثال او حدیثها بسازند و روایتها جعل کنند و دروغ های ساختگی را در میان مردم منتشر سازند.(36)
همچنین «ابن ابی الحدید» از اعمش نقل می کند که:
«ابوهریره در مسجد کوفه در میان انبوه جمعیت مردم عراق، به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام تهمت بسیار زشتی زد و بر این کار به دروغ قسمت خورد و معاویه به خاطر این کار، به او جایزه داد، او را اکرام بسیار کرد و امارت و حکومت مدینه را به او واگذار نمود.»(37)
باز «ابن ابی الحدید» می نویسد:
«معاویه مردم عراق، شام و سایر بلاد را امر کرد که به حضرت علی علیه السلام دشنام دهند و از آن حضرت بیزاری بجویند و بر روی منبرهای اسلام به آن امام بزرگوار دشنام داد تا اینکه در دوران بنی امیه (که سالیان زیادی طول کشید) دشنام دادن به آن حضرت مرسوم شد».(38)
حال با توجه به حقایقی که پیرامون جنایات معاویه از کتب اهل سنت ذکر شد که جای هیچ شک و شبهه ای را برای کسی باقی نمی گذارد ولی در عین حال عده ای از قلم بدستان مزدور که دشمنی امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را در سینه پنهان دارند و نمی دانند که چگونه آنرا اظهار کنند که رسوای خلق نگردند، با تجلیل و تعریف از معاویه آن خصم ستم پیشه حضرت علی مرتضی علیه السلام بطور کنایه ای دشمنی خود را با امیرمؤمنان علی علیه السلام اظهار می کنند و چه تعریفها از معاویه می کنند که نه می خواهیم آن تعریفها اینجا آورده شود و نه نام آن شخصی که این تعریف و احترامها را کرده است.
ولی برای اینکه چهره مظلومیت امام امیرمؤمنان علی علیه السلام بیشتر آشکار شود فقط به ذکر یک مورد بسنده می نمائیم:
«ابن حجر مکی» در کتاب «الصواعق المحرقه» در دفاع از جنایات معاویه می گوید: «معاویه مجتهد بوده و به اجتهاد خود عمل کرده است»(39).
حال ما از ابن حجر می پرسیم:
اگر کسی که به پیکار خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برمی خیزد و آن کشتار را به راه می اندازد و 25 هزار یار و یاور امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را در جنگ صفین در خون می غلطاند و دستور می دهد که پیروان آن حضرت را در هر کجا که یافتند به بدترین شکل بکشند، مجتهد باشد، پس چه کسانی خطاکار و گنه کارند؟ و چه کسانی اهل جهنم می باشند؟ آیا خوبان و نیکوکاران!؟!
این عده چون دیدند که در میان افعال و کردار معاویه و دار و دسته او کار خیری وجود ندارد که در بوق و کرنا کرده و در کتابهای خود بنویسند، شروع کردند و احادیث جعلی و ساختگی را درباره معاویه در کتابهای خود ثبت کردند، (40) در حالی که علمای بزرگ و طراز اول مثلی «عجلونی» و «فیروزآبادی» اعتراف می کنند که:
«درباره فضائل معاویه حتی یک حدیث صحیح هم وجود ندارد(41)».
و حتی «ابن تیمیه» این عالم متعصب و سرسخت سنی می گوید:
«گروهی به جعل فضائل برای معاویه پرداختند و در این باره احادیثی را از قول پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم] نقل نموده اند، که تمام آنها دروغ است(42)».
معاویه از دیدگاه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم
«احمد بن حنبل» در کتاب «مسند» نقل می کند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آگاهی از ضمیر ناپاک معاویه، فرمود:
«اللهم ارکسهما رکساً و دعهما الی النار دعاً»(43).
«خدایا معاویه و عمروعاص را به آتش دوزخ بینداز».
«نصربن مزاحم»(متوفای 212 ه) که «ابن حبّان» عالم رجالی بزرگ اهل سنت او را از افراد مورد اعتماد و موثق شمرده است، در کتاب «صفین» نقل کرده که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوسفیان و معاویه و یزید را لعن فرمودند.(44)
و همچنین حدیث دیگری را یکی از علمای متعصب اهل سنت به نام «ابن حجر مکی» و در کتاب «الصواعق المحرقه» آورده و می گوید: حدیث صحیح است و «حاکم نیشابوری» در کتاب «مستدرک علی الصحیحین» گفته: این از احادیثی است که بخاری و مسلم، راویان آنرا قبول دارند و آن حدیث این است که «ابن برزه» می گوید:
«مبغوض ترین و بدترین مردم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنی امیه بودند. و معاویه از بنی امیه است. پس او از اشرار و مردمان بسیار بد است(45)».
همچنین علمای اهل سنت نقل کرده اند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم سه مرتبه کسی را به دنبال معاویه فرستادند، و هر بار معاویه در حال خوردن بود و به قاصد پیامبر صلی الله علیه و سلم اعتنا نکرد، پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را نفرین کردند و فرمودند:
«خدا شکمش را سیر نکند»(46).
و این نفرین حضرت در حق معاویه مستجاب شد و نوشته اند که معاویه وقتی که کنار سفره غذا می نشست هر چه که می خورد سیر نمی شد، آخر الامر فریادش بلند می شد و می گفت:
«از خوردن خسته شدم ولی سیر نشدم».(47)
اعمال تعصب نسبت به مذهب تشیع گوشه ای دیگر از مظلومیت امام امیرمؤمنان علی علیه السلام
جاهلان کوردل و متعصبین عنود در طول تاریخ هر زمان که فرصتی بدست آوردند، به بازخواست از شیعه دست یازیدند و از سر باطل و بیهوده گویی و دوری از حق، هر تهمتی را که خواستند بر شیعه بستند و به این نیز بسنده نکردند، بلکه همانگونه که قبلاً ذکر شد هر کسی را که حق می گفت و یا که می خواست که از بند جمود فکری برهد به «رافضی» بودن متهم ساختند و یا سنت صحیح را بدین بهانه که همانند رفتار رافضیان است و همگون شدن با آنان نیز نارواست، واگذاشتند.
ابن تیمیه در «منهاج السنه النبویه» درباره همانند شدن با شیعه می نویسد:
«از همین جاست که بعضی از فقهاء گفته اند که برخی از مستحباتی که شعار و شیعه شده است را باید واگذاشت. گرچه فرد با این کار عمل واجی را ترک نگفته، اما اظهار این کار [یعنی آنچه را که شیعه انجام می دهد] همانندی کردن با آنان است و بدین سان سنی از رافضی بازشناخته نمی شود، در حالی که مصلحت بازشناخته شدن از رافضیان به منظور ترک گفتن آنان و مخالفت با آنان از مصلحت موجود در آن کار مستحب، بیشتر است».
مؤلف «الهدایه» که از حنفیه است می گوید:
«انگشتری به انگشت دست راست کردن مستحب و مشروع است، اما چون رافضیان این کار را انجام می دهند ما در عوض انگشتری را به دست چپ می کنیم».
غزالی می گوید:
«هموار کردن قبرها مشروع و پسندیده است، اما از آنجا که رافضیان این را نشان خود ساخته اند، ما این شیوه را واگذاشتیم و روی قبر را بسان کوهان شتر بالا می آوریم».
شیخ عبدالرحمن در کتاب «رحمه الامه فی اختلاف الامه» (مطبوع در حاشیه میزان شعرانی، ج1، ص 88) می نویسد:
«در مورد قبرها، آنچه که مستحب است هموار کردن روی آنهاست، بنابر آنچه که احتمال قوی تری در مذهب شافعی است، این کار سزاوارتر است».
ابوحنفیه و احمد می گویند:
«بالا آوردن روی قبر بهتر است؛ زیرا هموار کردن قبر نشانه شیعه تلقّی شده است».
زرقانی در «المواهب اللدنیه» درباره چگونگی عمامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنابر روایت امام امیرمؤمنان علی علیه السلام می گوید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام عمامه گذاشتن برای او، تحت الحنک آن را بر شانه حضرت انداخت، می نویسد: حافظ عراقی گفته است:
«این کار نشان شیعیان شده است و می بایست برای خودداری از همانند شدن با آنان از این کار اجتناب ورزید».
چنین است که از آن سوی هم اهل بیت علیهم السلام به احتیاط کردن در برابر فقه عامه فرمان داده اند، چرا که می دانسته اند که سیاست در این فقه چه اثرها برجای گذاشته است.
به هر روی، در اعصار گذشته، تهمت تشیع بزرگترین تهمت برای هر کس و سخت تر از تهمت زندقه و کفر بوده و در سایه همین سیاست، به تدریج مردم به کینه نسبت به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام و پیروان طریق او گراییده اند.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
«ما را به دوستی اسلام دوست بدارید، به خداوند سوگند پیوسته درباره ما گفتید تا جای که ما را مبغوض مردم ساختید»(48).
و در بیان دیگر می فرماید:
«چقدر دروغگو و چه اندازه و در برابر خداوند جسارت دارید! ما از صالحان قوم خویشیم و همین را بسنده است که از صالحان قوم خود باشیم».(49)
زمخشری درباره چگونگی صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید:
«اما اگر برای کسی که از اهل بیت غیر از او اختصاصاً درود فرستاده شود، آن سان که برخی چنین می کنند، این کار مکروه است، زیرا صلوات نشانه نام رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] شده و افزون بر این، این کار به تهمت رافضی بودن می انجامد. در حالی که رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] فرموده است: هر کس که به خدا و روز واپسین ایمان دارد نباید خود را در موضع تهمت قرار دهد».
هم اینگونه است که «ملا ظهیر الدین» را به اتهام تشیع به اعدام محکوم می کنند، بدان دلیل که گفته است
«مدح صحابه بر منبر، نه واجب و نه فرض است».
تنها به همین بهانه او را دستگیر کردند و قاضی درباره اش حکم اعدام را صادر کرد و این حکم را اجرا نمودند و سر وی را بریدند و بر دروازه «زویله» آویزان کردند.(50)
«خیثمه بن سلیمان» که از اشخاص عابد و زاهد بود یکی دیگر از کسانی است که چون در فضائل صحابه و از جمله در فضائل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام کتاب تألیف کرد، او را به تشیع متهم نمودند.
«غیث بن علی» می گوید: از خطیب خوارزمی درباره او پرسیدم و خطیب پاسخ داد: ثقه است. پرسیدم که آیا او شیعه مذهب است؟ گفت: نمی دانم. تنها این را می دانم که وی در فضائل صحابه کتاب نوشته و فرد خاصّی را جدا نکرده است.(51)
ذهبی درباره «عبدالرزاق بن همام» می نویسد؟
«او صاحب تألیفاتی است. تنی چند او را ثقه دانسته اند و حدیث او در صحاح نیز نقل شده است، البته او ویژگی های خود را نیز داراست و بر وی خرده گرفته اند که شیعه است. البته او در تشیع غلوّ نمی کرد و تنها علی [علیه السلام] را دوست می داشت و هر کس که با او جنگیده بود را دشمن می داشت»(52).
همو درباره جعفر بن سلیمان ضبعی می نویسد:
«او از راویان ثقه شیعه است. یسار بن حاتم و عبدالرزاق بن همام از او روایت کرده اند. بدعت تشیع از او گرفته شد»(53).
«ابوالحسن نعال» و «محمد بن طلحه بن عثمان» نیز به تشیع و رفض متهم شدند و در معرض خطر قرار گرفتند. تنها بدان دلیل که ابوالقاسم درباره شان گفته که اینها معاویه را ناسزا گفته اند!(54)
«محی الدین عثمانی اموی»(متوفای 668 ه) نیز یکی از راویانی است که با او چنین رفتاری نموده اند.
ابن عماد در شرح حال او می نویسد:
«او شیعی بود و علی [علیه السلام] را از عثمان برتر می دانست. گرچه وی مدعی بستگی نسبی با عثمان نیز بود و همو بود که می گفت: بدان پایبندم که وصی بدان پایبند بود و جز او هیچ نمی بینم، هرچند که خود از خاندان امیه برخاسته ام.
اگر در صفین سپاهیان مرا می دید خاندان بنی حرب برای این کارم عذر می جست و حضور من در آنجا این خاندان را ناخوشایند می افتاد»(55).
همچنین درباره حاکم نیشابوری گفته اند:
او شیعه بود، تنها از آن روی که در حدیث پرنده کباب شده (طیر مشوی) و نیز حدیث «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را درباره امام امیرمؤمنان علی علیه السلام روایت کرده، و البته ذهبی بر این افزوده که درباره معاویه نیز سخنی گفته و از این ناحیه آزار دیده است.(56)
شافعی هم بواسطه دوستی با خاندان رسالت به رافضی بودن متهم شده و ابن عیسی وی را از آن روی که معاویه را کوچک می شمرده است ضعیف می داند.
«سلیمان بن عبدالقوی» (متوفای 716 ه) که از علماء حنبلی مصر بود، تازیانه خورد، از آن روی که درباره امام امیرمؤمنان علی علیه السلام گفته بود:
«چقدر فاصله است از آن کسی که در خلافت او تردید کرده است، تا آن کسی که او را خدا خدا خوانده است».
هم به او نسبت داده اند که دو خلیفه نخستین را هجو کرد و از مقام عمر بن الخطّاب کاسته است، تا آنجا که در شرح اربعین می گوید:
«علت اختلافی که میان عالمان صورت پذیرفته، تعارض روایات و نصوص است، برخی از عالمان مدعی اند که عمر سبب این کار شد چرا که صحابه از او اجازه خواستند تا سنت تدوین کنند و او با آنکه می دانست که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «برای ابوشاه بنویسید» یا «علم را به کتابت در بند کشید»، آنان را از این کار بازداشت. اما اگر او اجازه می داد تا هر یک از صحابیان آنچه را که از پیامبراکرم شنیده اند تدوین کنند، سنت نظم و انسجام می یافت و میان آخرین نسلهای امت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها یک صحابی که روایت آن حضرت را تدیون و کتابت کرده است واسطه می ماند، چرا که این دیوانها [اگر نوشته می شد] به تواتر از آنان می ماند، آن گونه که صحیح بخاری به تواتر از او نقل می شود».
در این میان شگفت آورتر از همه سخن ابن کثیر در «البدایه و النهایه» است که «ابن شهاب» معروف به «ابن عبدربه» صاحب «عقدالفرید» را شیعه می داند و می گوید:
«او را تشیعی ناپسند وآشکار بود».
تنها از آن روی که تاریخ «خالد قسری» و بدکرداریهای او را روایت کرده است! لذا در این رابطه از «ابن عبدربه» انتقاد کرده می گوید:
«نسبتهای نادرستی به او(خالد قسری) داده شده است، چه صاحب عقدالفرید گرفتار تشیعی رسوا و نیز گرفتار غلوّ درباره اهل بیت [علیه السلام]بود، با آنکه شاید هیچ یک از گفته های او تشیعی را که در خود نهفته دارد، نفهماند. استادمان ذهبی فریفته این راوی شده و او را به حفظ و صفاتی دیگر ستوده است»(57).
کار این اتهامات تا آن اندازه بالا گرفت که گفته اند: شخصیتی همانند جابربن حیان یک شخصیت افسانه ای است، تنها بدان دلیل که ثابت شده است او علم شیعی را از امام صادق علیه السلام گرفت.(58)
«ریاشی» می گوید: از محمد بن عبدالحمید شنیدم که می گفت: به «ابن ابی حفصه» گفتم: چه چیز تو را بر ضدّ فرزندان علی علیه السلام برنگیخته است؟ گفت:
«برای من هیچ کس از آنان دوست داشتنی تر نیست، اما [چه می توان کرد] نزد مردمان هیچ چیز سودمندتر از آن [یعنی دشمنی با اهل بیت و بیگانگی با آنان] نمی یابم».
«ابن ابی حفصه» همان کسی است که در شعر خود در حضور مهدی عباسی به سختی بر خاندان علی علیه السلام تاخت تا جایی که منصور از جایگاه نماز خویش از سر ذوق زدگی در رابطه با آنچه را که می شنید پیش تر خزید و خود را به روی فرش شاعر رساند و از او پرسید: این شعر چند بیت است؟
ابن ابی حفصه گفت: صد هزار بیت. پس فرمان داد، او را صد هزار درهم صله دادند.
آری، گاه فطرت، انسان را به گفتن حق می کشاند، اما این حق گویی متهم شدن به رفض و متهم شدن به دشنام گویی صحابه و خروج از دین و همانند آن را در پی می آورد.
پی نوشت ها :
1. چنانچه در حدیث صحیحی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که آن حضرت به امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند:
«قاتل تو شقی ترین مردم است».
و این حدیث را بسیاری از علماء اهل سنت به عنوان حدیث صحیح در کتب خود نقل کرده اند، از جمله:
حاکم نیشابوری در مستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 113 و 140؛ احمد بن حنبل در مسند، ج4، ص 263؛ خطیب خوارزمی در مناقب، فصل26، ص 380؛ و …
2. نمونه ای از آیات قرآن کریم درباره حکم قصاص این آیه شریفه است که خداوند در این آیه می فرماید:
«یا ایّها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فی القتلی الحرّ بالحرّو …»(سوره بقره، آیه 178)
«ای کسانی که ایمان آورده اید حکم قصاص درباره کشتگان بر شما نوشته شده است، آزاد در برابر آزاد و …».
3. ر.ک: المحلّی، ابن حزم، ج10، ص 482 و 484، باب قصاص و کتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج4، ص 161.
4. الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم، ج4، ص 161.
5. ابن ملجم مرادی عاشق یک دختر از خوارج به نام «قطام» شد و به خواستگاری او رفت، او نیز مهریه خود را قتل امیرمؤمنان علی علیه السلام قرار داد و ابن ملجم نیز پذیرفت.
6. این حدیث از احادیث صحیح و متواتر است، و تواتر آنرا ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب» ج7، ص 358 در ترجمه عمار ذکر کرده است.
7. اشعار فوق در منابع زیر آمده است:
هدی الساری فی مقدمه فتح الباری، ج2، ص 155؛ الاصابه، ج3 ترجمه عمران بن حطّان؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج5، ص 93 و ج13، ص 24؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج18، ص 117؛ الاستیعاب، ابن عبدالبرّ، ذیل ترجمه علی بن ابی طالب علیه السلام و … .
8. تاریخ الثقات، ص 373، شماره 1300.
9. صحیح بخاری، ج7، کتاب اللباس، باب نقض الصور و باب لیس الحریر و افتراشه للرجال.
10. مستدرک عل یالصحیحین، حاکم نیشابوری، ج3، ص 122؛ ریاض النضره، ج3، ص 109؛ مسند، احمد بن حنبل، ج3، ص 483؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ترجمه الامام علی بن ابی طالب علیهما السلام، ج1، ص 389، ح 495 و 496 و 497 و 498 و 499 و 500 و 502؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی الحنفی، ج 2، ص 98، ح 777 و 778؛ کفایه الطالب، کنجی الشافعی، ص 276، مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی الشافعی، ص 52، ح 76؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام خوارزمی الحنفی، ص 93؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 129؛ نورالابصار، شبلنجی، ص 73؛ الاستیعاب، ابن عبدالبرّ، مطبوع بهامش الاصابه، ج 3، ص 37؛ ذخائر العقبی، ص 65؛ صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص 73 و 74؛ انساب الاشراف، بلاذری ج 2، 146؛ ح 147؛ تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص 173؛ الاصابه ابن حجر عسقلانی، ج2، ص 543؛ تذکره الخواص، سبط بن الجوزی الحنفی، ص 44؛ ینابیع الموده، قندوزی الحنفی، ص 181 و 187 و 205 و 272 و 282 و 303؛ اسعاف الراغبین: مطبوع بهامش نورالابصار، ص 156؛ کنوزالحقائق، مناوی، ص 144؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج15، ص 125، ح 360، ط2؛ جامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 135؛ سیره النبویه، زینی احلان مطبوع بهامش السیره الحلبیه، ج3، ص 332؛ فرائد السمطین، حموینی، ج1، ص 298، ح 236؛ و …
11. سوره احزاب، آیه 57.
12. صحیح بخاری، ج7، کتاب اللباس، باب نقص الصور و باب لیس الحریر و افتراشه للرجال.
13. مروج الذهب، ج3، ص 35؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج3، ص 199.
14. ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد:
«زیاد بن ابیه بر منبر خطبه می خواند و مردم او را سنگ می زدند و او دستهای آنها را قطع کرد».(کامل بن اثیر، ج3، ص 317).
ولی اینکه چرا مردم به او سنگ می زدند را ننوشته است. و لکن معلوم است که به این خاطر این بود که او به حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام ناسزا می گفت.
15. کامل، ابن اثیر، ج3، ص 366.
16. «مُثله» یعنی اینکه جسد مقتول را بعد از کشتن، قطعه قطعه نمایند.
17. المحبر، ص 479.
18. مروج الذهب، ج3، ص 35.
19. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج3، ص 199.
20. همان، ج6، ص 194.
21. صحیح بخاری، کتاب الذبائح و الصید، باب مایکره من المثله، ج8، ص 188.
22. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج19، ص 183.
23. مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 119.
24. کامل، ابن اثیر، ج3، ص 413.
25. تاریخ الثقات، ص 357.
26. تاریخ طبری، ح3، ص 150؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص 244-246؛ وقایع سال 39.
27. تهذیب التهذیب، ج7، ص 281، حرف عین، ترجمه علی بن رباح.
28. الاصابه ج 3، ص 35، ترجمه عمیر بن قره.
29. المحبّر، ص 490.
30. الاصابه، ج1، ص 314؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج12، ص 215 تا ص 233؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج8، ص 51 تا 55، در ذکر کسانی که در سال 51 هجری از دنیا رفته اند، مروج الذهب، ج3، ص 12؛ و …
31. کامل، ابن اثیر، ج3، ص 335؛ وقایع سال 51 هجری.
32. الاخبار الموفقیات، زبیر بن بکّار، ص 576 و 577؛ مروج الذهب، ج2، ص 341 و 342؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج5، ص 129 و 130.
33. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج8، ص 134؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 14 و 15.
34. البیان و التبیین، ابن ابی الحدید، ج4، ص 63.
36. همان، ج4، ص 63.
37. همان، ج4، ص 67.
38. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج4، ص 56-59.
39. الصواعق المحرقه، قسمت دوم «تطهیر الجنان و للسان»، ص 15.
40. سیراعلام النبلاء، ج3، ص 128 تا ص 131.
41. کشف الخفاء، ج2، ص 420؛ سفرالسعاده، ج2، ص 248، ط مطبعه مصطفی البابی الحلبی، مصر، 1370 ه.ق.
42. منهاج السنه، ج2، ص 207؛ ط بولاق مصر.
43. مسند، احمد بن حنبل، ج4 ص 421؛ کتاب صفین، نصر بن مزاحم، ص 219.
44. کتاب صفین، نصر بن مزاحم، ص 220.
45. الصواقع المحرقه، قسمت دوم «تطهیر الجنان و اللسان»، ص 30.
46. صحیح مسلم، ج5، ح 96.
47. کتاب صفین، نصربن مزاحم، ص 220.
48. طبقات الکبری، ج5، ص 214.
49. طبقات الکبری، ج5، ص 214.
50. شذرات الذهب، ج8، ص 173.
51. لسان المیزان، ج2، ص 411.
52. تذکره الحفاظ، ج1، ص 364.
53. همان، ج1، ص 241.
54. تاریخ بغداد، ج5، ص 384.
55. همان، ج5، ص 474.
56. شذرات الذهب، ج3، ص 177.
57. البذایه و النهایه، ج10، ص 22.
58. الامام الصادق علیه السلام و المذاهب الاربعه، ج1، ص 425.
منبع : تهرانی، حسین؛ (1427 ه.ق)، سؤالات ما شامل 313 سؤال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی، قم: نشر حاذق، چاپ دوم(1427ه.ق).