نویسنده: مصطفی دلشاد تهرانی
در اندیشه ی سیاسی اسلام، مناصب و مسئولیت ها، امانت هایی است که باید به اهلش سپرده شود تا آن ها را به درستی اداره کنند و بتوانند زندگی این جهانی و آن جهانی مردمان را اصلاح نمایند و امنیت و عدالت ایجاد کنند و جامعه را به عاقبت و عزت برسانند. در قرآن کریم چنین آمده است:
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً .»(1)
خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش بسپارید و چون میان مردمان داوری کنید به داد داوری کنید.
از ظاهر این آیه شریفه بر می آید که مفهوم «امانات» مفهومی عام است که مشتمل بر همه ی امانت هاست؛ اعم از امانت های مالی و غیر مالی میان مردمان و امانت های خداوند بر بندگان، اعم از قرآن و سایر اوامر و نواهی الهی و امانت های خداوند که بر عهده ی زمامداران و مسئولان است، زیرا رهبری و پیشوایی نزد زمامداران امانتی است الهی و آنان مأمور و مکلفند که حقوق مردمان را ادا کنند و میان ایشان عدالت را جاری نمایند و با آنان از سر لطف و مهربانی رفتار کنند و ایشان را بر اساس دین و شریعت اسلام راه ببرند و حقوق مالی و اجتماعی مردمان را بتمامه ادا نمایند و امانت های زمامداری و اداره ی امور و مسئولیت ها را به شایستگان بسپارند. بنابراین ادای امانات همه ی این موارد و جز این ها را شامل می شود، اگر چه برخی از مصادیق آن ارزشمندتر و با اهمیت تر از دیگر مصادیق باشد؛ و تردیدی نیست که از مهم ترین و والاترین امانت ها مسأله ی رهبری و زمامداری است و اگر بگوییم سنگین ترین و اساسی ترین امانت ها، امانت زمامداری و مدیریت جامعه است گزاف نگفته ام.(2) روایات متعدد بیانگر این حقیقت است که اداره ی امور از مهم ترین و مورد توجه ترین مصادیق امانات است، یعنی مدیریت مردمان امانتی است بس سنگین که باید به اهلش سپرده شود، چنان که ابن ابی شیبه کوفی، محدث و عالم بزرگ اهل سنت، در گذشته به سال 235هجری، در کتاب المصنف به اسناد خود آورده است که زید بن اسلم درباره آیه ی شریفه ی «انَّ اللهِ یَامرُکم ان تُودُوا الاماناتِ الی اهلَها» می گفت: «اُنزِلَت فی وُلاهِ الامرِ.» (این آیه درباره ی رهبران و کسانی که کاری از امور مردم را برعهده دارند، نازل شده است).(3)
بنابراین از مصادیق بسیار مهم و اساسی امانات، زمامداری و مدیریت است که باید به شایستگان و اهلش سپرده شود تا کارها قوام یابد و رابطه ای درست و سالم میان زمامداران و مردمان برقرار شود و هر چیز در جای خود قرار گیرد و عدالت برپا شود و مردمان به سوی قصد تشکیل حکومت و برپایی دولت سیر کنند. در روایتی از امیرمؤمنان علی (ع) در این باره چنین وارد شده است:
«حَقُّ علَی الامامِ انا یَحکُم بمَا انزلَ اللهُ و ان یودی الامانهَ؛ و اذا فَعلَ ذلکَ فَحقُّ علَی الناسِ ان یَسمَعُوا و ان یُطیعُوا، و ان یجُیبُوا اذا دعُوا.»(4)
بر پیشوا لازم است بدان چه خداوند حکم کرده است، حکم کند و امانت را ادا نماید و آن گاه که این وظایف را انجام داد، بر مردم است که سخنش را بشنوند و اطاعت کنند و هنگامی که آنان را فرا خواند اجابت کنند.
رعایت اهلیتها در مدیریت
کسانی می توانند امانت زمامداری و مدیریت را به درستی حمل نمایند که شایستگی لازم برای حمل آن مسئولیت را داشته باشند. پس سپردن امور به اهلش مهمترین کار در مدیریت است.
قرار گرفتن شایستگان در رأس کارها موجب گردش درست امور، و شکوفایی استعدادها و رشد کارها، و سیر نظام اداری به سوی مقاصد آن و تحقق اهداف دولت است، و هیچ چیز مانند شایسته سالاری و اهلیت گرایی بسامان آورنده ی مدیریت نیست. را رعایت اهلیت ها در مدیریت است که عدالت و قوت و سلامت امور تضمین می شود و بهروزی مردمان تأمین می گردد. امام علی (ع) در خطبه ی طالوتیه چنین فرموده است:
«امَا و الذِی فَلقَ الحبهَ و بَرا النَسمهَ، لَو اقَتبستُم العِلمَ مِن مَعدنهِ، و شَربتُم الماءَ بعذُوبتهِ، و ادخرتُم الخَیرَ من مَوضعهِ، و اخذتُم الطَریقَ من واضحهِ، و سلکتُم من الحَق نهَجُه، لنَهجت بکُمُ السَبیلُ، و بَدت لکُم الاعلامُ، و اضاءَ لکُم الاسلامُ، فاکلُتم رغداً، و ما عَالَ فیکُم عائلُ، و لا ظُلمَ منکُم مُسلِمُ و لا مُعاهدُ.»(5)
آری، به حق آن که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر علم و دانش را از معدنش به دست می آورید، و آب را از جای گوارایش نوش می کردید، و خیر و خوبی را از جایگاهش ذخیره می نمودید، و راه از قسمت روشنش می گرفتید، و در راه حق گام می زدید، راه ها برای شما روشن می گشت، و نشانه ها برایتان آشکار می شد، و اسلام برای شما می درخشید، و به رفاه کامل می رسیدید، و هیچ عائله مند گرفتاری در میان شما یافت نمی شد، و بر هیچ مسلمان، و غیر مسلمانی که در عهد و پیمان شماست ستمی نمی رفت.
آنان که بدون دارا بودن شایستگی های لازم خود را در مقام و منصب اداره ی امور قرار می دهند، یا آنان که اشخاص فاقد شایستگی های لازم را بر اداره ی امور می گمارند، بالاترین خیانت ها را مرتکب می شوند؛ و بدین ترتیب هم خود را در معرض هلاکت قرار می دهند و هم اداره ی امور را به تباهی می کشانند. امیر مؤمنان علی (ع) در نامه ای به قاضی منصوب از جانب خویش در «اهواز» نوشته است:
«و اعَلم یا رفُاعهُ، ان هذهِ الامارهَ امانهُء، فمَن جعَلها خِیانهً فَعلیه لعنهُ اللهِ الی یومِ القیامهِ، و مَن اسَتعملَ خائناً فانَّ محمداً – صلی الله علیه و آلهِ – برَیء منهُ فی الدنُیا و الاخرهِ.»(6)
بدان ای رفاعه، که این حکومت امانتی است که هر کس به آن خیانت کند، لعنت خدا تا روز قیامت بر او باشد و هر کس خیانت کاری را استخدام کند و بر سرکار نهد، محمد (ص) از او در دنیا و آخرت بیزار است.
دقت در تصدی امور بر اساس اهلیت و مراقبت در به کار گرفتن افراد شایسته برای هر کار، مسأله ای حیاتی در زمامداری و مدیریت است و هرگونه مسامحه و کوتاهی و سهل انگاری در آن ملاحظات ناسالم مانند ملاحظات خویشی و قومی و گروهی، و سپردن امور به ناشایستگان براساس چنین ملاحظاتی، پیامدهایی تباه کننده و جبران ناپذیر به بار می آورد؛ و این امر در اندیشه و سیره ی امیر مؤمنان علی (ع) بالاترین خیانت ها شمرده شده است، چنان که آن حضرت در نامه ای که به احتمال زیاد به مخنف بن سلیم ازدی، از کارگزاران جمع آوری صدقات که مدتی نیز از جانب آن حضرت حاکم «اصفهان» بوده،(7)نوشته است چنین فرموده:
«وَ مَن استَهان بالاَمانهِ، و رتَع فی الخِیانهِ، و لَم یُنزِهُ نفَسه و دیِنُه عَنها، فَقَد احلَ بنَفسهِ الذُّلَ و الخِزیَ فی الدنُیا، و هُو فی الاخرهِ اذلُ و اخَزی. و انَّ اعظمَ الخیانهِ خیانهُ الامهِ، و افظعَ الغشِ غشُ الائمهِ.»(8)
کسی که امانت [حکومت و مسئولیت] را خوار شمارد، و دست به خیانت آلاید، و خویشتن و دینش را از آن منزه نسازد، درهای خواری و رسوایی را در دنیا به روی خود گشوده است، و در آخرت خوارتر و رسواتر خواهد بود. و بزرگ ترین خیانت، خیانت به امت است و رسواترین تقلب، تقلب نسبت به پیشوایان و مسلمانان.
فاجعه ی بر سر کار آمدن نااهلان
برای این که در اداره ی امور خیانت روا نشود و کار به تباهی نگراید. باید در هر مرتبه ای کار را به کاردان و اداره ی امور را به اهلش واگذاشت. به بیان علی (ع):
«فَالتَمسُوا ذلکَ من عنِدِ اهلهِ.»(9)
آن را از اهلش بخواهید.
اگر چنین نباشد و شاستگان کنار زده شوند نا اهلان پیش افتند، درهای انحراف و کجی گشوده می شود و کار به جایی می رسد که امکان اصلاح بسیار دشوار می گردد. امیر مؤمنان علی (ع) مصداق چنین تحولی در رهبری و مدیریت را این گونه معرفی می نماید:
«امَا و اللهِ لقَد تقَمصها فُلانُ، و انُه لیِعلَم انَّ مَحلِی منهَا محَلُّ القُطبِ مِن الرَّحی؛ یَنحِدرُ عَنی السیلُ و لا یَرقی الی الطَیرُ.»(10)
آری به خدا سوگند فلان، جامه ی خلافت را، بدون این که اندامش برای آن متناسب باشد، در برکرد، با آن که به خوبی می دانست که موقعیت من نسبت به خلافت، موقعیت قطب است نسبت به آسیا. چشمه های فضایل و معارف، سرشار و سیل آسا، از دامنه ی کوه وجود من فرو می ریزد، و پرنده ی [همت های بلند] به قله ی شامخ من نرسد.
«حَتی اذا قَبَضَ اللهُ رسولهُ – صلی الله علیه و آله – رجَعَ قومُ علَی الاعقابِ، و غَالتُهُم السُبُل، و اتکلُوا علَی الولائجِ، و وصَلُوا غیرَ الرحمِ، و هجَروُا السبَب الذی امرُوا بمَودَتهِ، و نَقَلُوا البناءَ عَن رصِ اساسهِ، فبَنوهُ فی غَیر مَوضعِه، مَعادنُ کلِ خَطیئهٍ، و ابوابُ کلِ ضاربٍ فی غَمرهٍ.»(11)
چون خدا فرستاده ی خود را نزد خویش برد، گروهی به قهقرا برگشتند، و اختلاف و پراکندگی، آنان را هلاک ساخت، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند و از اهل بیت پیامبرگسستند، و از وسیله ای که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند و بنیان [رهبری جامعه ی اسلامی را] از بن برافکندند، و آن را در جای دیگر بنا نهادند، اینان معادن تمام خطاهایند و درگاه همه ی فتنه جویان.
با این سخنان، امیرمؤمنان علی (ع) دوره ای از تاریخ را تصویر می کند که با پشت کردن به شایسته ترین شخصیت برای رهبری، پیامدهایی این چنین ظهور کرد و این روند ادامه داشت تا آن که حق به اهلش رسید و مردمان با امیرمؤمنان علی (ع) بیعت کردند. آن حضرت در این باره فرمود:
«لا یُقاسُ بال محمدٍ – صلی الله علیه و آله – من هذهِ الامهِ احدُ، و لا یُسوی بهِم من جَرت نعِمتهُم علیهِ ابداً: هُم اساسُ الدینِ، و عمِادُ الیقینِ. إلیهِم یفَیءُ الغَالِی، و بِهم یَلحَقُ التالیِ، و لهُم خَصائصُ حقِ الولایهِ، و فیِهمُ الوصیهُ و الوراثهُ. الانَ اذ رجعَ الحقُ الی اهلهِ و نُقِلَ الی منُتقلهِ.»(12)
از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت، و هرگز نمی توان پرورده ی نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمد (ص) پایه ی دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان بازگردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان. اکنون حق به اهلش بازگشت و دوباره به جایی که از آن جا منتقل شده بود برگشت.
چون امیرمؤمنان علی (ع) زمام امور را به دست گرفت مسئولان و کارگزاران ناشایسته و فاقد اهلیت های لازم را بر کنار کرد و مسئولان و کارگزارانی شایسته بر سر کار گماشت؛ از جمله: عبدالله بن عامر حضرمی، حلیف بنی امیه را از استانداری «مکه» عزل کرد و ابوقتاده حارث بن ربعی انصاری را به جای او منصوب کرد. یعلی بن امیه حنظلی (یعلی بن منیه، ربعی انصاری را به جای او منصوب کرد. یعلی بن امیه حنظلی( یعلی بن منیه، منسوب به مادرش) را از حکومت «یمن» بر کنار کرد و عبیدالله بن عباس را به جای او گماشت. عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر ناتنی عثمان را از حکومت «مصر» معزول کرد و قیس بن سعد بن عباده انصاری را به جای او فرستاد. عبدالله بن قیس بن عامر را از حکومت «نیشابور» برداشت و به جای او خلید بن کاس را گذاشت. عثمان بن حنیف را نیز به حکومت «بصره» گماشت که آن جا پس از اخراج عبدالله بن عامر بن کریز بدون والی بود. عمار بن شهاب را نیز به سوی «کوفه» فرستاد و سهل بن حنیف را به سوی «شام».(13)
در رأس کسانی که بدون اهلیت های لازم در منصب کارگزاری قرار گرفته بودند، معاویه بن ابی سفیان بود که داعیه ی حکومت شام، بلکه ولایت امر امت را داشت و حاضر نبود کنار رود و آن همه مشکلات و مصیبت ها از همین قدرت طلبی او برخاست. امام (ع) در نامه ای به او نوشت:
«و َکیَف انتَ صانعُ اذا تکشَفت عنکَ جَلابیب ُما انتَ فیهِ من دنُیا قَد تَبهجَت بِزینَتها، و خَدَعت بلذتِها، دَعتکَ فَاجبتهَا، و قَادتکَ فاتبعتَها، و امَرتکَ فاطعتَها. و انُه یُوشکُ ان یَقفکُ واقفُ علشی ما لا ینُجیکَ منهُ مجنُ، فاقعَس عَن هذا الامرِ، وخُذ اهبهَ الحسابِ، و شمرِ لِمَا قَد نزلَ بکَ، و لا تمُکنِ الغُواهَ من سَمعِکَ، و الا تَفعَل اعلمکَ ما اغفَلت من نفسکَ، فانکَ متُرفُ قَد اخذَ الشیطانُ منکَ مأخذُه، و بلَغ فیکَ املَهُ، و جَری منَک مجرَی الرُوحِ و الدمِ. و متشی کنُت یا مُعاویهَ ساسهَ الرعیهِ، و ولاهَ امرِ الامهِ؟ بغیرِ قدمٍ سابقٍ، و لا شرفٍ باسقٍ، و نعوذُ بالله من لزومِ سوابقِ الشقاءِ، و احذرُکَ ان تَکُونش متمادیاً فی غرهِ الامنیهِ، مختلفً العلانیهِ و السریرهِ.»(14)
هنگامی که پرده های محبت دنیایی که در آنی، فرو افتد، دنیایی که به زیورهای خود آراسته است و با خوشی های خود می فریبد، آن گاه چه خواهی کرد؟ تو را به سوی خود خواند و پاسخش دادی، و مهارت را کشید و در پی او افتادی، و فرمانت داد و گردن نهادی. به زودی بر جای دارنده ای، آن گونه تو را بر جای بدارد و در ورطه ی هلاکت اندازد که هیچ رهاننده تو را از آن نرهاند. پس از این کار دست بازدار و آماده ی حسابرسی باشد و مهیای آن باش که بر تو خواهد رسید، و سخن یاران بدکار که باطل را در نظرت می آرایند و به تباهی فریبت می دهند، مشنو. چون سخنان مرا به کار نمی بندی، اینک تو را از غفلتی که از خویشتن داری آگاهت می کنم. همانا که غوطه وری در ناز و نعمت تو را سرکش ساخته، و شیطان تو را در بند خود کشیده، و به آرزوی خویش رسیده، و چون جان و خون، در تو دمیده.
ای معاویه! شما [خاندان] که نه پیشینه ی نیک داشته اید و نه شرافت برازنده، چه هنگام رهبر مردمان و زمامدار امت بوه اید؟ پناه به خدا از این شقاوت دیرین و ریشه دار. زنهار که پیوسته در غرور و تمنا غوطه ور باشی و آشکار و نهانت یکسان نباشد.
هر تباهی که در عالم پیدا شد از این پیدا شد که کسی در منصبی نشست که اهلیت آن را نداشت و چیزی را به خود بست که شایستگی آن را نداشت.
اگر نااهلان زمامداری و کارگزاری مردمان را به دست گیرند، اموال را به یغما می برند و مردمان را به خواری می کشانند و نظام اداره ی امور را تباه می سازند. امیرمؤمنان علی (ع) در نامه ای که همراه مالک اشتر برای مردم مصر فرستاد، نگرانی خود را چنین بیان فرمود:
«و لکِننَی آسَی ان یَلیَ امرَ هذهِ الامهِ سُفهاوُها و فُجارُها، فَیتخذُوا مالَ اللهِ دولاً، و عبادَهُ خولاً، و الصالحینً حرباً، و الفاسقینً حِزباً.»(15)
اما اندوه من آن است که نابخردان و نابکاری فرمان کار این امت به دست گیرند و مال خدای را دولت باد آورده ی خویش شمارند و آن را دست به دست گردانند، و بندگان او را بردگان خود گیرند و به خدمت خویش گمارند، با صالحان در پیکار باشند و فاسقان را یار.
امیر مؤمنان علی (ع) تسلط ناشیاستگان بر زمامداری و اداره ی امور را بزرگ ترین فاجعه ی دینی و انسانی معرفی می کند که در این وضع دین بی آبرو می شود و اموال مردم به یغما می رود و مردمان به بردگی کشیده می شوند. آن حضرت مصداق روشن تسلط ناشایستگان را، بر سرکار آمدن امویان و افتادن اداره ی امور به دست ایشان معرفی می کند و در این باره می فرماید:
«فَعِندَ ذلکَ لا یَبقی بیتُ مَدرٍ و لا وبرٍ الا و ادخَلهُ الظلمهُ ترحهً، و اولَجُوا فیه نقمهً. فیَومئذٍ لا یَبقی لهُم فی السَّماءِ عاذِرُ، و لا فی الارضِ ناصرُ. اصفَیتُم بالامِر غیرً اهلهِ، و اوردتُموهُ غیرً موردهِ، و سَینتَقِمُ اللُه مِمَّن ظَلمَ، ماکلاً بما کلٍ، و مَشرباً بمشربٍ، من مطَاعِم العَلقَم، و مَشاربِ الصبرِ و القَمرِ، و لبَاسِ شعارِ الخَوفِ، و دثارِ السَیفِ. و انما هُم مطَایا الخطیئاتِ و زَوامِلُ الاثامِ.»(16)
پس در این هنگام خانه ای در دهستان، و خیمه ای در بیابان نیست، جز آن که گروه ستمکار، غم و اندوهی در آن نشاند، و کینه و بدبختی بدان کشاند، و در آن روز نه عذرخواهی در آسمان و نه یاوری در زمین برای آنان (ستمکاران و پیروانشان) نماند. آری، شما نا اهلان را برگزیدید [و کار را به آن که در خور آن نبود سپردند] و زمامداری را در غیر اهلش قرار دادید؛ و به زودی خدواند از ستمکاران انتقام ستاند، و آن چه را که در خورد اوست بدو خوراند و چشاند. از خوردنیی تلخ، چون زهرگیا، و نوشیدنیی چون صبر، تلخ و جانگزا، از درون، ترس و وحشت، و از بیرون تیغ بران را بر آنان مسلط خواهد کرد. این گروه، مرکب های معاصی و ستورهای بارکش گناهانند.
هر چند که سخن امام (ع) ناظر به حاکمیت امویان است ولی این بیان حقیقتی است جاری و منطبق با هرگونه تصدی نااهلان، عدم امنیت، تباهگری، کینه جویی، بدبختی، آشفتگی و ستم گری پیامدهای قرار گرفتن نااهلان در زمامداری و اداره ی امور است، در هر مرتبه و جایگاهی. بنابراین امری که بیش از هر چیز باید مورد توجه و دقت قرار گیرد رجوع به شایستگان و به کار گرفتن آنان در اداره ی امور است.
پی نوشت ها :
1. قرآن، نساء/58.
2. ر. ک: تفسیر المنار، ج5، صص 168-171.
3. أبوبکر عبدالله بن محمد بن أبی شیبه، المصنف فی الاحادیث و الاثار، تحقیق و تعلیق سعید محمد اللحام، الطبعه الاولی، دارالفکر، بیروت، 1409ق. ج7، ص 571.
4. أبوجعفر محمد بن جریر الطبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، الطبعه الاولی، بولاق، مصر، 1323ق. افست دار المعرفه، بیروت، 1406ق. ج5، ص 92.
5. الکافی، ج8، ص 32.
6. دعائم الاسلام، ج2، ص 531.
7. ن. ک: وقعه صفین، ص 104؛ الغارات، ص 311؛ دعائم الاسلام، ج1، ص 252؛ السید عبدالزهراءالحسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه و أسانیده، الطبعه الثانیه، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1395ق. ج3، ص 260؛ «شیخ طوسی» در رجال خود او را از اصحاب امیرمؤمنان علی (ع) دانسته است و «برقی» و ابن داود» در رجال خود او را از خواص اصحاب علی (ع) برشمرده اند. وی در «صفین» به شهادت رسیده است. «ابومخنف لوط بن یحیی» مورخ و محدث مشهور از اولاد اوست. ر. ک: وقعه صفین، ص 263؛ أبوجعفر احمد بن أبی عبدالله البرقی، کتاب الرجال، تصحیح السید کاظم الموسوی المیاموی، انتشارات دانشگاه تهران، 1342ش. ص 6؛ تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلی، کتاب الرجال، حققه و قدم له السید محمد صادق آل بحرالعلوم، المطبعه الحیدریه، النجف، 1392ق. ص 187؛ معجم رجال الحدیث، ج18، ص 107.
8. نهج البلاغه، نامه ی 26.
9. همان، خطبه ی 147.
10. همان، خطبه ی 3.
11. همان، خطبه ی 150.
12. همان، خطبه ی 2.
13. ن. ک: تاریخ الطبری، ج4، صص 442-443.
14. نهج البلاغه، نامه ی 10.
15. همان، نامه ی 62.
16. همان، خطبه ی 158.
منبع مقاله: دلشاد تهرانی، مصطفی، (1379)، دولت آفتاب: اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی (ع)، چاپ چهارم: 1387.